محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826601272
نقد كتاب: آذربايجان و جنبش طرفداران شريعتمداري (قسمت اول)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نقد كتاب: آذربايجان و جنبش طرفداران شريعتمداري (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: اين مقاله نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران بر «كتاب آذربايجان و جنبش طرفداران شريعتمداري» است.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
در طول شكلگيري نهضت انقلابي مردم ايران و نيز پس از سرنگوني رژيم پهلوي و استقرار نظام جمهوري اسلامي، حوادث و رويدادهاي فراواني به وقوع پيوستند كه اينك هر يك از آنها بخشي از تاريخ معاصر كشورمان محسوب ميشوند. از جمله اين رويدادها، مسائلي است كه ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي در خطه آذربايجان و به كارگرداني «حزب جمهوري اسلامي خلق مسلمان» حول شخصيت آقاي « سيدكاظم شريعتمداري» شكل گرفتند. اين وقايع، طبعاً چه در زمان وقوع و چه در ادوار بعد، مورد بحثها و تجزيه و تحليلهاي بسيار قرار گرفتهاند، اما آنچه كتاب آقاي ماشاالله رزمي تحت عنوان «آذربايجان و جنبش طرفداران شريعتمداري» را تا حدي از ديگر تحليلها متمايز ميسازد آن است كه يكي از اعضاي فعال سازمان چريكهاي فدايي خلق در تبريز از زاويه ديد خويش به بررسي اين واقعه پرداخته است. البته ويژگي ديگر اين اثر آن است كه نويسندهاش، به كلي از ديدگاههاي چپ ماركسيستي سابق خود، جدا گشته و به يك جرگه فكري متفاوت با سابقه سياسي و فكري خويش در ابتداي انقلاب پيوسته است: «اكنون با گذشت دو دهه از سالهاي طوفاني انقلاب، صيقل خوردن انديشهها در گذرگاه تاريخ و بيداري بر اثر تازيانه شكست، قضاوت من نسبت به خيلي از مسائل و از جمله مسأله ملي تغيير كرده است و در اين تحول فكري، پي بردن به اهميت دموكراسي نقطه عطف بوده است.» (ص15)
البته بايد توجه داشت كه غالب اعضاي سازمان چريكهاي فدايي خلق و نيز حزب توده كه از مواضع فكري خويش بريده و به اردوگاه ديگر، يعني ليبرال دموكراسي پيوستهاند، با حفظ «مواضع سياسي» پيشين، مبادرت به نگارش خاطرات خويش ميكنند و طبعاً همان ادبيات سياسي سابق را نيز ميتوان در مكتوبات آنان ملاحظه كرد، كما اين كه در نوشتار آقاي رزمي بارها سخن از «مليتها»، «تودهها»، «خلقها» و امثالهم به ميان آمده است: «سقوط رژيم پهلوي كه با شركت اكثريت مردم ايران و همراهي تمامي مليتها صورت گرفت، زمينه را براي پيدائي و رشد حركات اجتماعي بويژه اعتلاي جنبشهاي ملي در سراسر ايران فراهم آورد... استقرار ديكتاتوري مذهبي در كشور آتش به خرمن آرزوهاي تودهها ميزد. سراسر ايران در تب و تاب بود. كردها، اعراب، تركمنها و بلوچها خواستار به رسميت شناخته شدن حقوق ملي خود بودند...» (ص16)
در حالي كه ملت ايران در يك قيام سراسري عليه حكومتي استبدادي و وابسته، موفق به سرنگوني آن شده بود و در طول اين قيام انقلابي، وحدت و يكپارچگي ملي به عنوان يكي از شعارها و توصيههاي اساسي به شمار ميرفت و رمز موفقيت مردم نيز در همين مسئله نهفته بود، ناگهان پس از پيروزي انقلاب شاهد طرح شعارهاي انحرافي بوديم كه برمبناي «حقوق ملي مليتها» سر داده ميشد و سازمان چريكهاي فدايي خلق، سردمدار طرح و ترويج اينگونه شعارها بود. به اين ترتيب تأكيد بر حقوق خلقها، تودهها و امثالهم به يك جزء انفكاك ناپذير از مواضع سياسي اين سازمان مبدل گشت و ادبيات سياسي متناسب با آن نيز به ادبيات رسمي و متداول سازمان مزبور تبديل شد و اين همه در حالي بود كه در نام و عنوان رسمي سازمان، تنها يك «خلق» به چشم ميخورد. اينكه چرا سازمان چريكها حركت از خلق به سوي خلقها را در دستور كار خود قرار داد، سؤالي نيست كه پاسخگويي به آن چندان دشوار باشد.
