محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828683541
ادب جهان - بنويس! من عربم
واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: ادب جهان - بنويس! من عربم
ادب جهان - بنويس! من عربم
عبدالباسط عيسيزاده* :محمود سليم درويش در مارس سال 1941 م. در روستاي البروه در فلسطين اشغالي به دنيا آمد. در خانوادهاي پرجمعيت بزرگ شد كه علاوه بر پدر و مادر از 5 پسر و 3 دختر تشكيل ميشد. پسر بزرگ خانواده «احمد» به ادبيات علاقهمند و سرگرم و برادر سوم «زكي» داستاننويس بود.
پدرش يك كشاورز ساده بود و در همان روستا زمين كوچكي داشت. اما پس از كوچ اجباري سال 1948م.- كه در همان سال دولت غاصب صهيونيستي تشكيل شد- در حالي كه همه دارايياش را از دست داده بود مجبور به فرار به روستاي «الجديده» شد. مادرش زن بيسوادي از اهالي روستاي دامون بود كه سواد خواندن و نوشتن هم نداشت.
كودكي او مانند ديگر همسالانش در رنج و سختي گذشت و به خود آمدنش همزمان بود با سالهاي اشغال فلسطين و ستيز همنژادانش با نيروهاي اشغالگر. پدر و مادرش با وجود كمسوادي و دوري از شهر، لبريز از قصهها و ترانههاي اعراب كهن بودند و محمود را در محيطي پرمعرفت بزرگ كردند. اين سالها در بسياري از شعرهاي محمود درويش تصاوير زيبايي به دست داده و به شعرش رنگي معصومانه و دلپذير زده است.
روستاي كوچك ما
در مرز تاريكي و رنج قرار داشت
خانهاي كه داشتيم
پر از نور قصههاي قديمي بود
هنگاميكه صهيونيستها با تزوير و تحت حمايت قدرتهاي بزرگ سرزمين عربي فلسطين را اشغال كردند پدر و مادر محمود نيز همراه بقيه ساكنان «بروه» از ترس كشتار توسط يهوديهاي افراطي فرار كرده و اكثرشان به لبنان گريختند. محمود درويش خودش درباره فرار و آوارگي خود و خانوادهاش به لبنان و عشق و علاقهاش به سرزمين و زادگاهش ميگويد: «زماني كه به هفتسالگي رسيدم بازيهاي كودكي به پايان رسيد و من به ياد دارم كه چگونه اين اتفاق افتاد. من نيك به ياد دارم در يكي از شبهاي تابستان كه مردم روستا عادت داشتند روي پشتبام خانهها بخوابند، ناگهان مادرم مرا از خواب بيدار كرد. من يكباره خود را در حالي يافتم كه همراه صدها نفر از مردم روستا در جنگل ميدويدم. تيرها روي سر ما پرواز ميكردند. نميدانستم چه چيزي در حال روي دادن است تا اينكه به همراه يكي از نزديكان گمشدهام به روستايي عجيب و داراي كودكان ديگري رسيدم. با سادگي هر چه بيشتر پرسيدم: من كجا هستم؟ و براي اولينبار كلمه لبنان را شنيدم.» پس از يك سال تحمل آوارگي در لبنان مخفيانه به همراه عمويش به «بروه» برگشت. اما اسرئيليها به جاي آن يك كيبوتص (دهكده تعاوني) ساخته بودند. او درباره اين بازگشت ميگويد: «آن شب از شدت وجد و خوشحالي خوابم نبرد.» دوران بازگشت به خانه كوتاه بود. او مجبور شد روستاي بروه را ترك كند و به روستاي ديگري يعني دير الأسد(1) منتقل شود و به عنوان پناهنده در آنجا بماند. او يكي از 250هزار عربي بود كه پس از سال 1948 م. - كه فاجعه فلسطين با اعلان رسمي دولت غاصب و نژادپرست صهيونيستي تشديد شد- در داخل سرزمينشان ماندند. اين براي او به معني تبعيد در قلب ميهن بود و تجربهاي تلخ كه پس از آوارگي ميچشيد. اما از آنجا كه بدون مجوز وارد كشورش شده بود، آدمي نفوذي به شمار ميآمد كه حق اقامت در سرزمينش را نداشت و حق نداشت بگويد تابعيت فلسطيني دارد. اسرائيليها او را غريبه و آواره در سرزمينش ميناميدند و هرگاه ميخواست از فلسطين خارج شود، به جاي داشتن پاسپورت فلسطيني ميبايست «ليسه باسيه» را به همراه خود ميداشت. او در قصيدهاي اين واقعيت را به صورت هنري و زيبا بيان ميكند و رابطه ميان خودش و ضميرش، گنجشگها و برگ درختان را به زيبايي به تصوير ميكشد. اين همان قصيده «گذرنامه» است كه در آن چنين سروده است:
«در سايهها كه رنگ عكس مرا در پاسپورت كمرنگ و سپس محو ميكنند مرا نشناختهاند / زخم از ديد آنان جايگاه براي گردشگري است كه همه تصاوير را دوست ميدارد / مرا نشناختهاند / آه... رهايم مكن/ دستهايم بدون خورشيد است/ زيرا درخت مرا ميشناسد/ همه ترانههاي باران مرا ميشناسند / مرا همانند ماه آويزان رها مكن / همه گنجشكهايي كه در ورودي فرودگاه دوردست با دستانم برخورد كردند... / همه گندمزارها / همه زندانها / همه سنگمزارهاي سپيد رنگ / همه مرزها / همه دستهايي كه پيامي را با خود دارند / همه چشمهها / همراه من بودند / اما همه آنها را از داشتن گذرنامه محروم كردند.»
خانوادهاش كه از زندگي در «بروه» محروم شده بودند به «حيفا» مهاجرت كردند. اين شهر ساحلي كه مركز فرهنگ و ادب فلسطين بود با وجود تسلط صهيونيستها رنگ عربي خود را حفظ كرده بود. در بدو ورود خانواده درويش به حيفا مادر خانواده در غم از دست دادن خانمان از دنيا رفت. محمود در اين شهر به مدرسه رفت. تبعيضي كه بين او و يهوديان قائل ميشدند طوري او را برانگيخت كه روزي در روزنامهديواري مدرسه شهري نوشت:
چه كسي پسرعموها را دشمن ميكند؟ / اي گوشتخواران بيصفت / از وطن من بيرون برويد
اين شعر باعث شد تا او را از مدرسه اخراج كنند و بعدها در تمام مدت تحصيل تا زماني كه پدرش درگذشت، سرگشتگي تحصيلي، لحظهاي او را رها نكرد. در 14سالگي براي اولينبار در شهر حيفا به زندان افتاد. او درباره اين تجربه ميگويد: «براي بار اول به زندان افتادن مانند عشق اول فراموشناشدني است.» در 16سالگي شعري در مدح «جمال عبدالناصر» سرود. در همين سن براي امرار معاش در كافهاي استخدام شد و مجبور بود براي كساني خدمت كند كه به ديده يك سگ به او مينگريستند. تحصيلات دوران دبيرستان را در شهر ناصره به پايان رسانيد تا اينكه مدرك ديپلم گرفت و نيروهاي اسرائيلي به او اجازه ادامه تحصيل و ورود به دانشگاه را ندادند. به همين دليل به روزنامهنگاري روي آورد و در آن بسيار موفق شد. در 18سالگي نخستين ديوان شعرش، «عاشقي از فلسطين» را به چاپ رساند. چاپ اين ديوان كه دربرگيرنده شعرهاي عاشقانه او بود خود از عجيبترين حوادث زندگي درويش است.
«حزب كمونيست اسرائيل» در حيفا نمايندگي بزرگي داشت كه اغلب اعراب ساكن حيفا در آن عضويت داشتند. حزب چاپخانهاي داشت با نام «اتحاد تعاوني» كه به علت دارا بودن حروف عربي گهگاه به چاپ جزوهها و نشرياتي به زبان عربي مبادرت ميكرد. صاحب اين چاپخانه از يهوديان عرب فلسطيني بود. حزب پس از رؤيت شعرهاي درويش آنها را بدون ضرر تشخيص داد و با هزينه خود كتاب را در چاپخانه «اتحاد تعاوني» به چاپ رساند. اين كتاب «برگهاي زيتون» نام داشت. چاپ كتاب و استقبال بيسابقه از آن باعث شد كه پليس اسرائيل چاپخانه را ببندد و كتاب را جمعآوري كند ولي مانع از آن نشد كه نسخههاي خارج شده از اسرائيل تكثير نشود. تنها در مصر 10هزار نسخه از اين كتاب به فروش رسيد. از آن پس درويش به عنوان يك شاعر ميهني مورد سوءظن پليس اسرائيل بود و شعرهايش جمعآوري ميشد. او همواره درگير گرفتاريهاي اشغالگران فلسطين بود، بهطوري كه از سال ۱۹۶۱ بارها و بارها بهخاطر نوشتهها و فعاليتهاي سياسياش بازداشت شد.
اولينبار در سال 1960 در خانهاش توسط پليس رژيم صهيونيستي دستگير و به زندان «دامون»(2) منتقل شد و مدت دو هفته بدون هيچگونه محاكمه و اتهامي در زندان ماند. او در 20سالگي زندگي نيز براي چندمينبار زندان را تجربه كرد.
محمود درويش در سال 1963 به زندان افتاد. در همانجا ديوان «عاشقي از فلسطين» را كامل كرد و به دست يكي از آزادمردان عرب بهنام «امين عبدالقادر» داد. اين كتاب همزمان در بيروت، دمشق و قاهره چاپ شد و در چاپ اول قريب به 50هزار نسخه آن به فروش رفت. پس از آن ديوانهاي درويش يكي پس از ديگري در پايتختهاي بزرگ عربي چاپ شد. انتشار ديوان «برگهاي زيتون» در سال ۱۹۶۴ و «عاشقي از فلسطين» در سال ۱۹۶۶ نام او را به عنوان شاعر مقاومت بر سر زبانها انداخت. در ۲۲ سالگي شعر «شناسنامه» او كه خطاب به يك پليس اسرائيلي سروده شده است تبديل به شعر مردم در كوچه و بازار شد: «ثبت كن، من عرب هستم، و شماره شناسنامهام پنجاه هزار». در سال ۱۹۶۷ كه ترانه «اعتراض» و بعد از آن شعر مشهور «مادر» را سرود براي چندمين بار روانه زندان شد. شعر مادر حكايت دلتنگيهاي يك زنداني فلسطين براي نان و قهوه مادرش است. پس از جنگ 1967 او رسما به عضويت سازمان آزاديبخش فلسطين درآمد و رسما در كنار برادران مبارزش به ستيز با اسرائيل پرداخت.
در سرزمينهاي اشغالي او از ادامه تحصيل محروم شد، پس در سال ۱۹۷۰ به مسكو رفت تا اقتصاد سياسي بخواند ولي يك سال بيشتر دوام نياورد و در سال ۱۹۷۲ به مصر رفت و مستقيما به جنبش مردم ميهنش پيوست و در جهان عرب، شور و استقبال فراوان برانگيخت. در آنجا در روزنامه «الاهرام» به كار روزنامهنگاري پرداخت.
در سال ۱۹۷۳ به بيروت رفت و تا سال ۱۹۸۲ بهعنوان سردبير مجله «الشئون الفلسطينيه»، «مسائل فلسطين» و رئيس مركز تحقيقات سازمان آزاديبخش فلسطين مشغول فعاليت شد، تا سال ۱۹۸۱ كه خود مجله «الكرمل» را بنيان گذاشت كه همزمان در فلسطين و قبرس به چاپ ميرسيد. در اين سالها ديگر محمود درويش چهره شناختهشدهاي براي تمام دنياي عرب بود، بهطوري كه تا سال ۱۹۷۷ بيش از يك ميليون نسخه از كتابهاي او به فروش رفته بود.
او سالها سمت رياست اتحاديه نويسندگان و روزنامهنگاران فلسطين را به عهده داشت. همچنين به عنوان سردبير ماهنامه انجمن آزادي فلسطين و گرداننده مركز تحقيقات فلسطيني به كار مشغول بوده است.
وقتي اسرائيل در سال 1982 به لبنان يورش برد و جنبش فتح مركز فرماندهياش را از آنجا انتقال داد، محمود درويش به قبرس نقل مكان كرد و در سال ۱۹۸۷ به عضويت كميته اجرايي سازمان آزاديبخش فلسطين انتخاب شد ولي خودش اين انتخاب را سمبليك ميداند و ميگويد: «من هرگز آدمي سياسي نبودهام.» در سال ۱۹۸۸ بيانيه تشكيل دولت فلسطين در الجزاير را نوشت ولي از پذيرفتن مسووليت وزارت فرهنگ اين كابينه سر باز زد.
از سال ۱۹۹۲ كه اسرائيل لبنان را اشغال و بيروت را محاصره كرد و قتل عام «صبرا» و «شتيلا» اتفاق افتاد، درويش به يك تبعيدي سرگردان بين سوريه، قبرس، قاهره، تونس و پاريس تبديل شد.
در سال ۱۹۹۳ درست فرداي امضاي قرارداد اسلو از عضويت در كميته اجرايي سازمان آزاديبخش فلسطين استعفا داد و چنين گفت: «فلسطينيها را بيدار كنيد تا خود را بدون گذشته بيابند.» انتقاد او از اين قرارداد هرگز باعث نشد تا از جنبش و تحولات آن كناره گيرد و بهرغم شعري كه پس از اين قرارداد در انتقاد از ياسر عرفات سرود و او را به علت اين اقدام «سلطان احتضار» ناميد و گفت: تاج و تختت تابوت توست»، اما هرگز از دايره يك بحث دموكراتيك خارج نشد و زماني كه عرفات در رامالله در محاصره نيروهاي اسرائيلي بود به دفاع شرافتمندانه از او پرداخت و ديوان «در محاصره» را در وصف اين وضعيت سرود. حتي بنا به گفته غسان زكتان، خطابه تاريخي ياسر عرفات را در مجمع عمومي سازمان ملل به سال 1974، محمود درويش براي او نوشته بود و حتي يكي از مشاوران عرفات و محمود عباس به نام «ياسر عبد ربه» هم اين امر را تاييد كرده است.
محمود درويش در سال ۱۹۹۱ به پاريس رفت و تا سال ۱۹۹۶ آنجا ماند. در اين سال براي ديدار با مادرش اجازه ورود به فلسطين را دريافت كرد، و هنگامي كه در فلسطين بهسر ميبرد با پا درمياني جمعي از اعضاي عرب و يهود كنست (پارلمان اسرائيل) اجازه دائمي براي زندگي در وطن را به او دادند.
در سال 1996 پس از 26سال تبعيد به فلسطين اشغالي برگشت و از شهرش ديدن كرد، سپس در رامالله كه مركز فرماندهي ياسر عرفات بود ساكن شد؛ شهري كه در سال 2002 به عرصه كشاكشهاي زيادي تبديل شد.
درويش دچار بيماري قلبي بود كه به خاطر آن سه بار عمل جراحي كرده بود: «يكبار در سال ۸۴ و بار دوم در سال ۹۸ و آخرينبار همين چند روز پيش در تابستان 2008». او درباره اولين جراحي قلبش ميگويد: «زمان اولين عمل جراحي، قلبم براي دو دقيقه ايستاد، به من شوك الكتريكي دادند، ولي قبل از آن خودم را ديدم كه بالاي ابرهاي سپيد در پرواز هستم و تمام كودكي خود را بهخاطر آوردم و تسليم مرگ شدم. تنها زماني درد را حس كردم كه به زندگي برگشتم.» اما سومينبار شبح مرگ روح والاي اين بزرگمرد را دقيقا سه روز پس از سرودن شعر «مرگي كه شكستش دادم!» از همه آزادگان جهان گرفت.
درويش رئيس اتحاديه نويسندگان فلسطيني، بنيانگذار يكي از وزينترين فصلنامههاي ادبي و مدرن عرب به نام «الكرمل» و از بنيانگذاران پارلمان بينالمللي نويسندگان است كه افرادي چون ژاك دريدا، پيير بورديو و... در آن عضويت دارند.
محمود درويش كه يكي از شناختهشدهترين نامهاي ادبيات مقاومت در فلسطين است جوايز متعددي دريافت كرده، از جمله: جايزه لوتوس- ۱۹۶۹ / جايزه درياي مديترانه- ۱۹۸۰/ جايزه زره انقلاب فلسطين- ۱۹۸۱ / جايزه ابنسينا در اتحاد جماهير شوروي- ۱۹۸۲ / جايزه لنين در اتحاد جماهير شوروي- ۱۹۸۳/ جايزه ناظم حكمت شاعر ترك - نوامبر سال 2003.
او 22مجموعه شعر منتشر كرده است: برگهاي زيتون (1964)، عاشقي از فلسطين (1966)، آخر شب (1967)، دلدار من از خواب خود برميخيزد (1970)، گنجشكها در الجليل ميميرند (1970)، دوستت ميدارم، يا دوستت نميدارم(1972)، اقدام شماره7 (1974)، آنك تصوير او و اينك انتحار عاشق (1975)، جشنها (1976)، ستايش سايه بلند (1983)، محاصرهاي براي مدايح دريا (1984)، آن ترانه است، آن ترانه است (1986)، سرخ گلي كمتر (1986)، تراژدي نرگس، كمدي نقره (1989)، آنچه را ميخواهم ميبينم (1990)، يازده ستاره (1992)، چرا اسب را تنها گذاشتي؟ (1996)، سرير زن غريبه (1995)، ديوارنگاره (2000)، حالتي از شهربندان (2002)، بر كرده خود پوزش مخواه (200)، چون شكوفه بادام يا دورتر (2005).
چند كتاب در نثر نيز از او منتشر شده است كه از درخشانترين آنها يادداشتهاي روزانه اندوه عادي (1976) و حافظهاي براي فراموشي (1987) است. شعرهاي محمود درويش را بايد به سه دسته تقسيم كرد. عاشقانهها كه در سالهاي جواني (16 تا 18سالگي) سروده شده، شعرهاي رزمي و ميهني متعلق به دوران اقامت در فلسطين و شعرهايي با حفظ جنبههاي ميهني و ظاهر عاشقانه در فلسطين و خارج از آن.
نمونهاي از اشعار محمود درويش
صلح آه دو عاشق است كه تن ميشويند با نور ماه / صلح پوزش طرف نيرومند است از آنكه / ضعيفتر است در سلاح و نيرومندتر است در افق. /صلح اعتراف آشكار به حقيقت است: / با خيل كشتگان چه كرديد؟ / شاعر در شعرهاي ديگر، از دوستي ميگويد و عشق: / «يا او، يا من!» / جنگ چنين ميشود آغاز. / اما با ديداري نامنتظر، به سر ميرسد: / «من و او!» / و نيز از قدرت و معجزه عشق ميگويد: / بيست سطر درباره عشق سرودم / و به خيالم رسيد كه اين ديوار محاصره / بيست متر عقب نشسته است. / كارت شناسايي / بنويس! / من عربم / شماره شناسنامهام پنجاه هزار / هشت فرزند دارم / و نهمينشان، در تابستان آينده ميآيد! / آيا خشمگيني؟ / بنويس! / من عربم / و با دوستان در كارگاهي كار ميكنم / هشت كودك دارم / قرص ناني برايشان در ميآورم / و لباسهايي و دفتري/ از سنگ... / و به صدقههاي درگاهت توسل نميجويم، / و پست نميشوم/ در برابر چارچوب نگاهت! / آيا خشمگيني؟ / بنويس! / من عربم/ من نامي بدون لقبم/ صبورم در كشوري كه تمام ساكنانش / با جوشش خشم زندهاند / ريشههايم... / قبل از تولد زمان پا گرفتند/ و قبل از شكوفايي روزگاران/ قبل از سرو و زيتون / و قبل از رشد شاخهها /پدرم... از خاندان گاو آهن است/ و نه از اربابان اشراف!/ و جدم دهقاني بود/ بدون حسب و نسبي!/ منزلم، كلبه ناطوري است/ از نيها و شاخهها/ آيا مقامم ترا راضي ميسازد؟ / من نامي بدون لقبم / بنويس! / من عربم/ رنگ موهايم... مشكي است/ رنگ چشمهايم... قهوهاي است / بر روي سرم عقالي است روي كوفيه / و دستهايم چون سنگ محكماند
لمسكنندگان را ميخراشند / و بهترين غذايي كه دوست دارم/ روغن است و بنشن... / من از قريه دورافتاده گمنامي هستم / خيابانهايش بينامند/ و تمام مردانش در مزرعهاند و كارگاه! / آيا خشمگيني؟ / بنويس!/ من عربم / باغهاي انگور اجدادم را چپاول كردي / و زميني را كه ميكاشتم / من و تمام فرزندانم / و برايمان و براي تمام نوههايم چيزي باقي نگذاشتي.
پينوشتها:
1- يكي از روستاهاي فلسطيني كه زادگاه سميح القاسم بود.
2- اين زندان در نزديكي شهر «ناصره» است.
* كارشناس ارشد زبان و ادبيات عرب از دانشگاه تهران
يکشنبه 27 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 460]
-
گوناگون
پربازدیدترینها