واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: درباره «تيغ زن» ساخته عليرضا داوودنژاد بچهها بياييد يه فيلم بسازيم
جام جم آنلاين: بيگمان اولين ويژگي يك فيلم موفق اين است كه بتواند داستانش را خوب و گويا تعريف كند. اين انتظار ممكن است در مورد دستهاي از فيلمها كه ادعاي تجربي بودن، نو بودن و آوانگارد بودن دارند، خيلي محلي از اعراب نداشته باشد ولي در مورد فيلمي مثل «تيغ زن» و فيلمسازي مثل داوودنژاد خيلي بيجا و دور از انتظار نيست.
با اين حال اين فيلم همين انتظار كوچك و طبيعي را رفع نميكند و همين است كه شما را براي تعريفكردن داستان به مشكل مياندازد.
ميگويم «فيلم داوودنژاد» ، چون او از فيلمسازاني است كه به استناد پرونده كارياش بايد او را از حرفهايهاي اين عرصه به حساب آورد. او چه با فيلمهاي خودش ، چه در فيلمنامههايي كه قبل و بعد انقلاب براي ديگران نوشته ، چه با اظهارنظرهاي گاه و بيگاهش و چه با نامههاي ناصحانه و تاريخياش، نشان داده كه دوست دارد به عنوان يكي از تئوريپردازان و صاحبنظران سينماي بدنه شناخته بشود. همين كه خودش تهيهكنندگي فيلمهايش را برعهده ميگيرد هم دليل خوبي است.
شايد بشود نويسندگي و حتي بازيگرداني فيلمي مثل «دختري در قفس» را به اقتضاي منطق حرفهاي بودن و ملزوماتش پذيرفت. به هرحال زندگي خرج دارد و هنرمند هم بعضي وقتها مجبور است براي گذران زندگياش كاري را انجام بدهد كه دوست ندارد. ولي واقعا ساخت فيلمي مثل «تيغ زن» با چه ملاك و معياري توجيهپذير است؟
روالي كه داوودنژاد در چند فيلم آخرش در پيش گرفته، نموداري نزولي را طي ميكند. با طعنه و كنايه ميشود گفت او سبك خودش را براي فيلم ساختن پيدا كرده؛ روشي سهل و ممتنع كه چون در يكي دو فيلم جواب داد، ديگر حاضر نيست دست از سرش بردارد. مواد و مصالح لازم براي اين كار هم كاملا معلوم است.
يك عدد رضا داوودنژاد كه به كاربردن لفظ «ميزان كافي» در موردش نقض غرض است. يك عدد رضا عطاران در نقش يك آدم خلمشنگ كه همان كارهايي را كه در سريالهاي خودش ميكند، با نظارت كارگردان اين جا هم تكرار كند.
متاسفانه او و چند بازيگر ديگر، كشف جديد كارگردانان سينمايي ما به حساب ميآيد. يك عدد علي صادقي ايضا با همان توضيحي كه براي رضا عطاران گفتم. حداقل يك زن كه به هر حال بايد بهانهاي براي محوريتش در قصه پيدا بشود.
جادههاي شمال هم كه محال است يادمان برود. در مرحله بعدي دست آنها را باز ميگذاريم تا هر چي دلشان ميخواهد بگويند. بعد آن را به صورت ديالوگ روتوش كنيم تا به اميد خدا سكانس شكل بگيرد. بعد همه اينها را به هم ميزنيم تا بشود يك فيلم تين ايجري جادهاي.
در فيلمي كه اين جوري ساختهشده خيلي جالب نيست كه بپرسيم اين آدمهاي بيزمان و بيمكان كه با لهجه تهراني حرف ميزنند، غير از اين كه ميشود آن جا تصويرهاي كارت پستالي و چشمنوازتري گرفت، حالا توي شمال چه ميكنند؟ چه اتفاقي عطا و نازنين را از هم دور كرده و چي باعثشده حالا دوباره اين جا به تور هم بخورند؟ يا اين نزديكي قرار است چه طور در خدمت داستان اصلي باشد؟ نيما كيست و چطوري عاشق نازنين (يا طلعت) شده و حالا چرا حساس شده و دارد تعقيبش ميكند؟ دوستش مجيد چه كاره است و چه طور تا حالا رفيق صميمياش را نشناخته؟ از اين جفاكاري چي عايد نازنين ميشود؟ اصلا فيلم ميخواهد داستان كي را تعريف كند؟ مرد فشن كار كه مثل يك بيمار رواني و ماليخوليايي ديگران را به جان هم مياندازد و ازشان فيلم ميگيرد يا نازنين جفاكار كه حالا معلوم نيست چرا با نيما به هم زده يا عطاي خلمشنگ كه عشق نوجوانياش را فراموش كرده و حالا فقط عاشق ماشين است و حتي شعرهاي ديوان عراقي را هم با همين نگاه تفسير ميكند؟ شناسنامه اين آدمها چيست و هر كدام از ويژگيهايشان قرار است چه كاربردي در داستان داشته باشد؟ و... .
اينها حفرههاي خالي داستان اصلي فيلم است كه متاسفانه تا آخر كار پر كه نميشوند هيچ، بزرگتر ميشوند و تعدادشان هم بيشتر ميشود. در صورتي كه زوم كردن فيلمنامه روي هر كدام از آنها لااقل ميتوانست كاري كند كه حاصل كار اينقدر آشفته و درهم جلوه نكند.
تيتراژ فيلم پلانهايي است از غذاهاي مختلف و زني كه در حال آرايش است؛ تركيبي كه ناخودآگاه فضاي ولنگارانه و الكي خوشانه «هوو» را يادمان ميآورد و حتي حدسهايي ميزنيم كه اين بار قرار است دوز اروتيسم فيلم بالاتر رفته باشد. ولي كل كار جايي براي هيچ تاويل ديگري هم باقي نميگذارد.
گريه نازنين وقتي عطا را ميبيند حكايت از يك عشق قديمي و ريشه دار دارد و ميتوانيم منتظر يك درام روانشناسانه باشيم.
وقتي سگش را به سمت او ول ميكند، ميتوانيم منتظر يك انتقام جدي از جانب اين عاشق وامانده باشيم كه حالا طرفش را بعد سالها پيدا كرده كه البته رندتر يا خلتر از اينهاست كه حتي او را بجا بياورد. هرچند كه آخر كار وقتي نازنين را با اسم صدا ميكند، هر چي را كه رشته بوده پنبه ميكند.
رضا عطاران با همين شخصيت آدم خل مشنگ و با همين اسم عطا در «هوو» هم نقش اول داشت. غير از «قرنطينه» كه من نديدهام، اين فيلم و فيلمهاي ديگري كه بعد از آن او در آنها بازي كرده و تا حالا اكران شده، همه تحت تاثير پرسونايي بوده كه در سريالهاي خودش ديدهايم و قرار است ماه رمضان دوباره يكي ديگرش را هم ببينيم.
او و جواد رضويان، فتحعلي اويسي، علي صادقي و خيليهاي ديگر، از بازيگران تلويزيوني هستند كه در اين سالها خيلي راحت روش و استيل بازيشان را به سينما هم تحميل كردهاند. سر خوبي يا بدي بازي هيچ كدامشان حرفي نيست يا لااقل روي خلاقيت عطاران و جذابيت بازياش حرفي ندارم حتي ورود بازيگران تلويزيوني به سينما هم به خودي خودش هيچ اشكالي ندارد و ميتواند بدهبستان خيلي سازندهاي بين اين دو مديوم باشد.
صحبت اصلي اين جاست كه چرا بايد فضاي سينماي ما آنقدر خشك و خالي و برهوت باشد كه «شخصيت»هاش را از تلويزيون وام بگيرد و آنها را بدون هيچ خلاقيتي در نقشهايي به كار بگيرد كه قبلا امتحانشان را در آنها پس دادهاند و مخاطب هم به آنها واكنش مثبت نشان داده؟ آيا جز اين است كه فيلمساز و بقيه توليدكنندگان اين فيلمها، فقط و فقط با تكيه و پشتوانه آشنايي مخاطب با اين بازيگران و ارتباط راحتي كه با آنها ارتباط برقرار ميكند، جلو ميروند؟
باز هم اين اتفاق درباره فيلمهايي مثل «كلاهي براي باران»، «شاخه گلي براي عروس» و «شارلاتان» خيلي دور از ذهن نيست. ولي وقتي فيلمسازاني مثل محمدحسين لطيفي در «توفيق اجباري» و همين جناب داوودنژاد، بعد از اين همه سال با تكيه بر بداههپردازي تلويزيوني بازيگرانشان فيلم ميسازند، معلوم ميشود كه زرت سينما خيلي بيش از آن چيزي كه به نظر ميآيد قمصور شده است.
جابر تواضعي
چهارشنبه 30 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 142]