واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستان
من چند وقتیه اینجا عضوم و بیشتر از دیدن و خوندن بحثا لذت می برم و می دونم که اینجا جو خیلی خوبی داره و معمولا دوستان به هم کمک می کنن. منم می خوام راجع به موضوعی که چند وقته خیلی ذهنمو به هم ریخته از شما عزیزان کمک بگیرم.
من نزدیکه یه ساله که عقد کردم البته از یه سال قبلش با همسرم آشنا شده بودم ..همسرم خیلی پسر خوبیه و برام بهترینه.. شکر خدا راضی ام از زندگی ام. خونواده ی همسری هم خیلی آدمای مهربونی هستن و منو دوست دارن..در ضمن من عروس یکی یه دونشونم و همسرم تک پسره..
راستش از همون اوایل که من عروسشون شدم پدرمادرم و اطرافیان بهم گفتن حالا که ازدواج کردی شدی دختر اونا، تو هم باید قاطی خونواده همسرت بشی و خودتو از اونا جدا نکنی.. منم خیلی سعیمو کردم.. با اینکه اونا توی بعضی مسائل خیلی با ما فرق دارن اما کنار اومدم..ولی خوب یه چیزایی هم هست که دیگه تحملش برام سخته.. نمی دونم چه جوری به همسرم یا خونوادشون بگم که از فلان رفتارشون خوشم نمی یاد یا چندشم میشه و دوست ندارم.. آخه تا حالا خونه اونا به هیچی اعتراض نکردم..
اگه دوستان بخوان کمکم کنن بیشتر توضیح می دم و مثال میارم..پیشاپیش از وقتی که برام می ذارین ممنونم..
سلام دوست عزیزم... تبریک عرض میکنم... خب راستش باید یه مقدار بیشتر توضیح بدی تا بچه های گلمون بتونن کمکت کنن....اخه تو خیلی از مسائل سکوت خیلی بهتر از حرف زدنه...
و اینم بگم که هر چقدر کمتر در مورد خانواده همسرت با همسرت صحبت کنی و خودت بتونی مشکلتو حل کنی به نفعته...
اگر یک کم مساله رو باز کنی ممنون میشم
خیلی ممنونم از توجهتون گیگیل خانوم عزیز
راستش مسائلی که آزارم می ده در ظاهر خیلی کوچیکن ولی به مرور و با گذشت زمان باعث اذیتم شدن.. پدر من نظامی بودن و البته الان بازنشسته شدن..همیشه یه نظم و ترتیبی بوده تو زندگیمون بر عکس خونواده همسرم که پدرش شغل آزاد دارن و 6-7 ماه از سال از خونه دورن و بقیه ی ماه ها خونه ان بیشتر کاراشون بدون برنامه ریزیه..اشتباه کردن و سوتی دادن و فراموش کردن کارها خیلی براشون عادیه و راحت با این مسائل برخورد می کنن.مثلا اوائل که دایی همسرم به خاطر من مهمونی گرفته بود زنگ زده بودن به پدر همسری و دعوتمون کرده بودن ولی ایشون متوجه نشده بودن که منم دعوت کردن و وقتی رفته بودن اونجا گفته بودن پس فلانی کوووووو؟ همسرم زنگ زد گفت حاضر شو بیام دنبالت !!!! در عرض 20 دقیقه حاضر شدم رفتم توی مهمونی که به خاطر من 30 نفر دعوت بودن !!!!! تصور کنین که کم از این اتفاقا نیفتاده تا حالا
یه مسئله ی دیگه هم کلا سبک زندگیشونه.. اونا خیلی ساده زیستن و من اصلا مخالفش نیستم ولی معتقدم آدم میتونه با هزینه ی کم محیط زندگیشو زیبا کنه..از نظر مالی اونا وضعشون بهتر از ماست و خونه بزرگی هم دارن..ولی دریغ از یه کم سلیقه و زیبایی..البته مادرهمسری خیلی با سلیقه ان و به نظافت اهمیت میدن ولی از نظر دکوراسیون و تزیینات اصلا به خونه اهمیت نمیدن..بر عکس ما که معتقدیم یه تابلو یا یه گلدون ارزون می تونه کلی به آدم انرژی بده..خونه ی اونا خالی از این چیزاست..خوب منم حوصله ام سر میره..خونشون برام سرد و بی روحه..فقط دیوار و فرش و پشتیه..
