واضح آرشیو وب فارسی:فارس: موسيقي - مينيماليسم، فيليپ گلاس و كامه راتا
موسيقي - مينيماليسم، فيليپ گلاس و كامه راتا
پيمان سلطاني:مينيماليستها، به نوبه خود، سبكي از موسيقي را ارائه كردند كه جزء به جزء به ميزان آنچه رد ميكردند، راديكال بود. مقاله موجز و پر سر و صداي رايش در سال 1968 با نام «به عنوان يك فرآيند تدريجي»، امروزه به عنوان يك مانيفست مطرح است. اگر چه اين مقاله در مورد موسيقي خود او بود، اما نكاتي را در باب زيباييشناسي مينيماليسم در خود نهفته داشت. رايش معتقد بود كه ساختار موسيقي- آنچه او فرآيند موسيقي مينامد- ميبايست نزد شنونده محسوس باشد. براي حصول اطمينان از ميزان قابليت شنيدهشدن، اين فرآيند ميبايست بسيار كند و نظاممند آشكار شود. رايش در اينباره ميگويد: «من به فرآيندهاي محسوس علاقهمند هستم، دوست دارم تا فرآيند را در قالب موسيقي بشنوم، همچنين يك فرآيند موسيقي براي اينكه بتواند به دقت شنيدار را تسهيل كند، بايد بينهايت و به تدريج اتفاق بيفتد تا آنجا كه انگار نگاه متمركز به عقربههاي دقيقهشمار ساعت است، زيرا زماني متوجه حركت عقربهها ميشويم كه مدتي در حركتشان درنگ كنيم». رايش همچنين با صراحت، موارد ساختاري ناشنيدني سرياليسم و عدمقطعيت را انكار ميكند. اما نگاه ديگري وجود دارد كه اگر قرار بود فرآيندها به همان آهستگي كه او ميخواست اجرا شوند، قطعا موسيقي ميبايست گستره وسيعي از زمان را در بر گيرد و نيز اگر قرار بود اين فرآيندها نامحسوس باقي بمانند، اين موسيقي بايد مقداري غير عاديتر از آنچه ممكن است در ابتدا تكرار بيپيرايه به نظر رسد، طلب كند. تنها پس از چند دقيقه گوش دادن دقيق- معادل شنيداري تعقيب عقربه دقيقهشمار ساعت- است كه تغييرات عجين با فرآيندها عيان ميشود. به هر حال، موسيقي مينيماليستي در نابترين و استوارترين شكل خود، اولين بار در اواخر دهه 1950، توسط يانگ و اوايل دهه 1960، توسط رايلي تصنيف شد. رايش و گلاس نيز در اواسط دهه 1970 كانون تجاري اين جنبش واقع شدند. البته تا اوايل دهه 1980 «مينيماليست» خواندن اين دو آهنگساز بيمفهوم بود، اما اين عنوان هر چند نادرست، به آن اطلاق ميشد. «ادوارد استريكلند»، مورخ، به شوخي آنها را «چهار معركه مينيماليست» نام نهاده كه در برابر يكي شمرده شدن، مقاومت كردهاند. آنها به درستي اعتقاد دارند كه سبكهاي موسيقاييشان بينهايت با يكديگر تفاوت دارد. در اين بين ميزان تفاوت موفقيت تجاري آنها باعث بروز رقابت ميان چهار معركه شد و آنها را به يك خانواده ناكارآمد و اهل مشاجره بدل كرد. همه اين مينيماليستها (مينيماليستهاي آغازين)، در اواسط دهه 1930 در آمريكا متولد شدهاند و همگيشان با عشق ورزيدن به موسيقي پاپ آمريكايي رشد كرده و تحت تاثير اصوات و آيينهاي آسيايي قرار گرفتهاند و همچنين همه به مرور زمان به شدت مذهبي شده و راهي منحصر به فرد را در موسيقي پيش گرفتهاند. از ميان اينان، فيليپ گلاس جنجالبرانگيزتر و تجاريتر و در ايران چهره شناخته شدهتري است. گلاس پس از ساخت «انيشتين در ساحل» به صورت اجتنابناپذيري به سمت اپرا و موسيقي و تئاتر كشيده شد. موفقيت وي آنقدر قابل توجه بود كه به ايفاي نقش جدي او در احياي اپراي آمريكايي انجاميد، چراكه تا دهه 1970 اين ژانر به قدري دچار افت و زوال شده بود كه امكان احياي آن وجود نداشت. همكار گلاس در «انيشتين در ساحل» رابرت ويلسون، طراح صفحه معروف آمريكايي، بود. گلاس و ويلسون براي ساخت يك اپرا در جستوجوي يك شخصيت تاريخي ويژه براي اپرايشان بودند؛ چاپلين، هيتلر و نهايتا گاندي، كه گلاس او را بسيار دوست دارد. اما سرانجام شخصيت محوري اپراي آنان، به پيشنهاد ويلسون، انيشتين ميشود كه البته مورد توجه گلاس هم قرار ميگيرد، چرا كه اين دانشمند يك ويولنيست آماتور باذوق نيز محسوب ميشد. آنچه كه در اين اپرا موسيقي گلاس را پراهميت كرد اين بود كه نه شخصيتپردازي مطرح بود و نه روايت سينه به سينه، بلكه در ذهن گلاس، انيشتين از طريق موسيقي بيوقفه و تصاويري ديداري و تكرارشونده شكل ميگرفت. اما اين تصاوير سمبل چه چيزي بودند؟ آيا گلاس قصد داشت با موسيقي خود يك تصوير شفاف و استعاري از انيشتين، موسيقيدان، دانشمند و انسانشناس، ارائه كند كه در واقع نابودي هستهاي را ميسر ساخته بود؟ آيا امكانپذير خواهد بود آهنگسازي كه در اوج شهرت خود، مظاهر زندگي اجتماعياش بدون تغيير مانده و ساده و بيآلايش است و هنوز با عاطفه دستنخورده دوران جواني نفس ميكشد، بتواند شخصيت متافيزيكي آدمي را به موسيقي بكشد كه همزمان هشدار به كشتاري ميدهد كه با خارج شدن علم از كنترل بشر حادث خواهد شد؟! زمانيكه گلاس به شهرت رسيده بود، به خاطر نياز مالي و امرار معاش، برميگردد به سر كار اولش- تاكسيراني- او خاطرهاي از آن دوران را بيان ميكند: «كمي از حادثه متروپوليتن گذشته بود كه روزي خانمي خوشپوش سوار تاكسي من شد. پس از ديدن اسم راننده... به جلو خم شد وگفت: مرد جوان، آيا ميداني كه هم اسم يكي از آهنگسازان بسيار مشهور هستي؟» گلاس به توضيح اين مكالمه ميپردازد: «خوب فيليپ، كارت خيلي جالب بود. نظرت راجع به نوشتن يك اپراي واقعي چيست؟» منظور او از يك اپراي واقعي چه بود؟ «شايد بتواني چيزي براي اركستر، گروه كر و سوليستهاي من بنويسي. آنها تحت آموزش خواندن به روش اپراي سنتي بودهاند و به همان شيوه تمرين كردهاند». در ابتدا گلاس دچار ترديد شد. چون او به اين فكر افتاده بود كه «انيشتين» به عنوان يك اثر راديكال- بدون روايت، اركستر و صداهاي اپرايي- يك اپراي واقعي نبوده است و چنين افزود: «سنت اپرايي براي من مرده بود و نميشد به احياي آن در دنياي اجراهايي، كه من در آن فعاليت ميكردم، اميدوار بود». در نهايت او ايده چارچوببندي زبان موسيقايي شعر در قالب متن اپرايي مرسومتر را پذيرفت. قرار بود از طرف شهر نوتردام، كه قرار بود اولين اجراي اثر در آنجا برگزار شود، 20 هزار دلار به عنوان كميسيون به او اهدا شود و گلاس به سرعت مشغول به كار شد. او در پيشنهاد موضوع اپرا ترديد نكرد: گاندي؛ مردي كه سهسال پيش توجه ويلسون را نتوانسته بود به خود جلب كند، هنوز مورد علاقه گلاس بود. گلاس به جاي اينكه تلاش كند تا روايتي حماسي را خلق كند كه تمام زندگي گاندي را يكجا خلاصه كند، تصميم گرفت تا دورهاي خاص از فعاليتهاي تكويني او را انتخاب كند. اين بود كه فلسفه سياسي دفاع عاري از خشونت گاندي را، كه به ساتياگراها يا قدرت حقيقت معروف است، مبناي كار خويش قرار داد. گلاس خود را يك آهنگساز متغير ميداند. او در سال 1987 در مورد خود ميگويد: «من در آغاز يك آهنگساز تجربي بودم، اما حالا بيشتر يك آهنگساز مردمي هستم». او در سال 1988 مسير خود را براي دهه 1990 ترسيم كرد: «من حق خود ميدانم كه مسير كاريام را تغيير دهم. هر هنرمندي اين حق را دارد. ممكن است سوءتفاهمي اتفاق بيفتد. من هرگز نميخواستم يك هنرمند باريكانديش باشم. هدف من همواره جلب تعداد بيشتري از مردم به كارم بوده است. اين آن چيزي است كه انجام داده ام». اما آيا كيوان ميرهادي نيز ميتواند با اين صراحت درباره خود چنين سخني را بازگو كند؟ آيا او همواره با تمامي تلاشهاي پياپي و بيوقفهاش توانسته خيل عظيمي از مخاطبان را به سوي خود جلب كند؟ آيا او هواداراني را براي خود به دست آورده و در ميان آنان محبوبيتي كسب كرده است؟ قطعا جواب منفي است. ترديدي وجود ندارد كه ميرهادي عاشق موسيقي است. او از اولين كساني است كه فعاليتهاي جدي را در حوزه موسيقي مدرن در ايران پي گرفته و براي اجراي آثاري از اين دست، اركستري را با زحمات فراوان و بدون هيچ حمايتي و با بودجههاي ناچيز شخصي (كه تمامي آن تنها از راه تدريس تامين ميشود) راهاندازي كرده است. اجراهاي او تا جايي كه شرايط و امكانات اجازه ميدهند، موجه و بدون كاستي است. اما او همواره بايد دغدغه مخاطب را داشته باشد، نه به اين سبب كه محبوبيتي وجود ندارد، بلكه به اين دليل كه درك موسيقايي بخش عمدهاي از مخاطبانش يك قرن از مخاطبان گلاس دورتر است. به تلاشهاي كيوان ميرهادي و گروهش آفرين ميگوييم و تحسينشان ميكنيم چرا كه بدون وابستگي به سازمانها و ارگانهاي داخلي و خارجي و با تكيه بر عزت نفس يادآوري ميكنند كه همواره پيروزي از آن آنهاست.
چهارشنبه 30 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 191]