واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام بر همه دوستان گل
خوشحالم كه با اينجا آشنا شدم اميدوارم دوستاي خوبي برا هم باشيم
اين اولين پست منه
يك سوالي داشتم
به نظرتون خوبه شوهر يا نامزدمون به ما وابسته باشه يا نه ؟
اگه خوبه ... چه طوري ميشه اينكارو كرد ؟؟
سلام عزیزم. خوش اومدی.
به نظر من وابستگی خوبه اما نه در حدی که زندگی رو فلج کنه و بدون هم نتونین کاری از پیش ببرین
راستش به نظر من وابستگی آنی ایجاد نمیشه . بلکه محتاج گذشت زمان و اتفاقات و پشتیبان هم بودن در غمها و شادیهاست.. با اضافه شدن خاطرات مشترک و بخصوص شیرین حس وابستگی به اطرافیان بیشتر میشه. برای جذب بیشتر شوهرت میتونی با محبت کردن بیشتر و جذاب بودن ظاهری و همچنین باطن وابستگیشو به خودت بیشتر کنی...وابستگی عاطفی در مرد باعث میشه که فکر هیچ زن دیگه ای رو تو ذهنش نیاره
راستش من فکر نمیکردم اینقدر وابسته باشم به همسرم،اما الان5 روزه رفته مسافرت و من از دو روز قبل هی بغضم میگیره از دلتنگیش....
من به همسرم خیلی وابسته ام به طوری که اگه همراهم نیاد نمی تونم یا به سحتی و به کراهت از خونه می رم بیرون بعضی وقتها میشه که یه هفته از خونه بیرون نرفتم جون اون کارش زیاد بوده و ..
البته اینو هم بگم ما دوماهی هست که به یه شهر جدید رفتیم و وابستگی منم بیشتر شده
نمی دونم شاید علتش همین باشه
دلم می خواد استفلال زمان مجردی رو دوباره بدست بیارم
اخ جوانی کجایی که یادت به خیر
منم با میکا جون موافقم وابستگی خوبه اما نه جوری که خسته بشین.منو شوهرم انقدر به هم وابسته ایم که نگو اما این شرایط و خودمون ایجاد کردیم و ازشم راضی هستیم .باید راهشو یاد بگیری یعنی قلق شوهرتو بلد باشی
ممنونم از همه دوستان
ميكا جون ميشه بگــــي وابستگي عاطفي رو چه جوري ايجاد كنم تو نامزدم ؟؟
دردونه جوون چه جوري ياد بگيرم فعلا اول راهم و زياد قلقش دستم نيومده
راستش من اصلا هيچي بلد نيستم لطفا يكم راهنماييم كنيد مرسي
خانومی عاشق باشید و شاد .همراه و هم دل تو شادی وغم.اما وابستگی چرا؟ما باید یاد بگیریم محکم تر باشیم رو پای خودمون بایستیم و کارامون مشروطی نشه که مثلا اگه اون این کارو بکنه منم میتونم. با مهربونی و جذابیت و صد البته مطالعات همیشگی و به روز همسرتون بیش از پیش عاشقتون میشه.به نظر من وابستگی اصلا خوب نیست.
یکی به من بگه چطور وابستگی همسرمو کم کنم!!!!
امروز کلی باهاش دعوا کردم بعضی وقتا مثل بچه ها میشه که نمی تونن بدون مامانشون از خیابون رد بشن!!!
اگه یه روز منو نبینه و اگه باعثشم من باشم!!شب تا صبح اس می ده و الکی دعوا می کنه!!
من مجردیم مستقل بودم اما حالا که شوهرم اینجوری میسازه دارم دیووونه میشم
مامانش میگه هر غذایی که تو دوست داری اگه بپزم سجاد نمیخوره میگه صبا دوست داره
یا اگه جایی دعوت باشه بدون من نمیره
ترجیح می ده تنها خونه باشه اما اونجا نره
من که وابستگیو دوست ندارم و خسته شدم
شوهرمن زیادی شورشو در اووورده
ایشالا عروسی کنیمو این اخلاقشو بذاره کنار
دلم خیلی پره!!
دلیل وابستگی همسرم شاید محبت من باشه
اون از خانوادش زیاد محبت نمیبینه
البته منم زیاد ابراز نمی کنما ولی خیلی مواظبشم
احساس میکنم زیادی مادر شدم!!!
این خیلی بده واسه یه زن که مادر همسرش باشه که من متاسفانه هستم
raha*saman نوشته است:
ممنونم از همه دوستان
ميكا جون ميشه بگــــي وابستگي عاطفي رو چه جوري ايجاد كنم تو نامزدم ؟؟
دردونه جوون چه جوري ياد بگيرم فعلا اول راهم و زياد قلقش دستم نيومده
راستش من اصلا هيچي بلد نيستم لطفا يكم راهنماييم كنيد مرسي
عزیزم این تاپیک رو بخون. من نظراتم رو اینجا گذاشتم. به نظرم خیلی کار راه می اندازه. لااقل برای خود من اینطور بود. شما که اول راهی به سلامتی اگه اجراشون کن خیلی خیلی موفق خواهی بود. البته به خاطر حرفام یک سری حرفای عجیب و غریب هم شنیدم. اما چون خودم با همین کارا تونستم زندگی موفقی رو خدا رو شکر شروع کنم به شما هم پیشنهاد میکنم.
http://www.ashpazonline.com/forum/forum-f114/topic-t13530.html
پيشنهاد من اينه كه اصلا و اصلا اين كار رو نكن. توي كوتاه مدت شايد مزه بده اما طولاني مدتش دردسره بزرگيه.
شوهر من شديدا به من وابسته است. حتي شبها كه آشغال مي خواد ببره، آنقدر التماس مي كنه كه تو هم بايد بيايي و مثلا كاري كه مي شد خودش تنهايي انجام بده، مجبور مي شم كه دوتايي انجام بديم و كلي اينجا وقت آدم گرفته مي شه. بنزين زدن ماشين رو اصلا تنهايي نمي ره. آخه ديگه اين كاري نيست كه منم حتما باشم و از اين دست كارها فراون داره. اما از نموه دردسرهاش برات بگم.
پنج شنبه كنكور داشت. من صبح كار بانكي داشتم و آروم بيدار شدم كه برم بانك. تا ديد بلند شود و گقت كجا تنهايي مي خوايي بري. بهش گفتم دارم ميرم بانك، پنج شنبه است تا تو بجنبي بانكها تعطيل مي شه من ميرم و زود بر مي گردم. پاشو كرد توي يك كفش و بعد از صرف صبحانه با من آمد. دوتا بانك كار داشتم. هر دو بانك آمد و كلي با كارمندهاي بانك درگير شد (نكه دير آماده شده بود مي خواست كاسه كوزه ها سرش شكسته نشه) دلم مي خواست مغازه ها رو نگاه كنم. اما او چون امتحان داشت و بايد مي رفت نگذاشت. منو سريع برده خونه. تا ناهار خورديم، ميگه آماده شو تا بريم. ميگم تو كنكور داري من بيام چكار؟ بعدشم من ساعتها بايد تنها پشت در بمونم!! ميگه خوب وسايل چاي و ... بيار يه جايي برات زيرانداز مي اندازم تا من برگردم. حتما تنها نيستي. آدمهاي ديگه اي هم هستن. بهش ميگم خوب من خسته ام، بعد از يك هفته كار كردن الان دلم مي خواد استراحت كنم. با هزار دردسر خودش تنها رفت. بلند شدم كلي به خونه و زندگي رسيدم و آشپزي كردم و ... ساعت 8 شب برگشت. آنقدر داد و بيداد كرد. آنقدر به چاله و چوله هاي اتوبان آزادگان فحش داد. آنقدر به ترافيك ناسزا گفت. بعدش قيافشو نيديد. رگ پيشوني ش زده بيرون و اصلا چهره اش سياه شده بود. براش شربت آوردم. محل نمي گذاره. خودمو لوس كردمو ميگم ببين خونه برق مي زنه، مسخره ام ميكنه و ... درد سرت ندم تا خوده امروز هنوز هم من دردسر نرفتن با اونو دارم تحمل ميكنم. بماند خونه رو آنقدر ريخت و پاش كرد كه بهم بفهمونه اصلا تميزي خونه براش مهم نيست. اينكه تنها رفته مهمه.
كلي اعصابمو خورد كرد. بماند زنگ زد و گلگي منو به مامان و باباش و مامان و بابام كرد و همه هم منو مقصر مي دونستن. (البته چون مي دونن من كوتاه ميام)
آخیییی خانومی شوهرت خیلی دوستت داره. اما نباید میذاشتی تا این حد برسه... من خودم یک کمش رو می پسندم. اما نه این همه!
بچه ها من خیلی مستقلم اصلاً نمی تونم تحمل کنم یکی اینجوری کنه نارون جون قربونت برم تو چه تحملی داری عزیز یعنی وابستگی تا این حد ؟ فقط فکر کنم تنها راش بچه که باور کن شما مادرش نیستید بلکه همسرشی
خوب اين هم اولش اينقدر نبود. اولش كمتر و لذت بخش بود اما الان، عذاب شده واقعاً. جالب اينه كه با من قهر كرده كه باهاش نرفتم و كلي لجبازي مي كنه. بعدش ديروز رفتم توي حياط و سربه سبزي كاريهام بزنم. بلكه يكم جو خونه عوض بشه. پشت سرم آمده توي حياط و با حالت دستور ميگه، خوب جاهايي كه كمتر توش دون ريختي ، دوباره تا وقتش نگذشته توش بكار. بعدش دوباره آمده و ميگه كارت تموم شد بيا بريم پرديسان بادبادك بازي. حالا تمام اينها رو با اخم و دستور ميگه. يكي نيست بهش بگه تو كه قهري خوب خودت تنها برو.
خوب نارون جون با این حساب تو همه کس براش هستی و کاری به مامانش نداره دیگه نه؟؟؟!!!آخه همسر من مادرشو دست داره زیاد و همه اش دلش میخواد ببرتش بیرون!!!من هم آلرژی دارم به این قضیه!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 323]