البته باز اینم تاکید کنم که من پدرمادر همسری و خواهراشو دوست دارم و همیشه ازشون محبت دیدم.. ولی این مسائل ناراحتم میکنه..
نمی تونم درک کنم که چرا باید خواهر همسری رو سینک ظرفشویی مسواک بزنه و مسواکشو بزاره توی آب چکان (جا قاشقی) یا چرا باید به جای مایع دستشویی مایع ظرفشویی بریزن تو ظرفش؟؟؟
چرا وقتی غذا درست می کنم با کلی تزئینات خوشگل هیچ اهمیتی به زیباییش نمیدن و فقط غذارو زود می خورن!!! کلا من از چیزایی لذت می برم که اونا اصلا متوجهش هم نمی شن..
چرا هر وقت که می رم خونشون همیشه یکی دنبال چیزی می گرده و پیداش نمی کنه؟؟؟ (همیشه ی خدا همسرم یا دنبال سوئیچ ماشینش می گرده یا کارت سوخت یا کارت عابر بانک)
راستشو بخواین من کلا آدم کم حرفی ام و خیلی کم اعتراض می کنم سعی می کنم به بقیه احترام بذارم و تا جایی که میشه درکشون کنم..از یه طرف هم چون قراره ما طبقه پایین خونه پدرهمسری زندگی کنیم بالطبع بیشتر با اونا ارتباط خواهم داشت و باید طرز رفتار خوب و مناسب رو از الان به فکرش باشم..چون فکر می کنم هرجوری از الان رفتار کنم همیشه همونجور ازم انتظار خواهد رفت..یه جورایی خونه اونا که میرم افسرده می شم از سبک زندگیشون..مادر همسری همیشه آه و ناله میکنه و غصه ی سلامتی از دست رفتشو می خوره با اینکه خیلی هم مسن نیستن ولی یه جورایی عادت شده براشون همش تکرار و تکرار که سلامتیم رفت و پیر شدم..خوب رو من تاثیر میزاره ..آدم از شور و شوق می افته وقتی همیشه اونا رو نالان می بینه..
نمی دونم شاید من خیلی حساسم و این چیزا برام سخته.. توی خونه ی ما کم پیش میاد کسی از روی بی فکری و سهل انگاری خطایی ازش سر بزنه ولی خونه ی اونا پر از این سهل انگاریهاست.. چند هفته پیش باهاشون رفتیم مشهد لحظات آخر باری همسری کار مهم پیش اومد و به جاش خواهرشوهرم با ما اومد و خوشبختانه یه بلیط هم تونستیم برای خواهر من بگیریم (البته خونواده ی همسری خودشون اصرار کردن خواهرمم با ما بره ) که اونم لطفی بود خدا به من کرد..خواهر همسرم تا رسیدیم مشهد رفت خونه ی خواهرشوهرش و ما توی هتل بودیم..اگه خواهرم نبود یا پدرشوهرمو گم می کردم یا مادرشوهرمو..از بس که راه میافتادن می رفتن توی حرم انگار که محله ی خودشونه و چون سواد ندارن بیشتر نگرانشون بودم..چند بار کم مونده بود گم بشن درسته آدرس هتل پیششون بود ولی اگه گم می شدن کلی نگرانی و زحمت داشت تا پیدا بشن ..منم به خاطر همین بهشون تذکر میدادم که پدرجان مادر جان با ما بیاین اینجا برین اونجا نرین که بعد از برگشتنمون پدر همسری کلی به همسرم گلایه کرده بود و از دستم ناراحت بود.. منم دلیل رفتارمو که به شوهرم گفتم گفت خوب گم می شدن بالاخره پیدا می شدن دیگه چرا خودتو ناراخت کردیییی حالا بیا و خوبی کن
یه بار موقع رفتن کم مونده بود از قطار جا بمونیم از بس که مادر همسری در کمال آرامش وضو گرفتن و نماز خوندن.. یه بار که داشتیم از هتل می رفتیم بیرون پدرشوهرم کلیدرو پشت در جا گذاشتن و با خجالت تمام رفتم به مسئولا گفتم اومدن قفل درو شکستن و ... و خیلی چیزای دیگه که ازشون حرصم می گیره چیزی هم نمی تونم بگم..
چون از اول هم اعتراض نکردم وقتی یکم تو رفتارم تغییر میدم خیلی بهشون برمی خوره..
نمی دونم چی کار کنم...
فکر کنم خیلی حرف زدم.. ببخشید دوستان..اینارو به هیچ کس نمی تونم بگم چون نمی خوام پیش خونواده ی خودم مطرحشون کنم همینجوریش هم که خودشون گاها متوجه می شن تعجب می کنن..
اگه راهنماییم کنین ممنونتون می شم..یعنی به نظر شما به همسرم بگم که از این دست مسائل بدم میاد؟ اگه نه خودم چطوری حلش کنم؟ یا اینکه من حساسم و از این مسائل برا بقیه هم پیش میاد؟
عزیزم این مسایل همه جا هست
گفتن به همسرت زیاد خوشایند نیست چون این مساله خیلی وحشتناکی نسیت اونا کلا دیگه عادت کردن به این رفتار و براشون غیر طبیعی نیست که اگر هم بگی همسرت حلش کنه
یکمی حساسیتتو کم کن
منم تقریبا مثل شما هستم
پدر و مادر منم خیلی رو نظم ومرتب عمل میکنن و خونمون همیشه از تمیزی برق میزنه اما خونه پدر و مادر همسرم...
باورت نمیشه اگر بگم خواهر شوهرم کفششو میاره روی اپن خونه و با دستمال آشپزخونه تمیز میکنه و من همش حرص میخورم
عزیزم من هم مشکل شمارو داشتم اما بعد ازدواج حل شد چون دیگه پیششون نبودم و زمان نامزدی سعی میکردم تحمل کنم تا حرف و ناراحتی پیش نیاد .من هم تو یه خونواده مقرراتی و منظم بزرگ شدم ولی پدرشوهرم مرد فوق العاده عجول و مادرشوهر خدابیامرزم خیلی خونسرد و من باید هردوشون کنار میومدم به مدت2 سال. تازه زمان غذا خوردن و استراحتشون و دست پخت هم متفاوت بود و حتی تلویزیون هم برنامه خاص خودشون میدیدن اما به نظر من یه دختر مجرد متاهل میشه باید تحمل و گذشت زیاد داشته باشه تا بعدها بتونه مشکلات مهمتر و سخت تری تحمل کنه
. شایدخواهرشوهرت تو سینک ظرفشوی مسواک میزنه دلیلی غیر بهداشتی بودن گذاشتن مسواک تو دستشویی چون الوده میشه .
تو هر مناسبتی مثل روز مادر یا پدر یه دکوری یا یه گل خوشگل بگیر ببر . و خودت و شوشو برای خودتون سرگرمی تهیه کنین من نامزد شدم بازیهایی مثل دارت .منچ و شطرنج و تخته نرد انجام میدادیم و سریال خریده بودیم و فیلم باهم نگاه میکردیم یا میرفتیم بیرون .موفق باشی
ببین عزیزم اونا رو بعد این همه سال نمیتونی خیلی تغییر بدی مگه تو مسائل ریز.شما کار خودتو بکن و دید دیگه ای داشته باش شاید وقتی رفتی سر خونه زندگیت بتونی اشاره ای به مثلا تزیینات و اهمیتش و این مسایل بدی...ولی در کل بعد از ازدواج راحت تری و میتونی شوهرتم کم کم عادت بدی...در نهایت با تغییر دیدت میشه به خیلی مسائل خندید البته من یه کم خوش خنده ام و جریان مشهد برام بانمک بود!! زیاد حرص نخور ایشالله درست میشه.
عزیزم این تفاوت فرهنگی برای اکثر دوستان پیش میاد.
خود منم با خانواده همسرم خییلی فرق دارم. یعنی موردهایی بوده که نه من می تونم اونا رو بفهمم نه اونا
اما چیزی که دستم اومده اینه که باید کممممی خودتو رو وفق بدی. البته تا جایی که ارزش هایی که برات مهمن زیر سوال نرن.
تو بقیه موارد باید حساسیتت رو کم کنی. سعی کن بی خیال باشی.
چون اونا که نمیان عوض شن... پس خودتو اذیت نکن. البته احتمال داره بعد ازدواجتون بتونی با رفتارای درستت روشون تاثیر بذاری. وقتی ببینن احتمال داره که مواردی رو ازت بگیرن و تو زندگی خودشون استفاده کنن.
همسرت هم مطمئن باش یواش یواش اخلاقهای تو رو میگیره.....
پس نگران نباش. این موارد به گذشت زمان نیاز دارن
موفق باشی عزیزم
يه مقدار از مشكلات شما دقيقا مشكل منم هست و تا حالا هم نتونستم حلش كنم يا باهاش كنار بيام ولي سعي ميكنم تحمل كنم. بعنوان نمونه توي خونه ما وقتي كسي مي خوابه بقيه سعي مي كنن حتي الامكان هيچ صدايي نباشه تا اون راحت باشه ولي توي خونواده همسرم اصلا اين چيزا مهم نيست . بلند بلند صحبت مي كنن و مي خندن و ظرف و ظروف رو به هم مي ريزن.يا اينكه ما معمولا توي ظرف خورش قاشق مي زاريم و هم از همون استفاده مي كنن ولي اينا از قاشق خودشون استفاده مي كنن و براي هيچ كدومشون هم مسئله اي نيست. اين موارد به نوبه خودشون خيلي ريز و پيش پا افتاده هستن ولي به مرور زمان اعصاب آدمو به هم مي ريزن. من با سعي و تلاش فراوان آخرش هم نتونستم با يه سري از اين موارد كنار بيام و در نتيجه همه رو نديده مي گيرم اينطوري خودم راحت ترم.
فكر كنم شما هم بايد اينكارو بكني چون اونا رو نمي توني عوض كني شايد بتوني يه مقدار كمي بعضي موارد رو بهبود ببخشي ولي تغيير امكان نداره البته تاثير شما روي همسرت بيشتره و طبق تجربه اينجانب همسر را مي شود كمي تا قسمتي تغيير داد.
توصيه مي كنم از حساسيت ها كم كني و بر تحمل بيفزايي تا خودت كمتر آسيب بزني
عزيزم اگه اونا ميتونن تورو با اين سن کمت عوض کنن و بکنن مثله خودشون تو هم ميتوني اونا رو که اندازه پدر و مادرت سن دارن تغيير بدي....پس نه تو قراره فرهنگتو تغيير بدي نه اونا و اين اصلاً امکان پذير نيست.....پس تو خودت باش بذار اونا هم خودشون باشن و همينطوري که هستن قبولشون کن و دوستشون داشته باش و بهشون احترام بذار.
عزيزم من اگر جاي شما بودم به همسرم دوستانه چند تا مورد را مي گفتم و تا اونم وقتي من نيستم يه چيزهايي را بهشون گوشزد كنه. اينكه رفتارهاي اونا اذيتت كنه و چيزي نخواهي بگي به نظر من درست نيست. محترمانه به همسرت بگو نه به حالتي كه تحقير بشن و زير سوال برن.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 414]