واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: گول ظاهرفريبي بهائيان را نخوريد!
احكامي كه همه آنها سراسر كذب و غلط و خنده دار بود، به گوش افراد ساده لوح مي خواندند. تفسير قرآن را به نفع خود عوض كرده و از آن استفاده مي كردند، احاديث را وارونه جلوه مي دادند و آنجايي كه ديگر نمي توانستند آن را تغيير دهند صحنه هايي از خود ساخته تا به مردم بگويند ما طبق حديث قدسي پيش مي رويم، مثل حركت درفش هاي سياه از خراسان با برنامه ريزي از پيش تعيين شده توسط ملاحسين بشرويه كه اقدام به آن كرد. در جلسات ضيافت هاي 91 روزه خود اخبار اينكه ملت جهان گروه گروه بهايي مي شوند را هميشه قرائت مي كردند، اما با اين همه بوق و كرنا حتي يك كشور مثلاً پنجاه هزار نفري يا حتي يك جزيره كوچك را نتوانسته اند مختص خود كنند چه رسد به كشوري چند ميليوني. احكامشان چه در زمان باب يا بهأا لله يا عبدالبها و چه در حال حاضر به خاطر ناقص بودن و بي محتوا و بي هويت و ساختگي بودن هيچ كدام قابل اجرا نيست. تاريخ را تحريف كرده اند كه مثلاً خود را مظلوم و ستمديده قلمداد كنند، اما اگر همانند زمان شاه ميداني به آنها داده مي شد، دست چنگيز، هيتلر و. . . را از پشت سر مي بستند. پول پرست و طماع هستند. احكام خود را طوري ساخته اند كه در نظر افراد عادي و عوام در مقابل ديگر اديان ساده تر باشد تا بهتر آنها را گول بزنند و به سمت خود بكشانند.
حجاب را در كشوري كه همه مؤمن و باغيرت بودند توسط زني به نام زرين تاج (قره العين) كه از باب اين لقب را گرفته بود، برداشتند و در زمان كنوني همين بي حجابي براي عده اي از جوانان خام و ساده لوح دستاويزي شده كه در مجلس بهائيان رفت وآمد كرده و از سفره حرام عيش و نوش و بي بندوباري لقمه اي هم به آنها برسد. زماني كه تعدادي از مسلمانان بنابه دلايلي از قبيل دفاع از مملكت، ناموس و دين شهيد مي شوند، آنها جشن مي گيرند و از جمال مبارك (بهأا لله) مي خواهند كه باز هم از اين مسلمان ها كشته شوند كه مثلاً راه آنها بازتر شود. برايشان هم فرق نمي كند، در بين كشته شدگان نوزاد، كودك، جوان و يا پير باشد. جاسوسي كردن از اهم كارهايشان است، در ايران برضد ايرانيان و در كشورهاي ديگر بر ضد كشورهايي كه در آن زندگي مي كنند. خائن به تمام معنا هستند. هزاران خلاف از قبيل مشروب خوري، مصرف مواد مخدر و مشروبات الكلي، ناموس فروشي، رابطه با ناموس يكديگر و. . . از كارهاي پيش پا افتاده آنهاست، اما از طرف ديگر طبق دستوراتي كه از زمان پيدايش آنها توسط دولت هاي بزرگ و سلطه گران وقت و بيت العدل اعظم امروزي كه مقر آن در اسرائيل است به آنها تأكيد و گوشزد مي شود كه فقط ظاهر را حفظ كنند، بعد هر كاري و هر جنايتي بكنند اما هميشه ظاهر خود را مثل باطنشان كه سراسر پليدي و دشمني و كينه توزي است را نشان ندهند، چرا؟ چون مردم ساده و عوام گول همين ظاهر مهربان و سخنان دلنشين آنها را مي خورند و وقتي به دام آنها مي افتند كاري با خانواده هاي آنها انجام مي دهند كه ديگر راه بازگشت نداشته باشند. همه جاسوس هم هستند، مثلاً خبرچيني پسر از پدر خود به سران تشكيلات يا برعكس آن. افراد بهايي حتي اگر دو نفر هم باشند و چندين سال با يكديگر زندگي كرده و دوست هم بوده باشند هيچ وقت نمي توانند به دليل نداشتن اعتماد به يكديگر حرف دل خود را به هم بگويند، سياست بازي هم كه در رأس امور و سرلوحه آنان قرار دارد. به طور مثال رفتار ظاهري آنها با ديگران در جامعه به طوري است كه فرد شيفته آنان مي شود و اگر يك نفر از آنها بپرسد شما انسان هاي خوب و با انصافي هستيد، بهايي بودن خود را پيش مي كشند كه ما در سايه بهايي بودن اين طور رفتار مي كنيم.
اما از اين طرف اسلام چگونه با آنها رفتار مي كند؟! آنها را بندگان ساده و فريب خورده تشكيلات مخوف بهائيت مي خواند و با لطف و مهرباني آنها را همانند ديگر شهروندان ايراني مورد حمايت خود قرار مي دهد؛ چون قرآن و اسلام سراسر مهرباني و عطوفت به بندگان خدا را سفارش فرموده چه مسيحي چه يهودي و كلاً هر كسي در زير سايأ حكومت اسلامي است.
ديگر از بس حرف زده بودم، دهانم خشك شده بود و سرم گيج مي رفت، هرگز فكر نمي كردم روزي بتوانم اين همه حرف بزنم. جناب سرهنگ سري تكان داد و گفت:
«آقا فرهاد، من به اندازه همسرم، مريم و مرجان به دستورات اسلام عمل نمي كنم و شايد خطاهاي زيادي داشته باشم، اما امروز كه با هم احكام بهائيت را مرور كرديم، از اينكه مسلمان هستم به خود باليدم و خوشحالم كه امروز مهمان ما بودي؛ چون بعضي وقت ها ما انسان ها قدر نعمتي را كه داريم، نمي دانيم، مگر آنكه در شرايطي خاصي قرار بگيريم. حالا كمي چاي و ميوه بخور تا خستگي از تنت بيرون برود. »
بعد از مدتي مادر مرجان به درون پذيرايي آمد و گفت:
«جناب سرهنگ اين بنده خدا خسته شد، مثلاً مهمان دعوت كرده اي، اما امروز هر چه شنيديم مناظره مذهبي بوده است. »
در اين حال جناب سرهنگ با خنده گفت:
«اي بابا ما دو كلام با آقا فرهاد اختلاط كرديم و مطالبي دستگيرمان شده، حالا فرض كن امروز هم به بطالت گذشته بود يا به اتفاق رفقا، رفته بودم پارك و گردش. »
در آن زمان احساس مي كردم فضا براي صحبت كردن در مورد مرجان مناسب است، دلم مي خواست به سرهنگ بگويم، شما دو يتيم را به فرزندي قبول كرده اي، مرا هم قبول كن، فكر كن من در پرورشگاه بزرگ شده ام، اما پاسي از شب گذشته بود و آثار خستگي در چهره پيرمرد به وضوح ديده مي شد، بدين خاطر از سرهنگ خداحافظي كردم و وارد هال خانه شدم.
چهارشنبه 30 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 118]