واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: بسم الله
با سلام خدمت دوستان علاقمند به اين تاپيك
سعي مي كنم هر روز براتون يك روايت از سيره و روش ائمه اطهار عليه السلام رو براتون بگذارم دوستان خوشحال ميشم شما هم پست در اين رابطه مطلب بگذاريد ولي رواياتي كه ذكر مي كنيد حتما آدرس را هم ذكر كنيد
در پناه حق
امام باقر عليه السلام قاضي دو كبوتر
محمدبن مسلم راوى معتبر مى گوید:
روزى خدمت امام باقر بودم ، ناگاه یک جفت کبوتر نر و ماده به نزد حضرت آمدند و به زبان خود صدا مى کردند و حضرت جوابى چند به آنها فرمود.
پس از چند لحظه پرواز کردند و بر سر دیوار نشستند و در آنجا نیز هر دو اندکى صحبت کردند و رفتند.
حقیقت ماجرا را از امام پرسیدم ، فرمود:
پسر مسلم ! هر چه خدا آفریده ؛ پرندگان ، حیوانات و هر موجود زنده اى از ما اطاعت مى کنند.
این کبوتر نر، گمان بدى به جفت خود داشت و کبوتر ماده قسم یاد مى کرد که من پاکم ، گمان بد به من نداشته باش ! کبوتر نر قبول نمى کرد.
ماده گفت :راضى هستى براى محکمه نزد امام باقر برویم و درباره ما قضاوت کند؟
نر پذیرفت .پیش من که آمدند، گفتم :
ماده راست مى گوید و بى گناه است . آنها هم قضاوت مرا پذیرفتند و رفتند.
بحار: ج 46، ص 238.
خيلي جالب بود صهبا جون دستت دردنكنه.
اطاعت از شوهر
مردى از انصار قصد مسافرت داشت . به همسرش گفت : تا من ازمسافرت بر نگشته ام تو نباید از خانه بیرون بروى .
پس از مسافرت شوهر، زن شنید پدرش بیمار است .
کسى را نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرستاد و پیغام داد که شوهرم مسافرت رفته و به من گفته است تا برنگشته ، از منزل خارج نشوم . اکنون شنیده ام پدرم سخت بیمار است ، اجازه فرمایید من به عیادتش بروم .
پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:
در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت کن !
چند روزى گذشت . زن شنید که مرض پدرش شدت یافته . بار دوم خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله پیغامى فرستاد که یا رسول الله ! اجازه مى فرمایید به عیادت پدر بروم ؟
حضرت فرمود:
- نه ! در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت نما!
پس از مدتى شنید پدرش فوت کرد. بار سوم کسى را فرستاد و پیغام داد که پدرم از دنیا رفته ، اجازه فرمایید بروم در مراسم عزاداریش شرکت کنم ، برایش نماز بخوانم ؟
پیامبر صلى الله علیه و آله این دفعه هم اجازه نداد و فرمود:
- در خانه ات بنشین و از همسرت اطاعت کن !
پدرش را دفن کردند. پس از آن پیغمبر صلى الله علیه و آله کسى را به سوى آن زن فرستاد و فرمود:
به او بگویید به خاطر اطاعت تو از همسرت ، خداوند گناهان تو و پدرت را بخشید.
بحار: ج 22، ص 145
امام هادی عليه السلام در میان درندگان
در زمان متوکل عباسى زنى به دروغ ادعا کرد که من زینب دختر على بن ابى طالب هستم با این حیله از مردم پول مى گرفت - او را نزد متوکل آوردند.
متوکل به او گفت :تو زن جوانى هستى با اینکه از زمان زینب دختر على سالها مى گذرد؟ گفت :پیغمبر دست بر سرم کشیده و دعا کرده است که در هر چهل سال جوانى برایم برگردد .من تا حال خود را به مردم نشان نمى دادم ولى احتیاج وادارم کرد که خود را به مردم معرفى کنم .متوکل گروهى از اولاد على علیه السلام و بنى عباس و طایفه قریش را احضار کرد و جریان را به آنان گفت . چند نفرشان گفتند: روایتى نقل شده که زینب دختر على علیه السلام در سال فلان از دنیا رفته است . متوکل به آن زن گفت :در مقابل این روایت ، تو چه مى گویى ؟گفت :این روایت دروغى است که از خودشان ساخته اند من از نظر مردم پنهان بودم کسى از مرگ و زندگى من خبر نداشت .
متوکل به حاضرین گفت :غیر از این روایت ، دلیلى ندارید تا این زن مغلوب گردد؟
گفتند:دلیل دیگرى نداریم ، ولى خوب است حضرت امام هادى را احضار کنى ، شاید او دلیل دیگرى داشته باشد.سرانجام متوکل حضرت را احضار کرد و قضیه آن زن را برایش مطرح نمود.امام فرمود:حضرت زینب در فلان تاریخ چشم از جهان فروبسته است .
متوکل گفت :حاضرین نیز این روایت نقل کردند، او نپذیرفت و من سوگند خورده ام جلوى ادعاى ایشان را نگیرم مگر با دلیل محکم .
حضرت فرمود:کار مهمى نیست من دلیلى مى آورم که او را مجاب کند و دیگران نیز قبول داشته باشند.
متوکل گفت :آن دلیل کدام است ؟حضرت فرمود:گوشت بدن فرزندان فاطمه علیهاالسلام بر درندگان حرام است اگر راست مى گوید او را جلو درندگان بگذار چنانچه از فرزندان فاطمه علیهاالسلام باشد درندگان به او آسیب نمى رسانند.
متوکل به آن زن گفت :شما چه مى گویى ؟گفت :او مى خواهد من کشته شوم ، در اینجا از فرزندان فاطمه زیاد هستند، هر کدام را مى خواهد جلو درندگان بیاندازد. در این وقت رنگ همگان پرید.بعضى از دشمنان امام گفتند:چرا خودش پیش درندگان نمى رود؟
متوکل به این پیشنهاد تمایل کرد. چون مى خواست بدون آنکه در قتل امام دخالت داشته باشد او را از بین ببرد!به حضرت گفت :چرا خودتان نمى روید؟امام فرمود:اگر شما مایل باشید من مى روم .متوکل گفت : بفرمایید.در آنجا شش عدد شیر بود امام در جلو شیرها قرار گرفت .شیرها اطراف امام را گرفتند، دستهایشان را بر زمین گذاشته سر بر روى دست خویش نهادند.امام دست بر سر آنها کشید و اشاره کرد که کنار بروند و فاصله بگیرند، شیرها به جانبى که امام اشاره کرده بود رفتند و در مقابل امام ایستادند.
وزیر متوکل به او گفت :این کار بر ضرر تو است پیش از آنکه مردم از قضیه با خبر شوند او را بیرون بیاور!متوکل از امام خواست از محل درندگان خارج شود و از حضرت عذر خواست که نظر بدى درباره شما نداشتیم ، مقصودمان این بود سخن شما ثابت شود.
امام که خواست حرکت کند شیرها اطرافش را گرفتند و خود را به لباسهاى ایشان مى مالیدند.هنگامى که حضرت پاى به اولین پله گذاشت اشاره کرد برگردید! همه برگشتند و امام بیرون آمد.متوکل به آن زن گفت :اکنون نوبت تو است که به محل درندگان بروى ، ناله و فریاد زن بلند شد، شروع به التماس کرده ، اعتراف به دروغگویى خود نمود.
سپس گفت :من دختر فلان هستم از فقر و تهى دستى به این ادعا افتادم .
متوکل به حرف او گوش نکرد دستور داد او را جلو درندگان بیندازند ولى مادر متوکل درخواست کرد از تقصیرات آن زن بگذرد، متوکل نیز او را بخشید.
