تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1838012208
گفت وگو با اميرشهاب رضويان؛ كارگردان «ميناي شهر خاموش» - بخش اول هر كس شبيه خودش فيلم مي سازد
واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: گفت وگو با اميرشهاب رضويان؛ كارگردان «ميناي شهر خاموش» - بخش اول هر كس شبيه خودش فيلم مي سازد
سارا برومند
ميناي شهر خاموش از معدود فيلم هايي است كه زلزله بم را دستمايه خود قرار داده است. اما با قرار دادن اين موضوع در پس زمينه و تلفيق آن با يك داستان عاطفي بيان تازه يي را ارائه كرده است. ميناي شهرخاموش تلفيقي است از قاب هاي زيبا كه به جاي ارائه تصويري ويران از شهري خاموش، زيبايي هاي ذاتي و دست نخورده آن را به تصوير مي كشد. فيلمي اميدبخش كه در آشفتگي هاي داستان هاي فرعي زاييده دغدغه هاي وسيع كارگردان ضايع شده است. اميرشهاب رضويان براي همين نماهاي زيبا در جشنواره 24 فيلم فجر مورد تقدير قرار گرفت اما بازي هاي نوبت نمايش، اكران فيلم را دو سال به تعويق انداخت؛ فيلمي كه از بستر دردهاي جامعه برخاسته بود قرباني دردهاي جاري شد. صحبت هاي اين كارگردان درباره تعويق اكران در ديگر نشريات نگراني هايي را ايجاد كرده بود كه باعث شد در اين گفت وگو چندان به آن پرداخته نشود.
-طرح فيلمنامه «ميناي شهر خاموش» چگونه شكل گرفت و به تصوير درآمد؟
تم بازگشت به وطن و رفتن دوباره به زادگاه، مدت ها ذهنم را مشغول كرده بود. طرح اوليه «ميناي شهر خاموش» ابتدا بازگشت يك پزشك متخصص و حاذق به وطن براي عمل يك پيرمرد نابينا بود. اين قصه از سال 82 تا 84 شكل هاي مختلفي پيدا كرد. در بهمن 83 نسخه چهارم يا پنجم فيلمنامه را نوشته بودم كه به آقاي انتظامي دادم. زماني كه آقاي انتظامي طرح را ديد، موافق طرح اوليه بود ولي معتقد بود بايد تغييراتي در شكل و طرح فيلمنامه ايجاد شود. با آقاي انتظامي روي فيلمنامه كار كرديم. در ابتداي كار به بم رفتيم و از آنجا بسيار الهام گرفتيم. تحقيقات ميداني اين طرح را قوام بخشيد. به اعتبار حضور آقاي انتظامي در بم، همه درها به روي ما باز بود. يكي از تصاوير حزن انگيزي كه در بم ديديم آسايشگاه معلولان قطع نخاعي بازمانده از حادثه بم بود. جوان هاي زيبا و خوش تيپ كه در اثر زمين لرزه شيئي به نخاع آنها برخورد كرده بود و دچار قطع نخاع و مشكلات حركتي شده بودند. آن روزها روزهاي تلخي بود. ديدن ويراني ارگ قديم كه قسمتي از تاريخ و هويت ملي ما بود، بسيار ناراحت كننده بود. مهدكودكي كه در فيلم مي بينيد، مهدكودكي است كه در اين دوره تحقيق از آن ديدن كرديم. بچه هايي در اين مهدكودك بودند كه چهار الي پنج سال سن داشتند، پدر و مادرشان را از دست داده بودند و هيچ خاطره يي از آنها و حادثه بم نداشتند. حتي مسوولان هم نمي دانستند اين بچه ها متعلق به چه خانواده يي هستند. در آن آشفتگي ثبت نشده بود كه اين بچه ها متعلق به كدام خانواده بوده اند. برخي اقوام آمده بودند و يكسري بچه ها را شناسايي كرده بودند، ولي اغلب آنها بچه هاي بدون حافظه و بدون پيشينه يي بودند. تصاوير موجود بسيار تلخ بود ولي با آقاي انتظامي بهتر ديديم كه فيلم را به اندازه واقعيت تلخ نسازيم. تا زمان فيلمبرداري 40 نسخه فيلمنامه نوشته شد.
