واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: عيد قربان كه پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهي و شعور) و منا (سرزمين آرزوها، رسيدن به عشق) فرا مي رسد، عيد رهايي از تعلقات است. رهايي از هر آنچه غيرخدايي است. در اين روز حج گزار، اسماعيل وجودش ، يعني هر آنچه بدان دلبستگي دنيوي پيدا كرده است زا قرباني مي كند تا سبكبال شود و زمين را در زير بالهايش به اسارت گيرد. عيد قربان عيد پاك ترين عيدها است عيد سر سپردگي و بندگي است، عيد بر آمدن انساني نو از خاكسترهاي خويشتن خويش است. عيد قربان عيد نزديك شدن دلهايي است كه به قرب الهي رسيده اند، عيد قربان عيد بر آمدن روزي نو و انساني نو است. در پي فرموده خداوند كه از ابراهيم خليل مي خواهد تا تنها فرزندش را قرباني كند ، بت شكن عظيم تاريخ، درهم مي شكند، از تصور پيام وحشت مي كند، اما فرمان فرمان خداوند است. جنگ ، بزرگترين جنگ ، جنگِ در خويش ، جهاد اكبر ، فاتح عظيمترين نبرد تاريخ، اكنون آشفته و بيچاره ، جنگ ، جنگ ميان خدا و اسماعيل، در ابراهيم. كدامين را انتخاب مي كني ابراهيم؟ خدا را يا خود را ، سود را يا ارزش را ، پيوند را يا رهايي را ، لذت را يا مسئوليت را ، پدري را يا پيامبري را ، بالاخره، فرزندت يا خدايت را ؟ در پايان يك قرن رسالت خدايي در ميان خلق، يك عمر نبوتِ توحيد و امامتِ مردم و جهاد عليه شرك و بناي توحيد و شكستن بت و نابودي جهل و كوبيدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پيروز برآمدن و از همه مسئوليت ها موفق بيرون آمدن و هيچ جا، به خاطر خود درنگ نكردن و از راه، گامي، در پي خويش، كج نشدن و از هر انساني، خدايي تر شدن و امت توحيد راپي ريختن و امامتِ انسان را پيش بردن و همه جا و هميشه، خوب امتحان دادن ... اكنون ابراهيم است كه در پايان راهِ دراز رسالت، بر سر يك دو راهي رسيده است: سراپاي وجودش فرياد مي كشد: اسماعيل! و حق فرمان مي دهد: ذبح! بايد انتخاب كند! اين پيام را مندر خواب شنيدم، از كجا معلوم كه ...! ابليسي در دلش مهرفرزند را بر مي افروزد و در عقلش، دليل منطقي مي دهد. اين بار اول، جمره اولي، رمي كن! از انجام فرمان خود داري مي كند و اسماعيلش را نگاه مي دارد، ابراهيم،اسماعيلت را ذبح كن! اين بار، پيام صريحتر، قاطع تر! جنگ در درون ابراهيم غوغا مي كند، قهرمان بزرگ تاريخ بيچاره اي است دستخوش پريشاني، ترديد، ترس، ضعف،پرچمدار رسالت عظيم توحيد، در كشاش ميان خدا و ابليس، خرد شده است و درد، آتش در استخوانش افكنده است. ابليس، هوشياري و منطق و مهارت بيشتري در فريب ابراهيم بايد بكار زند، از آن ميوه ي ممنوع كه به خورد آدم داد. ابليس در دلشمهر فرزند را بر مي افروزد و در عقلش دليل منطقي مي دهد. اما ... من اين پيام را در خواب شنيدم، از كجا معلوم كه ...؟ اين بار دوم، جمره وسطي، رمي كن! از انجام فرمان خودداري مي كند و اسماعيل را نگه مي دارد. ابراهيم چنان در تنگنا افتاده است كه احساس مي كند ترديد در پيام ، ديگر توجيه نيست، خيانت است، مرز رشد و غي چنان قاطعانه و صريح، در برابرش نمايان شده است كه از قدرت و نبوغ ابليس نيز در مغلطه كاري، ديگر كاري ساخته نيست. ابراهيم مسئول است، آري، اين را ديگر خوب مي داند ، اما اين مسئوليت تلخ تر و دشوارتر از آن ست كه به تصور پدري آيد. ابراهيم،هر گاه كه به پيام مي انديشد، جز به تسليم نمي انديشد، و ديگر اندكي ترديد ندارد، پيام پيام خداوند است و ابراهيم، در برابر او، تسليمِ محض! اكنون، ابراهيم دل از داشتن اسماعيل بركنده است، پيام پيام حق است. اما در دل او، جاي لذت داشتن اسماعيل را، درد از دست دادنش پر كرده است. ابراهيم تصميم گرفت، انتخاب كرد، پيداست كه انتخابِ ابراهيم، كدام است؟ آزادي مطلقِ بندگي خداوند! ذبح اسماعيل! آخرين بندي كه او را به بندگي خود مي خواند! آسمانِ شبه جزيره، چه مي گويم ، آسمانِ جهان ، تاب ديدن اين منظره را ندارد. تاريخ، قادر نيست بشنود . هرگز، بر روي زمين چنين گفتگويي ميان دو تن، پدري و پسري، در خيال نيز نگذشته است ، گفتگويي اين چنين صميمانه و اين چنين هولناك! اسماعيل مي فرمايد ؛پدر! در انجامِ فرمانِ حق ترديد مكن، تسليم باش، مرا نيز در اين كار تسليم خواهي يافت و خواهي ديد كه – اِنْ شاءَالله – از – صابران خواهم بود! ابراهيم اكنون، قدرتي شگفت انگيز يافته بود ، با اراده اي كه ديگر جز به نيروي حق پرستي نمي جنبيد و جز آزادي مطلق نبود، با تصميمي قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاك كه ابليس را يكسره نوميد كرد، و اسماعيل – جوانمردِ توحيد – كه جز آزادي مطلق نبود، و با اراده اي كه ديگر جز به نيروي حق پرستي نمي جنبيد، در تسليم حق، چنان نرم و رام شده بود كه گويي، يك قرباني آرام و صبور است! پدر كارد را بر گرفت ، به قدرت و خشمي وصف ناپذير، بر سنگ مي كشيد تا تيزش كند! مهر پدري را، درباره عزيزترين دلبندش در زندگي، اين چنين نشان مي داد، و اين تنها محبتي بود كه به فرزندش مي توانست كرد. با قدرتي كه عشق به روح مي بخشد، ابتدا، خود را در درون كُشت، و رگ جانش را در خود گسست و خالي از خويش شد، و پر از عشقِ به خداوند. آنگاه، به نيروي خدا برخاست، قرباني جوان خويش را – كه آرام و خاموش، ايستاده بود، به قربانگاه برد، بر روي خاك خواباند، زير دست و پاي چالاكش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، برسرش چنگ زد ، - دسته اي از مويش را به مشت گرفت، اندكي به قفا خم كرد، شاهرگش بيرون زد، خود را به خدا سپرد، كارد را بر حلقوم قربانيش نهاد، فشرد، با فشاري قهر آميز، شتابي هول آور، پيرمرد تمام تلاشش اين است كه هنوز بخود نيامده، چشم نگشوده،نديده، در يك لحظه همه او تمام شود، رها شود، اما... همچون شير مجروحي مي غرد، به درد و خشم، برخود مي پيچد، مي ترسد، از پدر بودنِ خويش بيمناك مي شود، برق آسا بر مي جهد و كارد را چنگ مي زند و بر سر قرباني اش، كه همچنان رام و خاموش،نمي جنبد دوباره هجوم مي آورد، كه ناگهان ،گوسفندي! و پيامي كه: اي ابراهيم! خداوند از ذبح اسماعيل درگذشته است، اين گوسفند را فرستاده است تابجاي او ذبح كني، تو فرمان را انجام دادي! الله اكبر! يعني كه قرباني انسان براي خدا – كه در گذشته، يك سنت رايج ديني بود و يك عبادت – ممنوع! در ملت ابراهيم ، قرباني گوسفند، بجاي قرباني انسان! و از اين معني دارتر، يعني كه خداي ابراهيم، همچون خدايان ديگر، تشنه خون نيست. اين بندگان خداي اند كه گرسنه اند، گرسنه گوشت! و از اين معني دارتر، خدا، از آغاز، نمي خواست كه اسماعيل ذبح شود، مي خواست كه ابراهيم ذبح كننده اسماعيل شود، و شد. چه دلير! ديگر، قتل اسماعيل بيهوده است، و خدا، از آغاز مي خواست كه اسماعيل، ذبيح خدا شود، وشد، چه صبور! ديگر، قتل اسماعيل، بيهوده است! در اينجا، سخن از نيازِخدا نيست. همه جا سخن از نيازِ انسان است، و اين چنين است حكمتِ خداوند حكيم و مهربان ، دوستدارِ انسان، كه ابراهيم را، تا قله بلند قرباني كردن اسماعليش بالا مي برد، بي آن كه اسماعيل را قرباني كند! و اسماعيل را به مقام بلند ذبيح عظيم خداوندارتقاء مي دهد، بي آنكه بر وي گزندي رسد. كه داستان اين دين ، داستان شكنجه و خود آزاري انسان و خون و عطش خدايان نيست داستان كمال انسان است، آزادي از بند غريزه است، رهايي از حصار تنگ خودخواهي است، و صعود روح و معراج عشق و اقتدار معجزه آساي اراده بشري است و نجات از هر بندي و پيوندي كه تو را بنام يك انسان مسئول در برابر حقيقت، اسير مي كند و عاجز، و بالأخره ، نيل به قله رفيع شهادت، اسماعيل وار، و بالاتر از شهادت -آنچه در قاموس بشر، هنوز نامي ندارد – ابراهيم وار! و پايان اين داستان، ذبح گوسفندي، و آنچه در اين عظيم ترين تراژدي انساني، خدا براي خود مي طلبيد كشتن گوسفندي براي چند گرسنه اي! موسم عيد است، روز شادي مسلمانان. روز قبولي در جشن بندگي خداوند. اي مسلمان حج گزار و اي كسي كه در شكوهمندترين آيين ديني از زخارف دنيا دور شدي و به او نزديكتر ، ايام حج را نشانه اي از پاكيزگي ،رهايي، آزادگي، آگاهي و معنويت بدان. بدان كه زمين سراسر حجي است كه تو در آني و بايد با سادگي، وقوف در جهان درون و بيرون و قرباني كردن همه آرزوهاي پوچ دنيوي ، خود را براي سفر بزرگ آماده كني. انسان مسافر چند روزه كاروان زندگي است، سلام بر ابراهيم، سلام بر محمد (ص) و سلام بر همه بندگان صالح خدا .. گزارش از : ناهيد ابراهيمي 7177/633
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 336]