واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستان عزیز
راستش من خیلی با دیگران رو در بایستی دارم و نمی تو نم جواب تو هینها و حرفائی رو بدم که واقعا بهم بر می خوره
این مشکل از همون کودکی با من بوده
من بچگی خیلی کمرو بودم بعد ها هم همینطور
تو دانشگاه بهتر شدم ولی هنوز مشکلم کاملا حل نشده
خواهش می کنم اگه کسی در این زمینه تجربه ای داره در اختیارم بزاره
نمی خوام مهربونی بیش از حدم و رو در بایستی و مظلوم بودنم لطمه به زندگی و دخترم بزنه
دوست ندارم کسی بهم بگه ساده
تو تنهائی خیلی خودمو سر زنش می کنم ولی تو موقعیتش که قرار می گیرم باز همون آشم و همون کاسه
مخصوصا در مقابل مادر شوهرم که نقطه مقابل منه
ممنون می شم از راهنمائیهاتون
عزیزم منم همین جوریم و متاسفانه خیلی ضربه دیدم...حتا شوهرم بارها گفته بدم از این اخلاقت میاد چون نشون میده ضعیف هستی..واقعا نمی دونم باید چکار کنیم؟
اولین نقطه برای شروع.. و تغییر اینه که بدونی کجای کار ایراد داره... چی باید تغییرکنه.. و بپذیری ایراد رو...
به نظرم اولین قدم رو برداشتید...
فک میکنم اگه رو کاغذ بنویسید اون لحظه هایی که براتون سختی و ناتوانی داشته ... بتونه کمکتون کنه...
رو کاغذ اون صحنه ها رو بنویسید و سعی کنید براش جواب یا عکس العمل مناسب تری پیدا کنید...
تو مرحله ی بعدی سعی کنید اتفاقایی که ممکنه پیش بیاد رو بنویسید و از قبل یه جواب براش آماده کنید...
شاید این طوری بتونید کمی کنترل کنید خودتون رو...
از همه چیز مهم تر بیشتر تو اجتماع بودنه... خودتون هم گفتید تو دانشگاه کمی حل شد این قضیه... خب تو دانشگاه آدم اجتماعی تر میشه دیگه...
عزیزم باید اینو قبول کنی که از دیگران هیچی کم نداری.نه زیبایی نه سر و زبون نه پول هیچی از دیگران کم نداری تازه سرترم هستی
از خونه ت شروع کن با همسرت زیاد حرف بزن یا خودت تنهایی تو خونه فکر کن مادر شوهرت پیشته و فلان حرفو مثلا بهت میزنه تو چی باید جواب بدی در این موقعیت؟
من خودم وقتی تنهام احساس میکنم جاریم مادر و خواهر شوشو پیشمن کلی با خودم حرف میزنم تو دلم براشون کلاس میذارم تا دیدمشون اولا کم نیارم دوما هرچی گفتن یه جوابی داشته باشم بدم
منم اینجوری بودم عزیزم
درکت میکنم
الان کامل اون چیزی که میخام نشدم ولی خیلی بهتر از قبلا هستم
من تنها روشی که واسم فایده داشت رفتن بین مردم بود
حتی گاهی میرفتم تو سوپر یا الکی مینشستم توی یه کلاس و الکی سر صحبت باز میکردم...کلی هم اعتماد به نفسم داغون میشد ولی تحمل میکردم...خیلی وقتا حتی گریم میگرفت ولی بازم تحمل
....
سه سال ادامه دادم... چون معتقد بودم تنهایی ها و کم رویی های بچگیم جلوی پیشرفتمو گرفته
الان بهترم
میتونم حرفمو بزنم
نمیترسم از اجتماع و حرفای مردم
ولی بازم درمقابل بعضی آدما چیزی ندارم بگم
ولی خودمو نمیبازم و همون لحظه به خودم میگم یادت باشه درس بگیر ازین آدم...بدون اینکه بخام دلخور شم
تو هم سعی کن
و اصلا خسته نشو
حتی اگه سال ها طول بکشه
واسه ماها که تازه شروع میکنیم بریم تو اجتماع همه چی یه شبه درست نمیشه دوست خوبم
اوووووه
چقد نوشتم!!!!
الان دیدم چه طولانی شده!!!
ممنونم از همتون
بازم اگه کسی تجربه ای در این زمینه داره خوشحال می شم بشنوم
ممنونم از همتونبازم اگه کسی تجربه ای در این زمینه داره خوشحال می شم بشنوم
سلام دوست من.
منم مثل شما بودم...و الان خیلی بهترم! اما نه کاملا!
من تو محیط دانشگاه تصمیم گرفتم با هرکس مدل خودش رفتار کنم! و اگه دوستم شوخی هاش در حد خوبی نبود با سکوتم و یا بی محلیم ادبش می کردم.
یکم اولش برام سخت بود اما الان یاد پرفتم با کی چه مدلی رفتار کنم.
بنظر من دواي اين درد تقويت اعتماد بنفسه
بعضي مواقع درست نيست جواب آدمهاي پرو رو مثل خودشون بديم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 325]