-در مقابل نام فيلمنامه نويس در كنار اسم شما دو اسم ديگر هم ديده مي شود. اين دو نفر چه سهمي در نگارش فيلمنامه داشته اند. فقط يك حضور مشورتي بوده يا نه در نگارش طرح كلي دست داشته اند؟
آقاي آرمين هوفمان كه آلماني است بيشتر روي ساختار كلاسيك فيلمنامه كار مي كرد. او دوره هاي مختلف فيلمنامه نويسي كلاسيك را در هاليوود و جاهاي مختلف گذرانده است. روي منحني فيلمنامه ،نقاط اوج و نقاط عطف كار مي كرد كه هر واقعه جايش مناسب است يا نه. محمد فرخ منش نيز كه در آلمان زندگي كرده بود تفاوت هاي زندگي آلماني و ايراني را مي شناخت و رابطي ميان تفكيك بخش آلماني و ايراني فيلمنامه بود. دكتر اميد روحاني هم كمك شاياني در بازنويسي فيلمنامه كرد. آقاي نوشير، دوست آلماني مان فرانك گيگر كه فاميلي اش به معناي ويولنيست است و دوستان زيادي مانند آقاي شجاع نوري كمك هاي بسياري در نگارش فيلمنامه كردند. من معتقدم كسي نمي تواند از روي فيلمنامه من كپي كند و اگر بخواهد فيلمي هم از روي آن بسازد چيز ديگري مي سازد. فيلمنامه ام را بي پروا به همه مي دهم كه بخوانند. نظر كساني كه فيلمنامه را مي خوانند در رسيدن به يك ساختار بهتر كمك شاياني به من مي كند.
-با توجه به صحبت هايي كه درباره تحقيقات ميداني در بم كرديد، احساس مي شد دغدغه هاي زيادي در ذهن تان شكل گرفته كه خواسته ايد آنها را در اين فيلم بگنجانيد. اما در جاهايي به يكسري داستان هاي قديمي تبديل شده كه نبودشان تغييري در ساختار فيلم و داستان اصلي نمي داد.
من به اين داستان هاي فرعي و حاشيه ها علاقه مندم. در اغلب فيلمنامه ها من از خيابان اصلي فيلمنامه به اين كوچه ها سر مي زنم و برمي گردم. اين هم يك روش قصه گويي است؛ قصه گويي كه با حاشيه و داستان فرعي به پيشبرد داستان اصلي كمك مي كند. در سينماي ما اين نوع قصه گويي چندان باب نيست. بيننده يي كه فيلم را مي بيند در عين وجود اين داستان هاي فرعي در انتها احساس كم و كاستي نمي كند و احساس مي كند اطلاعات كافي را از فيلم گرفته و چيزي بي پاسخ نمانده است.
-اعتقادتان به اين داستان هاي فرعي در كاركرد آنها چطور معنا مي يابد؟
كاركرد اين داستان هاي فرعي، بازي كردن با خيال تماشاگر است. قصه هاي فرعي و حواشي ها تماشاگر را به فكر وامي دارد تا ارتباط اين داستان ها را با داستان اصلي پيدا كند. ما در نسخه هاي قبلي فيلم، مردي را داشتيم كه روز زلزله تا گردن در خاك بوده و شاهد بوده كه دو نفر ماشينش را مي دزدند، به جاي آنكه به خودش كمك كنند. اين فضا روي ديگر فضاي واقعي آن روزها را تصوير مي كرد.
داستان فرعي ديگري كه داشتيم و در فيلم نيست، قصه مردي است كه نخاله هاي شهر را پيش خريد كرده و از داخل آنها چيزهايي پيدا مي كند و مي فروشد. قصه فرعي به تماشاگر امكان تنفس مي دهد تا بيننده به قصه اصلي بازگردد.
-اغلب اين داستان هاي فرعي نوعي حزن و اندوه را تصوير مي كند. حتي در مورد بهرامي راننده هم اين حاشيه با غم و اندوه همراه است. داستان هاي فرعي هيچ كدام با شادي همراه نيست. نوستالژي و بازگشت خاطرات دكتر هم حاكي از غم و اندوه است. عشق و بازي هاي كودكانه هم فقط در حد يك قاب عكس باقي مي مانند.
من معتقد نيستم اين فيلم، فيلم مفرحي است. فيلمي غمگين اما اميدبخش است. فيلم من فيلمي نيست كه كسي ببيند و افسرده شود. من از طنز در فضاي تراژيك فيلم استفاده كردم تا از عمق آن فضاي تراژيك كم كنم. در انتها، فيلم من اميد دارد، غمناك نيست. من خودم هم آدم افسرده يي نيستم. در خيلي جهات آدم اميدواري هستم. دلم مي خواهد فيلم بسازم. رشد كنم، بفهمم، كشف كنم. در فيلم هايم هم اين طور نگاه مي كنم.
-فيلم با يك داستان فرعي متعلق به يك مجروح جنگ آغاز مي شود. من تماشاگر كه آمده ام فيلمي درباره زلزله بم ببينم توقع دارم اين مجروح، مجروح بازمانده از زلزله باشد نه يك مجروح جنگ. اين انتخاب و آغاز چرا در فيلم انتخاب شده است؟
اگر مجروح را هم بازمانده زلزله مي گذاشتم خيلي مدل فيلم هاي هاليوودي مي شد. ترجمه يي در مجله فيلم چاپ شده بود با اين عنوان كه شما اگر يك فيلم هاليوودي ببينيد اگر در مورد شخصي صحبت كنيد قطعاً اين شخص را در طول فيلم خواهيد ديد.
در كل آن مطلب به اين صورت بود كه فيلم هاي هاليوودي شما را در قصه يي شريك مي كنند كه تكه تكه شما را جلو مي برند و همه كدها در قصه به صورت حساب شده جاي گذاري مي شود. براي همين من مجروحم را مجروح جنگي انتخاب كردم. بحث جنگ و جانباز بخش مهمي از زندگي امروز ماست. يك روز من از دفتر كارم با دوچرخه تا خانه ام را از مسير پياده رو رفتم. خواستم در اين مسير فرض كنم يك جانباز سوار بر ويلچر هستم. از سيدخندان تا شهيد عراقي و پاسداران حداقل 50 تا 60 جا مجبور شدم از دوچرخه پياده شوم و دوچرخه را از جوي رد كنم چون پلي براي عبور نبود. حالا اگر دوچرخه تبديل به ويلچر مي شد، با وجود چاله چوله هاي فراوان اصلاً امكان عبور و مرور راحت فراهم نبود. به نظرم آمد، فيلم مستندي در اين باره بسازم. بعد به اين فكر افتادم كه سال هاست در خيابان ها جانبازها را نمي بينم. اين نكته تلخي است كه فضاهاي عمومي شهري ما براي جانبازان مناسب نيست. بنابراين دلم خواست اين طيف را در فيلمم داشته باشم. بولتن داخلي يكي از نيروهاي مسلح از اين سكانس خوش شان آمده بود و گفته بودند اين يك تصوير مسيح گونه از يك جانباز است. جنگ به هر حال بخشي از تاريخ ماست.
-چيدمان پازل گونه فيلمنامه يك نوع ساختار كلاسيك فيلمنامه است و مختص سينماي هاليوود نيست. سليقه و ذهن ما نيز با ديدن اين نوع فيلم ها با يك ساختار كلاسيك دچار افت شده است ولي بر هم زدن اين ساختار پازل گونه با گنجاندن يك داستان فرعي كه در داستان تاثيري ندارد، راه مناسبي براي اين تغيير ساختار نيست؟
جانباز مي توانست مجروح زلزله باشد اما براي من گنجاندن يك بازمانده جنگ جذاب تر بود.
-گنجاندن اين داستان فرعي در ابتداي فيلمنامه هم با توجه به اينكه ذهن مخاطب به اين داستان هاي فرعي عادت نكرده بيشتر واپس زننده است چرا كه متوقع است دنباله زندگي اين مجروح را ببيند و عجيب به نظر مي آيد كه اين حكايت به راحتي بسته شود؟
اين داستان در يك سوم اول فيلم است و اخت نشدن مخاطب با داستان هاي فرعي باعث ثقيل به نظر آمدن داستان مي شود. اما وقتي در جريان داستان اصلي فيلم قرار مي گيريد كمتر به ياد مجروح جنگ و داستان زندگي او مي افتيد، مانند ورود و خروج به داستان هاي كوتاه ديگر. به نظر من اين نكته منفي نيست.
-ساختار فيلم يك ساختار دوپهلو بود يعني در عين يك ساختار فرهنگي و هنري كه نگاهي به مخاطب خاص دارد با گنجاندن يكسري طنزها سعي شده بود مخاطب عام را هم به ديدن فيلم جلب كند. اما ابتداي فيلم كه با زيرنويس همراه بود با توجه به اينكه سكانس آغازين فيلم بود، مي توانست باعث پس زدن مخاطب عام شود؟
بله، مي تواند مخاطب را پس بزند. اما اين مجموعه سكانس هاي كوتاه 10 دقيقه يي مخاطب را پس نمي زند و مخاطب به دنبال آن است كه بعد چه مي شود؟ پس كسي از سالن سينما بيرون نمي رود. در 10 دقيقه اول فيلم با گنجاندن يكسري جذابيت ها اين خلأ را پر كرديم؛ فردي كه چهره ايراني دارد ولي آلماني صحبت مي كند. صداي آقاي انتظامي كه همين شخصيت را به ايران دعوت مي كند، ارتباط بدي كه دكتر با دخترش دارد، فضاي هامبورگ كه براي مخاطب اين سوال را ايجاد مي كند كه چرا فيلم از اينجا آغاز شده است، اينها توانسته از مخاطب پاسخش را بگيرد. فروش فيلم از هفته قبل بالا رفته است. يعني اين فيلم جواب داده و تبليغات دهان به دهان باعث جذب مخاطب شده است. اين مهم ترين شكل تبليغ در جهان است. حتي اگر داستان فيلم با اين مضمون تعريف شود كه قصه فردي است كه سال ها پيش عاشق مادر ديگري بوده، چندان مخاطب را پس نمي زند و برايش جذاب مي شود كه ريزه كاري هاي فيلم را هم كشف كند. معمولاً زيرنويس مانع ارتباط مخاطب با فيلم مي شود ولي در فيلم من چندان آسيب نرسانده است.
-يك تفاوت و شكست ساختار جالب كه در فيلم ديده مي شد در تقابل آلمان و ايران بود، زماني كه آلمان با زرق و برق هايش تصوير شد، من مخاطب به دليل سليقه بارآمده توسط فيلم هاي ديگر منتظر يك تقابل مدرنيته و سنت بودم. اما با پيشبرد داستان اين تقابل تبديل به كنار هم گذاشتن فرهنگ ها و تاكيد بر سنت ها و هويت هاي ايراني مي شد. گل هاي شمعداني خانه دكتر در هامبورگ نوعي فتح باب براي بيان اين هويت ها است.
اول اينكه من به گلدان شمعداني خيلي علاقه مندم. در آلمان هم گشتم تا شبيه شمعداني هاي خودمان پيدا كردم. مساله بهتر بودن يا بدتر بودن مكان نيست. مساله اين است كه انتخاب شما اين است كه كجا زندگي كني؟ هامبورگ شهري زيبا اما سرد است. سكانس هاي هامبورگ را در كنار سكانس بم بگذاريد. انرژي كه از بم در عين ويراني اش متبادر مي شود در برابر هامبورگ به شدت به چشم مي آيد. من بهتر يا بدتر بودن يكي را مطرح نمي كنم. صحبت من اين است كه من ايراني كه وطنم ايران است و به فارسي صحبت مي كنم، زندگي در كشور خودم برايم جذاب تر است. بحث تحقير و تجليل از يك مكان نيست. فيلم اصلاً به دنبال تخريب نيست. فيلم اميدبخشي است. كسي كه بي غرض فيلم را ببيند، نمي تواند از فيلم بدش بيايد. ممكن است بگويد فيلم مطلوب من نيست اما نمي تواند بگويد فيلم، فيلم بدي است.
-با توجه به اينكه بستر داستان زلزله بم بود، توقع بر اين بود كه شاهد نماهاي ويران باشيم اما كادربندي ها بسيار زيبا و كارت پستال گونه بود. اين نوع كادربندي ها چقدر در سينماي شما معني مي شود و چقدر به فيلمبرداري آقاي عياري برمي گردد؟
داريوش عياري زحمت زيادي براي فيلم كشيد. تصاوير خوب بم محصول كار آقاي عياري است. من هم به عنوان كارگردان در كنار او بوده ام.
-اين نوع كادربندي ها در كارهاي قبلي شما نيز ديده مي شد. يعني اين شكل فيلمبرداري اتفاقي از كار فيلمبردارها در فيلم هاي شما تكرار شده است؟
من عكاس هستم. دغدغه تركيب بندي و نور دارم. اين رابطه من را با فيلمبردار ساده مي كند. باعث مي شود حرف يكديگر را بهتر بفهميم. لنزها را مي شناسم. در حد خودم دانش فني دارم كه باعث تعامل بين من و فيلمبردار مي شود. گاهي پيش مي آيد اين دانش باعث درگيري و اختلاف نظر هم بشود، ولي خوشبختانه هميشه ختم به خير و باعث بهتر شدن تصوير شده است.
-انتخاب لوكيشن ها به چه نحوي بود. در زمان تحقيقات ميداني به اتفاق آقاي انتظامي اين لوكيشن ها انتخاب شد؟
بخش هايي در همان روزها انتخاب شد. قبرستان بم، آخرين پلان كه به سمت سنگ قبر يك خانواده مي رويم را در همان سفر اول عكاسي كرده بودم. علاقه مند بودم اين پلان در فيلم باشد. كوير را عكاسي كردم. محل هاي فيلمبرداري و كوچه هايي كه محل فيلمبرداري بود را انتخاب كردم و بخشي از لوكيشن ها هم مديون زحمات مهرداد زاهديان است. پيشنهادهاي او آگاهانه بود. يك سفر به تنهايي داشت كه كل منطقه را عكاسي كرد؛ جايي كه چرخ چاه سوار مي شود و ساختماني مخروبه و تكدرختي دارد از يافته هاي او بود. اين ساختمان مخروبه با درخت كناري تركيب بندي خوبي به ما داد كه با پس زمينه نخلستان و مدخل چاه هاي قنات كامل تر مي شد. لوكيشن هاي اصلي از روي عكس هاي آقاي زاهديان انتخاب شد و برخي از لوكيشن ها براساس عكس ها دكورسازي شد.
فيلم به نسبت فيلم پردكوري بود. خانه جبلي در بم تماماً بازسازي شده. كل باغچه ها ساخته و سبزيجات كاشته شد. آلاچيق، جوي آب، همه و همه محصول طرح هاي آقاي زاهديان و اجراي آقاي آهنگراني است. راهروهاي قنات دكور بود كه با همكاري شركت عمران ارگ جديد ساخته شد و ورودي قنات و كل خانه پدري دكتر پارسا همه دكور بودند. خانه پدري دكتر به صورت ويران وجود داشت و پس از فيلمبرداري همه ساختمان را بازسازي كرديم. كل مغازه قناتي هم دكور بود. هر مكاني كه در فضاهاي واقعي پيدا نشد را ساختيم.
چهارشنبه 6 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 173]
-
گوناگون
پربازدیدترینها