تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، كليد وضو و كليد هر چيزى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805124414




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

با كاروان عشق و خدمت


واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: با كاروان عشق و خدمت
مرام حكومتي، نه فقط روش شخصي
براي رجايي ساده زيستي فقط يك روش شخصي نبود بلكه در حكومت هم آن را اعمال مي كرد.
اولين نصيحت ايشان به من پس از اين كه مدير كل آموزش و پرورش تهران شدم اين بود كه برو سعي كن اين اتاق را كوچكتر و كمتر كني نه اين كه زيادش كني.(خوشنويسان، مديركل آموزش و پرورش شهر تهران در زمان شهيد رجايي)
¤¤¤
هرچند من با شهيد رجايي برخوردهاي كمي داشتم ولي خيلي تكان دهنده و سازنده بود.
رجايي آدم خيلي بي ادعايي بود و اهل قيافه گرفتن نبود. زماني كه رجايي نخست وزير بود، بازديدي از دانشكده افسري نيروي زميني ارتش داشتيم. شيوه حركت رئيس جمهور(بني صدر) طوري بود كه همه بايد كنار مي رفتند و اداي احترام مي كردند. اما نخست وزير همراه مردم و پشت سر رئيس جمهور حركت مي كرد.
مردم از اين كه جلوي رئيس جمهور بيايند، نگراني و هراس داشتند اما به محض اين كه به رجايي مي رسيدند، لبخندي به وي مي زدند و مي گفتند، آقاي رجايي يك عكس با هم بگيريم، مي گفت: بگيريم، آدم ها سختشان بود كه به رئيس جمهور يك كلمه بگويند، ولي راحت بودند كه به نخست وزير بگويند يك عكس با هم بگيريم. (مجتبي رحماندوست)
مرد حوزه و دانشگاه
تا آن زمان كه وارد دانشگاه شد، كمتر كسي از روحانيون وارد دانشگاه شده بود كه هم در امور مربوط به حوزه آشنايي داشته باشد و هم با سبك و روش هاي معمول دانشگاهي، در زمان پدرم بود كه ايشان، شهيد بهشتي، شهيد مفتح يعني عده اي كه در حوزه ها تا مدارج بالاي علمي تحصيل كرده بودند و به حدود اجتهاد رسيده بودند تصميم گرفتند كه وارد دانشگاهها شوند و در رشته هاي مختلف به تحصيل بپردازند. آشنايي روحانيون با دانشگاه موجب شد كساني كه در دانشگاهها علاقمند به اسلام و معارف ديني بودند به سمت اين شخصيتها جلب بشوند و پدرم و دوستانش موفق شدند با جذب علاقمندان دانشگاهها به سمت حوزه ها زمينه نزديكي روحيه حوزوي به دانشجويي را فراهم كنند كه اين نزديكي بركت زيادي داشت و وحدت حوزه و دانشگاه باعث شد كه اينان به عنوان يكي از اساسي ترين و موثرترين نيروهاي ضد رژيم پهلوي وارد معركه مبارزه قهرآميز عليه رژيم شوند.(ناصر باهنر فرزند شهيد دكتر محمد جواد باهنر- نخست وزير) .
انگيزه مقدس
در روزهاي اول جنگ، شهيد چمران غير از اين كه نماينده تهران بود، عضو دولت يعني وزير دفاع هم بود. در يك جلسه غيرعلني و غيررسمي در مجلس كه براي گزارش وزير دفاع برگزار شده بود، همه نماينده ها حضور داشتند. آقاي چمران آمدند پشت تريبون و شروع كردند به ارائه گزارش وضعيت جبهه ها، واقعاً وضعيت نامناسبي بود و طبعاً گزارش بيسار تلخي بود.
نمايندگان خوزستان، مخصوصاً نماينده خرمشهر، مرحوم معروفي زاده و نمايندگان آبادان، آقاي رشيديان و آقاي ايرج صفايي دزفولي و نماينده اهواز، آقاي عادل اسري نيا خيلي عصباني بودند، براي اين كه مردم را كه موكلشان بودند، آماده دفاع مي ديدند اما دستگاه هاي مدافع را آماده نمي ديدند، البته غيرعادي نبود، چون ارتش يك سازماني بود كه به دليل آسيب ديدگي نيروهايش يك چندم شده بود و توانايي لازم را نداشت و در ضمن آقاي دكتر چمران به عنوان نماينده ارتش معرفي شده بود. اين نمايندگان شروع به اعتراض كردند ولي خوب واقعاً وضعيت مردم آن مناطق هم بسيار بد و تاسف آور بود.
جالب بود كه شهيد چمران به تمام اين پرخاشها و در مقابل اعتراضات خيلي بد اين افراد، كه البته از سر دلسوزي بود، و با روش نامناسبي به شخص او حملات بي ربط مي كردند، كوچكترين واكنشي نشان نداد و فقط انگيزه اين معترضين را مي ديد. ايشان متوجه قالب نامناسب آنها نشد به صورتي كه اصلا لحن صدايش هم در پاسخ هيچ تغييري نكرد و اين براي من بسيار برجسته بود كه فردي اينچنين برغضبش مسلط شود و با آرامش تمام به سوالات آنها پاسخ داد. (احمد توكلي)
به شهادتم حسادت نمي كني؟
پدر شهيد جواد تندگويان از آگاهي شهيد بزرگوار نسبت به سرنوشت سفر آخرتش مي گويد:
پسرم يك ساعت قبل از آخرين سفرش، به مغازه من تلفن كرد گفت پدر من دارم به جنوب مي روم، مي خواستم خداحافظي كنم.گفتم: مواظب خودت باش. خنديد و گفت:« به من حسودي مي كني پدر؟» پرسيدم: حسودي؟! از چه بابت؟ گفت:« براي اينكه ممكن است شهيد بشوم!».
... در پايان صحبت خود، مبلغي را نام برد كه بابت خمس و زكات بدهكار است. از من خواست چنانچه از سفر بازنگشت. اين مبلغ را بپردازم.
مادر شهيد تندگويان در مورد اهميت دادن ايشان به مطالعه و تلف نكردن اوقات فراغت و چند ويژگي برجسته ايشان اين چنين مي گويد: هرگاه در منزل كاري نداشت از نوارهاي قرآن كه در خانه داشتيم، استفاده مي كرد و من نديدم كه وقت را به بطالت طي كند. هميشه مي گفت: «اگر امروزم با ديروزم يكي باشد، از غصه دق مي كنم.»
صفت سخاوت در او به قدري برجسته بود كه صفات ديگرش را تحت الشعاع قرار داده بود به طوري كه مادرم (مادر بزرگ جواد) مي گفت: «جواد باعث خدا بيامرزي من است».
ديگر به باشگاه نرفتيم
چهار، پنج سال مطالعات گسترده بر اديان مختلف، باعث گرايش شديد او به اسلام شد. نماز به موقع، قرآن و روزه اش ترك نمي شد. آن موقع كسي به اسم تيمسار ربيعي فرمانده پايگاه شيراز بود. وي در ماه رمضان ساعت 10 صبح جواد را براي صرف نوشيدني به دفترش دعوت كرده بود. مي دانست جواد اهل روزه است. جواد هم نرفت. به او گفتم: امسال، سال درجه ات است. با ربيعي سر ناسازگاري نگذار. اما جواد تاكيد كرد: دينم را به درجه و دوره نمي فروشم.
تيمسار ربيعي هم مرا ديد و گفت: شوهر تو شب و روز من را گذاشته و به دينش مي رسد. اغلب اوقات عادت داشتيم براي ناهار روز جمعه به باشگاه افسران در پايگاه برويم. پايگاه سه رستوران داشت كه هركدام مخصوص يك گروه بود. باشگاه افسران، باشگاه همافرها و باشگاه درجه دارها. آخرين باري كه به باشگاه رفتيم يك همافر به دليل اينكه غذاي رستوران هاي ديگر تمام شده بود، به باشگاه افسران آمد، تيمسار ربيعي قبل از اينكه همافر شروع به خوردن كند ضمن اينكه از او مي پرسيد چرا به اين باشگاه آمده، او را بلند كرد و سيلي محكمي به او زد، غذاي ما به نيمه رسيده بود، جواد ما را بلند كرد و به خانه رفتيم و از آن به بعد ديگر به باشگاه نرفتيم. (همسر شهيد سرتيپ خلبان جواد فكوري - وزير دفاع)
سيد برو خانه!