مرد مسلمانى بود که شاخه یکى از درختان خرماى او به حیاط خانه مرد فقیر و عیالمندى رفته بود، صاحب درخت گاهى بدون اجازه وارد حیاط خانه مى شد و براى چیدن خرماها بالاى درخت مى رفت ، گاهى تعدادى خرما به حیاط مرد فقیر مى افتاد و کودکانش خرماها را بر مى داشتند، مرد از درخت پایین مى آمد و خرماها را از دست آنها مى گرفت و اگر خرما را در دهان یکى از بچه ها مى دید انگشتش را در داخل دهان مى کرد و خرما را بیرون مى آورد.
مرد فقیر خدمت پیامبر رسید و از صاحب درخت شکایت کرد. پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود: برو تا به شکایتت رسیدگى کنم .
سپس پیامبر صاحب درخت را دید و به او فرمود: این درختى که شاخه هایش به خانه فلان کس آمده است به من مى دهى تا در مقابل آن ، درخت خرمایى در بهشت از آن تو باشد؟
مرد گفت : نمى دهم ! من خیلى درختان خرما دارم و خرماى هیچ کدام به خوبى این درخت نیست .
حضرت فرمود: اگر بدهى من در مقابلش باغى در بهشت به تو مى دهم . مرد گفت : نمى دهم !
ابو دحداح یکى از صحابه پیامبر بود، سخن رسول خدا را شنید. و عرض کرد: یا رسول الله اگر من این درخت را از او بخرم و به شما واگذار کنم آیا شما آنچه را که به آن مرد مى دادى به من مرحمت مى کنى ؟ فرمود: آرى . ابو دحداح رفت با صاحب درخت صحبت کرد مرد گفت : محمد (صلى الله علیه و آله ) مى خواست مقابل این درخت درختهایى در بهشت به من بدهد من نپذیرفتم چون خرماى این درخت بسیار لذیذ است . ابو دحداح گفت : آیا حاضرى بفروشى یا نه ؟ گفت نه ، مگر اینکه چهل درخت به من بدهى . ابو دحداح گفت : چه بهاى سنگینى براى درخت کچ شده مطالبه مى کنى . ابو دحداح پس از سکوت کوتاه گفت خیلى خوب چهل درخت به تو مى دهم .
مرد طمع کار گفت : اگر راست مى گویى چند نفر بعنوان شاهد بیاور! ابو دحداح عده اى را براى انجام معامله شاهد گرفت آنگاه به محضر پیامبر آمد و عرض کرد: یا رسول الله درخت خرما را خریدم ملک من شده است ، تقدیم خدمت مبارکتان مى کنم ، تقاضا دارم آن را از من بپذیر و باغ بهشتى که به آن مرد مى دادى قبول نکرد اینک به من عنایت فرما.
پیامبر فرمود: اى ابو دحداح ! نه یک باغ بلکه تعدادى از باغهاى بهشت در اختیار شماست . پیامبر به سراغ مرد فقیر رفت و به او گفت این درخت از آن تو و فرزندان تو است .
داستانهای بحارالانوار جلد 4
راه عذر بسته می شود
امام صادق علیه السلام مى فرماید:
زن زیبایى را روز قیامت در دادگاه عدل الهى حاضر مى کنند که بخاطر جمال و زیبایى خود به گناه افتاده است ؛ مى پرسند:
چرا گناه کردى ؟
در پاسخ مى گوید:
خدایا! چون مرا زیبا آفریدى به این جهت به گناه آلوده شدم . خداوند دستور مى دهد مریم را مى آورند، و به آن زن گفته مى شود که تو زیباتر بودى یا مریم ؟ در حالى که او را زیبا آفریدیم ، اما، او به خاطر جمال خود فریب نخورد.
آنگاه مرد صاحب جمالى را در دادگاه حاضر مى کنند که بخاطر زیبایى خود به گناه آلوده شده است مى گوید:
پروردگارا! مرا زیبا آفریدى و زنان به سوى من میل و رغبت پیدا کردند و مرا فریفتند و گرفتار گناه گشتم . در این وقت یوسف علیه السلام را مى آورند و به او مى گویند:
تو زیباتر بودى یا یوسف ؟ ما به او جمال و زیباى دادیم ولى فریب زنان نخورد!!
سپس صاحب بلا را مى آورند که به خاطر بلاها و گرفتارى هایش معصیت کرده است . او هم مى گوید:
خداوندا! بلاها و مصیبت ها را بر من سخت کردى لذا به گناه افتادم . در این موقع ایوب علیه السلام را مى آورند و به آن شخص مى گویند:
بلاى تو سخت تر بود یا بلاى ایوب ؟ در صورتى که ما او را به بلاى سخت مبتلا کردیم اما مرتکب گناه نشد.!
بحار: ج 7، ص 285. و ج 12 ص 341
صهبا جان ممنون
درزمان حکومت امیرالمومنین معاویه برای خراب کردن وجهه مبارک آن حضرت و زیرسوال حکومتش شروع به تبلیغات علیه آن جناب کرد.
او به سراغ بچه ها می رفت و میگفت علی دستور داده که هر بچه ای که بزغاله دارد باید بزغاله اش را بگیریم و بعد بزغاله ها را به زورازدست بچه ها می گرفت و باعث می شد بچه ها نسبت به علی علیه السلام در دل نفرت پیدا کنند و بعد از آن بزغاله های جدیدی تهیه می کرد و بچه ها تقسیم می نمود تا آنها را خوشحال کند و حب خود را در دل آنها بیندازد این کینه ها در زمان امامان بعد بیشتر بروز داده شد
حال به نمونه روایتی که بیانگر همین مطلب است می پرداریم :مردى از اهل شام که دراثر تبلیغات دستگاه معاویه گول خورده بود و از بچه گی خاندان پیامبر را دشمن میداشت وارد مدینه شد. در شهر امام حسن علیه السلام را دید. پیش آن حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد و هر چه از دهانش مى آمد به آن بزرگوار گفت . حضرت با کمال مهرو محبت به وى میگریست چون آن مرد از سخنان زشت فراغت یافت ، امام به او سلام کرده ، لبخندى زد و سپس فرمود اى مرد! من خیال مى کنم تو در این شهر مسافر غریبى هستى و شاید هم اشتباه کرده اى . در عین حال اگراز ما طلب رضایت کنى ، ما از توراضى مى شویم . اگر چیزى از ما بخواهى به تو مى دهیم ، اگر راهنمایی بخواهى ، هدایتت مى کنیم . اگر براى برداشتن بارت از ما یارى طلبى بارت را برمى داریم اگرگرسنه هستى سیرت مى کنیم . اگر برهنه اى لباست مى دهیم . اگر محتاجى بى نیازت مى کنیم . اگر آواره اى پناهت مى دهیم . اگر حاجتى دارى برآورده مى کنیم و چنانچه باهمه وسایل سافرت بر خانه وارد شوى ،تا هنگام رفتنت مهمان ما مى شوى و مامى توانیم با کمال شوق و محبت از شما پذیرایی کنیم .چه این که ما خانه اى وسیع و وسایل پذیرایى از هر جهت در اختیار داریم وقتى مرد شامى سخنان پر از مهر و محبت آن بزرگوار را شنید سخت گریست و درحال خجلت و شرمندگى عرض کردگواهى مى دهم که تو خلیفه خدا بر روى زمین هستى و خداوند اناتر است به اینکه رسالت خویش را در کدام خانواده قراردهد و تو اى حسن وپدرت دشمن ترین خلق خدا نزد من بودید و اکنون تو محبوب ترین خلق خدا پیش منى .سپس مرد به خانه امام حسن علیه السلام وارد شد و هنگامى که در مدینه بود به عنوان مهمان آن حضرت پذیرایى شد و از ارادتمندان آن خاندان گردید
روایت از بحار الانوار جلد اول
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2538]