تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):ریشه های کفر سه چیز است:حرص و بزرگ منشی نمودن و حسد ورزیدن.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815594611




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اردو با طعم جهاد...


واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: اردو با طعم جهاد...
ساكت باش و نپرس
مسيرت را نمي دانم ... يعني نمي دانم از كجا مي خواهي بيايي؛ هر جا هستي كه خودت را زودتر برسان به ميدان آزادي و راه بيفت به سمت مستقيم! اولين دور برگردان را برگردان و برگرد تا ... اولين ورودي رسمي را داخل شو و چشم هايت را ببند تا مگر چشم هايت به تابلوهاي تبليغات اصابت نكند. گفته بودم كه ساعت شش ...تاكيد كرده بودم كه وقتي مي آيي نمازت را خوانده باش و بي نماز نيا كه ترك آن عوارض خواهد داشت ... اين رسمي و خشك و خالي اش بود. يعني ساكت باش و نپرس از نيم ساعت و ربع تاخير پرواز و نشستن و حركت تا ... اينها نه دخلي به تو دارد و نه سودي به حال من كه همه اش را فقط مي توان در اين جمع كرد كه جمعي آمده اند تا جمعي را ببينند حال با سود يا بدون سود، با احتساب ضرر يا بدون احتساب آن و در نهايت اينكه چقدر مي ماسد! اين را بگو ... كل درهم عندهم صنم! نه تو نسلي هستي كه از افاده اي رسمي و اطو كشيده خوشت بيايد و نه من اهل اين بازي ها هستم. با اين تفاسير قدش را بزن و تا آخر قصه مثل پسر عموي خوبم ساكت بنشين و گوش فرا همي دار تا بگويمت كه بر سر صحابي رسانه چه آمد و چه خواهم آورد در اين سياهه!
لطفا دپرس نشويد!
حالت بد نمي شود كه همين اول راهي دستت را بگيرم و تو را ببرم به ارتفاع 1500 متري از سطح دريا و در گوشت بگويم كه روستايي را شناختم كه در مدت 30 ساله انقلاب يك دانه ـ بگذار واحد مسئولين را دانه بياورم- يك دانه مسئول را كه كمترينش همان بخشدار است، به خود نديده است!
دپرس - همان افسرده باكلاس- نمي شوي كه بگويم پس از 30 سال وقتي فهميدند دو تا دوربين و خبرنگار آمده تا صداي اين مردم را بشنود، بشمار سه، نيسان هاي كميته امداد ريختند آنجا و پر و بال مردم را پر كردند از هداياي ]...[؟ رگ غيرتت بيرون نمي زند كه بفهمي، حال كه بخشدار به مدد همين دوربين ها و خبرنگارها آمده و روستا را به قدومش منور(؟!) كرده، گستاخانه بگويد: خب حالا كه آمده ايم، هر چه مي خواهيد بگوييد تا بياوريم؟
اصلا قصد همچين ركب زدني را به تو نداشتم در اين ستون هاي خاطره نگاري خودم اما! به قباي جواني و ايراني بودنت بر نمي خورد كه بگويم....
بدت نمي آيد كه دستت را از لابلاي همين سياهه بگيرم و سوار ميني بوس هايي كنم كه با رانندگان جوانش قصد دارد تو را به مقصد برساند اما... داغ مي كند، نمي كشد و آخر مجبور مي شوي چند صد متري پياده بروي تا مگر تويوتاهاي ژاپني يار و مددكار تو باشند براي رسيدن به مقصد و آخر سر هم باز پاي پياده و جاده اي كه نه براي ماشين كه براي ... وقتي مي رسي كلنگ به دستاني را مي بيني كه هر ضربه شان خواب را از چشم مسئولان خواهد ربود...ان شاء الله!
تابلوهايي به رنگ «همت»
از اول هم دوست داشت كه مدير صدايش كنم. معلوم نيست كسي به او چيزي گفته بود كه به هر صورت هر بار كه به اسم صدايش مي زدم مي گفت شما خبرنگارها چرا دوست نداريد من مدير باشم!
از همين جهادي هاست.اگر هر سال با زير پيراهني و تي شرتي خانه شان، مشغول شده اند امسال اما براي خودشان لباس و دستگاهي دارند. يعني در هر حوزه فعاليت ـ عمراني، آموزشي، فرهنگي و ... كه سرك بكشي با همين جليقه و تي شرت زيرش مي تواني جهادي ها را شناسايي كني. تابلو شده اند، اما نه از آن دست تابلوها كه در تهران زيادند...
وقتي كه به اين روستاي «محروم» وارد شديم داشتند، كار مي كردند. وقتي هم فهميدند سر و كله دوربين ها پيدا شده كار را به اهالي روستا واگذاشتند و فرار را بر قرار ترجيح دادند، اين جماعت را با دوربين رفاقتي نيست كه به قول آن پيرمرد تكليف همه دوربين ها را مشخص كرده، معامله بزرگ...
باوركردنش سخت است، كه در اين دوره و زمانه چه كسي همت مي كند از شهر و لذايذش بگذرد و بيايد در يك منطقه دور افتاده كه هيچ كسي از آنجا خبري ندارد جز حضرت عزرائيل كه چند وقت به چند وقت سري به جماعت آن منطقه مي زند و... بگذار كمي راحت باشم و كمي راحت تر حرف بزنم. همين جماعت رسانه اي كه انگار با چوب و چماق نگه شان داشتي...در كنار خودم ديدم جواني را كه در طول دو روز سفر تنها به ارسال يك خبر بسنده كرد و مابقي را ....خب...حال دوست داري كه منم باور كنم جهادي ها هم ...كل درهم عندهم صنم!
نشسته بودند و داشتند از سوداي دلشان با من در دل مي كردند.خوب جايي هم پيدا كرده بوديم. اصلا بگذار قضيه درد دل را برايت بگويم. كنار مزار سه شهيد روستاي ليلكي بودم و داشتم به غربت همين جهادي ها فكر مي كردم! آخر عكاس ها از همه عكس انداختند..از سردار بگيرد تا ته دار، از بخشدار تا قسمت دار... از همه فيلم هم گرفتند...مانده بودند و از دور داشتند به اين بازار مكاره نگاه مي كردند كه چطور درهم دارد دست برخي صنم پرست ها را رو مي كند. بنده خداها تفريحشان اين بود كه وقتي به محل استراحت بر مي كردند، اگر از هوش نرفتند، به زحمت خودشان را به جايي برسانند كه آنتني از امواج به آنها برسد تا مگر خبري را صيد كنند و همان را در گپ هاي دوستانه شان مثل همان روز دست بگيرند كه آن روز نوبت مدرك آقاي«كردان» بود!
لذت از دور و
عاشقانه هاي اوس رضا
فكر كردنم به غربت و تنهايي جوانانه شان تنها بهانه اي بود كه توانست رابطه اي حداقل 24 ساعته را برقرار كند. كنار قبر همان 3 شهيد نشستيم و ...مي داني؟ مي خواهم يك چيز را واضح تر بگويم! تا به حال شده كاري كرده باشي و هيچ كس هم نداند كه تو آن كار را كرده اي، بعد هم وقتي همه آمدند و ديدند، تو كناري رفته باشي و از دور از لذت آنها، لذت برده باشي؟ يقينا براي تو هم اتفاق افتاده كه اين اتفاق ديگر نه از جنس درهم است و نه از جنس صنم!
دوره ام كردند و از هر دري با هم گفتيم و شنيديم. ديدم يكي را كه چسبيده بود به فلان مسئول...نظاره كردم بچه هاي شهري چطور سوژه هاي تهيه گزارش از روستاي محروم شده بودند و يادم نمي رود كه عده اي هم ...بماند! تا قبل از اين كسي به حرف هاي از جنس طلاي اين جهادگران گوش نداده بود. حرف هايي كه هر كدامش پرچمي است به رنگ صداقت و پاكي و عدالت خواهي.
گفتند: مردم اينجا اصلا خودشان را محروم نمي دانند. بنده خداها اين وضع زندگي شان را بهترين و ايده آل ترين مي دانند و فكر مي كنند بهتر از آنها در ايران كسي زندگي نمي كند!
شنيدم: اگر همين جاده و مشكلات ظاهري را هم به شان نشان نمي داديم تا سال ها نه مسئولي به اين منطقه سر مي زد نه كسي به دادشان مي رسيد و كاري براشان مي كرد.
داد زدند: در بخش عمراني اكثر كارهامان عملي و اجرايي شد اما در بخش هايي مثل آموزش به خاطر عدم همكاري مدارس نتوانستيم كاري كنيم.
خنديديم. از «اوس رضا» گفتند و از شعرهاش كه زمان كار هر وقت خسته مي شوند به شعرهاي عاشقانه اش پناه مي برند و يك نه محكم به خستگي حواله مي كنند.
گفتند كه نه دنبال چيزي هستيم و نه كسي برايمان نامه فرستاده كه بياييد و به ما كمك كنيد. فقط و فقط از يك نفر سخن مي گفتند و مي گفتند هم او ما را بس؛ كه ماجراي اشاره و سردويدن بود حكايت اين جماعت.
هر چه قدر هم از احساس و خونگرمي به دور باشي، تا همين جا هم بايد بفهمي كه چه گوهرهايي شال و كلاه سفر كرده اند كه همنشيني با همين گوهرها بود كه نمي دانم چرا دوست نداشتند... يكدفعه خودش را وارد خنده ها و دردل هاي ما كرد و گفت: بچه ها اينجا پشت سرتون قبر هست اصلا نما و تصوير خوبي نداره...پاشيد بيايد اين سمت چند كلمه اي با هم صحبت كنيم.
با همان بوي تصنع و ساختگي بودن خودشان را وفق دادند اما تا چند ثانيه... «لال موني» گرفتند و لام تا كام حرف نزدند! يك نفر از خودشان را انتخاب كردند كه حرف بزند و از دور به من خنديدند كه چطور رسانه اي را دست به سر مي كردند.
اگر من مسئول بودم
قبول! نه من توان توصيف جهادگرها را دارم كه از شهر و ديارشان مهاجرت كرده و به دياري آمده اند تا جاي مسئولاني را پركنند كه به هر نحوي نتوانسته اند سري به ديار فراموش شدگان بزنند و نه تو دوست داري بيشتر از اين بشنوي كه همين هم تا الان مسئوليت تو و من را دوصدچندان كرده و تا همين جايش بايد بگويم كه ناجوانمردي است كه سال بعد يكي از اين جهادي ها من و تو نباشيم.
خب! هم مي تواني فكر كني هم نه. هم مي تواني به اين بيانديشي كه صفحه اين هفته يك رپرتاژ آگهي است براي بسيج سازندگي در سال بعد كه نسل سومي ها ذوقشان براي اردوي جهادي بيشتر شده و آستيني بالا بزنند براي خدمت به خلق الله و هم مي تواند يك ضد حال باشد بازهم براي من و تو كه از الان با يك حساب كتاب خوب و برنامه ريزي دقيق اولا سطح علمي مان را ارتقا بدهيم و هم كمي به بيزنس فكر كنيم تا از سودش پولي براي صندوق صدقات نثار كنيم. خبرنگار مي گويد كه دومي بهتر است! كه در دومي هم اشتغال ايجاد شده است و هم پول اضافي هزينه نشده براي سفر تو به مناطق محروم! به خدا من يكي هم خسته شدم! يعني اصلا ذات اين كارها خسته كننده است كه تو هي بخواهي توصيف كني و كنارش هم تعبير و تفسير...كار مي برد!
ليلكي از چند جهت برايم و برايمان جذاب بود... خيالت تخت كه با جهادي ها كار ندارم! به همان اندازه «درهم و صنم» از آنها استفاده كردم! بس است ديگر . جهاد هم حدي دارد. بچه هاي جهادي در همان زماني كه صميمانه نشسته بوديم و حرف مي زدند، كاغذهايي آوردند كه حرف هايي كوچك اما پرمغز در آنها نشسته بود.
براي بچه هاي روستا موضوع تعيين كرده بودند و همان شب هم نوشته هاي بچه ها را جمع كردند و آوردند پيش من. غربت، بغض، مردانگي، ايراني بودن! اسمش با خودتان در توصيف اين بچه هاي 10-9 ساله!
اگر من مسئول بودم!
- جاده ها را بزرگ مي كردم و دستشويي را به طرف ديگر مسجد مي بردم... دوتا كارگر مي آوردم كه هر روز صبح روستا را جارو كنند و كاري مي كردم كه مردم هر جوري كه مي خواهند خانه بسازند!
- جاي فوتبال مي سازم، آخوند براي مسجد مي آورم، هتل مي سازم و پاترول مي خرم!
- زحمات پدر و مادر كه با بيل و كلنگ سر جاده دعوا داشتند و پوست دستشان كنده شده و باد كرده بود را جبران مي كردم...
شهر امن و امان است
«به گزارش خبرنگار ما، عصر پنج شنبه اردوي جهادي هجرت 3 با حضور مسئولان و استاندار گيلان به كار خود پايان داد.»
ما فقط يك گوشه از مجموعه اردوي هاي جهادي را بازديد كرديم. ما فقط به منطقه رودسر رفتيم. بخش رحيم آباد. ما فقط آنجا را زيارت كرديم. اما اين جهادگران بودند كه در هر ساعت به من يادآور مي شدند كه در اين جنگل هاي سرسبز، جهادگران بي شماري در حال كار كردن هستند كه هيچ كسي خبري از آنها ندارد و خودشان هم علاقه اي به خبر ندارند.
ما در يك اردو بوديم. كاروان اصحاب رسانه كامل بود. از روزنامه نگار بگير تا مستند سازان تلويزيون و نمايندگان خبرگزاري ها و من هم به لطف «نسل سوم » رفته بودم. اولين بار بود كه اين چنين از اردوهاي جهادي بازديد مي كردند و گزارش مي گرفتند اما... هم جهادگران و هم خبرنگاران اتفاق نظر داشتند كه براي پوشش رسانه اي و ترويج فرهنگ جهادي و خدمت رساني چه بسيار مناطقي كه مستحق ترند از جايي كه ما بوديم...باز هم شعاري شد؟!
 سه شنبه 29 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 95]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن