تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 25 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام کاظم (ع):از شوخی (بی مورد) بپرهیز، زیرا که شوخی نور ایمان تو را می برد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815801341




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تاکسی شکلاتی!.... حتما بخونین : مطالب جالب و خواندنی


واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: دوستای خوبم سلام
تا حالا سوار تاکسی شکلاتی شدین؟
امروز اومدم اینجا تا موضوعی که دیروز برام پیش اومد رو براتون تعریف کنم.
دیروز عصر میدون صنعت سوار یک تاکسی شدم که داد میزد مسافر سوار کنه. در رو که باز کردم بشینم راننده گفت به تاکسی شکلاتی خوش اومدید. نفهمیدم چی میگه. چند بار تکرار کرد بازم نفهمیدم. گفت هیچی!
سوار شدم گفت خانوم آبمیوه میل دارین؟ فکر کردم شوخی می کنه گفتم ممنون. گفت : بابتش پولی ازتون نمیگیرم. رایگانه. گفتم نه.
یک مجله داد دستم: گفت گزارش این مجله رو در مورد این تاکسی بخون....
خوندم. نوشته بود تاکسی شکلاتی که صاحبش همین آقا بود از همه مسافراش با آبمیوه و شکلات پذیرایی می کنه. و مصاحبه مفصلی ازش گذاشته بود.
ازش پرسیدم پولشو از کجا میارین؟ گفت خدا میرسونه! من از تعجب داشتم هنگ می کردم. گفتم پس یک آبمیوه به منم بدین. گفت چی؟ آلبالو خواستم ازش. از پشت ماشین یک شربت آلبالو خننننننننننک آورد داد بهم. جاتون خالی....
وقتی تاکسی پر شد و ماشین راه افتاد با خوشرویی تمام گفت:  مسافرین عزیز سلام به تاکس شکلاتی خوش آمدید...و به هممون آبنبات تعارف کرد.
تو راه صحبت کرد .می گفت من هر روز هم صبحانه به مسافرام میدم . هم نهار هم شام. بقیه زمانها هم میان وعده شکلات و آبمیوه میدم. و به همه آبمیوه تعارف کرد
خیییییییلی خوش اخلاق بود. میگفت "م" را از مشکلات حذف کنین میشه شکلات! و باز شکلات تعارف کرد.
گفتم آخه بعضی مشکلات رو اگه "م" هم حذف کنیم شکلات نمیشن.
گفت : زندګی شاید آن بزمی نباشد که آرزویش را داشتی. ولی حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص
نگاه کرد دید همه ما از شدت گرما و ترافیک بی حوصله ایم. گفت بذارین حال و هواتونو عوض کنم. دست بزنییییییید... و آهنگ گذاشت شروع کرد به رقصیدن...
این راننده تنها راننده ای هست که دیدم ماشینش بوق نداره!!!
گفتم همیشه اینقدر خوش اخلاقین؟
گفت همییییشه
گفتم خانومتون با این کارتون مشکلی نداره؟
گفت نه. خوشحالم هست. من ماهی 1 میلیون و 500 تومان آبمیوه پخش می کنم اما همشو خدا میرسونه. به افراد نیازمند هم وام میدم
میگفت هر مسافری تو ماشینم میشینه برام خاطره می نویسه. دارم رکورد گینس رو میشکونم. تا حالا 12 میلیون نفر برام خاطره نوشتن. 13 میلیون بشه تو کتاب رکوردهای گینس ثبت میشه!!!!!!!!!!!!
به آخر خط رسیدیم. گفتم کاش همه مثل شما بودن.
یک جمله جالبی بهم گفت...
گفت : همه باید از خودمون شروع کنیم. هرکس به نوبه خودش. جامعه را ما میسازیم نه کس دیگه. یادمون هم باشه از ما بهتر و مهربونتر هم خیلیا هستن.....
وقتی پیاده شدم رو حرفاش خیلی فکر کردم. منم می خوام عوض شم. مهربونتر شم... واقعا دعاش کردم. چون اگه اون آبمیوه نبود حتما گرما زده شده بودم.
واقعا خستگی کل روز از تنم درآومد. خیلی روحیه گرفتم .امیدوارم هرجا هست موفق و در پناه خدا باشه
پيوست ها:
kqj6bxbx52x1r5b6g62.jpg [ 336.44 KiB | بازديد 280 بار ]


متن مصاحبه ای که تو تاکسی در موردش خوندم
 
نمی دونم تا حالا چند بار سوار تاکسی شدین و از برخورد راننده محترم، دلخور شدین، بهتون بر خورده یا شایدم حرفتون شده. ولی اگه مثل من شانستون زده و سوار تاکسـی شکلاتی شدین، که لذت خوندن این مصاحبه براتون دو چندان میشه. دیگه بیشتر از این منتظرتون نمی ذارم، چون میدونم که دلتون واسه مصاحبه های ما تنگ شده و ( چشم غرّه ) خیله خٌب بابا! شوخی کردم!
این شما و این هم آقا مجتبي، صاحب تاکسی شکلاتی:
- لطفاً خودتون رو معرفی کنید.
من مجتبی میرخوند چگینی هستم و 39 سال سن دارم. ازدواج کردم و دو فرزند
به نام های الهه ناز 2 ساله و غزاله راز 7 ساله دارم. ( آخرای مصاحبه بود که
متوجه شدیم آقا مجتبی یه دو قلو هم تو راه دارن!)
- تحصیلاتتون در چه سطحیه؟
راستش من تحصیلاتم زیر دیپلمه. با اینکه هوش خوبی داشتم اما به دلیل فوت پدرم و افتادن خرج خانواده رو دوش من، که پسر بزرگ خانواده بودم، نتونستم به تحصیلاتم ادامه بدم.
- تاکسی شکلاتی چه جوری به وجود اومد؟
من مغازه داشتم و لاستیک می فروختم اما ورشکست شدم و تاکسی گرفتم. هفته های اول برام خیلی سخت بود، داشتم عذاب می کشیدم. از راننده های تاکسی گرفته تا مسافرا، همه عصبی و ناراحت بودن و با موج منفی اونا منم تا شب عصبی بودم و خسته برمی گشتم خونه. تصمیم گرفتم تو دنیای کوچیک خودم متفاوت باشم. این بود که یه جعبه شکلات گذاشتم تو ماشین و هر مسافری که سوار میشد بهش تعارف می کردم. دیدم جواب میده. مسافرا اولش اخماشون تو همه اما بعد از اینکه شکلات برمی دارن و باهم صحبت می کنیم روحیشون عوض میشه. از اینجا بود که تاکسی شکلاتی به وجود اومد و من الان 12 ساله که مشغول این کارم. یه ویژگی دیگه این تاکسی هم اینه که برعکس همه ماشینا بوق نداره.
- چی شد که اسمش رو گذاشتید تاکسی شکلاتی؟
چند روزی میشد که این کارو شروع کردم که یه روز  دختر دانشجویی مسافرم شد و ازم دلیل کارم رو پرسید. منم ماجرا رو براش تعریف کردم. بعد از اینکه داستان رو شنید بهم پیشنهاد کرد که اسم این تاکسی رو بذارم تاکسی شکلاتی. گفت یه روز میاد که این اسم فقط مختص خودت میشه و همه جا این تاکسی شناخته میشه.
- هدف اصلیتون از این کار چیه؟
تنها هدف من اینه که بتونم برای چند لحظه ام شده لبخند رو به لبای مردم بیارم. دلم می خواد مردم متفاوت بودن رو یاد بگیرن. یاد بگیرن که تو هر صنفی که هستن می تونن این کار رو به نوعی انجام بدن. اینطوری هر کسی اگه بخواد باهاشون حرف بزنه و مشکلی رو در میون بذاره، بدون هیچ ترسی اینکار رو انجام بدن و حرفشون رو بزنن. من همیشه می گم اگه میم مشکلات رو برداریم میشه شکلات.
- راجع به دفترچه های شکلاتیتون برامون بگید.
همون روز وقتی اون خانم این پیشنهاد رو داد، با خودم فکر کردم چقدر خوب میشه اگه من یه دفترچه بذارم تو ماشین و از مسافرا بخوام تا نظراتشون رو برام بنویسن. هر مسافری که وارد ماشین میشد بهش شکلات تعارف می کردم و می گفتم به تاکسی شکلاتی خوش اومدید. بعد بین راه ازشون می خواستم تا هرچی دوست دارن برام بنویسن. خودمم شب که بر می گردم خونه تو یه دفترچه دیگه تمام خاطرات اون روز رو می نویسم.
- در این 11 سال چند تا دفترچه پر شده؟
 تا الآن 115114 نفر برام خاطره نوشتن که نزدیک به 260 تا دفتر شده. دفترچه های خودمم  تا الان1300  تا شده.
- ما شنیدیم تو تاکسی شکلاتی، فقط شکلاتِ خالی نیست! درسته؟
بله، بعد از یکی دو ماه آبمیوه رو هم بهش اضافه کردم. البته اوایل خیلی اعتماد نمی کردن. خب حقم داشتن، نباید به همه اعتماد کرد اما میشه برای احترام برداشت و نخورد... بعد از اون صبحانه و نهارم اضافه شد.
- تا حالا تو دردسر افتادین؟ مسافری بوده که از رفتار شما بترسه؟
بله، خیلی از موارد پیش اومده. اما جالب ترینش موقعی اتفاق افتاد که تازه شروع کرده بودم به آبمیوه دادن. غروب بود و فقط یه خانم مسافرم بود. بهش شکلات رو تعارف کردن و گفتم به تاکسی شکلاتی خوش اومدید. پشت چراغ قرمز بودیم که پرسیدم: آبمیوه میل دارید؟ هنوز جمله من تموم نشده بود که    
               اون خانم جیغ کشید و از تاکسی پیاده شد. همه هاج و واج نگاه می کردن و می پرسیدن
                      چی شده. سه روز بعد اتفاقی همون خانم با همسرش سوار ماشین شد. مثل همیشه
                       پذیرایی رو شروع کردم. اونا شک داشتن که من همون راننده ام. همسر اون خانم
                         ازم پرسید که چرا این کارو می کنم. منم براش توضیح دادم و مجلات و روزنامه
      هایی رو که با من مصاحبه کرده بودن رو نشون دادم. بعد ازم پرسید تا حالا
       مسافری داشتی که خیلی از رفتار شما ترسیده باشه؟ میشه آخریش رو برامون
        تعریف کنی؟ منم ماجرای اون خانم رو تعریف کردم، غافل از اینکه اون خانم
       همون موقع تو ماشینم بود. ازم پرسید اگه اون خانم رو ببینی می شناسیش؟!
      گفتم نه من خیلی به چهره مسافرام دقت نمی کنم، مخصوصاً اگه خانم باشن.
     گفت اون خانم الان دوباره مسافر شماست و از شما معذرت میخواد. از تعجب زدم رو ترمز! خیلی خوشحال شدم. خیلی دلم می خواست دوباره اون خانم رو ببینم و براش
              توضیح بدم.
- خانوادتون با این موضوع چطور برخورد کردن؟
من وقتی ازدواج کردم، سه سال بود که این کار رو شروع کرده بودم. همسرم اوایل به شدت با این کار مخالف بود. می گفت تو از حق خانوادت میزنی و میدی به بقیه. منم بهش می گفتم رزق و روزی ما دست خداست. اما قانع نمیشد. تا اینکه با هم رفتیم و سوار تاکسی های مختلف شدیم. اون روز دید که راننده ها با مسافرا چطوری رفتار می کنن. از همه راننده ها پرسیدیم که روزانه چقدر در میارن. اینطوری شد که ما یه جعبه شکلاتی درست کردیم و قرار شد من یه مبلغی رو روزانه به خونه بیارم. همسر من از اون روز به بعد نه تنها قانع شد بلکه تو این کار به من کمک می کنه. بیشتر موفقیت من در این سال ها به دلیل حمایت های بی دریغ همسرم و همدلی و همکاری ایشونه. هر شب وقتی برمی گردم خونه باهم خاطرات اون روز رو می خونیم و لذت می بریم.
- شما، رو در تاکسیتون نوشتید " لطفاً با لبخند وارد شوید". میشه برامون راجع بهش توضیح بدین.
من دیدم خیلی از مسافرا با اخم و ناراحتی وارد تاکسی میشن و با شکلات و آبمیوه و اینجور چیزام اخماشون باز نمیشه. واسه همینم رو در ماشین نوشتم لطفا با لبخند وارد شوید و تا این جمله رو نخونن نمیذارم سوار بشن! بعضیا تعجب می کنن و میگن: مگه شما این مسیر رو نمیرید؟ منم میگم: چرا میرم اما اول اون جمله رو بخونید و بعد سوار بشید. از همون جاست که استارت خنده زده میشه!
- هزینه این تاکسی چقدره و چه جوری تأمین میشه؟
تقریبا روزی 20000 تومان هزینه می کنم که میشه ماهی 600000 تومان.  خیلی از مسافرا هستنکه دوست دارن تو این کار سهیم باشن. اما من همیشه می گم هزینه این تاکسی رو خدا میده. حتی اگه شما کرایه من رو میدید این خدا بوده که شما رو وسیله قرار داده تا روزی من تأمین بشه. من از مسافرام حتی یک ریال هم اضافه نمی گیرم و از هیچ کس هم توقع ندارم. حتی اگه مسافری باشه که واقعاً پول نداشته باشه من ازش کرایه نمی گیرم.
 
