تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1838028898
چند مفهوم روانشناختي در انديشههاي مولانا
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: چند مفهوم روانشناختي در انديشههاي مولانا
اشاره:در بين سخنوران و انديشمندان بزرگ ايرانزمين كمتر كسي را ميتوان يافت كه همانند مولانا جلالالدين محمدبلخي به جنبههاي روانشناختي رفتار انسان توجه كرده باشد؛ تا آنجا كه در جاي جاي آثار منثور و منظوم او، به ويژه در مثنوي معنوي، تحليلهاي عميق روانشناسي و حتي برخي از مسائل و مفاهيم نوين اين دانش نظير ، (دليلتراشي)، ، ، ، (تصعيد) و امثال آن... به كرات مشاهده ميشود. در اين ميان، آنچه به خصوص معرف نبوغ استثنايي و شايان تحسين اين متفكر سترگ است، ژرفنگري و نازكانديشي او در بررسي و تحليل پيچيدگيها و تضادهاي روح آدمي و سختكوشي وي براي راهيابي به خفايا و تاريكخانههاي شخصيت انسان است. از اين رو، مبالغه نيست كه مولانا را يكي از پيشگامان ، به مفهوم عام كلمه، تلقي كنيم.
در اين مقاله، انعكاس چندين مفهوم جديد روانشناختي در آثار مولانا، به ويژه در تمثيلهاي نمادين او در مثنوي، رديابي و بررسي شده است. به اين ترتيب كه نخست، با مراجعه به متون نوين روانشناسي، تعريف يا توضيحي اجمالي از هريك از مفاهيم مورد بررسي ارائه گرديده و سپس به استناد شواهد مستخرج از آثار مولانا، از طريق تطبيق و مقايسه، به بررسي وجوه تشابه (و احيانا وجوه افتراق) آنها پرداخته شده است.
1.فرافكني
در هر كه تو از ديده بد مينگري/از چنبره وجود خود مينگري
فرافكني يا برونفكني اصطلاحي است كه نخستين بار در آثار زيگموند فرويد ضمن مبحث ساز و كار (مكانيسم)هاي دفاعيمطرح شد. اما اگر آن را، فارغ از جنبههاي صرفا تخصصي و نكتهسنجيهاي فني، به معناي سادهاش: در نظر بگيريم، مفهومي است بسيار كهن كه از ديرباز مورد توجه انديشمندان و صاحبنظران فرهنگهاي گوناگون قرار گرفته است.
در متون روانشناسي و روانپزشكي، تعريفهاي متعددي از اين مفهوم ارائه شده است كه در اينجا به نقل يك مورد آنها، از كتاب اصول روانشناسي اكتفا ميشود:فرافكني آن است كه افكار و احساسات و انگيزههاي خود را از خود برون افكنيم و به ديگري نسبت دهيم. اين واكنش جبراني و دفاعي است و به منظور جلوگيري از اضطراب صورت ميگيرد و در واقع، نوعي قياس به نفس است.
چون تعريف ياد شده، تا حدودي، جنبه تخصصي و فني دارد، به ذكر تعريفي سادهتر ميپردازيم:
فرافكني نسبت دادن ناآگاهانه كمبودها، ناكاميها، قصورها، تقصيرها، انگيزهها و خواستههاي نامشروع - يا نامطلوب خود است به ديگران و يا عوامل خارجي، به منظور اجتناب از احساس حقارت، ناكامي، ناخشنودي يا گناهكاري.
چنان كه از تعريف اخير برميآيد، يكي از شرايط و لوازم اصلي فرافكني است. به ديگر سخن، نسبت دادن و متوجه كردن عيوب و خطاهاي خود به ديگران تنها در صورتي ، به مفهوم دقيق و اخص كلمه تلقي ميشود كه بدون قصد و اراده و همراه با خودفريبي باشد. در غير اين صورت، عنوانهايي ديگر مثل ، ، و امثال آن پيدا ميكند. بديهي است كه در بسياري از موارد، فرافكني در حالتي بينابين - مرز و - به وقوع ميپيوندد كه در روانشناسي از آن به تعبير ميشود.شواهد فرافكني در آثار مولوي فراوان است:
جرم خود را بر كسي ديگر منه
هوش و گوش خود بدين پاداش ده
رنج را باشد سبب بد كردني
بد ز فعل خود شناس از بخت ني
متهم كن نفس خود را اي فتي
متهم كم كن جزاء عدل را
از ميان مفاهيم جديد روانشناختي، فرافكني شايد بيش از ديگر مفاهيم مورد توجه و اشاره مولانا قرار گرفته است تا آنجا كه حداقل نه داستان مثنوي بدان ارتباط دارد و در فيه ما فيه و ديوان كبير (شمس) نيز، در مواضع متعدد، به تصريح يا تلويح، بدان پرداخته شده است.
از آنجا كه نگارنده، ضمن مقالهاي جداگانه، به تفصيل و به نحو مستوفي، درباره شواهد فرافكني در آثار مولوي سخن گفته است، تكرار آنها را در اينجا غيرضروري ميداند. از اين رو، فقط به ذكر دو شاهد مثال- يكي منثور و ديگري منظوم - اكتفا ميكند:
نخستين شاهد مثال، تمثيلي است مندرج در كتاب فيه ما فيه، درباره فيلي كه براي خوردن آب بر سر بركه آبي آورده ميشود. فيل كه از چگونگي هيكل و چهره خود بيخبر است، از مشاهده تصوير پر مهابت خود بر سطح آب يكه ميخورد و به تصور خود، از آن موجود خيالي و هولانگيز ميگريزد ولي نميداند كه در واقع، از خود ميگريزد:فيلي را آوردند بر سر چشمهاي كه آب بخورد، خود را در آب ميديد و ميرميد. او ميپنداشت كه از ديگري ميرمد. نميدانست كه از خود ميرمد.
دومين شاهد مثال، ماجراي شير و خرگوش مكار است كه به داستان نخجيران شهرت يافته است. اين داستان، كه بنا به تصريح خود مولوي، از كليلهودمنه اقتباس شده، مشهورتر از آن است كه نيازي به تكرار كامل داشته باشد. از اين رو، فقط به يادآوري اجمالي بخش پاياني آن كه مستقيما با فرافكني مرتبط است، اكتفا ميشود:
نخجيران، به موجب پيماني كه با شير بستهاند، موظف شدهاند هر روز حيواني را به قيد قرعه انتخاب و صبحگاه، به عنوان طعمه، تقديم شير كنند. سرانجام، روزي قرعه فال به نام خرگوش بيچاره زده ميشود. وي كه خطر مرگ را قطعي و قريبالوقوع ميبيند، به فكر چاره ميافتد و حيلهاي ميانديشد: در روز موعود رفتن خود را نزد شير بسيار به تاخير ميافكند تا گرسنگي و خشم بر وي چيره شود. آن گاه، در حالي كه قيافهاي مظلومانه و حالتي عذرخواهانه به خود گرفته است، خطاب به شير ميگويد: اي ملك! امانم ده كه مرا تقصيري نيست! من، به همراه خرگوشي كه سه برابر من است، عازم درگاه شما بودم كه شيري راه را بر من بست و به جبر و عنف، خرگوشي را كه نخجيران به عنوان تحفه اضافي، براي شما فرستاده بودند، گروگان گرفت و علاوه بر اين، تحقير و توهين زيادي هم نسبت به شما روا داشت.
شير كه از شنيدن اين سخنان تحريكآميز از خشم ديوانه شده است، خطاب به خرگوش ميگويد: اين شير جسور را به من نشان بده تا سزاي او را كف دستش گذارم و در صورتي كه دروغ گفته باشي تو را هم به كيفر مناسب برسانم. خرگوش شير را بر سر چاهي ميبرد كه آبي بس زلال دارد و از وي درخواست ميكند تا او را به دهان گيرد تا بتواند مخفيگاه شير دشمن را بدو نشان دهد. شير در حالي كه خرگوش را به دهان گرفته است، به داخل چاه نظر ميافكند:
چون كه در چه بنگريدند اندر آب
اندر آب از شير و او در تافت تاب
شير عكس خويش ديد از آب تفت
شكل شيري در برش خرگوش زفت
چون كه خصم خويش را در آب ديد
مر ورا بگذاشت و اندر چه جهيد
ناگفته پيداست كه مراد مولوي از شيري كه به درون چاه مينگرد و تصوير خود را بر سطح آب، دشمن تلقي ميكند، وصف حال آدمياني است كه ناخودآگاه عيوب و نقايص خود را در وجود ديگران ميبيند و حالات و خصايص خود را بدانها منتقل و منتسب ميكنند. عيبجويي اينان از ديگران، در واقع، عيبجويي از خويشتن است و تهاجمشان بر ديگران به منزله تهاجم بر خود. مبالغه نيست اگر بگوييم كه در هيچ كتاب روانشناسي جديد، فرافكني - به خصوص جنبه ناخودآگاه آن - به اين روشني و شيوايي و در عين حال، دقت توصيف و تحليل نشده است.
شير خود را ديد در چه وز غلو
خويش را نشناخت آن دم از عدو
عكس خود را او عدو خويش ديد
لاجرم بر خويش شمشيري كشيد
به كلام سحرآساي مولانا در واپسين ابيات اين داستان توجه كنيد كه يكسره حكمت است و عبرت، و از فرط وضوح و گويايي نيازمند كمترين توضيح و تفسيري نيست:
اي بسي ظلمي كه بيني در كسان
خوي تو باشد در ايشان اي فلام
اندر ايشان تافته هستي تو
از نفاق و ظلم و بدمستي تو
آن توي وان زخم بر خود ميزني
بر خود آن ساعت تو لعنت ميكني
در خود آن بد را نميبيني عيان
ورنه دشمن بودهاي خود را به جان
حمله بر خود ميكني اي ساده مرد
همچون آن شيري كه بر خود حمله كرد
چون به قعر خوي خود اندر رسي
پس بداني كز تو بود آن ناكسي
شير را در قعر پيدا شد كه بود
نقش او آن كش دگر كس مينمود
هر كه دندان ضعيفي ميكند
كار آن شير غلطبين ميكند
اي بديده عكس بد بر روي عم
بد نه عم است، آن تويي از خود مرم
و سرانجام:
مــــومنـــان آييـــنه هـــمـــديـــگـــرنـــد
اين خبر مي از پيمبر آورند
پيش چشمت داشتي شيشه كبود
ز آن سبب عالم كبودت مينمود
گرنه كوري اين كبودي دان ز خويش
خويش را بدگو مگو كس را تو بيش
2 .توجيه (دليلتراشي)
ز خود پنهان شدي سر در كشيدي
ببستي چشم تا خود را نبيني
در فرهنگها و متون روانشناسي و روانپزشكي، تعريفها و توصيفهاي متعددي از اين اصطلاح ارائه شده است كه در اينجا به نقل يك مورد آنها اكتفا ميشود:
براي حفظ حرمت نفس خود و معذور كردن خود در چشم خويشتن، بيآنكه بدانيم چنين ميكنيم، گاه به تفكرات نادرستي ميپردازيم كه آن را ميتوان، در اصطلاح دليلتراشي خواند. كاري كه ميكنيم اين است كه درحقيقت، خود را فريب ميدهيم تا نقص يا گناه [يا قصور] خود را بپوشانيم. ميكوشيم تا براي آنچه ميانديشيم يا ميگوييم (يا ميكنيم) دليلي [ظاهرا مشروع يا منطقي يا قابل قبول] بيابيم.
چنان كه از توضيح ياد شده به روشني استنباط ميشود، در مكانيسم دليلتراشي نيز - نظير فرافكني - ناخودآگاهي و خودفريبي از لوازم و شرايط اصلي است.
در واقع، دليلتراشي را نبايد با يا و امثال آنها خلط كرد. تظاهر كردن و دروغ گفتن، كنشهايي خودآگاهاند كه خود شخص به تصنعي و غيرواقعي بودن آنها وقوف و اذعان دارد. البته همانگونه كه در مورد فرافكني هم متذكر شديم، دليلتراشي گاهي در شرايط نيمه خودآگاهي هم صورت ميگيرد.
دليلتراشي ساز و كار (مكانيسم) دفاعي بسيار شايعي است كه تقريبا همه انسانها، از خرد تا كلان و از پايينترين مراتب گرفته تا والاترين آنها، كموبيش، همواره بدان متوسل ميشوند. به گفته نورمنمان:
دليلتراشي چنان شايع است كه نميتوان آن را عمل استثنايي يا نابهنجار و بيمارانه خواند. اين تمايل در همه ما هست كه پيوسته آنچه را ميخواهيم، يا نميخواهيم، بكنيم به نوعي دليل و بهانه پذيرفتني مستند كنيم.
شواهد مثال توجيه در آثار مولوي شايان دقت است:مولانا ضمن يكي از حكايات دفتر پنجم مثنوي، مردي را مثال ميزند كه به قصد دزديدن ميوه، وارد باغ خرمايي شده و مشغول ميوهچيني است. در همين اثنا، صاحب باغ فراميرسد و وي را سخت به باد ملامت و شماتت ميگيرد:
صاحب باغ آمد و گفت اي دني
از خدا شرميت كو، چه ميكني؟
ولي دزد رندانه، يا شايد خودفريبانه، در صدد توجيه عمل ناپسند خود برميآيد و ادعا ميكند كه: اين باغ از آن خدا است و من بنده خدايم و باريتعالي روزي مرا از اين باغ مقرر داشته است:
گفت: از باغ خدا بنده خدا
گر خورد خرما كه حق كردش عطا
عاميانه چه ملامت ميكني
بخل بر خوان خداوند غني؟
صاحب باغ هم به حربه مشابهي متوسل مي شود: گماشته خود را فرمان مي دهد تا طناب و چوب حاضر كند. سپس او را به درختي ميبندد و به شدت زير ضربات چوب ميگيرد. دزد بناي داد و فرياد را ميگذارد كه مگر از خدا شرم نداري كه مرا بيرحمانه مضروب ميكني!
گفت: آخر از خدا شرمي بدار
ميكشي اين بيگنه را زار زار
و صاحب باغ وي را پاسخي شايسته ميدهد: اين چوب از آن خداست و اين دست هم از بنده خدا! و مشيت الهي بر آن تعلق گرفته است كه دستي از آستين بنده اي درآيد و بنده ديگري را بزند:
گفت از چوب خدا اين بندهاش
مي زند بر پشت ديگر بندهاش
چوب حق و پشت و پهلو آناو
مـــن غـــلام و آلــــــت فرمان او
مشابه همين حكايت را در جاي ديگري از همان دفتر مييابيم: دزدي كه به چنگ شحنه گرفتار شده و در معرض عقوبت قرار گرفته است، ارتكاب دزدي را مقدر خداوند و خود را مجبور و مضطر تلقي ميكند. شحنه هم، به نوبه خود، تبيه و مجازات وي را خواسته و حكم خداوند قلمداد مينمايد.
گفت دزدي شحنه را كاي پادشاه
آنـــچ كـــردم بـــود آن حكماللـــه
گفت سحنه آنچ من هم ميكنم
حكم حق است اي دو چشم روشنم
از دكاني گر كسي تربي برد
كين ز حكم ايزد است اي با خرد
بر سرش كوبي دو سه مشت اي كره
حكم حق است اين كه اينجا باز نه
3. ضمير ناخودآگاه
يكي از دستاوردهاي بزرگ روانشناسي در يكي دو قرن اخير، كشف خطه ناخودآگاهي در روح انسان است. اين اكتشاف عظيم كه مديون و مرهون تلاشهاي زيگموند فريود طي سالياني متمادي است، منشا انقلابي بنيادي در علوم رفتاري - به ويژه روانشناسي - گرديد.
تا قبل از فرويد، اكثريت قريب به اتفاق فيلسوفان و روانشناسان، قائل به يكتايي و يكپارچگي شخصيت آدمي بودند و در نتيجه، رفتار انسان را صرفا ارادي و ناشي از ضمير خودآگاه ميپنداشتند و مطلقا به اين واقعيت توجه نداشتند كه روان آدمي متشكل از بخشهاي خودآگاه و ناخودآگاه و اجزاي متخالف و متضاد است.
فرويد، براي نخستين بار، بر اين باور خط بطلان كشيد و با تشبيه روان انساني به يك كوه يخ شناور در دريا، مدعي شد كه قسمت اعظم نفسانيات ما از حوزه آگاهي ما بركنار و پوشيده است، كمااينكه غالبا تا نه دهم تودههاي يخ شناور در زير آب و از انظار پنهان است.
تمثيل مذكور ضمنا حامل پيام مهمي نيز هست: همانگونه كه عدم توجه به كوههاي يخي متضمن خطر متلاشي و غرق شدن كشتيها در دريا است، غفلت از قلمرو ناخودآگاهي در روان انساني نيز، ميتواند منشا عواقب و پيامدهاي بس ناگواري براي سلامت رواني آدميان باشد.در چندين جاي مثنوي، بدون اينكه صراحتا از تعابير و ذكري به ميان آمده باشد، از وجود اميال، احساسات و قواي مرموز و نهفتهاي سخن رفته است كه در نهانخانه وجود آدمي و در پشت بطون و پردههاي تو در توي روان انسان، با اقتدار و حاكميت، انديشهها و رفتارهاي آدميان را رقم ميزنند. در اينجا از نمونههاي برجسته اين شواهد ياد ميكنيم:
مولانا، دست كم در دو مورد، از وجود دو بخش متفاوت در شخصيت آدمي و يا به تعبير هوشمندانه وي، از دو ياد كرده است. اين دو ، چنان كه بعدا به تفصيل بيان خواهيم كرد، تفاوت اساسي با مفاهيم و در روانشناسي جديد ندارند.
يك نيستي اي خوش رفيق
بلكه گردوني و درياي عميق
آن زفتت كه آن نهصد تو است
قلزم است و غرقهگاه صد است
و نيز:
او است اما نه اين آن است
كه در آخر واقف بيرون شو است
ي آخر، سوي ي اولت
آمده است از بهر تنبيه و صلت
ي تو، در ديگري آمد دفين
من غلام مرد خودبيني چنين
در جايي، از بخش ناخودآگاه روح آدمي، به حاكم پنهان و بسيار مقتدري تعبير كرده است كه بر خردها سلطه و همگان را در كف اختيار خود دارد:
هست پنهان حاكمي بر هر خرد
هر كه را خواهد به فن از سر برد
آفـــتاب مــشرق و تــنــويــــر او
چون اسيران، بسته در زنجير او
چرخ را چرخ اندر آرد در زمن
چون بخواند در دماغش نيم فن
عقل كو عقل دگر را سخره كرد
مهره زو دارد وي است استاد نرد
در جايي ديگر، ضمير ناخودآگاه را به عوانان و ماموران مخفي تشبيه كرده است كه آدميان را، همانند اسيران، در مسير دلخواهشان به حركت درميآورند.
هر موكل را موكل مختفي است
ورنه او در بند سگ طبعي ز چيست
خشم شاه عشق بر جانش نشست
بر عواني و سيهروزيش بست
ميزند او را كه هين! او را بزن
زان عـــوانـان نهان، افغان من
هر كه بيني در زياني ميرود
گرچه تنها با عواني ميرود
گر از او واقف بدي، افغان زدي
پيش آن سلطان سلطانان شدي
4. اجزاي متشكله روان: نهاد، خود و فراخود
روانشناسي جديد در پرتو اكتشافات و تعليمات ،روان و شخصيت آدمي را متشكل از سه بخش (يا سه قلمرو يا سه لايه) ميداند: نهاد، خود و فراخود.
نهاد وسيعترين و مهمترين حوزه روان تلقي ميشود. به تعبير روانشناسان نهاد نهاد كانون غرايز اوليه و قلمرو شورهاي ابتدايي و بخشي از ميراث حيواني انسان است كه طبيعتي بهيمي دارد و عليالاصول از آگاهي بركنار است.
نهاد ذاتا كور و بيبصيرت است، هدفي جز برآوردن كامها و هوسها ندارد، دورنگر و فرجامانديش نيست و به گفته توماس مان، به ارزشها اعتنايي نميورزد و نيكي و بدي و اخلاق نميشناسد. كودك نوزاد تجسم گوياي نهاد است.
در جريان رشد كودك، رفتهرفته، بخشي از به صورت خود درميآيد. كودك، به تدريج، ضرورت هماهنگي با مقتضيات عالم خارج را درمييابد. در برابر پديدار ميشود و ابراز وجود ميكند. ، به مقتضاي هشياري و به مدد آگاهيهايي كه از جهان خارج كسب ميكند، ميكوشد تا توقعات بيحد و حصر را با قيود و محدوديتها و ممنوعيتهاي جهان بيروني آشتي دهد.
