تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):در پاسخ به پرسش از معناى سنّت، بدعت، جماعت و تفرقه فرمودند: به خدا سوگند، سنّت، هم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837808526




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفتگو با سيدحسن لاجوردي، فرزند شهيد لاجوردي‌ پدرم درياي مهر و محبت بود


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: گفتگو با سيدحسن لاجوردي، فرزند شهيد لاجوردي‌ پدرم درياي مهر و محبت بود
جام جم آنلاين: سيدحسن لاجوردي اكنون 38 ساله است و فرزند چهارم و پسر سوم شهيد سيداسدالله لاجوردي است. او خاطرات بسياري از پدر دارد، هر چند از زماني كه كودك خردسالي بيش نبود، عادت كرد كه پدر را كمتر ببيند، چرا كه او در زندان ستمشاهي رژيم پهلوي اسير دژخيمان بود.


سيدحسن اكنون ساكن تهران و به كسب و كار آزاد مشغول است. آن گونه كه خود مي‌گويد پدر هميشه اصرار داشته است فرزندانش روي پاي خود بايستند و كمتر به كار دولتي مشغول باشند. سيدحسن لاجوردي از نوجواني در جبهه‌هاي جنگ حضور داشته است و 4 سال از جواني خود را پشت سنگرها و خاكريزها گذرانده است و در اين امر پدر مشوق او به شمار مي‌رفته است، با او گفتگوي كوتاهي انجام داده‌ايم كه در پي مي‌خوانيد:

از روز شهادت پدر بگوييد؟ خبر را چه طور شنيديد؟

در محل كارم بودم و يكي از اقوام به من خبر داد. باورم نمي‌شد كه اتفاق ناگواري افتاده باشد با خودم گفتم كه حتما زخمي شده است ولي وقتي به بيمارستان سينا رسيدم، مرا بردند به سردخانه بيمارستان و با پيكر غرق به خون پدر روبه‌رو شدم. 10 سالي از جنگ مي‌گذشت و من كه در جبهه‌ها پيكرهاي خوني بسياري ديده بودم، با اين همه خيلي برايم دردناك بود...

آن قدر سخت بود رفتن پدر كه بلافاصله بعد از شهادت او دچار بيماري سختي شدم و مدتي در بيمارستان بستري شدم. او تنها پدر نبود براي من. درياي پر مهر و محبتي بود كه سينه پر مهر پدرانه‌اش، ساحل امن زندگي من بود. اصلا باورم نمي‌شد كه پدرم رفته باشد. خيلي سخت بود باور كردنش و همين فشار روحي فراواني به من وارد كرد.

آخرين بار قبل از شهادت، ايشان را كي ملاقات كرديد؟

يك روز قبل رفتم بازار خدمتشان براي مشورت. براي كاري از ايشان مشورت مي‌خواستم. شب قبل هم در يك مهماني ايشان را ديدم.

در آخرين روزها يادتان هست كه احساس كنيد كه ايشان رفتني است؟

راستش هميشه مي‌گفت كه از مردن در بستر بيزار است. همان سال مي‌گفت كه 63 سال دارد و اين همان سن حضرت امير و پيامبر هنگام رحلت است و من هم بايد بروم. او عاشق شهادت بود و دلش مي‌خواست به بهترين شيوه‌اي كه در راه خدا مي‌شود از اين دنيا هجرت كرد، از دنيا برود. مطمئن هستم كه او آن گونه دلش مي‌خواست از دنيا رفت.

از روزهاي زندان ايشان برايمان بگوييد؟ سال‌هايي كه در زندان رژيم طاغوت بودند؟

يادم هست هر وقت به ديدن ايشان مي‌رفتيم، بغضي سنگين راه گلويم را مي‌بست. يك بار كه به ديدنشان رفتيم، پدر را در جايي كه شبيه يك قفس بود قرار داده بودند. من كودك 7،8 ساله‌اي بيش نبودم خيلي ناراحت شدم او قرآن خواندن ما را خيلي دوست داشت و هميشه تشويق مي‌كرد كه قرآن بخوانيم. من هم براي اين كه پدر را در آن شرايط خوشحال كنم، شروع كردم به خواندن قرآن. سوره فيل را با قرائت و صداي بلند خواندم و پدر خيلي خوشحال شد. يادم هست كه مادرم بعدا به من گفت زندانباني كه آنجا ايستاده بود، وقتي شنيد كه من براي پدرم قرآن مي‌خوانم، شروع كرد به گريه كردن. پدر براي من سمبل مهر و محبت بود. يك بار او مرا با خود به حمام برده بود. خيلي كوچك بودم و او با مهرباني در حال شستن سر و تنم بود كه ناگهان ماموران ساواك با سر و صداي بسيار زيادي وارد خانه شدند. در خانه‌‌امان چوبي بود در را با لگد باز كردند و ريختند و پدر را از حمام بيرون آوردند و لباس تنش كردند و با خود بردند. اين ماجرا مرا بسيار ناراحت كرد. درست در همان لحظاتي كه پدر با مهر و محبتي وصف‌ناشدني در كنارم بود، او را دستگير كردند و با خود بردند. اين مساله لطمه روحي بزرگي در همان سنين كودكي به من زد. طوري كه هنوز كه هنوز است وقتي پس از سال‌هاي سال ياد آن روز و آن لحظه مي‌افتم، ناراحت مي‌شوم.

در ميان دوستان شهيد لاجوردي، ايشان به ساده‌زيستي و صفاي باطن مشهورند. براي ما از ساده‌زيستي ايشان بگوييد؟

پدر در همه امور تنها رضايت خدا را در نظر مي‌گرفت و به ما هم توصيه مي‌كرد كه در زندگي جز به رضايت حضرت حق به چيز ديگري فكر نكنيم. ايشان آدم دنياطلبي نبودند. بسيار ساده و صميمي زندگي مي‌كردند حتي در لباس پوشيدن و سر و وضع ما هم اصرار داشتند كه خداي نكرده جلوه‌فروشي و خودنمايي نكنيم. اصلا از ريا و خودنمايي بيزار بودند. از رفتن به مراسم‌ها و مكان‌هاي مجلل و مرفه احتراز مي‌كردند و اگر هم در مواقعي بندرت و به بناچار بايد در اين قبيل مراسم‌ها شركت مي‌كردند، حتما اعتراض خود را به گوش باني و صاحب مجلس و مراسم مي‌رساندند.

برخوردشان در خانه با مادر چگونه بود؟

فوق‌العاده به ايشان احترام مي‌گذاشتند و هميشه با الفاظي ظريف و محترمانه مادر را خطاب قرار مي‌دادند و صدا مي‌كردند. الان هم ما گاهي مادر را با همان الفاظ پدر صدا مي‌كنيم. او آدم مهرباني بود كه در زندگي هيچ‌گاه كوچك‌ترين حق و حقوقي را از كسي پايمال نكرد و هميشه تلاش مي‌كرد سختي‌ها و مرارت‌هاي زندگي براي ما به حداقل برسد، بويژه اين كه سال‌هاي سال در زندان به سر بردند و خب اين طبيعتا خانواده را در سختي قرار مي‌داد.

بعد از واگذاري مسووليت‌هاي دولتي ايشان دوباره به كسب و كار بازگشتند، درست است؟

بله، اعتقاد داشتند كه هيچ‌وقت نبايد سربار دولت بود. از شغل مشاوره و از اين قبيل هم خوششان نمي‌آمد. مي‌گفتند نبايد بيخود و بي‌جهت از دولت حقوق گرفت و اعتقاد داشتند كه در مديريت با حداقل امكانات بايد بيشترين بازدهي را داشت. بنابراين پس از آن كه از كار دولتي فارغ شدند، مدتي را در زيرزمين خانه به خياطي و نجاري گذراندند و از يكي، دو سال پيش از شهادت هم دوباره به همان مغاز‌اي كه در بازار داشتند و با عمويم شريك بودند، بازگشتند. باور كنيد ايشان عمد داشتند كه خودشان را كوچك بگيرند و خاكسارانه رفتار كنند. در آن مغازه كه مغازه روسري‌فروشي بود آنقدر با مشتري‌ها و مردم با مهرباني و تواضع رفتار مي‌كردند كه مراجعان فكر مي‌كردند ايشان مثلا شاگرد مغازه است، در حالي كه به هر حال ايشان در پست‌هاي بالاي مديريتي بودند و ... اين رفتار را همان زماني كه رئيس سازمان زندان‌ها بودند و مقام دادستان انقلاب هم داشتند، بارها ديده بودند كه ايشان در محل كارش سرويس‌هاي بهداشتي را نظافت مي‌كند.

يك بار هم مهمان يكي از دوستانش در مشهد بوديم و ايشان اولين كاري كه كردند به نظافت منزل دوست خود مشغول شدند، آدم بسيار نظيف و پاكيزه‌اي بودند و به نظافت فوق‌العاده اهميت مي‌دادند.

از علاقه‌شان به حضرت امام هم نكته‌اي يا خاطره‌اي به ياد داريد؟

بله، ايشان فوق‌العاده به امام علاقه داشتند و فقط و فقط مطيع حضرت امام بودند خودم اين جمله را از زبان ايشان شنيدم كه مي‌گفتند: اگر امام به من بگويند برو توي آتش، دمپايي‌هايم را مي‌زنم زير بغلم و مي‌روم توي تنور، واقعا اين حرف را براي تعارف و اين چيزها نمي‌زدند، خود را پيرو واقعي امام مي‌دانستند و از جانشان در راه اهداف امام دريغ نداشتند.

از حالت فردي‌شان نكته‌اي يادتان هست؟

نمازهاي‌ ايشان را خيلي دوست داشتم. در هر شرايطي اهل نماز اول وقت بودند. صبح‌ها با صداي زيباي ايشان براي نماز بر مي‌خاستيم و هميشه هم به ما توصيه مي‌كردند؛ نمازمان را اول وقت بخوانيم. سينه بسيار گشاده‌اي داشتند و آدم رازداري بودند.

مصداق اشداء علي الكفار و رحماء بينهم بودند. بسيار بر سر اعتقادات خود راسخ بودند.

الان چه وقت‌هايي ياد پدر مي‌افتيد؟

اگر بگويم روزي نيست كه ياد پدر نيفتم، دروغ نگفته‌ام. ياد خلق نيكويش مي‌افتم ياد روزهايي كه از جبهه بر مي‌گشتم و پدر مرا در آغوش مي‌فشرد. دلم براي آغوش پرمهر پدرانه‌اش تنگ مي‌شود. يك‌بار در جبهه به طور اتفاقي او را ديدم. من در قرارگاه نوح(ع) پيك بودم و پدر براي بازديد به جبهه آمده بودند، هنوز آن نگاه پر مهر و گرمش را فراموش نكرده‌ام و سخنانش آويزه گوشم هست. الان هر روز چندبار ياد حرف‌هايش مي‌افتم به ياد توصيه‌هايش. وقتي با مردم سر و كار دارم، با ارباب‌رجوع و... ياد توصيه‌هايي كه مي‌كرد براي رفتار نيكو با مردم مي‌افتم و او را ناظر و شاهد رفتار خودم مي‌دانم.

در برخورد با بيت‌المال بسيار سخت مي‌گرفتند و من تلاش مي‌كنم هيچ وقت از مسيري كه پدر مي‌خواست پا را فراتر نگذارم.

رضا گلچين
 دوشنبه 4 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 347]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن