واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: دوست جونا ما العان تو خونه ای داریم زندگی می کنیم که از قبل عروسیمون اونجا بودیم کلی خاطرات ازش داریم خیلی خیلی دوسش دارم قرار بود 2 سال اینجا بمونیم ولی شرایط شکر خدا طوری شده که العان میتونیم خونمون رو ببریم نزدیک محل کارمون با اینکه خونه تازه هم محلش خیلی بهتر خواهد بود هم بزرگتر ولی من دیشب کلی گریه کردم خونمونو خیلیییییییییییییی دوست دارم همسری همینجوری مونده بود که چرا من دارم اینطوری میکنم خودمم می دونم برامون عالی میشه الان 4 تا تاکسی تا شرکت سوار میشیم ولی با این حال همش بغضم میگیره شما همچین تجربه ای داشتید؟ چیکار کنم کمتر قصه بخورم؟
سلام مينا جون. برا منم پيش اومده .منم وقتي كه ميخواستيم از خونه اي كه تمام بچه گيمو اونجا بودمو كلي خاطرات ازش داشتم بريم جاي ديگه خيلي ناراحت بودم.هيچ خونه اي حتي خيلي بزرگو مدرن نميتونه جاي اون خونه ي قديميو كه توش يه باغچه ي بزرگ پر از درخت و گل بود و بگيره. تا الان كه 17 سال ازون زمان گذشته تمام خوابهايي رو كه ميبينم تو اون خونه ميبينم. عزيزم ناراحت نباش بلاخره تغيير برا پيشرفت لازمه. خوبيش اينه كه ميتوني به محل كارت زودتر برسي. صبحا بيشتر ميتوني بخوابي. عصرا هم زودتر ميتوني بيايي خونه. تازه خونت بزرگتر ميشه. ميتوني وسيله هاي خوشگل برا خونت بخري. سعي كن به نيمه پر قضيه نيگا كني.
بری خونه جدید، خاطرات جدیدی رو تجربه می کنی و خیلی زود به خونه جدید هم عادت میکنی. دیگه نمی شه آدم تا ابد یه جا بمونه و هی اونجا رو تجربه کنه و هی توی اون خاطره براش بوجود بیاد. هرچند که من همیشه خدا توی خواب هام توی خونه ای هستم که توی نوجونی بودم اونم توی شیراز!!!
اشکال نداره عزیزم.به هر حال آدم به بعضی چیزها و جاها احساس خاصی داره.مثلا پدربزرگ من قبل از فوتش خونشو وقف کرد.ما خیلی خاطره از اون خونه داشتیم و از مادربزرگ و پدر بزرگم.2 تاییشون تو فاصله 3 ماه از هم فوت کردن و اوقاف هم امد و خونرو تحویل گرفت.بعد از مراسمشون من دیگه از اون محل رد نمیشدم.چون اعصابم بهم میریخت.تا چند وقت پیش که با شوهرم میرفتیم مهمونی که از اونجا رد شدیم.وای دیدم خونرو خراب کردن .....نمیتونم بگم چه حالی داشتم .فقط اشک بود که از چشمای من میامد .حتی نمیتونستم حرف بزنم.حالا تو خدارو شکر کن که دارید پیشرفت میکنید و شوهرت و عزیزانت پیشت هستن.به هر حال تو زندگی ادم برای رسیدن به بعضی چیزا باید از بعضی چیزای دیگه بگذره.
من خیلی وفتا دلم برا خونمون تنگ میشه 29 سال اونجا بودم ... حیاطمون ... اتاقم ...
راحیل عزیزم خدا بیامرزتشون چه خوب که نوه گلی مثل تو دارن و چه بهتر خونه دنیاشونو بردم با خودشون به اون دنیا روحشون شاد
مهم روح زندگيه که توي خونه جريان داره بقيش خشت و گله...روح زندگي رو توي هر خونه اي به جريان بندازي برات عزيز ميشه...واسه من که اينجوريه
حتما خونه ی جدیدت هم برات عزیز میشه چون عشقتون به اون خونه رنگ میده. یادت نره اون خشت با وجود خودتون دوست داشتنیه نه چیز دیگه. واسه خاطرات هم یه بار یه فیلم مفصل از همه جاش بگیرین و خاطرات رو با هم مرور کنین تو فیلم. از جزئیات هم بگیر. مثل دسته کلیدت. من از خونه قبلیم گرفتم خیلی دوست دارم فیلمش رو.
حالا مینا جون کی شیرینی خونه جدیدو میخوریم؟
راست میگی رز گل جون میخوام از همه جا عکس و فیلم بگیرم حتی از کوچه مون
راحیل جونم من یکم زود رفتم پیش واز قرار دادمون تا آخر مهر ماهه ولی احتمالش هست که زود تر بریم خدارو چه دیدی دنیا کوچیکه شاید یه روز تو خونه ما دور هم یه چایی هم خوردیم مرسی دوست جونای گلم
سلام مينا جون. برا منم پيش اومده .منم وقتي كه ميخواستيم از خونه اي كه تمام بچه گيمو اونجا بودمو كلي خاطرات ازش داشتم بريم جاي ديگه خيلي ناراحت بودم.هيچ خونه اي حتي خيلي بزرگو مدرن نميتونه جاي اون خونه ي قديميو كه توش يه باغچه ي بزرگ پر از درخت و گل بود و بگيره. تا الان كه 17 سال ازون زمان گذشته تمام خوابهايي رو كه ميبينم تو اون خونه ميبينم. عزيزم ناراحت نباش بلاخره تغيير برا پيشرفت لازمه. خوبيش اينه كه ميتوني به محل كارت زودتر برسي. صبحا بيشتر ميتوني بخوابي. عصرا هم زودتر ميتوني بيايي خونه. تازه خونت بزرگتر ميشه. ميتوني وسيله هاي خوشگل برا خونت بخري. سعي كن به نيمه پر قضيه نيگا كني. (آفتاب تاریک نوشته)
عزیزم بانظرت کاملا موافق هستم .مینامیکی گلم ما از اول ازدواجمان 3تا خونه عوض کردیم ولی خونه عوض میشه خاطره های خوب وشیرینش میمونه . آرزومیکنم دراین خونه به همه آرزوهات برسی خانمی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 184]