واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: در مدح امام غايب
اي غايب از نظر به خدا ميسپارمت
حافظ
اي غايب از نظر، به خدا ميسپارمت
جانم بسوختي و به دل دوست دارمت
تا دامن كفن نكشم زير پاي خاك
باور مكن كه دست ز دامن بدارمت
محراب ابرويت بنما تا سحرگهي
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بايدم شدن سوي هاروت بابلي
صد گونه جادويي بكنم تا بيارمت
خواهم كه پيش ميرمت اي بيوفا طبيب
بيمار بازپرس كه در انتظارمت
صد جوي آب بستهام از ديده بر كنار
بر بوي تخم مهر كه در دل بكارمت
خونم بريخت و از غم عشقم خلاص داد
منت پذير غمزه خنجر گذارمت
ميگريم و مرادم از اين سيل اشكبار
تخم محبت است كه در دل بكارمت
بارم ده از كرم سوي خود تا به سوز دل
در پاي دمبدم گهر از ديده بارمت
حافظ ،شراب و شاهد و رندي نه وضع توست
في الجمله ميكني و فرو ميگذارمت
صالحان ، وارث زمين خواهند بود
مزمور داوود
به سبب شريران خويشتن را مشوش مساز و بر فتنهانگيزان حسد مبر؛ زيرا كه مثل علف به زودي بريده ميشوند و مثل علف سبز پژمرده خواهند شد. به خداوند توكّل نما و نيكويي بكن. در زمين ساكن باش و از امانت پرورده شو. و در خداوند تمتع ببر، پس مسألت دل تو را به تو خواهد داد.
طريق خود را به خداوند بسپار و بر وي توكل كن كه آن را انجام خواهد داد، و عدالت تو را مثل نور بيرون خواهد آورد و انصاف تو را مانند ظُهر. نزد خداوند ساكت شو و منتظر او باش و از شخص فرخنده طريق و مرد حيلهگر خود را مشوش مساز.
از غضب بركنار شو و خشم را ترك كن. خود را مشوش مساز كه البته باعث گناهخواهد شد؛ زيرا كه شريران منقطع خواهند شد. و اما منتظران خداوند وارث زمين خواهند بود. هان بعد از اندك زماني شرير نخواهد بود. در مكانش تأمل خواهي كرد و نخواهد بود. و اما حليمان وارث زمين خواهند شد و از فراوانيِ سلامت متلذذ خواهند گرديد.
شرير بر مرد عادل شورا ميكند و دندانهاي خود را بر او ميافشرد. خداوند بر او خواهد خنديد، زيرا ميبيند كه روز او ميآيد. شريران شمشير را برهنه كرده و كمان را كشيدهاند تا مسكين و فقير را بيندازند و راستروان را مقتول سازند.
شمشير ايشان به دل خود ايشان فرو خواهد رفت و كمانهاي ايشان شكسته خواهد شد.
نعمتِ اندكِ يك مرد صالح بهتر است، از اندوختههاي شريران كثير؛ زيرا كه بازوهاي شريران، شكسته خواهد شد و اما صالحان را خداوند تأييد ميكند. خداوند روزهاي كاملان را ميداند و ميراث ايشان خواهد بود تا ابدالاباد. در زمان بلا خجل نخواهند شد، و در ايام قحط سير خواهند بود؛ زيرا شريران هلاك ميشوند و دشمنان خداوند مثل خرّمي مرتعها فاني خواهند شد. بلي مثل دُخان فاني خواهند گرديد. شرير قرض ميگيرد و وفا نميكند و اما صالح رحيم و بخشنده است؛ زيرا آناني كه از وي بركت يابند، وارث زمين گردند و اما آناني كه ملعون وياند، منقطع خواهند شد.
خداوند قدمهاي انسان را مستحكم ميسازد، و در طريقهايش سرور ميدارد.
اگر چه بيفتد افكنده نخواهد شد؛ زيرا خداوند دستش را ميگيرد. من جوان بودم و الان پير هستم و مرد صالح را هرگز متروك نديدهام و نه نسلش را كه گداي نان بشوند. تمامي روز رئوف است و قرض دهنده، و ذريت او مبارك خواهند بود.
از بدي بركنار شو و نيكويي بكن. پس ساكن خواهي بود تا ابدالاباد؛ زيرا خداوند انصاف را دوست ميدارد و مقدسان خود را ترك نخواهد فرمود. ايشان محفوظ خواهند بود تا ابدالاباد. و اما نسل شرير منقطع خواهد شد. صالحان وارث زمين خواهند بود و در آن تا به ابد سكونت خواهند نمود.
دهان صالح حكمت را بيان ميكند و زبان او انصاف را ذكر مينمايد. شريعت خداي وي در دل اوست؛ پس قدمهايش نخواهد لغزيد. شرير براي صالح كمين ميكند و قصد قتل وي ميدارد. خداوند او را در دسشش ترك نخواهد كرد و چون به داوري آيد، بر وي فتوا نخواهد داد.
منتظر خداوند باش و طريق او را نگاه دار تا تو را به وراثت زمين برافرازد. چون شريران منقطع شوند، آن را خواهي ديد. شرير را ديدم كه ظلم پيشه بود و مثل درخت بومي سبز خود را به هر سو ميكشيد؛ اما گذشت و اينك نيست گرديد و او را جستجو كردم و يافت نشد. مرد كامل را ملاحظه كن و مرد راست را ببين؛ زيرا كه عاقبت آن مرد سلامتي است. اما خطاكاران جميعاً هلاك خواهند گرديد و عاقبت شريران منقطع خواهد شد و نجات صالحان از خداوند است و در وقت تنگي او قلعه ايشان خواهد بود. و خداوند ايشان را اعانت كرده، نجات خواهد داد. ايشان را از شريران خلاص كرده، خواهد رهانيد؛ زيرا بر او توكّل دارند.
خيال نقش
حافظ
خيال نقش تو در كارگاه ديده كشيدم
به صورت تو نگاري نديدم و نشنيدم
اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم
به گرد سرو خرامان قامتت نرسيدم
اميد در شب زلفت به روز عمر نبستم
طمع به دور دهانت ز كام دل ببريدم
به شوق چشمه نوشت ،چه قطرهها كه فشاندم
ز لعل باده فروشت چه عشوهها كه خريدم
ز غمزه بر دل ريشم چه تيرها كه گشادي
ز غصه بر سر كويت چه بارها كه كشيدم
ز كوي يار بيار اي نسيم صبح، غباري
كه بوي خون دل ريش از آن تراب شنيدم
گناه چشم سياه تو بود و گردن دلخواه
كه من چو آهوي وحشي ز آدمي برميدم
چو غنچه بر سرم از كوي او گذشت نسيمي
كه پرده بر دل خونين به بوي او بدريدم
به خاك پاي تو سوگند و نور ديده حافظ
كه بي رخ تو فروغ از چراغ ديده نديدم
دوشنبه 28 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 216]