بنا بر آنچه گفته شد، به منزله بازبين يا سانسوركنندهاي است در مقابل ، كه تلاش ميكند آن را با واقعيتهاي بعضا تلخ و ناخوشايند همراه و همساز سازد.
فراخود، در واقع، همان وجدان اخلاقي و به گفته بريل، پيوسته با در ستيز و كشاكش است و نقش واسطه و داور را بين اين دو ايفا ميكند. هر زمان كه و به مصالحه و سازشي دست يافته باشند، فرد احساس رضايت خاطر و آرامش ميكند و زندگي براي وي آسان و دلپذير ميشود؛ اما اگر سر به طغيان بردارد و از اجراي خواستهها و فرمانهاي يكسره شانه خالي كند و از جانب هم مخالفت و ممانعتي ابراز نشود، آزرده و رنجور ميگردد و احساس گناهكاري و عذاب وجدان - كه دردناكترين عذابهاست - بر وجود آدمي حاكم ميشود.
نه آن شيرم كه با دشمن برآيم
مرا اين بس كه با برآيم
ترديدي نيست كه تفكيك شخصيت و روان آدمي به سه بخش - به گونهاي كه در روانشناسي جديد كم و بيش مقبول است و در بالا بدان اشاره شد - در آثار مولانا مشاهده نميشود، ولي اين نكته نيز محل ترديد نيست كه مولانا به يكتا نبودن - و به اصطلاح به بودن - شخصيت آدمي اعتقادي قطعي دارد. در تاييد اين مدعا، قبلا به دو شاهد مثال استناد شد. در اينجا، بدون اينكه آنها را عينا تكرار كنيم، با شرح و تفصيلي بيشتر به بررسي و تحليل آنها ميپردازيم و سپس شواهد ديگري را كه مويد اين معني است ميآوريم:
در شاهد مثال اول، مولانا صراحتا از وجود دو در شخصيت انسان ياد ميكند. يكي از اين دو را با صفاتي از قبيل (= فربه) و (كنايه از بطون متعدد داشتن و پيچيده و مخفي بودن) توصيف ميكند كه صدها امثال ي ديگر است، بيآنكه از ي دوم مشخصاتي به دست دهد. از قراين موجود چنين برميآيد كه ي اول، بخش عمده، مخفي (ناخودآگاه)، پيچيده و مسلط روان آدمي است كه ي دوم را تحت انقياد و استيلاي خود دارد. بنابراين، شايد به مسامحه بتوان ي اول را با مفهوم در روانشناسي جديد و ي دوم را با مفهوم (وجدان اخلاقي) مطابقت داد.
در شاهد مثال دوم نيز از دو سخن رفته است ولي اين بار، بيشتر به توصيف ي دوم پرداخته شده است؛ يي كه به طريق (راه نجات و رستگاري) واقف است و نسبت به ي اول، نقش و وظيفه (آگاه كردن و برحذر داشتن) و (واصل كردن به حق) را ايفا ميكند و بنابر اين، شايد كم و بيش با قابل تطبيق باشد.
در مثنوي، در مواضع متعدد ديگر، بر عدم يكپارچگي شخصيت آدمي و جامع اضداد بودن او تصريح شده است، از آن جمله:
در يك جا، وجود انسان را به جنگلي تشبيه ميكند كه در جايجاي آن، انواع و اقسام جانوران اعم از بيآزار و آزارمند لانه كردهاند:
بيشهاي آمد وجود آدمي
بر حذر شو زين وجود ار زان دمي
در وجود ما هزاران گرگ خوك
صالح و ناصالح و خوب و خشوك
... ساعتي گرگي درآيد در بشر
ساعتي يوسف رخي همچون قمر
... هر زمان در سينه نوعي سر كند
گاه ديو و گه ملك گه دام و دد
در جايي ديگر، آدمي را تركيبي از احوال متضاد و آميزهاي از روحيات و تمايلات متخالف و مجموعهاي از انديشهها و رفتارهاي متعارض تلقي ميكند:
كاندر اين يك شخص، هر دو فعل هست
گاه ماهي باشد او و گاه شست
نيم او مومن بود، نيميش گبر
نيم او حرصآوري، نيميش صبر
گفت: يزدانت فمنكم مومن
باز منكم كافر، گبر كهن
همچو گاوي نيمه چپش سياه
نيمه ديگر سپيد همچو ماه
هر كه اين نيمه ببيند رد كند
هر كه آن نيمه ببيند كد كند
نيز:
زآنكه نيم او ز عيبستان بده است
وآن دگر نيمش ز غيبستان بده است
نيز:
زآنكه كرمنا شد آدم ز اختيار
نيم زنبور عسل شد، نيم مار
نيز:
نيم تو مشك است و نيمي پشك هين
هين ميفزا پشك، افزا مشك چين
و سرانجام، ضمن مقايسه انسان با حيوان و فرشته، آدمي را اختلاطي از خصايص اين دو ميداند:
در حديث آمد كه يزدان مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گره را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است او نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوي
نور مطلق، زنده از عشق خدا
يك گروه ديگر از دانش تهي
همچو حيوان از علف در فربهي
او نبيند جز كه اصطبل و علف
از شقاوت غافل است و از شرف
اين سوم هست آدميزاد و بشر
نيم او ز افرشته و نيميش خر
نيم خر خود مايل سفلي بود
نيم ديگر مايل عقلي بود
مولانا، سپس انسانها را هم به سه گروه تقسيم ميكند:
وين بشر هم ز امتحان قسمت شدند
آدمي شكلاند و سه امت شدند
يك گره مستغرق مطلق شدند
همچو عيسي با ملك ملحق شدند
نقش آدم ليك معني جبرئيل
رسته از خشم و هوي و قال و قيل
.... قسم ديگر با خران ملحق شدند
خشم محض و شهوت مطلق شدند
وصف جبريلي در ايشان بود رفت
تنگ بود آن خانه و آن وصف رفت
ماند يك قسم دگر اندر جهان
نيم حيوان نيم حي با رشاد
5. كشاكش بين اجزاي شخصيت انسان
هست احوالم خلاف همدگر
هر يكي با هم مخالف در اثر
چونك هر دم راه خود را ميزنم
با دگر كس سازگاري چون كنم؟
پيش از اين گفتيم كه روانشناسان جديد، روان آدمي را متشكل از اجزايي سهگانه نهاد، خود و فراخود ميدانند كه غالبا نسبت به هم در تضاد و تنازعاند. در اينجا، با تفصيلي بيشتر، درباره اين تقابل و تعارض سخن ميگوييم. بدين منظور، نخست ماهيت و كاركرد سهبخش مذكور را ديگر بار مرور ميكنيم.
نهاد، چنان كه قبلا يادآور شديم، مقر شورهاي ابتدايي و بخشي از ميراث حيواني انسان است كه هدفي جز برآوردن كامها و خواستههاي خود نميشناسد و به ملاحظات اخلاقي و الزامات اجتماعي وقعي نمينهد. در مقابل، فراخود (يا من برتر يا من آرماني) مجموعه اوامر و نواهي و و هاي اخلاقي و ارزشي است كه از طريق تربيت اجتماعي (خانواده، مدرسه...) به تدريج در بخشي از روان و شخصيت ما جايگزين شده است و به مسامحه ميتوانيم از آن به تعبير كنيم.
طبيعي است كه بين هدفها و خطمشيهاي اين دو بخش از شخصيت و روان ما، ناهماهنگي و تعارضي اصولي وجود دارد. در اين ميان، خود نقش و را برعهده دارد، به اين ترتيب كه تلاش ميكند بين تمايلات و مطالبات ذاتا متعارض نهاد و فراخود، حتيالمقدور، مصالحه و توافقي ايجاد نمايد كاري كه گاه بس دشوار است.
خلاصه كلام، روان و شخصيت آدمي پيوسته عرصه زورآزمايي و صحنه هماوردي نيروهاي متخاصم و است كه غيرمستقيم، با واسطه ، با يكديگر در ستيزند. اين رويارويي گاه شديد و حاد است و در نتيجه، منشاء عدم تعادل و بيماري رواني ميشود؛ و گاه خفيف و مختصر كه عوارض محسوسي در پي ندارد. البته، هرازگاهي آرامش و متاركهاي هم پديد ميآيد ولي اين آتشبس غالبا ناپايدار و مقدمه مقابله بعدي است.
يکشنبه 3 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 230]
-
گوناگون
پربازدیدترینها