- یکی از شیرین ترین خاطراتتون رو تعریف کنید (حتماً بخونيد).
اکثر خاطرات این تاکسی شیرینه، اما الان یکی که همیشه تو ذهنم هستش رو براتون میگم. یه روز یک آقایی وقتی خواست سوار ماشین من بشه بهم گفت: من پول ندارم. من سوارش کردم و مثل همیشه پذیراییم رو شروع کردم. وقتی به مقصد رسیدیم ازش پرسیدم کجا می خواد بره و برای ادامه مسیرش بهش پول دادم. ازم قبول نمی کرد. گفت آقا من گدا نیستم. سوار یه تاکسی شخصی شدم و همه پولهام رو ازم دزدیدن، شماره حسابت رو بده تا برات پول بریزم. من گفتم اگه می خوای پول رو برگردونی، وقتی به یه آدمی برخوردی که مطمئن بودی واقعا محتاجه و کمک می خواد، این پول رو بده بهش. اون مسافر تشکر کرد و رفت. یکی از مسافرا از رفتار من خیلی تعجب کرده بود. بهم گفت آقا شما چرا این کارو می کنی؟ شما نه تنها از اون آقا پول نگرفتی و پذیرایی کردی، بلکه بهش پولم دادی! فکر نمی کنی این کار برای یه راننده تاکسی زیادیه؟ جواب دادم: خدا از یه جای دیگه می رسونه. اون آقا متقاعد نشد و معتقد بود که من دارم در حق زن و بچم ظلم می کنم. بهش گفتم همه ما رو خدا آفریده، پس خودش روزیمون رو هم فراهم می کنه. من برای خانوادم کم نمیذارم و همه امکانات رو براشون فراهم می کنم.  وقتی به دم منزلش رسیدیم.  گفت من کرایم رو نمیدم! برو از خدا بگیر. گفتم اگه پول نداری به سلامت ولی اگه پول داری و نمیدی هم تو این دنیا و هم تو اون دنیا مدیونی، چون داری حق خانواده من رو می خوری. درسته خدا روزی رسونه، اما اون تو رو وسیله قرار داده تا خرج زندگی من تأمین بشه.
اشک تو چشماش جمع شد. گفت همین جا وایسا، الان برمی گردم. چند دقیقه بعد با شربت و شیرینی برگشت. یه پاکت بهم داد و گفت اینو تو خونه با خانوادت باز کن. تو این چندتا شعر زیباست که می خوان بهت هدیه کنم. وقتی به خونه برگشتم، دخترم پاکت رو باز کرد، توش 16 فقره چک پول 50000 تومانی بود و داخل پاکت نوشته بود: "این را من
نداده ام، این را خدا به تو، خانواده ات و جعبه شکلاتیت هدیه داده است." شمارش رو از دفترچه پیدا کردم، بهش زنگ زدم و دلیل کارش رو پرسیدم. گفت: تو به من ثابت کردی که خدا وجود داره، پشت تلفن گریه می کرد. من همیشه خدا رو تو پول می دیدم اما تو به من نشون دادی که خدا از رگ گردن هم به ما نزدیکتره و همیشه همراه ماست... .
- بزرگترین آرزوی شما چیه؟
آرزوی قلبی من اینه که همه مردم شاد باشن و دستشون جلوی نامرد دراز نشه. دلم می خواد همه باهم مهربون باشن. همدیگر رو خواهر و برادر هم بدونن. همون طور که من وقتی خانمی سوار تاکسیم میشه اون رو خواهر خودم میدونم و از حقش دفاع می کنم و همونطور که آقایون رو برادر خودم میدونم و باید همیشه یار ویاورش باشم بهش کمک کنم. دلم می خواد همه همین حس رو نسبت به هم داشته باشن. اما بزرگترین آرزوم اینه که یه روز بتونم در سر تاسر تهران شعبه های تاکسی شکلاتی رو راه اندازی کنم. تاجایی که هیچکس دلش نخواد با ماشین شخصیش بیاد بیرون. مطمئن باشید یک روز این کار رو می کنم. چون بهش باور دارم و معتقدم انسان ها با باورهاشون زندگی می کنن.
- چندتا از جمله هایی که مسافراتون نوشتن و روی شما تأثیر گذاشته.
هیچ وقت خودتان را آتش نزنید، چون دیگران از سوختن شما لذت می برن.
بزرگترین اقیانوس آرام است، آرام باش تا به بزرگی برسی.
- سخن آخر.
رحمت خداوند برای همه بندگان از آسمان می بارد، مشکل نگرفتن این رحمت، از خداوند نیست، از ماست که کاسه هایمان را برعکس گرفتیم! و همون طور که کوروش کبیر میگه:" باران می بارد و ظرف های خالی را پر می كند، هرگز نپرسید این کاسه های خالی از آن کیست! "

وای چقدر جالب!خدا عمرش بده

آره به خدا فاطیما جون
دیشب گرما زده شده بودم. می دونم اگه اون آبمیوه بهم نرسیده بود الان معلوم نیست کجا بودم. همسرم هم به خاطر لطفی که در حق من کرد خیلی دعاش میکنه...
نمی دونی چقدر ما رو تو تاکسی خندوند.چقدر روحیه داد. چقدر دیدمون رو باز کرد.....

میکا جون شانست خوبه هاااااااا.اگه من از گرما هلاک شم کسی نگام نمیکنه چه برسه به راننده تاکسی.
خدا سلامتی بهش بده

خدا عمر با عزت بهش بده و تعداد این آدمارو روز به روز بیشتر کنه

dordoone نوشته است:
میکا جون شانست خوبه هاااااااا.اگه من از گرما هلاک شم کسی نگام نمیکنه چه برسه به راننده تاکسی.
خدا سلامتی بهش بده

انشالله تو هم سوار تاکسیش میشی. واقعا تو این مورد شانس آوردم
تا نبینینش باورتون نمیشه. شنیدن کی بود مانند دیدن

خيلي تحت تاثير قرار گرفتم انشاءالله هميشه سلامت باشه ولب پول اينهمه آبميوه و وام هايي روكه ميده از كجا مياره؟ 

میگفت اوایل همه پول رو خودم میگذاشتم اما الان خیلیا میان بهم پول میدن میگن برای مسافرات آبمیوه بگیر از 100 تومان گرفته تا مبالغ زیاد. منم آبمیوه و غذا میگیرم برای مسافرا. اضافی پول رو هم به نیازمندا وام میدم.... می گفت الان چندین ساله که کارم همینه!!!

ميکا جون منم خيلي تصادفي يه روز صبح که داشتم ميومدم سره کارسواره اين تاکسي شدم....اولش داشتم از تعجب شاخ در ميآوردم گفت سلام به تاکسي شکلاتي خوش اومديد بعد  شکلات تعارف کرد برداشتم گذاشتم کيفم بعد گفت راني ايستک سانديس کدوم رو ميل داريد؟!!!گفتم ممنون ميل ندارم...راستش ترسيدم ازش آبميوه بگيرم!! بعدش که چند نفر ديگه هم سوار شدن دلم قرص تر شد بعدش دفترچه خاطرات داد يه چند خطي نوشتيم و تازه بعدشم يه مسابقه برگزار کرد گفت واسه اينکه حوصله تون سر نره من يه عددي رو مينويسم ميذارم جلوي داشبورد بعد شماها هر کدوم 3 بار فرصت دارين که اون عدد رو حدس بزنيد يه تراول 50 تومني هم گذاشت لاي کاغذ که هرکس برنده شد بهش جايزه بده....تازه راهنمايي هم ميکرد مثلاً من گفتم 90 گفت برو بالا گفتم 1000 گفت برو بالاتر و همينطور گفتيم و گفتيم ...البته هيچکدوم نتونستيم حدس بزنيم ولي کارش خيلي جالب بود و کلي سرمون رو گرم کرد...خلاصه آدمه جالبيه ايشالا که به پستش بخوريد..

اینجور ادما کم پیدا میشه  .......
میکا تو کدوم خط کار میکنه بریم سوار شیم

خدا به زندگیش برکت بده...امین

سمسایه جون شوهر من پارسال تو سید خندان سوار ماشینش شده بود
روی تاکسیش نوشته بود: بهار شمالی - سید خندان
خود من از میدون شهرک غرب تا آزادی مسافرش بودم. گفت روزی 5-6 بار مسیر آزادی شهرک رو میاد.
می گفت کلا تو شهر می چرخه. یکی از دوستان هم میدون رسالت سوار ماشینش شده بوده.
انشالله قسمتتون شه.
درسته ریحانه جون. دیدی چه روحیه ای به آدم میده؟!

آره آدم تا نيم ساعت بعد از اينکه از ماشينش پياده ميشه خنده از روي لبش محو نميشه براي من که تجربه جالبي بود...همه مسيرا ميچرخه جاي ثابتي نداره

وااااااااااااااااای خیلی جالب بود.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 458]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن