تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):عاجزترین مردم کسی است که نتواند دعا کند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835195221




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دوستای خوبم بگید من چی کار کنم : مشکلات بزرگ در عین حال کوچک


واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: دو ساله که به خاطر اخلاق مادرشوهرم باهاشون قهر کردم و خونشون نمی رم البته خودش خواست که نرم گفت که با پسرش راحت تره و میخواد اونو ببینه و من لازم نیست که برم منم ناراحت شدم و نرفتم فقط عید برای سال نو رفتم دو ساعت نشستیم و اومدیم
نمی خوام خیلی از کاراش بگم که چی شد که کارمون به قهر کشید . من خیلی دوست داشتم که این روابط درست بشه ولی نشد که نشد آخه از اینکه همسری تنها بره خونه مامانش خیلی بدم میاد الانم بعد از دو سال هنوز عادت نکردم کلی حرص میخورم که وقتی که اونها منو نمیخوان اینم حداقل به خاطر ناراحتی من کم کم بره اونجا نه اینکه دوسه روزی یه بار بره
اصلا به من گیر نمیده که بیا و باید بریم و از این حرفها منم بیشتر حرص میخورم که حتما کاری می کنند یا پول زیادی ازش میگیرن که دلش نمی خواد من بفهمم . خانواده اش خیلی اذیتم کردند خیلی زیاد اگه بگم اصلا باورتون نمیشه ولی با اینحال بازم پسرشون جونش براشون در میره . منم که اصلا حق ندارم پیشش گله کنم همش میریزم تو خودم الان میخوام درس بخونم ولی فکر و خیالشون راحتم نمیذاره مدام یاد اذیتاشون و این تحویل گرفتن پسرشون می افتم دیوونه میشم .
وقتی از خونه مامانش میاد میگم چه خبر بود ناراحت میشه خودش که اصلا چیزی نمیگه بعد اونوقت تمام خبرای خانواده من کف دستشه .
من تو تایپک ده تا خصوصیت خوب همسرتون رو بگید گفتم اخلاقای خوبش ولی این یدونه رو چی کارش کنم که حداقل بدونه که من از دست خانواده اش ناراحتم و درکم کنه

سلام عزیزم
چرا 2 ساله قهری و اونجا نمیری؟حتی اگه مادرشوهرت هم گفت تو نیا فقط پسرم بیاد تو نیاید قبول میکردی؟باید به همسرت حالی میکردی باهم زندگی رو شروع کردیم با هم همه جا میریم یا نمیریم
دوست گلم اینجوری دائم داری عذاب میکشی
منم از دست مادر شوهر تو 3 سال زندگی وحشتناک کشیدم اما باور کن بگه دارم میرم پیش مادرم اینا تو جهنم منم باهاش میرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!باورکن تا حالا جایی نشده با او نرفته باشم جز یه مورد که دیگه واقعا به معنای واقعی فهمیدم که باید با او باشم..
شوهرم هم میدونه مادرش چه ادمیه هم از اینکه حتی تو بدترین حالت با او هستم و با او و خانوادهاش..بیشتر دوستم داره و حمایتم میکنه
باورکن من حتی موقعی بوده با مادرش در حضور فامیلاشون چه حرفها که شنیدم......جوری که داشت گره ام  میگرفت اما نه قهر نه ناراحتی با بودنم و سکوتم به اول و مهمتر از همه همسرم ثابت کردم خوب کیه بد کیه!
الان حماییتشو دارم..و این برام دلگرمیه

همین یک ماه پیش عقد کنون خواهر شوهرم بود مامانش ظهر بود زنگ زد که عقد خواهر همسری هستش و شام هم میدن منم تا فهمیدم خواستم برم آرایشگاه آخه همینجوری دیر خبر داده بودند( درسته که قهر هستم ولی تو اتفاق های مهم همیشه حاضر  بودم) تا خواستم برم دوباره زنگ زدند بعد از اینکه حرفاشون تموم شد بو بردم که خواستند که من نیام از شوشو پرسیدم که چی گفتند چیزی نگفت و خودم گفتم که فهمیدم که خواستن که من نیام اونم خندید که از کجا فهمیدی و خواست که تنها بره من تو دلم گفتم که نباید بره و دوست داشتم بگه که چون زنم نمیاد منم نمیام اما وقتی که دیدم که حاضر شده ناراحت شدم و گفتم که تو باید بهشون میگفتی که وقتی نمیخواهید زنم بیاد پس منم نمیام اینو که گفتم عصبانی شد و کنترل تلویزیون دستش بود پرت کرد سمتم و گفت که تو میخواهی من عقد آبجیم نرم و رفت و شب اومد بعد از شام
من خیلی ناراحت شدم چند روزی دلگیر بودم هم از خانواده اش و هم از خودش تا اینکه به قول خودش با یه معذرت خواهی سر و ته قضیه رو هم آورد و با هم آشتی کردیم ولی من که یادم نمیره
پریروز مادر جونش میخواست بره کربلا حضرت آقا تا فهمید داره میره کلی پسته و شکلات و گردو و اینا خرید برای تو راهشون و براشون برد من داشتم دق میکردم آخه از اون مامانش هیچی حتی یه سر سوزن به من نرسیده نه تو پاگشا که اصلا نکرد نه عقد نه حنابندان که هر کاری کردم برام نگرفتند نه تو پایتختی هیچ جا چیزی بهم نداده اونوقت پسرش انگار نه انگار هر چی می خره خونه اونها هم میبره در حالیکه که کلی هم مایه دارند و هیچ احتیاجی به کمک کسی ندارند.
باور کنید دارم دیونه میشم تا میام کتاب باز کنم جلوم همه چی میاد جلوی چشمم تمرکز رو ازم گرفته .
فقط اینو بهتون بگم که خانواده شوشوی من اصلا عروس دوست نیستند و فقط پسرشون رو مخوان یه جاری دارم از خودم کوچکتره با اونهم همون کارها رو کردند و اونهم الان نمیره و شوشوش تنها میره
من تازه عروسی کرده بودم با مادرشوهرش تو یه ساختمون بودیم تمام بچه هاش عروسی کرده بودند همین یه دونه دختر مونده بود که دانشگاه می رفت مامانم به من می گفت که تو خونه تنها نمون برو کارهای مادرشوهرت رو انجام بده براش ناهار درست کن و باهم بخورید ( بنده خدا به دل خودش میرفت که تا سفره میندازه باید عروسا و بچه هاش دور هم باشند) منم حرفش رو گوش میکردم ظهرها می رفتم جاروبرقی می کشیدم و ناهارش رو میذاشتم و خودمم باهاش چند لقمه میخوردم و بعداز جمع و جور کردن برمیگشتم اتاق خودم، چهار پنج شب که گذشت یه شب که با شوشو رفتیم خونشون شام سر سفره گفت که ظهرا زنت میاد اینجا میخوره من نمیدونم خرج خودمون رو بدم یا خرج زن تو رو منم خیلی ناراحت شدم دیگه بعد از اون هفته ای یه بار میرفتم اونهم با شوشو و دو تا قاشق میخوردم بعد جلوی پسرش میگفت که چرا نمی خوری بخور
این یه نمونه خیلی خیلی کوچیک از رفتاراش بود حالا بگید من چی کار کنم با شوشوی مامان دوستم

marpel نوشته است:
سلام عزیزم
چرا 2 ساله قهری و اونجا نمیری؟حتی اگه مادرشوهرت هم گفت تو نیا فقط پسرم بیاد تو نیاید قبول میکردی؟باید به همسرت حالی میکردی باهم زندگی رو شروع کردیم با هم همه جا میریم یا نمیریم
دوست گلم اینجوری دائم داری عذاب میکشی
منم از دست مادر شوهر تو 3 سال زندگی وحشتناک کشیدم اما باور کن بگه دارم میرم پیش مادرم اینا تو جهنم منم باهاش میرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!باورکن تا حالا جایی نشده با او نرفته باشم جز یه مورد که دیگه واقعا به معنای واقعی فهمیدم که باید با او باشم..
شوهرم هم میدونه مادرش چه ادمیه هم از اینکه حتی تو بدترین حالت با او هستم و با او و خانوادهاش..بیشتر دوستم داره و حمایتم میکنه
باورکن من حتی موقعی بوده با مادرش در حضور فامیلاشون چه حرفها که شنیدم......جوری که داشت گره ام  میگرفت اما نه قهر نه ناراحتی با بودنم و سکوتم به اول و مهمتر از همه همسرم ثابت کردم خوب کیه بد کیه!
الان حماییتشو دارم..و این برام دلگرمیه
 

عزیزم من دیگه دارم میرم تو یازده سال ازدواج 9 سال تحمل کردم همه
گفتناشون و تیکه هاشون و دعواهاشون رو ولی الان دیگه بریدم نمیتونم تحمل
کنم از اینکه هم از اونها میخوردم هم از همسری خیلی ناراحت بودم آخه هر وقت
میگفتم که اینجوری میگن اونطوری رفتار کردن با من دعوا میکنه که میگی چی
کار کنم قطع رابطه کنم ؟
خوب منم بعد از نه سال به این نتیجه رسیدم که حداقل از یه طرف بشنوم که
همسری باشه دیگه اونها رو نبینم بعدم عزیزم فکر نمی کردم که همسری تنها بره
ولی رفت خوبم رفت هر دو سه روز یه بار برنامه اونجا رفتنش سرجاشه

دخمل تو اینجا چیکار میکنی ؟؟؟؟
کتابات ببین دارن صدات میکنن...

*Taranom* نوشته است:
دخمل تو اینجا چیکار میکنی ؟؟؟؟
کتابات ببین دارن صدات میکنن...

ترنم جان دارم دیونه میشم از اونور میخوام هر جور شده قبول شم از اونور با این فکر و خیالات نمیشه که درس خوند البته بماند که امروز صبح دو ساعتی خوندم خانم معلم من قایمکی اومده بودم اینجا پیدام کردی 
 

راستی چون میخوام واقعا تمرکزم رو درس باشه هر روز ساعت 11 تا 12 شب میام اینجا و باهاتون درد دل میکنم و خوشحال میشم که بیایین و از تجربیاتتون بگین و راهنماییم کنید .

قربون اعصابت برم.عزیزم تو نباید به هیچ کس و هیچ چیز اجازه بدی که جلوی موفقیتت رو بگیره تو هدف خیلی بزرگی داری ...میدونمم اگر تلاش کنی موفق میشی تو آزمون ارشد.
گلم به خوبی های همسریت فکر کن .این چیزی که تو میگی به عنوان نقطه ضعف همسرت توی خیلی از آقایون هست ولی تو با سیاست های زنونه ات و محبت هات میتونی کنترلش کنی.
به نظر من اصلا و ابدا خودتو حساس نشون نده به این موضوع و ازش از خانواده همسرت نپرس بذار خودش بیاد برات تعریف کنه.
آفرین دوست خوبم.بریم دیگه سر درس.
 

خانومی بچه ندارید؟اگه ندارید مواظب با فعلا نداشته باشی آدم وقتی تنهاست هر تصمیمی می تونه بگیره ولی بچه که داشته باشه قضیه فرق می کنه ببین شما مادر شوهرت مورد داره شوهرتم بی تقصیر نیست چطور می تونه اجازه بده خانوادش زنگ بزنن بگن عروسی خواهرت زنت نیاد فقط خودت بیا و ایشون بهش بر نمی خوره؟احتمالا به شما خانواده خودت بگن خوشحال نمی شی اصلا خجالت می کشی فکر کن سر میز مادرت به همسرت بگه تنها بیا شوهرت نیاد تو اون عروسی دیگران چی فکر کردن؟ موضوعت رو خیلی خیلی جدی با مشاور مطرح کن .درست رو هم حتما ادامه بده خودت خیلی از اون ها مهم تری .
همسرت وقتی می یاد خونه بعد از اینکه مادرش رو دید رفتارش عوض می شه؟

مینا جان
غصه نخور به خاطر اینکه خونه مامان شوشو نمیری مگه چیو از دست میدی ؟ بهتر که نمیری اعصاب خودت راحت مثلا ماها که میریم و یه عالمه حرفای .... میشنویم و تحمل می کنیم و حرص می خوریم  چی گیرمون امده که به شما نرسیده؟
اصلا هم به روی خودت نیار که ناراحت میشی نشون نده وقتی دعوتت نمی کنند تو غصه می خوری مگه می خوای دشمن شاد شی؟
اونا دست تو کار دارند چند سال دیگه همین مادر شوهر میشه یه پیرزن که یکی باید زیر بغلش را بگیره ببردش جیش کنه  همین دختر و پسراش هم که نمی تونند دم به دقیقه اونجا حاظر باشند  اونوقته که ارزو میکنه  ای کاش تو فرصتهای بیکاریت سری بهش بزنی
تازه حالا که شما نمیری اونجا متعقبا اونها هم نمی ایند همین خواهر شوهرت  که عقد کرده شما پا گشاش نمی کنی این به اون دراگه یه وقت شوهرت خواست خواهرت را دعوت کنه بهش بگو ببردشون رستوران   اخه معنی نداره شما از کسایی پذیرایی کنی که مجلسون نبودی
 بعدش هم شاید شما زیادی سخت می گیری احتمالا یه عقد خصوصی بوده و مهمون دیگه ای هم نداشتند فقط خواستند  شوهرت باشه که تنها محضر نروند اخه به نظر نمیاد همه فامیل راجمع کرده باشند و فقط به شما یکی بگویند نیا  یا خودت یه کاری کردی که ازت حسابی سیر شده اند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تازه وقتی شوهرش را هم دیدی انگار نه انگار که میشناسش  اخه تو که دعوت نبودی  از کجا بدونی این مرد غریبه کیه ؟علم غیب که نداری بدونی این شوهر خواهر شوهرته
شما هم که میدونی شوهرت اینقدر وابسته هست بهش نگو نرو ولی تو خونه یه برنامه جور کن که فرصت نکنه بره یا اگه اونجاست سریع برگرده بگو از تنهایی میترسی یه صدای وحشتناک ار بیرون شنیدی خلاصه یه برنامه جور کن و همینطور یه ذره دستش را بزار تو خرج که  دستش پولی نباشه اونا استفاده کنند
اهان داشت یادم میرفت تو بدترین شرایط هم هیچکس حق نداره باهات اینطور برخورد کنه یعنی چی کنترل را برت کرده طرفت ؟ببخشید مگه شما کربه بودی که می خواسته پیشتت کنه؟ یه ادم حسابی یه مرد محترم  با خانمش با کسی که باهاش زیره یه سقفه اینطور برخورد نمیکنه اخه این طرز برخورد و با کسی میکنه که بهشوابستگی عاطفی نداشته باشه ادم با عزیز ترین کسش اینطور برخورد نمیکنه اینا را بهش بگو بهش بگو دلم گرفته  از این کارت  
 

میناجون چراغصه میخوری الان که رفت وامدنداری که بهترمیتونی درس بخونی اگه میرفتی اونجاوهمش حرص میخوردی خوب بود.سعی کن ازصبح تاشب سرتومشغول کنی وبیشترم باخانواده خودت ودوستات رفت وامدکن ووقتی هم شوهرت اونجابوده اصلا نپرس.راستی یک سوال اگه برای جشن خواهرشوهرت نرفتی کسی ازفامیلاشون ازت خبرنگرفت که چرانیومدی؟

پست قبلی که ارسال شد خوندمش دیدم که انگار خیلی عصبانی بودم خیلی تند نوشتم ببخشید این حرفایی را هم که گفتم به شوهرت بگو شما با لحن خوب و نرم و با جمله بندی قشنکتر بهش بگو
مینا جون خانواده شوهرت با ازدواج شما موافق بودند ؟ اختلاف شما سر چیه؟کاش بیشتر بگی

ولشون کن بابا گرچه خیلی زور داره و اینکه شوهر آدم ازش تو این جور مواقع حمایت نکنه خیلی رو اعصابه اما بهتر باهاشون قطع رابطه کن دوستمون راست میگه تو هم خواهرشو پا گشا نکن بدهکارشون که نیستی به نظر من حتی اگه شوهرت گفت باید بگیریم قبول نکن  حالا بذار من اینو بگم خواهر شوهر کوچیکم وقتی عقد کرد مادر شوهرش چند روز بعد یه مهمونی گرفت و به مادر شوهرم گفته بود همه مونو از طرف اون دعوت کنه ایشون لطف کردند و به من که اینهمه بهش احترام میذاشتم خبر نداد
هفته بعد ش که طبق معمول رفته بودیم خدمتشوووووون عروس خانم گفتند چرا نیومدی مهمونی ؟؟!!!
چشام چهارتا شد گفتم کدوم مهمونی ؟
بعد مشخص شد مادر خانم به من خبر نداده و چرااااااااااااا شماره موبایلمو نداشده خونه را هم جواب ندادم و تحلیل کرده دیده من نمیتونم مرخصی بگیرم نگفتند حالا تو بگو اون موقع من میخواستم چیکارش بکنم ؟؟؟!!!!

چی بگم
خیلی واسشون متاسفم
ایشالله سر دخترشون بدتر از این بیاد تا بفهمن که با دختر مردم چه کار کردند
الهی
توکلت به خدا باشه
درستو بخون
از شوهرت هم هیچی نپرس
کاملا خانواده شوهرت رو فراموش کن انگار که نداره
 

ادمای نفهم....انشاالله اون دعا تقاص پس میدن... من بودما طلاق میگرفتم بچه ام مینداختم ور دلشون.... نفهم ها






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 197]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن