محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845617005
دعاها و سخنان لطیف کودکانه : قصه،شعر ، کتاب، فیلم و کارتون کودک
واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: دعای کودکان
دعاهای زیر از کتاب سومین جشنواره بینالمللی "دستهای کوچک دعا" است. این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار میشود و دعاهای بچههای دنیا را جمع آوری میکند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و به آنها جایزه میدهد. دعاهایی که میخوانید از بچههای ایران است. لطفاً آمین بگوئید:....
آرزو دارم سر آمپولها نرم باشد! (تاده نظربیگیان / ۵ ساله)
خدای مهربانم! من در سال جدید از شما میخواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی / ۷ ساله)
ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا میکنم. از تو میخواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاهها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را میخواهم میگوید بازار آرایشگاه خوب نیست! (فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله)
خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی! (سوسن خاطری / 9 ساله)
خدایا! یک جوری کن یک روز پدرم من را به مسجد ببرد. (کیانمهر رهگوی / 7 ساله)
خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد! (الناز جهانگیری / 10 ساله)
آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدیهایی را که من جمع میکنم از من میگیرند و به بچه آنهایی میدهند که به من عیدی میدهند! (سحر آذریان / ۹ ساله)
بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا! از تو میخواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه میخورد و میگوید کی کارت پایان خدمت میگیری؟ (حسن ترک / 8 ساله)
ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم! (شاهین روحی / 11 ساله)
خدایا! کاری کن وقتی آدمها میخوان دروغ بگن یادشون بره! (پویا گلپر / 10 ساله)
خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا میکنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی! (پیمان زارعی / 10 ساله)
خدایا! یک برادر تپل به من بده!! (زهره صبورنژاد / 7 ساله)
ای خدا! کاری کن که دزدان کور شوند ممنونم! (صادق بیگ زاده / 11 ساله)
خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو میخواهم که به پدر و مادر همه بچههای تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی "اکس جید" را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانهیمان مانند بچههای سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم... (مهسا فرجی / 11 ساله)
دلم میخواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژلهای بزنم! (روشنک روزبهانی / 8 ساله)
خدایا! شفای مریضها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچکس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا 600 عدد صلوات گفتم ان شاء الله خدا حوصله داشته باشد و شفای همه ما را بدهد. الهی آمین. (مهدی اصلانی / 11 ساله)
خدایا! دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم! (مینا امیری / 8 ساله)
خدایا! تمام بچههای کلاسمان زن داداش دارند از تو میخواهم مرا زن دادش دار کنی! (زهرا فراهانی / 11 ساله)
ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم میرسم. خدایا دعای مرا قبول کن... (رضا رضائی طومار آغاج / 13 ساله)
ای خدای مهربان! من رستم دستان را خیلی دوست دارم از تو خواهش میکنم کاری کنی که شبی او را در خواب ببینم! (شایان نوری / 9 ساله)
خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و معلممان هم مرا بوس کند!! (امیرحسام سلیمی / 6 ساله)
خدیا! دعا میکنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند! (فاطمه یارمحمدی / 11 ساله)
ای خدا! من بعضی وقتها یادم میرود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود! (شقایق شوقی / 9 ساله)
خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونهها را میزدیم و فرار میکردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمیکنم! (دلنیا عبدیپور / 10 ساله)
آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم میفهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد نمیگرفتند! (هدیه مصدری / 12 ساله)
خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد برگردیم خانه با مامان و کیف چاشتم. پاهای من یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی (!) میخوان دعا میکنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود! (باران خوارزمیان / 4 ساله)
خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده! (مریم علیزاده / 6 ساله)
خدایا! میخورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم! (محمد حسین اوستادی / 7 ساله)
خدایا! من دعا میکنم که گاو باشم (!) و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم! (سالار یوسفی / 11 ساله)
من دعا میکنم که خودمان نه، همه مردم جهان در روز قیامت به بهشت بروند. (المیرا بدلی / 11 ساله)
خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمیخواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا میکنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم! (نیشتمان وازه / 10 ساله)
اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول میزنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند! (عاطفه صفری / 11 ساله)
خدای مهربان! من یک جفت کفش میخواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق کند مرسی خدایا! (رویا میرزاده / 7 ساله)
خدایا! من یک دوستی دارم که پدرش کار نمیکند فقط میخوابد و همین طور تریاکی است! خدایا کمک کن که از این کار بدش دست بردارد. خدایا ظهور آقا امام زمان را زود عنایت فرما.. (لیلا احسانی فر / 11 ساله)
در یادداشت دبیر جشنواره در ابتدای کتاب نوشته شده:
"هزاران نفر برای باریدن باران دعا میکنند غافل از آنکه خداوند با کودکی است که چکمههایش سوراخ است."
بعضی رو خوندم خندم گرفت ،با خوندن بعضی دلم گرفت .
مرسی
ای خدا! من بعضی وقتها یادم میرود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود! (شقایق شوقی / 9 ساله)
منم از وقتی بچه بودم همیشه این دعا رو میکردم
من این مطلب رو چند روز پیش تو کلوب تبریزی ها گذاشته بودم،دیدم بد نیست که این مطلب رو یه بار دیگه باهم بخونیم
"راستی بچه ها پریروز یه مطلب خیلی جالب تو روزنامه خوندم.....جالب که نه ولی خوب به خوندش میرزه،البته ..........بگذریم
همونطور که میدونن در تبریز هر ساله مسابقه ای بنام دستهای کوچک دعا برگزار میشه،که بچه های کوچیک دعاهاشون رو برا این مسابقه میفرستند....پریروز که بیرون بودم،موقع برگشتن یه روزنامه گرفتم و تو تاکسی که داشتم برمیگشتم..روزنامه رو یه نیگاهی انداختم،باور کنین با خوندن این مطلب اصلا نمیتونستم جلو اشکهام رو بگیرم
مطلب این بود البته من اونهایی رو که یادم میفته مینویسم:
"روز 5 تیر که مصادف بود با میلاد امام علی(ع) دوباره جشنواره دستهای کوچک دعا تو تبریز برگزار شد،و بعضی از دعاها برگزیده شدند،از بین این برگزیده ها پسر 6 ساله ای بود بنام یاسر .... که هفت دعا برای شرکت در جشنوارهفرستاده بود و از بین اونها سه دعا برگزیده شده بود منتها وقتی که مسئولان مسابقه زنگ میزنند به خونشون تا خبر برگزیده شدن بچه رو به خونوادش بدن ،متاسفانه متوجه میشن یاسر کوچولو بدلیل بیماری سرطان و پس از شیمی درمانی های متعدد فوت کرده
و حالا دو تا از دعاهای یاسر که یادم مونده:
"ای خدا کاری کن وقتی من بزرگ شدم دکتر بشم تا از دکتر فلانی(اسم دکتر معالجش) انقدر آزمایش خون بگیرم،تا بدنش مثل من سوراخ سوراخ بشه"
"ای خدا ایکاش تابستون و بهار هم مثل زمستون سرد میشد و تو هیچ خونه ای بخاری نبود تا خونه هاشون انقدر گرم بشه ،که من مجبور بشم کلاهم رو دربیارم(بدلیل شیمی درمانی موهاش ریخته بود.)"
و یاسر کوچولو بالاخره به آرزوهاش رسید"
"
مرسی خانومم
خیلی دنیای بچه ها صاف و پاکه هیچی توی دلشون نیست همونی که فکر میکنند هرچند ساده به زبون میارن
اره واقعا.هیشکی هم به دل نمی گیره
diba نوشته است:من این مطلب رو چند روز پیش تو کلوب تبریزی ها گذاشته بودم،دیدم بد نیست که این مطلب رو یه بار دیگه باهم بخونیم
"راستی بچه ها پریروز یه مطلب خیلی جالب تو روزنامه خوندم.....جالب که نه ولی خوب به خوندش میرزه،البته ..........بگذریم
همونطور که میدونن در تبریز هر ساله مسابقه ای بنام دستهای کوچک دعا برگزار میشه،که بچه های کوچیک دعاهاشون رو برا این مسابقه میفرستند....پریروز که بیرون بودم،موقع برگشتن یه روزنامه گرفتم و تو تاکسی که داشتم برمیگشتم..روزنامه رو یه نیگاهی انداختم،باور کنین با خوندن این مطلب اصلا نمیتونستم جلو اشکهام رو بگیرم
مطلب این بود البته من اونهایی رو که یادم میفته مینویسم:
"روز 5 تیر که مصادف بود با میلاد امام علی(ع) دوباره جشنواره دستهای کوچک دعا تو تبریز برگزار شد،و بعضی از دعاها برگزیده شدند،از بین این برگزیده ها پسر 6 ساله ای بود بنام یاسر .... که هفت دعا برای شرکت در جشنوارهفرستاده بود و از بین اونها سه دعا برگزیده شده بود منتها وقتی که مسئولان مسابقه زنگ میزنند به خونشون تا خبر برگزیده شدن بچه رو به خونوادش بدن ،متاسفانه متوجه میشن یاسر کوچولو بدلیل بیماری سرطان و پس از شیمی درمانی های متعدد فوت کرده
و حالا دو تا از دعاهای یاسر که یادم مونده:
"ای خدا کاری کن وقتی من بزرگ شدم دکتر بشم تا از دکتر فلانی(اسم دکتر معالجش) انقدر آزمایش خون بگیرم،تا بدنش مثل من سوراخ سوراخ بشه"
"ای خدا ایکاش تابستون و بهار هم مثل زمستون سرد میشد و تو هیچ خونه ای بخاری نبود تا خونه هاشون انقدر گرم بشه ،که من مجبور بشم کلاهم رو دربیارم(بدلیل شیمی درمانی موهاش ریخته بود.)"
و یاسر کوچولو بالاخره به آرزوهاش رسید"
"
دیبا جون با خوندن متن قشنگت بی اختیار بغضم ترکید.
این هم چندتا حاضرجوابی کودکانه:
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى پستاندار
عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ
نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.
************ ********* ********* ********* **
یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد.
ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟
مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوی، یکى از موهایم سفید مىشود.
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!
************ ********* ********* ******
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه
بچهها را تشویق میکرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و
بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.
یکى از بچهها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.
************ ********* ********* ********* ********
معلم داشت جریان خون در بدن را به بچهها درس مىداد. براى این که موضوع براى بچهها روشنتر
شود گفت بچهها! اگر من روى سرم بایستم، همان طور که مىدانید خون در سرم جمع مىشود و صورتم قرمز مىشود.
بچهها گفتند: بله
معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستادهام خون در پاهایم جمع نمىشود؟
یکى از بچهها گفت: براى این که پاهاتون خالى نیست.
************ ********* ********* ********* ********
بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته
بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچهها رویش نوشت: هر چند تا مىخواهید
بردارید! خدا مواظب سیبهاست
Nooki نوشته است:این هم چندتا حاضرجوابی کودکانه:
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى پستاندار
عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ
نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.
************ ********* ********* ********* **
یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد.
ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟
مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوی، یکى از موهایم سفید مىشود.
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!
************ ********* ********* ******
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه
بچهها را تشویق میکرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و
بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.
یکى از بچهها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.
************ ********* ********* ********* ********
معلم داشت جریان خون در بدن را به بچهها درس مىداد. براى این که موضوع براى بچهها روشنتر
شود گفت بچهها! اگر من روى سرم بایستم، همان طور که مىدانید خون در سرم جمع مىشود و صورتم قرمز مىشود.
بچهها گفتند: بله
معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستادهام خون در پاهایم جمع نمىشود؟
یکى از بچهها گفت: براى این که پاهاتون خالى نیست.
************ ********* ********* ********* ********
بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته
بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچهها رویش نوشت: هر چند تا مىخواهید
بردارید! خدا مواظب سیبهاست
خیلی جالب بود مرسی
جشنواره دستهای کوچک دعا که شامگاه شنبه در تبریز برگزار شد بازهم شاهد تصاویر غم و شادی، تلخ و شیرین و خنده و گریه کودکان و بزرگان بود.
نخست از شیرین ترین حادثه دیشب شروع کنیم که نشان داد هنوز هم می توان برای برچیده شدن غم و اندوه خانواده ها به دل های بزرگ مردمان این سرزمین امیدوار بود.
جائی که "فاطمه سیفی مزرعه" کودک کبریت فروشی که نه در داستان های کودکانه بلکه در قصه پرغصه زندگی خود گفته بود: "ای خدای بزرگ چنان کن که سال بعد مانند امسال نباشد خانه ای داشته باشیم مانند خانواده های دیگر.
الان که هنگام تحویل سال است همه در خانه گرم و روشن خود می نشینند و از انواع خوراکیها می خورند حتی یک خانه کوچک سرد هم برای ما کافی است دیگر من کبریت نفروشم بابایم مریض نباشد مادر مهربانم در خانه ها کار نکند او هرچه تلاش کرد تا خانه داشته باشیم ولی به دلیل پول کم نتوانستیم .
خداوندا کاری کن که پولی به دست آوریم تا بتوانیم پدرم را به دکتر ببریم." و بزرگ بانویی که نام و نشانش را نگفت در حضور حاضران خانه نوساز کوچک خود را که بلااستفاده بود به این خانواده اهداء کرد.
اما حادثه تلخ این جشنواره، پرواز ابدی "یاسین خسروی" از برگزیدگان کشوری این جشنواره بود. یاسین خسروی کودکی سرطانی اهل بجنورد، در حالی دار فانی را پس از تحمل بیماری سرطان وداع گفت که دعاهای خالصانه و صمیمی او در پنجمین جشنواره سراسری دستهای کوچک دعا شرکت داده شده بود.
یاسین شش ساله که دعاهای کودکانه اش عنوان دوم بخش سراسری این جشنواره را به دست آورده است، پای سفره هفت سین نوروز امسال از خدای خود خواسته بود که "کاش تو بهار و تابستونم هوا سرد بشه و هیچ خونه ای بخاری نداشته باشه تا مجبور نشم کلاهمو از سرم در بیارم."
ذهن پرسشگر او به دنبال یافتن پاسخی برای این سئوال بود که "چرا بیماران سرطانی با شیرین درمانی (شیمی درمانی) معالجه می شوند و میان نام این درمان سخت و دردآور با شیرینی چه رابطه ای وجود دارد؟
آنجا که می گوید: "خدایا من نمی دونم چرا اسم این سرم لعنتی رو (که این همه درد داره) گذاشتن شیرین درمانی! و هر وقت از بابا و مامان و حتی دکتر می پرسم فقط می خنده اما اونروز دیدم یکی از بچه ها که شیرین درمانیش تموم شده بود برای همه شیرینی آورد."
یاسین در نوشته دیگری آرزو کرده است تا وقتی که بزرگ شد دکتر شود و از پزشک معالجش یک عالمه آزمایش خون بگیرد تا دل همه بچه های محک خنک شود!
● خدایا مرا آشپز سربازان امام زمان(عج) کن
مطهره میرلطیفی یکی از جالبترین دعاهای این جشنواره را کرده بود: خدایا می گن هر کس آدم خوبی باشه سرباز امام زمان می شه اما دخترها که سرباز نمی شند ولی دعا می کنم که امام زمان منو برای آشپزی و خیاطی خودش و سربازانش قبول کنه تا من هر روز بتونم امام زمان را ببینم.
حمید رضا ترابی طباطبایی نیز چنین دعا کرده بود: "خدایا امسال به آسمان فرمان بده که به اندازه به همه جای دنیا ببارد و سیل و خرابی به بار نیاورد و به زمین هم دستور بده کمتر وول بخورد و خانه های مردم را خراب نکند .
ویروسها را هم منجمد کن تا نتوانند مردم را مریض کنند خدایا به آدمهای بد هم قرص خواب بده تا نتوانند توی دنیا جنگ راه بیندازند."
سیده زهرا حبیبی هم نوشته بود: خدایا به پدر و مادرم صبر بده تا بیماری مرا تحمل کنند من به ویلچر عادت کرده ام.
● خدایا دوچرخه ام را به تو می دهم تا مادرم را شفا دهی
سحر عباسپور هم در دعای خود گفت: مادرم می گوید خدا بچه ها را بیشتر دوست دارد اگر مرا دوست داری از تو می خواهم که همه عیدی هایم و دوچرخه قشنگم را به تو بدهم و تو به مادرم شفا بدهی چون من مادرم را بیشتر از دوچرخه ام دوست دارم.
● خدایا می خواهم موهایت را شانه کنم
محدثه حسین زاده برای جشنواره این دعا را ارسال کرده بود: خدایا کاش می توانستم مانند عروسکهایم موهایت را شانه کنم و صورتت را تند تند بوس می کردم.
● خدایا همه کودکان را شفا بده
آیسان قصابی نجفی کلیبر نوشت: خدایا من این نامه را برای تو می نویسم از تو می خواهم به کسانی یا کودکانی که هم سن و سال من هستند و خیلی دوست دارند در این مسابقه شرکت کنند ولی زبان برای گفتن، چشم برای دیدن، گوش برای شنیدن ندارند امیدی دوباره بده تا بتوانند در این مسابقه شرکت کنند.
فرزند همسایه ما نابینا و ناشنواست اگر در این مسابقه برنده شدم با پولی که به من می دهند برای او یک عروسک و یک کیف و کفش و عینک برای چشمهایش می خرم و یک عصای خوب می خرم.
● خدایا فرشتگان را مریض نکن
رضا افسری از خدای خود خواسته بود: "سلام خدای مهربان، تو که به ما می گی عین فرشته ها می مونید و هیچ گناهی ندارید پس چرا این همه فرشته که روی زمین هستند مریضی سخت دارند و یکی از آنها خلیل بود که سرطان خون داشت خودت دیدی که از بس به بدنش سوزن زده بودند دیگر جایی برای زدن سوزن نبود تو که گفتی دوست نداری فرشته ها گریه کنند من هیچی از تو نمی خواهم جز اینکه دعا می کنم که نذاری هیچ وقت هیچ فرشته ای از مریضی گریه کند و اشک مادرش رادربیاورد کاری کن که همه فرشته ها شاد باشند و دور تا دور حضرت مهدی (ع) پرواز کنند و برای سلامتی او دعا بخوانند".
● هیچ بچه ای را بدون پدر و مادر نکن
زهرا خسروی نیز در این جشنواره از خدا خواست: خدایا مادرم از من جداست من الان با پدرم و نامادری خودم زندگی می کنم خدایا مادرم از من دور است او را خوشبخت و سربلند کن خدایا من فکر می کنم مادرم که از من دور است انگار دنیا برای من ارزشی ندارد خدایا این سالها من به سختی زندگی کردم این فکر را از من دور کن خدایا هیچ بچه ای را از مادرش دور نکن مثل من، آخر بی مادری سخت است.
من هر شب می روم زیر پتو و گریه می کنم چون دلم برای مادرم تنگ می شود دوری او سخت است بعضی بچه ها که مادر ندارند خیلی زندگی سختی دارند.
● آرزوی شفای کودک معلول همسایه
هانیه فرجی هم که از حال و روز کودک همسایه خود ناراحت بود از خدا خواسته بود: ای خدای دانا و توانا آن پسر بچه معلولی را که هر روز لب پنجره ما می آید شفا بده. تو که آرزوها را برآورده می کنی این دعا را برآورده کن.
● مادرم را به من برگردان
رسول غلامی هم نوشته بود: مادرم هفت روز پیش مرده و من هنوز احساس می کنم که خواب می بینم ای کاش مردن مادرم یک خواب بود و بیدار می شدم و او مرا می بوسید . خدایا برادر و خواهرم سالم باشند.
● پدر و مادرها باهم دعوا نکنند
زهرا فروغی نیز که از دعواهای خانوادگی پدرها و مادرها گلایه مند بود از خدا خواسته بود: من از خدا می خواهم که همه پدر و مادرها با هم مهربان باشند و با هم دعوا نکنند دوست من همیشه در کلاس ناراحت است چون پدر و مادرش با هم دعوا می کنند و قهر می کنند و دوست من تنها می ماند و صبحانه نمی خورد دوست من می گوید که فقط مادرش را دوست دارد.
خدایا از تو می خواهم که دست راست بچه ها در دست پدرشان و دست چپ بچه ها در دست مادرشان باشد و با هم قدم بزنند.
ما هم برای برآورده شدن آرزوهای این کودکان و همه آرزومندان دعا می کنیم
ایونا: یکی از خاطرات به یادماندنی سازمان ملل در دهه ۹۰ سخنرانی دختر بچه ۱۲ ساله ای بود که از دغدغه ها و آرزو های انسانی خودش درباره فقر و محیط زندگی اش می گوید و از نگرانیهایش درباره صدمات جدی که به محیط زندگی اش وارد شده حرف می زند.
وی در این سخنرانی بدون ترس از قدرت های حاکم بر سازمان ملل ، اخطار های جدی به این سازمان می دهد که شنیدنی است .
بخش هایی از سخنرانی متاثر کننده این دختر بچه در ذیل آمده است .
ما تمام پولهامون رو جمع کردیم و ۶۰۰۰ مایل رو طی کردیم که به شما بزرگترها بگیم باید روش خودتون رو تغییر بدید. از دست رفتن آینده ام مثل از دست دادن انتخابات یا سهام در بازار نیست.
من اینجا اومدم تا درباره همه نسل هایی که بعد از این میان صحبت کنم.
من اینجا هستم تا به نمایندگی از کودکان گرسنه در سراسر جهان که صدای گریه شان را کسی نشنیده است، صحبت کنم.
من اینجا هستم تا درباره مرگ حیوانات بی شماری در سراسر این سیاره صحبت کنم زیرا آنها جایی برای رفتن ندارند. در حال حاضر من از بیرون رفتن زیر نور خورشید، به دلیل سوراخ ازن می ترسم.
من از تنفس در این هوا می ترسم چون نمی دانم چه مواد شیمیایی در آن موجود است.
چندسال پیش همراه پدرم برای ماهیگیری به ونکوور می رفتیم تا اینکه فهمیدیم که ماهیهای آنجا سرطان دارند و الان هم در مورد حیوانات و گیاهانی می شنویم که هر روزه در حال انقراض هستند.
در زندگی ام، عاشق دیدن گله های بزرگ حیوانات وحشی و جنگلهای انبوه پر از پرندگان و پروانه ها هستم، اما نمی دانم که آنها در زمان بچه های من هم وجود دارند یا خیر؟ شماها هم توی سن و سال من برای این چیزها نگران بودید؟
* من تنها یک بچه هستم و هنوز راه حل ها رو نمیدانم، اما می خوام به شما یادآوری کنم که شما هم نمی دونید:
- شما نمی دونید که چطور حفره لایه ازن رو رفع کنید؟
- شما نمی دونید که چطور ماهی ها رو به یک رودخونه مرده برگردونید؟
- شما نمی دونید که چطور میشه حیواناتی رو که تا الان منقرض شدن، بازگردوند.
- و شما نمی تونید جنگل هایی که در حال حاضر تبدیل به صحرا شدن رو بازگردونید
اگر نمی دونید که چطور اینها رو بازیابی کنید، پس لطفا خرابی اونها رو متوقف کنید!
*در اینجا، شما نماینده دولت، تاجر، خبرنگار و یا سیاستمدار هستید، اما در واقع شما مادر و پدر، برادر و خواهر، خاله و عمه (عمو و دایی) هستید و همه شما فرزند کسی هستید.
من تنها یک بچه هستم ولی می دونم که در حقیقت همه ما بخشی از یک خانواده ۵ میلیارد نفری بزرگ هستیم، از ۳۰ میلیون گونه اصلی و همه ما در هوا، آب و خاک مشترک هستیم و مرزها و دولت ها هرگز نمیتونن این حقیقت رو تغییر بدن.
در کشور من، اسراف زیادی صورت می گیرد، ما زیاد می خریم و دور می اندازیم، و در عین حال کشورهای شمال به نیازمندان کمکی نمی کنند.
حتی زمانی که ما بیش از اندازه کافی داریم، برای از دست دادن مقداری از ثروتمان می ترسیم، می ترسیم که آنرا به اشتراک بگذاریم.
در کانادا، ما زندگی ممتازی داریم، با مقدار زیادی مواد غذایی، آب و سرپناه. ما ساعت، دوچرخه، کامپیوتر و تلویزیون داریم.
*دو روز پیش اینجا در برزیل، زمانی که با برخی از کودکان خیابانی حرف زدیم، شوکه شدم. این چیزی بود که یک کودک به ما گفت: “ای کاش من ثروتمند بودم و اگر بودم، به تمام کودکان خیابانی غذا، لباس، دارو، سرپناه و عشق و محبت می دادم.” اگر کودک خیابانی که چیزی ندارد، حاضر است سهمش را به اشتراک بگذارد، چرا ما که داریم، هنوزم حریص هستیم؟ من نمی تونم به این فکر نباشم که این کودکان هم سن و سال من هستند، چیزی که تفاوت عمده ماست، جایی هست که متولد شدیم،
ممکن بود من یکی از این بچه هایی باشم که خیابانهای برزیل زندگی میکنن، من می تونستم یک کودک گرسنه در سومالی باشم؛ یا یه قربانی جنگ در خاورمیانه و یا یه متکدی در هند. درسته که من یه بچه هستم ولی اینو میدونم که اگر همه پولی که در دنیا صرف جنگ میشه، در پایان دادن به فقر و یافتن راه حلهای زیست محیطی صرف میشد، این کره خاکی جای فوق العاده ای می شد!
گفتنی است سورن سوزوکی«Severn Suzuki»، هم اکنون از فعالان محیط زیست است و در اماکن مختلف سخنرانی های اثرگذاری داشته است.
یاسر کوچولو
این کوچولو ها چقد گناه دارن مریض می شن
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9430]
-
گوناگون
پربازدیدترینها