واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام به همگی من 3 سال با این سایت آشنا شدم.و تقریبا هر روز بهش سر می زنم ولی یه هفته ایه که عضو سایت شدم و از اینکه می تونم باهاتون صحبت و تبادل نظر کنم خیلی خوشحالم.
بچه ها من یه سری مشکل دارم که نمی دونم واقعا بزرگن یا کوچیکن چون احساس می کنم ذهنم خیلی بسته شده و دیگه از بس باهاشون کلنجار رفتم خسته شدم.دلم می خواد اونا را با شما در میون بذارم و شما دوستان خوبم ببینین اشکال کار من کجاست.من خودم بعضی وقتها که مشکلات دیگران می شنوم خیلی راحت می فهمم که اشکال کارشون کجاست ولی توی مشکلات خودم می مونم یا گاهی به درست و غلطی همه فکرها و احساسات خودم شک می کنم.
دوستان خوبم اگه یه کم پراکنده گویی کردم من ببخشید چون از بس از کنار مسائلم گذشتم تعدادشون زیاد شده و الان دقیقا نمی دونم مشکل اصلی کدوم؟
من دو سال و سه ماه ازدواج کردم و الانم 8 ماه کارمند شدم.یکی از مشکلاتی که دارم با همسرم و اینه که ما با هم نمی تونیم در مورد مشکلاتمون حرف بزنیم چون خیلی سریع از دست هم ناراحت می شیم و به این نتیجه می رسم که فقط باید فراموششون کنم که این هم در عمل ممکن نیست.
خوب می تونید بنویسید . بعد یه مدت که به این کار عادت کردید نوشته ها تون رو برا هم بخونید . بعد یه مدت دیگه ام حرف بزنید.
اما با قانون و شرایط .......... مثلا بهم قول بدید وقتی آروم هستید و شاد باهم منطقی صحبت کنید.
جبهه گیری نکنید و برای حرفهای همدیگه ارزش قائل بشید . موقع صحبت کردن حتی وقتی راجع به مشکلتونه با لحن خوبی همدیگرو صدا کنید مثل عزیز دلم به نظر من ......... فلان چیز اینطوره واینکه سعی کنید خودتون رو جای دیگری قرار بدید تا بهتر همدیگه رو درک کنید .
قبل از اینکه صحبت کنید راجع به حرفها تون فکر کنید و اگه واقعا ارزش بیان داره بگید چون هر موضوع ساده و کوچیکی نیاز به بحث نداره بلکه از موضعات کوچیک میشه چشم پوشی کرد و با تمرین اینکه هر چیزی ارزش ناراحت شدن نداره و مهم نیست تو ذهن خودمون اونو حل کنیم.
بچه ها یکی از اولین مشکلات من در زندگی زناشوییم پدر شوهرم که باید بگم کابوس زندگی من و برام یه ادم بسیار نفرت انگیز
اخلاق پدر شوهرم:یه مرد مرد سالار و فوق العاده بداخلاق و تند خو وبا رفتار ها و افکار و عقاید نامتعارف که دوست داره همه فقط چاپلوسیش بکنن و قربون صدقه اش برن و بگن تو درست می گی
و مشکل من این که خیلی آدم مغروری هستم و باکسی که این اخلاقا را داره ابم توی یه جوی نمی ره.و دیگه اینکه با تمام برخوردهای بد پدر شوهرم همسرم پدرش تایید می کنه و به ندرت حق به من میده.
می تونم بگم من در هر باری که می رم خونه پدر شوهرم غیر ممکنه فریادش به آسمون نره و بد اخلاقی نکنه
سلام - من زياد در اين امور صاحب نظر نيستم ولي كسي رو ميشناسم كه اينجوري بود هر وقت مشكلي داشتن از اينك در موردش صحبت كنن ناراحت ميشدن و كار به قهر ميكشيد بهشون پيشنهاد دادم در مورد مسائلشون هرچند كوچيك صحبت كنن اينطوري مسائل حل ميشد و بالاخره يكي از طرفين قانع ميشد اما در حالت اول هر كدام خودشون را برحق و ديگري را مقصر ميدونستن و به غير از دلگيري و ناراحتي چيزي كه عايدشون ميشد اين بود كه با كوچكترين مسئله اي همه ناراحتي هاي قبلي هم يادشون ميامد و سر كوچكترين چيزي كار به قهر ميكشيد كه الان شكر خدا ديگه اينطور نيست. به شما هم پيشنهاد ميكنم نذاري مسائلت كهنه و قديمي بشه و سعي كني در شرايطي كه هر دو طرف آرامش داريد در موردش صحبت كنيد تاكيد ميكنم صحبت كنيد نه گله و شكايت انشاءالله به نتايج خوبي برسي- موفق باشي دوست عزيز
ضمنا با نظر عليرضا جون هم كاملا موافقم
خوب می تونید بنویسید . بعد یه مدت که به این کار عادت کردید نوشته ها تون رو برا هم بخونید . بعد یه مدت دیگه ام حرف بزنید.
اما با قانون و شرایط .......... مثلا بهم قول بدید وقتی آروم هستید و شاد باهم منطقی صحبت کنید.
جبهه گیری نکنید و برای حرفهای همدیگه ارزش قائل بشید . موقع صحبت کردن حتی وقتی راجع به مشکلتونه با لحن خوبی همدیگرو صدا کنید مثل عزیز دلم به نظر من ......... فلان چیز اینطوره واینکه سعی کنید خودتون رو جای دیگری قرار بدید تا بهتر همدیگه رو درک کنید .
قبل از اینکه صحبت کنید راجع به حرفها تون فکر کنید و اگه واقعا ارزش بیان داره بگید چون هر موضوع ساده و کوچیکی نیاز به بحث نداره بلکه از موضعات کوچیک میشه چشم پوشی کرد و با تمرین اینکه هر چیزی ارزش ناراحت شدن نداره و مهم نیست تو ذهن خودمون اونو حل کنیم.
میدونی چیه عزیزم من می تونم اعتراف کنم که شوهرم قبول ندارم و نمی تونم نظراتش در مورد خیلی از مسائل بپذیرم از دوران خاستگاری هم فکر می کردم از لحاظ هوش اجتماعی از من پایین تره و در نتیجه اگه نظری هم بده نظر خودم در اغلب موارد بیشتر قبول دارم.خودش همیشه می گه به من اعتماد کن ولی نمی تونم .همش فکر می کنم داره اشتباه می گه
بچه ها باید بگم که من خیلی فکر می کردم عاقلانه و اصولی ازدواج کردم و تا6 ماه اول ازدواجمون هم همه چی سعی می کردم منطقی حل کنم .ولی دوران عقدم اینقدر پدر شوهرم بداخلاقی کرد که از لحاظ روانی من ضعیف شدم و یه باره بعد از یه سال و نیم زدم به سیم اخر و از اون به بعد دیگه نمی تونم پس خودم بربیام و جلوی احساسات منفیم نسبت به اونا بگیرم.من اینقدر از پدر شوهرم بدم می یاد و گاهی ازش می ترسم و یا شاید از دستش عصبی می شم که وقتی باهام یا حتی دیگران حرف می زنه دست و پاهام می لرزهو صدای قلبم می شنوم.اگه یه وقت قرار باشه بریم خونه پدر شوهرم اینگار همه غم های عالم می یاد روی دلم
بهتره راجع به اخلاقای پدر شوهرت بیشتر مثال بزنی. تا بهتر راهنمایی ات کنم.
ضمنا عزیزم مشکل تو با شوهرته یا پدر شوهرت؟ مشکل دیگه ای ام داری غیر از این دو نفر؟
یکی از علتهایی که نمی تونم با شوهرم حرف بزنم و حرف همدیگه را بفهمیم هم همینه.چون از همدیگه یه عالمه پیش زمینه منفی داریم و چون می دونه خانوادش قبول ندارم در مورد مسائل دیگه هم موضع گیری می کنه.
اين كه شما مشكلات ديگرون رو بهتر مي بينيد خوب مسلمه چون از بالا نگاه مي كنيد كسي كه از بالا نگاه مي كنه بهتر از كسي كه درگير مسئله است، مشكلات را مي بينه .
براي بهتر ديدن مشكلات خودتون هم بايد همين كارو بكنيد. فكر نكنيد مشكل خودتونه. تصور كنيد مشكلات ديگرونه. در اين موارد چه توصيه هايي ميكنيد؟
در مورد صحبت كردن با همسر هم ظاهرا بايد يه كمي كوتاه بيايي و خزنده پيش بري تا بتوني حرفت رو به كرسي بنشوني و درنهايت به توافق برسين.
اگه شما از همسرت ناراحت نشي و صبور تر باشي ، به مرور زمان همسرت هم بيشتر حوصله به خرج ميده و مشكلاتتون حل ميشه ولي اگه هردو ناراحت بشيد و جرو بحث پيش بياد مشكلات كش دار تر شده وبيشتر ميشن
عليرضا جون ازت خیلی ممنونم که پیگیر مشکلم هستی .از اخلاقای پدر شوهرم اینه که محبتش با داد و بیداد نشون می ده .هیچ رسم و رسومی قبول نداره فقط بچه های خودش ادم می دونه و فکر می کنم چون به بچه هاش خیلی محبت می کنه اونا نمی فهمن پدرشون چقدر با این اخلاقای زشتش عروساش بیزار می کنه مخصصوصا همسر من که بچه اول و سوگلیه بیشتر دوستش دارن.اگه ما یه کاری بکنیم برخلاف میلش باشه زنگ می زنه اینقدر فحش و بد و بیراه می گه بعد هم گوشی سریع قطع می کنه.حالا شوهر من هم بهش زنگ می زنه که باهاش حرف بزنه ولی دیگه جواب نمی ده تا مجبور بشه سراسیمه بره سراغش و ناز و نوازشش کنه تا از دل اقا در بیاد
من دو تا جاری دارم که اون دوتا هم همین مشکلات با هاش دارن ولی چون شوهراشون منطقی ترن کمتر اذیت می شن.البته من از اونها خیلی حساسترم
زیبا جون حرفات قبول دارم به خصوص به خاطر اینکه اخلاق همسرم خیلی بهتر از منه و اگه من یه کم کوتاه بیام اون چند بررابر کوتاه مییاد من باخودم مشکل دارم اینقدر کینه از خانواده همسرم دارم که اگه مشکل اونها باشن من به راحتی نمی تونم کوتاه بیام
براي بهتر ديدن مشكلات خودتون هم بايد همين كارو بكنيد. فكر نكنيد مشكل خودتونه. تصور كنيد مشكلات ديگرونه. در اين موارد چه توصيه هايي ميكنيد؟
در مورد این جملتون هم باید بگم اینکار کردم ولی نمی تونم چون جاریهام مشکلاتشون خیلی بیشتر از منه ولی وقتی باهام درد و دل می کنن اینقدر از بلاهایی که سر شون می یارن ناراحت می شم که گاهی من کاسه داغتر از آش میشم و بیشتر از اونا عکس العمل نشون می دم
اگر چه خانواده همسر و رفتارهاشون مهم هست ولی زندگی زوجین ازش مهمتره . با اینکه مثال نزدی ولی به نظر من وقتی پدرشوهر ت حرف میزنه گوش بده و با بله بله تایید کن بعدشم انگار که نشنیدی بعدم که میای خونه راجع بهش چیزی نگو . اخه اگه حرفهاش منطقی نیست و غیر متعارفه که بحث لازم نداره..... درست مثل اینکه بگی چرا بچه فلانی این کار رو کرد. خوب بچه اس دیگه نمی شه توجیه کرد. البته توهین نباشه ایشون هم عقلش این طوری دستور میده زیاد بهش فکر نکن. همسرتم هر چقدر که پدرش بد باشه چون پدرشه ازش دفاع می کنه خصوصا وقتی تو که بعدا وارد خانواده اونا شدی ازش ایراد بگیری. مطمئنا تودلش میدونه حق با توئه. چیزی نگی به مرور زمان خودش با تو هم نظر میشه.
علیرضا جون مسئله اینجاست که پدر شوهرم گاهی می یاد و فقط بدون اینکه تو بتونی دفاع کنی به یکی از عروساش فحش و بد و بیراه می گه و بعدش پسراش کلی تحویلش می گیرن و نه انگار که ایشون چنین حرفایی زده یا مثلا اگه ما عروسا بریم خونشون و یه کم صدای خندمون بالا می ره معذرت می خوام به تعبیر زن خودش نعره می کشه طوری که اشک همه ما در می یاد.گاهی سر سفره طوری بد اخلاقی می کنه که من دیگه اشتهام کور می شه .من این برخوردهای پدر شوهرم خیلی حساسم کرده از طرفی همسرم به خانوادش خیلی وابسته است و اجازه نمی ده ارتباط من حداقل با پدر شوهرم قطع بشه تا من از لحاظ روحی اروم بشم.تازه اصرار می کنه که پدرم از تو انتظار داره و تورا خیلی دوست داره چرا باهاش حال و احوال نمی کنی .اخه من مدتیه فقط یه سلام بهش می کنم .
باید بگم شوهر خاله منم با عروسش همچین برخوردی داره با این تفاوت که عروس خالم کرج زندگی میکنه و اونا شهرستان به خاطر این زیاد همدیگرو نمی بینن . ضمنا پسرخالمم قبول داره که باباش بد دهنه. ولی خوب ما به عروس خالم گفتیم زیاد بهش فکر نکن اون همین یه که هست فکر کن چیزی نشنیدی .
تو میتونی به همسرت کم کم بفهونی که صبوری و در مقابل این رفتارها حرفی نمی زنی تا بیشتر باهات هم نظر بشه. ضمنا سر فرصت بهش بگو بره فکر کنه و خودش بهت بگه که اگر پدر تو با تو این رفتارو می کرد برخورد خودش چی بود؟
فکر کنم اگه شمام با زبون تحویل بگیرید و بله بله بگید و بعدش انگار نه انگار چیزی شنیدید با شمام مثل بچه هاش خوب برخورد کنه. یعنی شیرین زبونی کافیه .
تا اونجایی که من پی به اخلاقش بردم این روش خوبه مگه اینکه اشتباه متوجه شده باشم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1361]