سازمان چريكهاي فدايي خلق كه از اواخر سال 1349 با حمله به يك پاسگاه ژاندارمري در سياهكل، رسماً موجوديت خود را اعلام داشته بود در طول سالهاي بعد، بخش اعظم نيروهايش را كه البته در مجموع نيز چندان نبودند، از دست داد و سرانجام در سال 1355 با كشته شدن حميد اشرف، در واقع تشكيلات اين سازمان مضمحل گرديد و عمده نيروهاي باقيمانده آن، تا هنگام پيروزي انقلاب در زندان به سر ميبردند. به همين لحاظ، نقي حميديان - از اعضاي مركزيت سازمان- در خاطرات خود باقي مانده سازمان از قبل از انقلاب را «در حكم هيچ» توصيف ميكند. (نقي حميديان، سفر با بالهاي آرزو؛ شكلگيري جنبش چريكي فدائيان خلق، انقلاب بهمن و سازمان فداييان اكثريت، استكهلم، بينا، 2004م، ص218) وقتي اين سازمان كه به هر حال قدمت و سابقهاي داشت، از لحاظ تشكيلاتي در چنان وضعي به سر ميبرد، ميتوان تصور كرد كه وضعيت ديگر گروههاي خلقالساعه چپ عليرغم سروصداي فراواني كه به راه ميانداختند، چگونه بود. به تعبير مازيار بهروز «در واقع پس از انقلاب اين موضوع به امر رايجي تبديل شد كه هر چند نفر فعال ماركسيست كه دور هم جمع ميشدند خود را حزب يا سازمان ميناميدند و ادعا ميكردند كه پيشاهنگ راستين طبقه كارگر هستند.» (مازيار بهروز، شورشيان آرمانخواه؛ ناكامي چپ در ايران، ترجمه مهدي پرتوي، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ پنجم، 1381، ص183) اما نكته مهم اينجاست كه اين گروهها عليرغم كوچكي جثه، ادعاهاي بسيار بزرگي داشتند كه از يكسو برخاسته از توهم آنان نسبت به نقش و جايگاه خود در پيروزي قيام ملت ايران و از سوي ديگر منتج از ايدئولوژي ماركسيسم بود. از نگاه اين ماركسيستهاي جوان، آنچه در ايران روي داده بود به هيچ وجه انقلاب محسوب نميشد، بلكه رسالت تاريخي برپايي انقلاب پرولتري و رسيدن به جامعه سوسياليستي برعهده آنان گذارده شده بود و البته برمبناي «جبر تاريخي» نيز هيچ مسير و مقصود ديگري نيز در پيشروي ملت ايران و ديگر ملل جز اين وجود نداشت. اين در حالي بود كه آنها وقتي از عالم ذهنيت به عرصه عينيت گام مينهادند، خود را در ميان واقعيتهايي مييافتند كه به هيچ وجه امكان تحقق تئوريهاي ماركسيستي را فراهم نميآورد و بلكه در تضاد با آن قرار داشت. بدين لحاظ بود كه اين پيروان نظريات ماركس و لنين در آستانه پيروزي انقلاب با طرح شعارهاي داغ در جهت مبارزه مسلحانه با رژيم پهلوي، برخي نگاهها را به خود معطوف داشتند و بلافاصله پس از پيروزي انقلاب، يكي از بهترين راهكارها را براي جلب نگاهها به سمت خود، سردادن شعارهايي ديدند كه به ويژه مورد توجه اقوام و قوميتها قرار گيرد. به عبارت ديگر سازمان چريكها با دميدن در كوره احساسات قومي و منطقهاي و مشاركت جدي در ايجاد بحران به ويژه در مناطق مرزي، زمينههايي را براي فعاليت خود فراهم ميآورد و از اين طريق سعي داشت امتيازاتي كسب كند. بدين ترتيب بود كه خلق ايران در دوران بعد از انقلاب به خلقهاي كرد، تركمن، بلوچ، آذري، عرب و غيره تقسيم شد تا سازمان چريكها و برخي ديگر از گروههاي سياسي بتوانند با اظهار حمايت از حقوق اين خلقها، به خلق موقعيتهاي ويژه براي خود بپردازند. غائلهآفريني اين سازمان در تركمن صحرا كه به درگيريهاي مسلحانهاي در اين منطقه از ششم تا سيزدهم فروردين 1358 منجر شد، يكي از بارزترين جلوههاي اين نحوه عملكرد فداييان خلق در بدو پيروزي انقلاب اسلامي به شمار ميآيد كه البته نقش اين سازمان در مسائل كردستان را نيز بايد به آن افزود.
طبيعتاً رويكرد سازمان چريكها به مسائل آذربايجان نيز فارغ از اين خطمشي كلي نبود، هرچند در اين منطقه، به دليل شرايط و مقتضيات سياسي و مذهبي حاكم بر آن، اين سازمان آزادي عمل و امكان تحرك مشابه برخي مناطق ديگر نداشت. از جمله دلايل مهم اين مسئله، عدم خوشبيني آقاي شريعتمداري به نيروهاي چپ ماركسيست بود كه البته واكنش متقابل آنها را نيز در پي داشت. آقاي رزمي اين تقابل را عمدتاً به ارتباط پيشين شريعتمداري با دربار نسبت ميدهد: «براي كمونيستهاي آذربايجاني، شريعتمداري عامل دربار بود و طي نيم قرن گذشته هرگز در كنار آزاديخواهان قرار نگرفته بود. گذشتگان به خاطر دارند كه بعد از شكست فرقه دمكرات و كشته شدن 25 هزار آذربايجاني، روزي كه شاه مثل يك فاتح وارد تبريز ميشد، از روحانيون صاحب نام فقط شريعتمداري حاضر شد از وي استقبال كند و از آن پس همواره مورد حمايت شاه و دربار بود... براي چپ آن روز و عمدهترين نيروي چپ يعني فدائيان خلق يك معيار ساده و در عين حال قوي جهت تشخيص دوست از دشمن وجود داشت و آن نيز همانا تأييد يا مخالفت با شاه بود و شاه و شريعتمداري هميشه يكديگر را تأييد كرده بودند.»(ص24)
بيترديد آنچه نويسنده محترم در زمينه روابط ديرينه آقاي شريعتمداري و دربار بيان ميدارد، مطابق واقع است و بلكه بيش از آن را ميتوان در منابع تاريخي يافت. مئير عزري سفير رژيم صهيونيستي در رژيم پهلوي در خاطرات خود به ذكر واقعهاي ميپردازد كه حاكي از عمق نگاه مثبت شريعتمداري به صهيونيستها و پرهيز از هرگونه اقدامي در جهت مخالفت با آنهاست. وي با اشاره به سفر هيأتي به رياست شيخ شلتوت رئيس دانشگاه الازهر به ايران و تلاش اين هيأت براي برانگيختن مخالفت مقامات سياسي و مذهبي كشورمان با اسرائيل، خاطرنشان ميسازد از آنجا كه قرار بود هيأت مزبور ملاقاتي نيز با آقاي شريعتمداري داشته باشد، تصميم ميگيرد به همراه فروزانفر در يك اقدام پيش دستانه با ايشان ديدار كرده و از طرح ديدگاههاي منفي عليه اسرائيل جلوگيري به عمل آورد. در اين ديدار پس از آن كه فروزانفر، عزري را به عنوان فرزند يكي از «خدمتگزارن صادق» كشور كه «خودش نيز مؤمن با تقوايي است كه در اسرائيل به مردم و مملكت ايران خدمت ميكند. عشق و ايمان معنوي و اعتقاد به اصول مذهبي او را به اسرائيل كشانده و به منظور اجر اخروي و صواب باقي جريدهاي وزين را به زبان فارسي براي ايرانيان آن ديار منتشر ميكند» معرفي مينمايد، به طرح اصل مطلب و خواسته خود ميپردازد. عزري در اين باره چنين ميگويد: « فروزانفر پاي به ميدان نهاد و بيرودربايستي گفت: «حضرت آيتالله واقف هستند كه هيأتي به رياست شيخ احمد شلتوت از مراكز و جوامع اسلامي براي تنظيم مقاوله نامههاي مودت به ايران آمدهاند. طرفداريي حضرت آيتاللهالعظمي به عنوان رهبر جامعالشرايط شيعيان جهان از ادعاهاي سياسيي اين جماعت، احتمالاً و بعضاً با منافع دولت ايران مغايرت خواهد داشت و موقعيت اين كشور را در صحنههاي بينالمللي تضعيف خواهد نمود. فروزانفر افزود چنانچه خاطر خطير مبارك مستحضر است، قرار بر اين است كه حضرات به حضور مبارك شرفياب گردند و فتوائي عليه روابط تجاريي ايران و اسرائيل از حضرت آيتالله تقاضا كنند. نعوذبالله، فقط خدا ميداند صدور چنين فتوائي چقدر ميتواند براي امنيت امت شيعه فاجعه آفرين گردد» و نكتهاي هم در گوش شريعتمداري گفت كه من چيزي از آن درنيافتم. شريعتمداري كه گوئي ريزه ريزة گفتههاي فروزانفر را مزه مزه كرده و دانه دانة شنودههايش را در ترازوي خرد سنگين و سبك كرده باشد، به آراميي انديشمندانهاي پاسخ داد: «ما معضلات عديدهاي در اطراف خودمان داريم، مسئوليتها، تعهدات و فعاليتهاي شيعه از حوزة سياست و اقتصاد و طمع دنيوي خارج است. ما طبق سنت و دستورات صريح قرآن مجيد شريف موظفيم از حقوق شيعيان جهان طرفداري كنيم، ولو بعضي اوقات با تمناهاي برادران سنيمان متناقض درآيد...»(مئير عزري، كيست از شما از تمامي قوم او- يادنامه، ترجمه ابراهام حاخامي، بيتالمقدس، 2000 م. جلد اول، صص297-296) نتيجه اين ديدار دقيقاً همان ميشود كه صهيونيستها انتظار داشتند و مئير عزري شادمانه در اين باره اظهار ميدارد: « چند روزي پس از اين ديدار، روزنامههاي ايران با آب و تاب از گفت و گوهاي سه ساعتة شيخ شلتوت و همراهانش با آيتالله شريعتمداري در زمينة نزديكيهاي شيعه و سني نوشتند. ولي به گفتة روزنامهها آنگاه كه به رايزني در رويدادهاي سياسي رسيده بودند، آيتالله در پاسخ به پرسشهاي پافشارانة شيخ شلتوت گفته بود: «اين مسائل به ما مربوط نيست، ما با سياست كاري نداريم، سياست كار شاه و دولت و مجلس است». اين ديدار آب پاكي به دستهاي درازتر از پاهاي گروهي ريخت كه با آرزوي آفريدن تنشهاي بزرگ به ايران آمده بودند. از نزديكان دربار نيز شنيدم، آهنگ كوبندة سخن گفتن شاه با گروه، بر اين راستا بود كه كيشمداران نبايد خود را به كارهاي سياسي بيالايند. ريشه را دريافتم كه به دنبال گفت و گوهاي ما با شريعتمداري و گزارش اين ديدار از زبان فروزانفر به شاه بوده است.»(همان، ص297) مسلماً آقاي شريعتمداري در آن هنگام از اوضاع و شرايط حاكم بر خاورميانه و اقدامات صهيونيستها در كشت و كشتار مسلمانان و غصب خاك سرزمينهاي اسلامي توسط آنان مطلع بوده است و لذا واكنش وي در اين زمينه كه چيزي جز برآورده ساختن خواسته اشغالگران نبوده است، ميتواند بخوبي بيانگر ماهيت فكري و سياسي وي باشد. نگراني آقاي شريعتمداري براي حفظ جان رابطين و عوامل رژيم صهيونيستي در دوران پهلوي پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز شاخصه ديگري است كه در اين زمينه ميتواند روشنگر حقايق باشد. در كتاب «خاطرات حاخام يديديا شوفط» كه منوچهر كوهن عهدهدار انجام مصاحبه و تدوين آن بوده است، وي پس از شنيدن مطالب حاخام يديديا شوفط درباره ديداري كه با امام خميني، جمعي از روحانيون بلندپايه انقلاب و نيز آيتالله شريعتمداري در اوايل انقلاب داشته است، به نكتهاي قابل توجه اشاره دارد: «جناب حاخام، موقعي كه شما براي يك سفر كوتاه، از ايران تشريف برده بوديد، زماني كه من عضو انجمن بودم، روزي اعضاي انجمن به اتفاق گروهي از مردم به ديدار آيتالله شريعتمداري رفتيم. در آن موقع جناب حاخام اوريئل همراه ما بود. موقعي كه ما به ديدار ايشان رفتيم، خدايشان بيامرزد، جلوي پاي ما بلند شد و بعد با تعدادي از افراد روبوسي كرد. هنگام روبوسي با من، سر در گوشم گذاشت و پرسيد: «لطفالله حي و يوسف كهن آيا در اينجا هستند؟» گفتم: «چطور مگر حضرت آيتالله» خيلي آهسته به طوري كه كسي نشنود فرمودند: «بگو از ايران بروند». گفتم: « قبلاً رفتهاند» فرمودند: «شكر خدا» ايشان خيلي به آهستگي صحبت كرد.»(خاطرات حاخام يديديا شوفط، تدوين و نوشتار از مهندس منوچهر كوهن، لسآنجلس، بنياد فرهنگي حاخام يديديا شوفط، بهار 2001، چاپ دوم، صص 298-297) پرواضح است كه افرادي مانند لطفالله حي و يوسف كهن به هيچ وجه به خاطر مرام و مسلكشان تحت تعقيب نبودند بلكه به دليل نوع عملكردهايشان در دوران پهلوي ميبايست محاكمه ميشدند كما اين كه افراد مسلماني هم بودند كه به همين دلايل به پاي ميز محاكمه كشيده شدند. حاخام يديديا شوفط، خود به هنگام بيان ملاقاتي كه وي و جمعي ديگر از سران يهوديان با امام خميني داشتند، به رفتار كاملاً احترام آميز امام اشاره دارد و خاطرنشان ميسازد كه امام «زانو به زانوي» وي نشست.(همان، ص296) نگاهي به وضعيت جامعه يهوديان و ديگر اقليتهاي مذهبي در كشور جملگي حكايت از رعايت حقوق آنها در دوران پس از انقلاب دارد. بنابراين تلاش آقاي شريعتمداري براي گريزاندن افراد مزبور ارتباطي با مسائل ديني نداشته بلكه از يك نگاه و تفكر سياسي نشأت ميگرفته است.
با اين همه بايد گفت آقاي رزمي با پيش كشيدن مسأله ارتباط آقاي شريعتمداري و دربار، صرفاً درصدد زمينه سازي براي ارائه يك چهره موجه از سازمان متبوع خويش است. اين درست است كه آقاي شريعتمداري داراي ارتباطات ديرينهاي با دربار پهلوي بود و از اين جهت كارنامه خوشايندي نداشت، اما اگر همو در آن برهه كه سازمان چريكها در پي دامن زدن به بحرانهاي قوميتي و به اصطلاح خود «جنبشهاي ملي» در مناطق مختلف كشور بود، از اين سازمان حمايت ميكرد، بيترديد سابقه همكاري با دربار نميتوانست مانعي در پيوند خوردن سازمان با وي به شمار آيد. شاهد اين مدعا ارتباطاتي است كه در همان زمان ميان سازمان چريكها و عزالدين حسيني، به عنوان رهبر روحاني حزب دمكرات كردستان، به وجود آمده بود. اگر آقاي شريعتمداري از موضع يك مرجع با دربار در ارتباط بود و به هرحال درباريان نيز براي او شأن و جايگاهي قائل بودند و چه بسا به برخي از توصيههاي وي نيز عمل ميكردند، عزالدين حسيني جايگاهي بيش از يك «آخوند ساواكي» در رژيم پهلوي نداشت و صرفاً حقوق بگير ساده دستگاه سركوب به شمار ميآمد. با اين همه، از آنجا كه وي كاملاً به خدمت گروههاي فتنهگر و تجزيهطلب در آمده بود و با سازمان چريكها نيز هماهنگي و همراهي داشت، مورد عتاب و خطاب اين ماركسيستهاي جوان قرار نگرفت. بنابراين فارغ از پيشينه آقاي شريعتمداري بايد گفت موضعگيري سازمان چريكها در برابر او در واقع چيزي بيش از يك عكسالعمل نبود و امروز نبايد با بيان مسائل غيرواقعي، به دستكاري در تاريخ پرداخت.
از همين جا ميتوان به ارزيابي نكته ديگري كه نويسنده محترم بيان داشته است پرداخت. وي با اشاره به نگارش يك جزوه چهل صفحهاي تحت عنوان «آذربايجان و مسئله ملي» توسط عليرضا نابدل از اعضاي اوليه سازمان چريكها در سال 1349 و نفي «مسئلهاي به نام مسئله ملي در آذربايجان» در اين جزوه و تأكيد نابدل بر مبارزه قاطعانه با اين رويكرد، خاطرنشان ميسازد: «از هنگام نوشته شدن جزوه نابدل تا آغاز جنبش طرفداران آيتالله شريعتمداري در آذربايجان هيچ مقاله معتبر و كار مشخص روي مسئله ملي نوشته نشده و فدائيان سال 1358 نسبت به فدائيان سال 1349 آگاهي كمتري راجع به مسئله ملي داشتند. آنوقت متوجه ميشويم كه چرا فدائيان خلق كه بدون چون و چرا بزرگترين نيروي سياسي شهر تبريز در مقطع انقلاب بودند، با تمام قدرت خود رو در روي جنبش ملي- مذهبي طرفداران شريعتمداري ايستادند و هم به خود و هم به مردم آذربايجان ضربه زدند.» (ص21) در واقع نويسنده محترم تلاش دارد تا مقابله سازمان چريكها با جريان هوادار آقاي شريعتمداري را به فقر تئوريك سازمان در مورد مسئله ملي آذربايجان نسبت دهد و از سوي ديگر حضور «بورژوازي» و «سرمايهداران و عوامل امپرياليست» در رأس اين جنبش را كه توانستهاند «تودههاي زحمتكش را گول زده و از نيروي آنها عليه منافع درازمدت تودهها سوءاستفاده» كنند، عامل اصلي اين نحوه رويكرد سازمان به شمار آورد. اما واقعيت آن است كه فارغ از انديشه ماركسيستي حاكم بر اين سازمان، آنچه بر تقابل بيشتر ميان سازمان چريكها با حزب خلق مسلمان دامن ميزد، ادعاهاي بزرگي بود كه اين سازمان در مورد نقش خود در مسائل سياسي و اجتماعي كشور داشت: «آن چه كه بيش از همه اذهان نيروهاي جنبش چريكي را تسخير كرده بود، مسئله به كف آوردن رهبري و هژموني در انقلاب دمكراتيك بود. در حقيقت يكي از مهمترين اصول ايدئولوژيكي ماركسيستي كه به ثقل نظري همه ماركسيستها تبديل شده بود، همانا مسئله رهبري يا هژموني طبقه كارگر در يك انقلاب ضدديكتاتوري و ضدامپرياليستي بود.» (نقي حميديان، سفر با بالهاي آرزو، ص192) بنابراين پيداست كه ماركسيستهاي جوان در آن دوران سعي داشتند با وامگيري واژهها و شعارهاي خاصي از لابلاي مكتوبات ماركسيستي، به هر طريق ممكن رهبري جامعه را به دست گيرند و اگرچه با طرح چنين شعارهايي موفق به جذب تعدادي هوادار عموماً جوان و نوجوان شدند اما طبيعتاً جامعه بزرگ اسلامي ايران، از آنها رويگردان بود. البته در آذربايجان علاوه بر اين علت كلي، حزب خلق مسلمان كه او نيز برآوردها و تحليلهاي اغراقآميز از موقعيت خود داشت، با توجه به داعيههاي سياسي سازمان چريكها، حضور و سهمخواهي فزاينده و افراطي آن را در كنار خود برنميتابيد و لذا در ابتداي كار تقابل ميان آنها شكل گرفت. ناگفته نماند كه اين حقيقت را ميتوان در لابلاي سخنان نويسنده محترم نيز مشاهده كرد: «عدم اعتقاد به دموكراسي دگماتيسم و برخوردهاي قالبي با تئوريهاي كلاسيك، مقدم شمردن تئوري بر عمل و واقعيت از يك طرف و جدا بودن از تودهها- عدم تجربه سياسي و خطرناكتر از همه، فرصتطلبيهاي سياسي دست به دست هم دادند و كارنامه جنبش چپ را در برخورد با مسئله ملي در آذربايجان سياه و خجالتآور ساختند.» (ص23-22) اين فرصتطلبيهاي سياسي نيز ناشي از توهمي بود كه در سازمان ريشه دوانيده بود و اعضاي آن، خود را به عنوان بزرگترين و قويترين نيروي سياسي در كل كشور به حساب ميآوردند. عمق ريشههاي اين توهم به حدي بود كه پس از گذشت بيش از دو دهه از آن مسائل، نويسنده محترم به هنگام نگارش كتابش، همچنان در تصورات پيشين خود باقي مانده و فداييان خلق را «بدون چون و چرا بزرگترين نيروي سياسي شهر تبريز در مقطع انقلاب» محسوب ميدارد.(ص21)
از طرفي اشاره نويسنده محترم به صدور اعلاميه كميته مركزي سازمان در تهران در اسفند 57 و طرح مسئله استقلال آذربايجان در آن (ص23)، حاكي از اين واقعي است كه «مسئله ملي» مناطق مختلف كشور به عنوان يك استراتژي كلي، مورد نظر مركزيت اين سازمان قررار داشته و از آن به منظور پيشبرد اهداف خاص خود بهره ميجسته است. كما اينكه در مناطق تركمن صحرا، كردستان، خوزستان و بلوچستان شاهد آن بوديم. طبعاً در آذربايجان نيز اين مسئله مورد عنايت سازمان چريكها قرار داشته است كه اعلاميه اسفند 57 حكايت از اين واقعيت دارد. اما همانگونه كه بيان شد، شرايط و مقتضيات سياسي و فرهنگي حاكم بر منطقه به ستاد فداييان در آذربايجان اجازه پيگيري اين هدف را به صورت فعال نداد.
آقاي رزمي در ادامه، محور اصلي بحث خود را بر تشريح و تبيين وضعيت و موقعيت آقاي شريعتمداري قرار ميدهد و در اين چارچوب به بررسي آنچه كه «جنبش طرفداران شريعتمداري» مينامد، ميپردازد. به طور كلي در اين زمينه چند محور اصلي را ميتوان تشخيص داد. نخست آن كه در تحليل شخصيت شريعتمداري، وي فردي ميانهرو، ضدكمونيست و داراي مواضع ليبرالي- به معناي غيرانقلابي- معرفي ميگردد. (ص25) نكته ديگري كه نويسنده بر آن تأكيد ميورزد، ارتباطات ديرينه آقاي شريعتمداري و دربار است كه به تعبير وي «هميشه همديگر را تأييد كرده بودند.» (ص25) همچنين از آقاي شريعتمداري به عنوان مرجع تقليد غالب اهالي آذربايجان نام برده ميشود (ص27) و البته بر اين نكته نيز تأكيد ميشود كه «ملاكين، خوانين و رؤساي ايلات آذربايجان پشت سر شريعتمداري بودند.» (29) نويسنده محترم، نقش شريعتمداري را در جريان انقلاب به طور كلي نقشي بازدارنده بيان ميدارد و اسنادي نيز در اين زمينه كه حاكي از ارتباط و همفكري وي با دربار و ساواك بوده است، منتشر ميسازد. به عنوان نمونه، در ماجراي قيام مردم تبريز در 29 بهمن 1356 كه يكي از نقاط عطف و برجسته در نهضت انقلابي مردم به شمار ميآيد، نويسنده محترم خاطرنشان ميسازد: «نقش شريعتمداري و آخوندهاي طرفدار او نظير ناصرزاده كه مردم را به آرامش دعوت ميكردند مقابله با عمل مستقل تودهها بوده است. اين شريعتمداري بود كه از مردم خواست به اعتصاب عمومي پايان بدهند و سركارهاي خود حاضر شوند و بازارها را باز كنند.»(ص30) وي همچنين بر اين نكته تأكيد ميكند كه «كساني كه خيال ميكردند حكومت خاندان پهلوي بعد از انقلاب سفيد حداقل براي پنجاه سال ديگر تثبيت شده است، بعد از قيام 29 بهمن تغيير عقيده دادند اما شريعتمداري و اطرافيانش هنوز مردم را به اطاعت از قوانين شاه ساخته دعوت ميكردند.» (ص32)
با چنين توصيفاتي، نويسنده بحث را به آغاز وقايع آذربايجان در اوايل ارديبهشت 58 ميكشاند. البته در اين ميان آقاي رزمي تلاش ميكند پس از نفي نقش آقاي شريعتمداري و روحانيون طرفدار وي در قيام 29 بهمن58، بلافاصله سهم نيروهاي چپ را در اين واقعه پررنگ سازد و بلكه قيام مزبور را حاصل تلاش چپها به حساب آورد: «رهبران گمنام اين قيام اغلب از جوانان و هواداران گروههاي چپ بودند و اكثريت آنان بعد از انقلاب بدست حكام شرع جمهوري اسلامي به اتهام محاربه با خدا و بعنوان مفسد فيالارض اعدام شدند.» (ص30) اين در حالي است كه منشأ قيام 29 بهمن تبريز، برگزاري مراسم چهلم شهداي قم بود كه اين مراسم، يك سنت كاملاً اسلامي به شمار ميآيد و در تفكر ماركسيستي اساساً جايي ندارد. بنابراين طبيعي است كه چپها در تدارك و زمينهسازي اين قيام هيچگونه نقشي نداشتهاند. از سوي ديگر در زمان مزبور، عمده نيروهاي چپ در زندان بودند و تشكيلات آنها در بيرون از زندان نيز همانگونه كه به نقل از نقي حميديان آمد، واقعاً «در حكم هيچ» بود و اعضاي آزاد اين گروهها بسيار اندك و پراكنده بودند. بعلاوه، اين نكته را بايد در نظر داشت كه عمده جذب هوادار توسط اين گروهها، در نيمه دوم سال 57 و به دنبال آزادسازي زندانيان در فضاي به شدت ملتهب و انقلابي آن هنگام صورت گرفت و لذا در بهمن 56، كه رژيم شاه همچنان احساس قدرت ميكرد، هنوز چندان خبري از هواداران گروههاي چپ نبود.
بنابراين برخلاف اظهارنظر نويسنده محترم، قيام گسترده و وسيع 29 بهمن در تبريز را به هيچوجه نميتوان حاصل فعاليت نيروهاي چپ دانست، بلكه مردم مسلمان و انقلابي تبريز برپاكننده چنين قيام باشكوهي بودند. براين اساس، طبعاً ميتوان ميزان صحت بخش دوم اظهار نظر آقاي رزمي را نيز كه به اعدام برپاكنندگان قيام مزبور اشاره دارد، ارزيابي كرد.
به نوشته آقاي رزمي نگارش مقالهاي توسط آقاي خلخالي با عنوان «بهانهها را از دست خائنان بايد گرفت» در دوم ارديبهشت 58، «موجي از اعتصابات و اعتراضات عمومي آذربايجان و آذربايجانيان ساير نقاط ايران را به دنبال دارد.» (ص35) محتواي كلي اين مقاله در مخالفت با تأسيس و فعاليت «حزب جمهوري خلق مسلمان» بود و به ويژه با اشاره به امكان سوءاستفاده معاندان و غرضورزان، از اين حزب خواسته شده بود تا با انحلال آن، زمينه بروز اختلافات و دو دستگيها را از بين ببرد. هرچند كه خلخالي در اين مقاله با احترام از آيتالله شريعتمداري ياد كرده بود، اما بديهي است كه نگارش آن با توجه به سوابق ايشان و احتمالاتي كه پيرامون حركتها و عملكردهاي وي داده ميشد، صورت گرفته بود. همانگونه كه آقاي رزمي نيز در كتاب خود آورده، آقاي شريعتمداري داراي ارتباطات گستردهاي با رژيم پهلوي بود كه تا آخرين روزهاي عمر آن رژيم ادامه داشت و پس از آن نيز به انحاي گوناگون ادامه يافت. اين مسئله چيزي نبود كه از چشم روحانيت مبارز و انقلابي مخفي بماند و امام خميني كه خود رهبريت مبارزه را برعهده داشت به خوبي بر اين مسئله واقف بود. با اين همه، پس از پيروزي انقلاب و در حالي كه امام خميني در اوج محبوبيت و قدرت قرار داشت، نه تنها درصدد انتقامجويي برنيامد بلكه تلاش كرد تا از طريق پيامهاي دوستانه و احترامآميز و نيز رفتن به منزل ايشان پس از عزيمت به قم، شأن و جايگاه مرجعيت را حفظ نمايد و از هرگونه تعرض و خدشهاي به آن در شرايط جديد جلوگيري به عمل آورد. عليرغم اين، آقاي شريعتمداري كه از همان دوران اوجگيري نهضت انقلابي مردم، حركتهاي حساب شدهاي در جهت مطرح ساختن وي در عرض رهبري امام خميني آغاز شده بود، در دوران پس از پيروزي نيز همچنان خيالاتي از اين دست را در سر ميپرورانيد و حركتهاي مزبور كمابيش در شرايط جديد نيز به انحاي گوناگون ادامه داشت. طبيعي است كه اين حركتها در آذربايجان از شدت بيشتري برخوردار بود. در اين حال، تشكيل حزب جمهوري خلق مسلمان در هشتم اسفند 1357 كه از همان ابتدا توافق و تأييد آقاي شريعتمداري را با خود همراه داشت، به منزله ايجاد يك تشكل سياسي در خدمت اهداف وي محسوب گرديد. اعضاي هيأت مؤسس اين حزب عمدتاً افرادي بودند كه سالهاي پيش از انقلاب در ارتباط با مؤسسه دارالتبليغ اسلامي وابسته به آقاي شريعتمداري قرار داشتند و طبعاً بدين لحاظ داراي علقههايي به ايشان بودند، اما در يك نگاه كلي ميتوان اعضاي هيئت مؤسس را به دو دسته تقسيم كرد. دسته اول كساني بودند كه اگرچه علقههايي به آيتالله شريعتمداري به عنوان يك مرجع تقليد و بنيانگذار دارالتبليغ داشتند، اما اين مسئله از ميزان عشق و علاقه و ارادت آنها به امام خميني به عنوان رهبر انقلاب كم نميكرد. در واقع اين دسته، در پي آن بودند كه حتيالمقدور از تشديد اختلافات ميان آقاي شريعتمداري با امام خميني جلوگيري به عمل آورند و ايشان را عليرغم سوابق همكاري با رژيم پهلوي، در شرايط جديد، همگام و همراه با جريان انقلاب اسلامي نگه دارند. اين رويه طبعاً مورد نظر و موافقت حضرت امام نيز قرار داشت و همانگونه كه ذكر شد ايشان خود نيز در اين جهت تلاشهايي كردند. اما دسته دوم مترصد بودند كه آقاي شريعتمداري را در مقام و موقعيتي همطراز امام خميني به عنوان رهبر انقلاب قرار دهند و لذا از اين طريق اهداف و مقاصد سياسي قدرتطلبانهاي را دنبال ميكردند. آقاي شريعتمداري نيز خود در اين زمينه از انگيزههاي كافي برخوردار بود، كما اين كه در طول حوادث بعدي، اين انگيزهها كاملاً نمايان و آشكار گرديد.
در اين ميان يك نكته را نيز نبايد ناگفته گذارد و آن انگيزه جمعي مؤسسان حزب مزبور در رقابت با حزب جمهوري اسلامي بود كه اندكي پس از پيروزي توسط جمعي از ياران نزديك امام پايهگذاري شد و به شدت مورد استقبال جامعه قرار گرفت. اساساً تأسيس حزب جمهوري اسلامي، منشأ بسياري از مسائل بعد از انقلاب به شمار ميآيد كه يكي از آنها، شكلگيري جريانهاي رقيب با آن در اشكال و انحاي گوناگون است. حزب جمهوري خلق مسلمان از نگاه پايهگذاران آن و به ويژه آقاي شريعتمداري پايگاهي محسوب ميشد كه امكان بهرهبرداري از آن براي پيشبرد اهداف سياسي سالم و متعارف و نيز انگيزههاي قدرتطلبانه وجود داشت. كافي است به اين نكته توجه كنيم كه اين حزب در بدو فعاليت اعلام كرد ديدگاههاي آيتالله شريعتمداري را در كليه زمينهها ملاك عمل خود قرار خواهد داد (ر.ك. به: هادي نخعي و حسين يكتا، روزشمار جنگ ايران و عراق، جنگنامه اول، پيدايش نظام جديد، ص356) و بلافاصله نيز اولين دفتر حزب در تبريز افتتاح شد. در همين حال توصيه آقاي شريعتمداري به مردم آذربايجان براي نامنويسي در اين حزب، آن را از موقعيت خاصي در پيوند با علقههاي مذهبي و بومي موجود در اين منطقه برخوردار ساخت.
مجموعه اين مسائل، شرايطي را فراهم آورده بود كه امكان در پيش گرفتن برنامهها و اقدامات مقابلهآميز با جهت كلي حركت مردم به رهبري امام خميني را مهيا ميساخت. در اين راستا، دستكم دو دسته قابل تشخيص بودند؛ دسته اول آيتالله شريعتمداري و اطرافيان وي بودند كه با توجه به افكار و عملكردهاي پيشين و اهداف و آرزوهاي كنوني خود، قصد بهرهبرداري از اين شرايط را داشتند. دسته دوم نيروهاي ضدانقلابي بودند كه در قالب احزاب و تشكلهاي سياسي- نظامي مشغول فعاليت بودند و از هر امكاني براي تقويت و توسعه اقدامات خود بهره ميجستند.
مقاله آقاي خلخالي كه خواستار برچيده شدن بساط حزب جمهوري خلق مسلمان، يعني مهمترين ابزار تشكيلاتي و سياسي آقاي شريعتمداري شده بود، زمينه فعاليت اين دو دسته را از قوه به فعل تبديل كرد. آقاي رزمي با اشاره به تظاهرات صورت گرفته در چهارم ارديبهشت 1358 در تبريز و با تأكيد بر اين كه «اين تظاهرات مسلحانه بوده و كليه واحدهاي نيروهاي مسلح در تبريز و حومه با سلاح در تظاهرات شركت كرده بودند و همانها هم شعار «ما همه سرباز شريعتمدار» را ميدادند» (ص38) از اين تظاهرات به عنوان «قدرتنمايي حزب خلق مسلمان در برابر حزب جمهوري اسلامي و خميني كه با موفقيت همراه بود» (ص43) ياد ميكند. اگرچه اين توصيف و تحليل نويسنده محترم، بخشهايي از واقعيت را بازتاب ميدهد، اما در يك نكته به خطا رفته است. همانگونه كه بيان گرديد، تشكيل حزب جمهوري خلق مسلمان صرفنظر از اهداف پنهان آن در ظاهر اساساً در تقابل و رقابت با حزب جمهوري اسلامي بود و لذا تظاهرات روز چهارم ارديبهشت ماه در تبريز را ميتوان قدرتنمايي اين حزب در مقابل حزب جمهوري اسلامي به حساب آورد، اما اين كه شركت كنندگان در تظاهرات مزبور در تقابل با امام خميني نيز محسوب شوند، يك خطاي آشكار است. اين گفته به آن معنا نيست كه در ميان آن جمعيت افراد يا دستههايي نيز با اين قصد و نيت حضور نداشتهاند، اما كليت آن تظاهرات به هيچوجه با انگيزه رويارويي يا قدرتنمايي در مقابل امام خميني نبود. بايد توجه داشت در آن برهه، يعني در طول حدود سه ماه پس از پيروزي انقلاب، روابط ميان رهبر انقلاب و آيتالله شريعتمداري كاملاً احترامآميز بود و اگرچه اطرافيان آقاي شريعتمداري در جهت بزرگنمايي وي تلاشهايي كرده بودند، اما ايشان شخصاً با توجه به شرايط و مقتضيات موجود و به ويژه در مقابل رفتار مدبرانه و احترامآميز حضرت امام، اقدام خاصي نكرده بود كه به يك تقابل آشكار با رهبر انقلاب ترجمه شود و به عبارت ديگر رهبري را به مبارزه بطلبد. حتي در جريان رفراندوم تعيين نظام نيز عليرغم انقلتي كه بر نوع سؤال مطروحه در برگههاي رأي وارد آورده بود، اما در نهايت به جمهوري اسلامي رأي مثبت داد و ديگران را نيز دعوت به دادن رأي مثبت به نظام كرد: «اينجانب با اين كه درباره كيفيت رفراندم نظرم اين بود كه سؤال محدود نشود ولو به شكلي يك سؤال مهم مطرح شود كه چه نوع حكومتي را ميخواهيد كه ملت كاملاً احساس آزادي كند اما در ملاقات با عدهاي از وزرا عذرشان اين بود كه اين نظريه هنگام پياده كردن و شمارش آرا با اشكال مواجه ميشود. لذا با اينكه در عقيده قبلي خود باقي بوده و هستيم ولي چون از طرفي دولت موقت اسلامي در شرايطي است كه بايد برحسب وظيفه شرعي آن را تقويت كرد و از طرف ديگر به هر صورت رأي من به جمهوري اسلامي است لذا امروز رأي خود را ميدهم و اميدوارم كه مسلمانها نيز با شركت خود در اين همهپرسي با دادن رأي به جمهوري اسلامي قدم ديگري در راه رسيدن به نتيجه اساسي مبارزات انقلاب اسلامي بردارند. در اين راه، نصرت اسلام و هموطنان مسلمان را مسئلت دارم.» (روزنامه كيهان، 11 فروردين 1358، ص7)
بنابراين با توجه به شأن و جايگاهي كه امام خميني در طول دوران نهضت انقلابي مردم تا زمان سرنگوني رژيم پهلوي در ميان مردم به دست آورده بود و با عنايت به فاصله زماني حدود سه ماهه مزبور، بايد گفت مردم شركت كننده در تظاهرات چهارم ارديبهشت تبريز اگرچه در حمايت از آقاي شريعتمداري و حزب تحت حمايت وي گردهم آمده بودند، اما اين به معناي تقابل آنها با رهبري امام خميني نبود. اما اتفاق بزرگي كه در اين روز ميافتد آن است كه آقاي شريعتمداري و حزب جمهوري خلق مسلمان مرتكب يك اشتباه بزرگ و استراتژيك ميشوند؛ چراكه با تحليل غلط از اين تظاهرات، «احساس قدرت» ميكنند و برمبناي اين احساس كاذب، رويكردهاي تقابلگرايانه مخفي خود را در برابر رهبري انقلاب را آشكارتر ميسازند. اين راهي است كه در فرجام آن، شكست و ناكامي كامل نصيب آنان ميگردد و عمدهترين دليل نيز جدا شدن صف عامه مردم آذربايجان از راه و روش كساني است كه به هماوردي با رهبري امام خميني مبادرت كردهاند.
همانگونه كه در كتاب حاضر نيز مشاهده ميشود، در پي تظاهرات مزبور، آقاي شريعتمداري در اعلاميهها، سخنرانيها و مصاحبههاي خود به نحوي سخن ميگويد كه در آنها داعيههاي همطرازي با رهبري انقلاب، اين بار بهگونه كاملاً بارزي به چشم ميخورد. از سوي ديگر رسانهها، به ويژه خبرنگاران نشريات خارجي در گفتگو با ايشان، سؤالات خود را طوري بيان ميدارند كه بيش از پيش بر انگيزهها و توهمات وي در اين زمينه دامن ميزنند. طبيعي است چاپ اين مصاحبهها در نشريات خارجي به همراه شخصيتپردازيهاي حساب شده رسانههاي خارجي از ايشان و همچنين تحركات رسانهاي و سياسي برخي هواداران در داخل و نيز ديگر گروههايي كه در پي زمينههاي مناسب براي تقابل با انقلاب و رهبري آن هستند، جملگي موجب تشديد انگيزههاي پيشينهدار نزد آقاي شريعتمداري ميگردند. در همين حال عامل ديگري نيز به تشديد احساس قدرت آقاي شريعتمداري مدد ميرساند و آن تصور وي و اطرافيانش مبني بر برخورداري از بازوي نظامي در قالب كميتههاي انقلاب و نيز بخشهايي از نيروهاي رسمي نظامي است. به نوشته آقاي رزمي «در اين موقع جمعاً سي و شش كميته اسلامي در تبريز وجود داشت كه بيست و هشت كميته در دست خلق مسلمان بود.» (ص43) و نيز همانگونه كه پيش از اين مورد اشاره قرار گرفت در تظاهرات روز چهارم ارديبهشت بخشهايي از نيروهاي نظامي و انتظامي به صورت مسلحانه شركت جسته بودند و شعار «ما همه سرباز شريعتمدار» سر ميدادند كه طبعاً آثار و تبعات خاص خود را بر فردي كه از سال 42، مسير رقابت با نهضت امام خميني را برگزيده بود، ميگذارد.
از اين پس موضعگيري در قبال مجلس خبرگان تدوين قانون اساسي و مصوبات آن، توسط آقاي شريعتمداري به عنوان مهمترين مسير براي ابراز مخالفتهاي آشكارتر برگزيده ميشود. در اين راستا ابتدا بر لزوم تشكيل مجلس مؤسسان تأكيد ميشود و سپس با شروع به كار مجلس خبرگان، اظهارنظر پيرامون مصوبات آن كه در حكم مفاد قانون اساسي آينده كشور خواهد بود صورت ميگيرد. البته در مورد چگونگي تشكيل مجلس خبرگان، ترتيبات اين كار به گونهاي پيريزي ميشود كه زمينههاي مخالفت با آن از بين برود كما اين كه آقاي شريعتمداري در گفتوگو با «اريك رولو» - خبرنگار مشهور روزنامه لوموند - به اين امر اذعان ميكند: «اگر مجلس خبرگان همان ضوابط و شرايط مجلس مؤسسان را داشته باشد دعوائي نداريم لذا توافق شد كه اولاً مجلس خبرگان انتخابي باشند نه انتصابي و ثانياً بجاي 45 نفر 75 نفر انتخاب شوند يعني در مقابل هر پانصد هزار نفر يك نفر و ثالثاً مجلس خبرگان به تنهائي بايد بتواند به قانون اساسي قطعيت و قانونيت بدهد و رابعاً رفراندم به معناي قانون اساسي نباشد بلكه جنبه تأكيد را داشته باشد در صورتي كه رفراندم به هيچ وجه ضرورتي هم ندارد زيرا اكثريت مردم كساني نيستند كه بتوانند در قانون اساسي اظهار نظر كنند و رأي بدهند...» (ص79) البته درباره رأيگيري از مردم براي تصويب نهايي قانون اساسي، از آنجا كه حضرت امام همواره بر حضور مردم در تعيين سرنوشت سياسي خود تأكيد داشتند، اين نظر آقاي شريعتمداري اجرا نشد، لذا متن مصوب مجلس خبرگان در يك همهپرسي به تأييد ملت ايران نيز رسيد.
اما در اين ميان اتفاق بسيار مهم ديگري نيز روي داد كه آقاي رزمي در كتاب خويش از آن تحت عنوان «رويگرداني دوستان نيمهراه» ياد كرده و پيرامون آن نگاشته است: «با راديكاليزه شدن جنبش و جديتر شدن صفآرائي در مقابل رژيم كه از جريان قانون اساسي جديد پديد آمده بود روحانيون دو دل و قدرتگرا بتدريج مسئلهدار شدند. آنها تمام عمر خود را در خدمت رژيم حاكم گذرانده بودند و صلاح نميديدند كه بعد از آنهمه عافيتطلبي در جهت مخالف جريان شنا بكنند. بويژه كه حاكميت جديد عنوان اسلامي نيز داشت و هر آخوندي كه به سياستهاي رژيم تمكين ميكرد، مقام و ثروت و آسايش در انتظارش بود. بدين جهت تعداد چشمگيري از روحانيوني كه در آغاز كار با آيتالله شريعتمداري همسو و همصدا بودند، طي يك اعلاميه بلندبالائي در مرداد ماه از سياست آيتالله شريعتمداري و حزب خلق مسلمان انتقاد كردند و وفاداري خود را به رژيم خميني اعلام نمودند و البته بلافاصله نيز مقامات چرب و نرم اداري نصيبشان شد.» (ص75)
نويسنده محترم در اين فراز كتاب خويش از آنجا كه صرفاً برمبناي اغراض سياسي قديمي و تازهاش با هدف برچسبزني بر مخالفان خط مشي آقاي شريعتمداري دست به قلم برده، دچار تناقضگويي و خلاف واقعنويسيهايي شده است كه در اينجا به تشريح آنها ميپردازيم. افرادي كه در مردادماه 58 با صدور بيانيهاي، جدايي خود را از حزب جمهوري خلق مسلمان اعلام داشتند عبارت بودند از: سيدصدرالدين بلاغي، سيدغلامرضا سعيدي، امير تيمور كلالي، شهاب فردوس، سيدهادي خسروشاهي، هاشم شبستريزاده، كريم انصارين، اشرف مهاجر و موسي شيخزادگان. اين عده در واقع نه تن از اعضاي هيئت مؤسس حزب جمهوري خلق مسلمان بودند كه عاليترين ركن آن به حساب ميآمد و در اعتراض به عملكردهاي خودسرانه دبيركل آن؛ احمد عليزاده استعفاي دستهجمعي دادند. نكته مهم آن كه افراد مزبور تماماً روحاني نبودند و در دوران پهلوي نيز هيچگونه ارتباطي با آن رژيم نداشتند تا به قول نويسنده محترم «تمام عمر خود را در خدمت رژيم حاكم گذرانده» باشند و به «عافيتطلبي» خو گرفته باشند بلكه بالعكس، عمدتاً از نيروهايي به حساب ميآمدند كه هر يك به نحوي در مسير مبارزه با آن رژيم قرار داشتند و لذا هر يك با مسائل و مشكلات گوناگوني مواجه بودند. از طرفي، استعفاي اين افراد در روز 17 مرداد 58 اعلام گرديد و اين در حالي بود كه نظام نوپاي جمهوري اسلامي هنوز در ابتداي راه قرار داشت و انبوهي از توطئههاي داخلي و خارجي، آن را به خود مشغول داشته بودند، به نوعي كه آينده آن را به صورت جدي زير سؤال ميبردند.
ادامه دارد/
چهارشنبه 30 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 245]
-
گوناگون
پربازدیدترینها