من اشاره به يك مورد مي كنم كه شهيد نامجو در كنار حضرت آيت الله خامنه اي، مدظله العالي، حدود دو سه ماه متوالي در ستاد عمليات نامنظم فعاليت داشت. در طول اين مدت كه ما زير بمب و موشك دايم بويدم، بعضي وقتها تماس تلفني با ما داشت و جوياي احوال ما مي شد. يك بار در حين صحبت تلفني متوجه شدم كه صدايش گرفته است. پرسيدم: طوري شده؟ و او با لبخند گفت: چيزي نيست نگران نباش، از دود و آتش است.
و پس از آن پيغام فرستاد كه پمادي برايش تهيه و ارسال كنيم. علتش را پرسيدم. گفت، انگشتان پايم زخم شده است.
پرسيدم: چرا؟
گفت: براي اينكه وقت نمي كنم پوتين هايم را از پايم درآورم. چند شب بعد، ناگهان ديديم شهيد نامجو به منزل آمد. از او پرسيدم: چطور شد كه به مرخصي آمدي؟ گفت: آقاي خامنه اي به من امر فرمود سيد دو، سه شب برو خانه. (همسر شهيد سرتيپ خلبان موسي نامجو-وزير دفاع)
صف، حتي مادر وزير
وقتي موسي وزير راه شد، به او گفتم مي خواهم به ديدن خواهرت در تركيه بروم، خروجي مرا صادر كن تا در صف نايستم. از اين حرفم ناراحت شد و گفت: انقلاب شده تا بين پسر شما كه وزير است و كسي كه هيچ كس را در نظام ندارد فرقي نباشد. مرا وادار ساخت در صف بايستم و مشكلات مردم را به وي منتقل كنم.
شهيد كلانتري بارها به صورت يك بسيجي ناشناس و نه يك وزير در خطوط مقدم براي شناسايي دشمن رفته و يا در زير آتش سنگين دشمن و عليرغم تذكر ساير رزمندگان مبني بر ترك محل، كار سنگرسازي را رها نكرد.
وي به عنوان وزير در وزارت راه و ترابري تقريبا تمام مسافرت هاي داخلي را با اتومبيل انجام مي داد و در طول مسير با توجه به كيلومترهاي جاده و همراه داشتن پرونده هاي مربوط به جاده ها، هنگام دست انداز يا خرابي به پرونده ها رجوع مي كرد و پيمانكاران خاطي را شناسايي و شخصا و قاطعانه با آنها برخورد مي كرد. به گفته همراهان شهيد، وي در مسيرهاي طولاني همچنان به انجام وظيفه مشغول بود. وي بارها گفته بود حتي شده با دست بايد تمام راه هاي ايران را اتوبان بسازيم. (مادر شهيد سيد موسي كلانتري-وزير راه و ترابري)
شما لائيكي؟
شهيد سليمي وقتي در تهران دستگير شد و متعاقب آن به زنداني در دزفول فرستاده شد ماجرايي پيش آمد كه البته ما بعد از شهادت آقاي سليمي فهميديم.
آن اتفاق از اين قرار بود كه يكي از زندانبان ها آنجا به طور اتفاقي البته به واسطه خدا از جمله شاگرداني بود كه سال ها شهيد سليمي عمر خويش را در مناطق محروم صرف تعليم به آنان كرده بود. او وقتي شهيد سليمي را ديد با تعجب گفته بود: به ما گفته اند در اين مجموعه همه زنداني ها لائيك و بي دين و بي خدا هستند و ما هرچقدر به آنها آزار برسانيم ثواب دارد ولي كسي كه واقعا من و بقيه را با خدا آشنا كرده شما بوديد!
بعد كه ماجرا را فهميده بود به مرور زمان توانست از محتواي پرونده ساختگي شهيد سليمي آگاهي پيدا كند و آنها را به ايشان منتقل كند به اين وسيله بود كه روز دادگاه شهيد سليمي حرف هايي زد كه با اطلاعات داخل پرونده اش مطابقت نداشت و در نهايت موجبات تبرئه ايشان را فراهم آورد.
شهيد سليمي فرد ساده زيستي بودند البته ما هر دو معلم بوديم بعد از انقلاب ايشان به شهيد رجايي گفته بودند من براي زن و بچه خودم به اندازه كافي جا ندارم چه طور مي توانم دو تا محافظ را در اينجا بپذيرم من خودم مراقب خودم هستم و احتياجي به محافظ ندارم و خدا محافظ من است. حتي بعدها زماني كه پيش مي آمد و من مدرسه نمي رفتم ايشان دنبال بچه مي آمد و او را به مهد كودك مي برد كه حالا همين براي دختر من يك خاطره شده است براي هميشه.
من به خاطر دارم كه حتي بعد از مدتي آقاي رجايي تصميم گرفتند كه براي كم شدن هزينه ها از يك ماشين استفاده كنند كه خود آقاي رجايي مي آمدند دنبال شهيد سليمي و هر دو با هم سركار مي رفتند. (همسر شهيد علي اكبر سليمي جهرمي-دبير كل سازمان امور اداري و استخدامي)
از روستاها غافل نبود
معتقد به تحصيل بود و به اين كه اگر بخواهيم مملكتمان را بسازيم بايد خدمت كنيم بايد بدانيم چه كار داريم مي كنيم و دانش آن را داشته باشيم و اين دانش را او كسب كرده بود و زماني كه در انگلستان بود و تز دكترا را مي نوشت، تز وي مديريت سيستم هاي انرژي بود .من سوال مي كردم اين يعني چه و منجر به چه كاري (شغلي) مي شود؟ مي خنديد و مي گفت كه نهايتش به وزير نيرو منجر مي شود يعني هدفشان اين بود و ما متوجه نمي شديم. واقعا ايشان طوري درس مي خاند كه بتواند يك فرد موثري براي جامعه باشد يعني اين طور فكر مي كرد كه من بايد وزير بشوم، حالا شايد هم از نظر پست و مقام به وزارت فكر نمي كرد. وقتي وزير شده بود حتي خوابيدن او به صورت نشسته بود يعني در پنج، شش ماه اول انقلاب من خوابيدنش را نديدم. حتي به روستاها هم خودش شخصا مي رفت، تمامي روستاها را خودش مي رفت و بازديد مي كرد، علاوه بر آن پاكسازي هايي كه در خود وزارت نيرو انجام مي شد و مديريتي را عوض مي كرد، بايد مي رفت سخنراني و آن مدير جديد را تاييد مي كرد. من مي گفتم خب شما به هر روستايي مي رويد اما مي توانيد دو نفر از معاونين را بفرستيد كه يك گزارش براي شما بياورند مي گفت: نه، من آنجاها را هم خودم بايد بروم. يعني از جزئيات غافل نمي شد. (همسر شهيد حسن عباسپور-وزير نيرو)
خودروي ضد گلوله
او «تك» و «بي همتا» بود. اين اولين جمله اي است كه همسر شهيد در وصف دكتر فياض بخش مي گويد. وي ادامه مي دهد: تنها وزيري بود كه به جاي تحويل ماشين ضدگلوله جهت حفظ امنيت جاني اش، خودروي شخصي خود را به دولت داد تا راننده اي برايش تعيين شود. بله، دكتر با خودروي شخصي خود كارهاي سازمان را انجام مي داد و راننده كه در اين مدت، عاشق منش و رفتار او شده بود، بعد از شهادت دكتر، آشناي خانوادگي ما باقي ماند، شيفته دكتر شده بود و نشان او را از معاشرت با اعضاي خانواده اش مي جست.
جلسات معلم شهيد، استاد مطهري در منزل ما برگزار مي شد و شهيد فياض بخش در اين جلسات تفسير قرآن ميزبان بزرگاني بوده اند كه يا شهيد شده اند يا اينكه در وزارتخانه ها به مردم خدمت مي كند. چند جلسه كه گذشت، دكتر به من ماموريت داد تا نوار سخنراني هاي استاد مطهري را برروي كاغذ پياده كنم و از آن در جلساتي كه خانم ها به منزل ما مي آمدند براي ارتقاء سطح آگاهي بانوان استفاده كنم. در حقيقت من واسطه فيض شده بودم تا خانم ها نيز از آموزش هاي استاد بهره مند شوند.
بعد از شهادت دكتر مطهري، صدا و سيما به اين فكر افتاد كه سخنان استاد را پخش نمايد لذا مدتي بعد، فرزندان شهيد مطهري به منزل ما آمدند و نوارهاي استاد را با خود بردند. بعدها، كتاب هاي استاد از روي نوارهاي ايشان تهيه شد.
نكته جالب اينكه در جلسات منور استاد مطهري، شهيد فياض بخش خود را موظف به ضبط كامل و ثبت صحيح سخنان استاد مي دانست. براي همين توانسته بوديم نوارهاي كامل و جامعي از سخنراني استاد مطهري تهيه كنيم. (همسر شهيد دكتر فياض بخش - رئيس سازمان بهزيستي)
فراري از دوربين
شهيد قندي دريك خانواده متدين و مهربان بزرگ شد. همين امر در شخصيت ايشان اثر گذاشته بود. من در طول شش سال زندگي مشتركم با شهيد قندي، هميشه محبت از ايشان ديدم. آرام و متين بود. عصباني نمي شد. با آن كه ساعات كارش بسيار بود، مطالعه را فراموش نمي كرد. هوش ايشان زبانزد بود و در دبيرستان و دانشگاه جزء نفرات برتر بود. بسيار توجه داشت كه تمام كارهايش مورد رضاي خداباشد و با كمال محبت و متانت با بچه ها برخورد مي كرد.
شهيد قندي اهل شعار دادن و جلوي دوربين رفتن نبود. خيلي اوقات هنگامي كه جلسات را نشان مي دادند، مي گفتم شما را نديدم و ايشان جواب مي دادند: جايي مي ايستم كه در دوربين نيفتم.
هم كلاسي ها و دوستان دوران دبيرستان علوي و دانشگاه ايشان درباره رتبه علمي او مي گويند دكتر قندي را كنار بگذاريد حالا بقيه را با هم مقايسه كنيد. سال 41 در كنكور سراسري رتبه اول را كسب كرد و دكتراي خود را از آمريكا گرفت.
دكتر قندي غير از تحصيلات و مطالعات دانشگاهي علوم اسلامي را هم مي خواند، خارج فقه را پيش آقاي داوودي مي خواند. كتاب اسفار را خوانده بود و منظومه را پيش شهيد مطهري خوانده بود و جزء شاگردان نزديك ايشان بود.(همسر شهيد محمود قندي - وزير پست و تلگراف و تلفن)
سري كه براي كار درد مي كرد
ارديبهشت 59 بعد از حمله آمريكا به صحراي طبس، گروگان ها در شهرهاي مختلف تقسيم شدند، كه 5 گروگان نيز به سرپرستي آقا رحمان به تبريز منتقل و در محل كنسولگري آمريكا در تبريز نگهداري مي شوند.( محمود مهرانپور)
در عمليات بدر به اتفاق يكي از دوستان ديگر عازم منطقه شده بوديم، حكم مشخصي براي انجام كار نداشتيم. ولي رحمان برعكس ما دو نفر مي رفت براي خودش كار ايجاد مي كرد، پيگيري شديدي مي كردند كه اگر كاري و نياز به كمكي هست، انجام بدهند و آن قدر پيگيري كرد كه فرمانده ي لشگر محمد رسول الله (ص) به ايشان ماموريت دادندكه از لشگر نجف قايق بگير تا در عمليات استفاده كنند و رحمان با شورا زائد الوصفي به من گفتند: بلند شو برويم. نزديك صبح بود كه برگشتيم وقايق ها را تحويل داديم.وقتي برگشتيم فكر كردم كه او استراحت مي كند و بعد از استراحت دوباره به عمليات مي رويم. ولي او استراحت نكرده، همكاري اش را با لشگر ادامه داد و بازهم عازم منطقه عملياتي شديم و چون كار مشخصي نداشتيم، بايد كاري پيدا مي كرديم در همين حال بوديم كه يكي از فرماندهان ارشد لشگر جراحتي برداشت و بهانه اي پيدا شد تا رحمان كاري انجام دهد و با آشنايي كه از پزشكي داشت، مسئوليت مداوا را برعهده گرفت و سوار بر قايقي كه من قايقرانش بودم، با سرعت مجروحان را به بيمارستان صحرايي منتقل كرديم.خلاصه حتي ساعتي بي كار نبود.
علي اكبر زحمتكش
 يکشنبه 3 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 323]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن