واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: بچه ها من نمیدونستم اینجا اینو بگم یا نه اما گفتم اینجا یه مبحث جدید باز کنم که دیده بشه و از راهنماییهای شما که همیشه آدم درس میگیره استفاده کنم
بچه ها مشکل من مشکل حاد زندگی نیست اما خیلی فکرش کلافم کرده
من
و شوشو و مامان و بابام 5 شنبه خونه پسر خالم(متأهله) تولدش دعوتیم،سر یک
سری مسایل یه مدتی مامان و خالم قهر بودن که الان آشتی کردن و 3 هفته پیش
اومدن خونمون
پسر خالم خیلییییییییییییی مظلومه و چون تک فرزند
بوده هنوز آداب اجتماعی بودن و زرنگ بودن رو درست بلد نیست،توی قهر خالم و
مامانم یه سری حرفا خالم زد به مامانم که شوشوم الان میگه این حرفا به
مامانم به اون هم برخورده
توی اون تایمی که مامانم قهر بود با
خالم،پسر خالم جشن خیلی خودمونی و کوچولوی عقدشو گرفت در حد 10-15 نفر اما
مامانمو منو شوشو رو دعوت نکرد چون خالم به پسر خالم گفته بود نباید
دعوتشون کنی وگرنه من نمیام
الان که 5 شنبه پسر خالم ما رو دعوت
کرده شوشو میگه من محاله بیام(البته پسر خالم شخصا شوشو رو زنگ زد دعوت
کرد) دلیلشم اینه که اون موقع ما رو دعوت نکرد که حالا برای تولدش دعوت
میکنه باید اون موقع هم میفهمید که حداقل بهمون بگه مامانم نمیذاره دعوتتون
کنم نه اینکه بره هیچیم نگه و شوشو میگه میترسم بازم حرفا و دعواهای خالت
تکرار بشه(آخه خالم یکم عصبیه)
من خیلیییییییییییییییی الان درون
خودم دارم میسوزم چون همین یه پسرخاله رو دارم و خیلی هم مظلوم و بی
عرضست،مامانم هم ناراحته که شوشو نمیخواد بیاد گفته منم نمیرم
حالا من موندم چی کار کنم خیلی گیجم انقدر که یک هفته ست زندگیم مختل شده
شما خواهرای خوب راهنماییم کنین که چی کار کنم؟آیا حق با شوشو هست؟
خیلی کلافم..............
بچه ها یعنی کسی نیست بتونه کمکم کنه؟
عزیزم حرف شوهرتو گوش کن و هر جا اون نمیره تو هم نرو .. خب شوهرت راست میگه حداقل اگه نمیخواست تو عقدش دعوت کنه اون که با شما مشکلی نداشت زنگ میزد و معذرت خواهی میکرد و میگفت نمیتونم دعوتتون کنم. مشکل مامانتو خالت بوده به شماها که ربطی نداشته . نمیدونم نظرم تا چه حد از نظر دوستان درسته ولی من اگه جات بودم نمیرفتم.اگرم دوست داشتم برم به خاطر شوهرم که نمیرفت نمیرفتم.......
سلام
هر چند ادمها بايد گذشت بيشتري داشته باشن ولي با اين حال من همسرت رو بابت تصميمش سرزنش نمي كنم
اين پسر خاله همونيه كه خيلي راحت از حضور شما و خالش تو مراسم عقدش كه مي تونه يادبود خوبي باشه صرفنظر كرد
همسرت كاملا درست ميگه مي تونست تلفني بهتون اطلاع بده و بگه عدم دعوتش خواسته قلبيش نيست
ولي معلومه كه حضور يا عدم حضور شما زياد براش اهميت نداشت پس بنابراين زندگي و اعصاب همسرت رو براي خاطر اين دست روابط بهم نريز
يه همچين آدمي امكان داره باز هم بخاطر جانب داري از مادرش دوباره تغيير رفتار بده و شما در مقابل همسرت شرمنده
شي به مادرتون توصيه كنيد كه اون خواهر زاده شماست و دليلي نداره كه به اين مراسم نره
چون به هر حال ايشون در مقام يه خاله زودتر مي تونه كدورتي رو فراموش كنه
يه تولد چند ساعته ارزش دلخوري درون خانوادت رو نداره
aftabetarik نوشته است:
عزیزم حرف شوهرتو گوش کن و هر جا اون نمیره تو هم نرو .. خب شوهرت راست میگه حداقل اگه نمیخواست تو عقدش دعوت کنه اون که با شما مشکلی نداشت زنگ میزد و معذرت خواهی میکرد و میگفت نمیتونم دعوتتون کنم. مشکل مامانتو خالت بوده به شماها که ربطی نداشته . نمیدونم نظرم تا چه حد از نظر دوستان درسته ولی من اگه جات بودم نمیرفتم.اگرم دوست داشتم برم به خاطر شوهرم که نمیرفت نمیرفتم.......
دوست گلم اتفاقا شوشو میگه اگه تو دوست داری بری برو من جلوتو نمیگیرم اما اصلا به من نگو که بیام
البته شوشو با 2 تا از خاله های خودشم سر مسایل مشابه نمیره و بیاد
اما من دارم غصه مامانمو میخورم که خیلیییییییییییی ناراحته و همش بغض داره هر چی باشه خواهر زادشه
من اصراری ندارم برم ولی هر دفعه مامانمو میبینم که برای پسر خالم کادو خریده و نمیخواد بره و ناراحته آتیش میگیرم
ماندگار نوشته است:
سلام
هر چند ادمها بايد گذشت بيشتري داشته باشن ولي با اين حال من همسرت رو بابت تصميمش سرزنش نمي كنم
اين پسر خاله همونيه كه خيلي راحت از حضور شما و خالش تو مراسم عقدش كه مي تونه يادبود خوبي باشه صرفنظر كرد
همسرت كاملا درست ميگه مي تونست تلفني بهتون اطلاع بده و بگه عدم دعوتش خواسته قلبيش نيست
ولي معلومه كه حضور يا عدم حضور شما زياد براش اهميت نداشت پس بنابراين زندگي و اعصاب همسرت رو براي خاطر اين دست روابط بهم نريز
يه همچين آدمي امكان داره باز هم بخاطر جانب داري از مادرش دوباره تغيير رفتار بده و شما در مقابل همسرت شرمنده
شي به مادرتون توصيه كنيد كه اون خواهر زاده شماست و دليلي نداره كه به اين مراسم نره
چون به هر حال ايشون در مقام يه خاله زودتر مي تونه كدورتي رو فراموش كنه
يه تولد چند ساعته ارزش دلخوري درون خانوادت رو نداره
منم با نظرتون موافقم اما مامانمو این وسط میبینم داغون میشم
من اصلا اصراری ندارم حتی میبینم شوشو اینجوری راحته و اصلا در موردای مشابه توی خونواده خودشونم اینطوریه بهش اصرار نکردم
اما مامان بی چارم همین یه خواهر زاده رو داره و هر چی بهش میگم برو میگه بدون شما نمیرم 10000000 بار بهش گفتم برو بگو اینا کار فوری براشون پیش اومد باید یرن شهرستان
دوباره دیشب پسرخالم زنگ زده به مامانم خواهش کرده که به ما بگه نریم شهرستان و بریم خونش باز مامانم بغضش بیشتر شده
من فکر میکنم شما دیگه مستقل شدین و تصمیم شما توی زندگی ارتباطی به تصمیم مادرتون نداره
ایشون اگه واقعا بخواد بره نباید نرفتن شما بهانه بشه برای نرفتنش
من پیشنهاد میکنم از مادرتون بخواهید شمارو توی تصمیمش برای رفتن دخیل ندونه و خودش اگه میخواد بره
و شما هم اگر تصمیم به نرفتن دارید حداقل خودتون یا همسرتون با پسرخاله تون تماس بگیرید و عذرخواهی کنید و بگید یه مشکلی پیش اومده و نمیتونیم بیاییم و بابت دعوت ازشون تشکر کنید و تولدشم تبریک بگید
فکر میکنم اینطوری بهتر باشه
مامانت اون موقع كه خواهر زادش خيلي راحت گذاشتش كنار رو فراموش كرده ؟
به مامانت بگو شما داري همون اشتباهي رو مي كني كه اونا انجام دادن و توسن شما اين كار درست نيست
يه زمان خواهر زادت به خاطر جانب داري از مادرش شما رو دعوت نكرده كه درست نبود
حالا شما هم بخاطر اين كه ما نمي يايم مي خواي نري اون وقت تلافي به نظر مي ياد و درست نيست
بگو اگه همسرم رو راضي كنم بياد و دوباره اتفاقي بيفته راضي هستيد پيش همسرم شرمنده بشم
بعدشم اينقدر از لحاظ عاطفي وابسته نباش و مسائل رو با هم قاطي نكن
احترام مادر به جا ولي شما بايد حرمت خواسته هاي همسرت رو هم داشته باشي
parisa_os نوشته است:
aftabetarik نوشته است:
عزیزم حرف شوهرتو گوش کن و هر جا اون نمیره تو هم نرو .. خب شوهرت راست میگه حداقل اگه نمیخواست تو عقدش دعوت کنه اون که با شما مشکلی نداشت زنگ میزد و معذرت خواهی میکرد و میگفت نمیتونم دعوتتون کنم. مشکل مامانتو خالت بوده به شماها که ربطی نداشته . نمیدونم نظرم تا چه حد از نظر دوستان درسته ولی من اگه جات بودم نمیرفتم.اگرم دوست داشتم برم به خاطر شوهرم که نمیرفت نمیرفتم.......
دوست گلم اتفاقا شوشو میگه اگه تو دوست داری بری برو من جلوتو نمیگیرم اما اصلا به من نگو که بیام
البته شوشو با 2 تا از خاله های خودشم سر مسایل مشابه نمیره و بیاد
اما من دارم غصه مامانمو میخورم که خیلیییییییییییی ناراحته و همش بغض داره هر چی باشه خواهر زادشه
من اصراری ندارم برم ولی هر دفعه مامانمو میبینم که برای پسر خالم کادو خریده و نمیخواد بره و ناراحته آتیش میگیرم
خود من ادم کینه ای نیستم ولی یه جاهایی که ببینم واقعا لزومی نداره حتما اونجا باشم نمیرم ولی نمیدونم با توجه به اینکه قبلا باهم مشکل داشتید الانم شماهارو باهم دعوت کردن اگه شما تنهایی بری یه جوری میشه .. خب نمیشه مامانت کادوشو بفرسته اینجوری اونا هم شرمنده میشن..... بازم هرجور میله خودته ها ولی من وقتی خودمو تو یه همچین موقعیتی میزارم نمیرم......
من با نظر همتون موافقم
شوشو میگه حتی اگه خالت دعوت کنه به احترام اینکه بزرگتره من میام خونش اما چون پسرش درک نکرد که باید چجوری رفتار کنه لزومی نداره بیام
البته شوشو همون موقع که پسرخالم دعوتش کرد برای تولدش گفت مرسی از دعوتتون ولی نمیتونم بیام
اما درسته که پسرخالم اشتباه کرد ولی خیلی بی دست و پا ست هنوز اجتماعی بودنو نمیدونه چون یکی یه دونه بوده و بی عرضه بار اومده شوشو هم میگه دیگه وقتشه یاد بگیره
طوریه که داداشم میگه این بی معرفت چرا از وقتی زن گرفته یه زنگ نزده به من(حدود 1/5 سال) در صورتیکه داداشم هر جا میرفتیم پسرخالمم میبرد تا پسرخالم مجرد بود از اون به بعد دیگه پسرخالم زنگم نزد بهش برای همین شوشو میگه دیگه این چیزا که یاد دادنی نیست باید بفهمه منم الان بیام فکر میکنن یه احمقم که نمیفهمه و بی غیرته پاشوده اومده بازم قهری بشه ایندفعه با من بازم بزنیم تو سرشون میان.....(اینا رو شوشو میگه)
پریسا جان من فکر میکنم با وجود اصراری که پسر خاله تون میکنن شاید به اشتباهش پی برده و میخاد تو این مهمونی از دلتون دراره البته فقط حدس میزنم و پسرخاله تونو نمیشناسم
با یه بار گذشت کردن که نمیبازیم (البته اگه چندبار ازین بازیا دراورده و نتیجه ای نداشته من حرفی ندارم) ... اگه به فرض رفتی و متوجه شدی همون اش و همون کاسه اس میتونی مطمئن باشی که باهاش دیگه ارتباط نداشته باشین بهتره چون از الان نمیدونیم که اونجا چه خبره
میدونین چیه؟ من اگه جای پسرخالتون بودم با این اخلاق شاید برای رفع کدورت همین کارو میکردم... و اینکه پیشنهاد نمیکنم بدون همسرتون برین.. امیدوارم بتونی همسرتو راضی کنی نه با اصرار یا طرفداری از پسرخاله
بچه ها بلخره الان مامانم رفته اونجا اما با کلی دلخوری از من و شوشو،خیلی به مامانم گفتم که عیبی نداره تو خاله ای برو اما مامانم چون خیلی حساس و زود رنجه خیییییییییییییییییییییییلی ناراحت شده
اما دیشب یکی از خاله هام زنگید به شوشو گفت بیا
شوشو به منو مامانم گفت به احترام خاله م 1 ساعت میریم و میایم
اما منو مامانم گفتیم اصلا نریم بهتره چون اونجا اگه بعد از 1 ساعت بخوان تعارف کنن و بگن شام بمونین و ما بگیم نه باید بریم(به هر دلیلی) بعد بیشتر کدورت میشه و ممکنه بحث پیش بیاد که چی شده چی نشده که شما دارین میرین و چون پدر و مادر وخواهر زن پسر خالمم هستن ممکنه زشت باشه نرفتیم
اما من از نرفتن ناراحت نیستم خیلی من ناراحتم که چرا مامانم اینقدر داره خودشو اذیت میکنه واسه همین روان و فکردم ریخته به هم
الان میدونم مامانم که خیلی حساسه چه حالی داره بیجاره تو مهمونی
چیکار کنم از دلش بیاد بیرون؟
آخه شما بگین همسری من مقصره؟یا اشتباه فکر میکنه؟
دوستای گلم هیچ نظری ندارین؟
عزیزم من فکر میکنم همسرتون این وسط کاسه داغتر از آش شده بحث و دعوای مادرتون و خواهرش به داماد خیلی ربطی نداره مادرتون بخشیده ولی شوهرتون ول کن نیست تازه شما خودتونو بذارین جای پسر خالتون مادرتون براتون مهمتره یا خاله و بچه هاش وقتی مادرش گفته یا من یا اونا خب طفلی مجبور شده به عنوان تک فرزند دل مادرشو نشکنه
کاشکی شوهرتم یه کم کوتاه میومد.کاش می رفتین شاید شوهرت بهش خوش میگذشت یا تو رودر بایستی تا آخر مهمونی می موندین.
پریسا جون حالا که گذشته بهش فکر نکن.مامانا داماداشونو دوس دارن ایشالا که مامانت زود یادش میره.
برای مامانت یه لباسی چیزی بخر بده به شوهرت بهش بده مطمئن باش زود یادش میره
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 352]