واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام به روي ماه همه تون
گفتم جالبه اگه اونايي که اول با شوهرشون دوست شدن و بعدا ازدواج کردن اينجا تعريف کنن که چي شد و چه جوري شد و برخورد خونواده هاشون چه طوري بود و خلاصه ...
منتظرم بياين و تعريف کنين
ریحانه جون پس ما چی .....
شاید ما هم که با شوشو دوست نبودیم ...... داستان داشته باشیم .....
باشه عزيز دلم گريه نکن قربونه اون اشکات برم
هر کي عروسيش ماجرا داشته ( مخصوصا از نوع مخالفت مادرشوهر!!) بياد و تعريف کنه
تو اين تاپيک آزاديه مطلقه
ما توی دانشگاه با هم آشنا شدیم.اصلا هم همکلاسی نبودیم.انتشارات دانشگاه دست اونها بود و سرشون خیلی شلوغ.یه سری وروق بهش داده بودم که نقشه هارو تو سایز کوچیکتر کپی بگیره.بعد از کلی معطل کردن،همون سایز کپی گرفت و داد به من.منم اون روی داگم رو نشون دادم و باهاش دعوا کردم.فرداش دوباره نقشه ها رو ورداشتم و رفتم که همکار مهربونش که بعدا فهمیدم داداش همون بداخلاقه است درستشون کنه که از قضا آقا دم در انتشارات دانشگاه بود.خیلی مغرور و دماغ بالا بود.من رو که دید نمی دونم چی شد که یهو گفت سلام.بعدا گفت نمی دونستم چه عکس العملی باید نشون بدم هول شدم از دهنم پرید.خلاصه این شد که دل دوتامون تپید...بعدش بیشتر باهم آشنا شدیم و یکسالی دور از چشم خانواده ها دوست بودیم.البته بیشتر از راه دور.چون من ساکن تهران بودم.خلاصه زمستون 81به هم رسیدیم.در عین ناباوری.چون فکر نمی کردیم به خاطر اینکه خیلی باهم فرق داشتیم خانواده هامون زود قضیه رو بپذیرن ولی با آغوش باز قبول کردن و ما شدیم مال هم.
خوش به حالت مامانه پارسا کوچولو کاش همه به همين راحتي بپذيرن
ايشالا که هميشه ي هميشه خوشبخت بمونيد
من شوهرم تو محل كارم رفت و امد داشت البته شركتشون با شركت ما فرق داشت اما هر دو شركت همكار بودن. 2 سال تمام ميومد مي رفت اونم هفته اي 2 بار ، تا اينكه يواش يواش بهم پيشنهاد ازدواج داد بيرون رفتيم خوشمون اومد بعدم با خونواده ها در ميون گذاشتيم كل اين پروسه شد 33 روز !!! 4 ماه بعدشم عروسي كرديم. الانم 8 ماهه زندگي ميكنيم .
سلام ماهم توي راه اداره با هم آشنا شديم انقدر بهش بي محلي مي كردم چون دوست نداشتم حتي يه بار يادمه كه شوهرم هي دنبالم مي آمد و مني محل نمي گذاشتم تااينكه چند تا پسر سرش ريختند كه چرا مزاحم مي شوي منم اصلا انگار نه انگار . بعد از چند وقت با خانوادشون آمدند خواستگاري. نمي دونم چطوري پيدا كرده بود الان هم 9 ساله با هم عروسي كرديم.
بچه ها از مراسم خواستگاريو احتمالا مخالفت و تيکه هاي مادر شوهراتون بگيد
سلام
ما هم يك ماهي دوست بوديم
من كه نمايندگي بيمه گرفته بودم دي 85 براي كارآموزي رفتم پيش يه خانم ك كه خيلي كمكم كرد تو ازدواجمون
انشالله هر جا باشه سلامت باشه
اين جايي هم كه كارآموزي ميرفتم اتفاقا سر كوچه مون بود و يه روز آقاي همسر اومدن ماشينشونو بيمه كنند دي 85 بود و وقتي داشت آدرس خونه شونو ميگفت و من مي نوشتم يهو ديدم همسايه ايم كه خانم ك گفتند ااا زهرا اين آقا همسايه تون هستند و آقاي همسر هم خيلي مودب بودند و هستند و. سرشون پايين بود و يك لحظه سرشونو بلند كردند منو نيگا كردند گفتند من تا حالا نديدمشون احتمالا شما يه كم بالاترين و من گفتم بله و بعدش نديدمش تا خرداد 86 كه وقتي همديگرو ديديم دوتايي همزمان سلام كرديم بعدش با دوستم ميرفتيم بيرون ديدم يواشكي با ماشين دنبالمون مياد
بعدش هم از طريق خانم ك شماره مو خواسته بود و بهم SMS زد و يك ماهي با هم دوست بوديم تا اينكه خونوادش اومدن خواستگاري و ما نامزد كرديم الانم 2 سال و نيمه از دواج كرديم و يه دختر يك ساله داريم
يادش بخير چه روزايي بود
سلام دوستان گلم
میدونم که خیلی از خانمهایی که قبل از ازدواج با همسرشون دوست بودن با مشکلات بسیار و مخالفتهای شدیدی مواجه شدند. ولی تا حالا شده حتی یکبار از دیدگاه خانواده پسر به این مساله نگاه کنید؟؟ نمیشه همه خانواده های شوهر را با هم مقایسه کرد، بعضی وقتها واقعا مخالفت خانواده بی دلیل نیست و واقعا مصلحت پسرشون رو در این نیست که با دختری که دو روزه عاشقش شده ازدواج کنه. خود من دوست نداشتم برادرم با کسی که میدونستم زندگی اش رو نابود میکنه ازدواج کنه، وقتی هم دیدم که برادرم به حرفم گوش نمیده پدر و مادرم رو وارد ماجرا کردم و وقتی که دیدم اونها هم نظر من رو دارند، خیلی محترمانه پای اون دختر رو از زندگی داداشم بریدم.(بهتر بگم قطع کردم) بعد از چند ماه هم که از سر داداشم افتاد رفتیم واسش خواستگاری یک دختر خوب و شایسته که الان میتونم بگم اندازه خواهرم دوستش دارم و وای به روز داداشم اگر از گل نازکتر بهش بگه.
اینها رو گفتم که بدونید خانواده پسر خوشبختی پسرشون رو میخوان. البته این رو هم کتمان نمیکنم که بعضی مریض اند و بیخود و بی دلیل سنگ تراشی میکنن ولی همیشه هم اینطوری نیست.
[من و شوهرم جلال روز 31 خرداد 1381 خیلی اتفاقی تو خیابون آشنا شدیم حدود 4 سال و نیم با هم دوست بودیم
این هم باید بگم که خانواده همسرم هیچ مخالفتی با ازدواج ما نداشتند خانواده من هم اوایل مخالفتهایی کردند ولی بعدا قبول کردند
الان تقریبا 3 سال که ازدواج کردیم (18 آبان 1385 ) و خیلی هم خوشبختیم.
ina ke hamegi khatme be kheir shode, yani hichkodom ba khanevadeye tarafe moghabel moshkeli nadashtin? ya alan hich moshkeli nadarin?
ekhtelefe tabaghatio in harfa chi?
سلام
من هم توي نت با همسرم آشنا شدم جالبش اينجاست كه وقتي براي اولين بار ديدمش خيلي ازش بدم اومد ولي هر جوري بود گذشت بعد از اولين جلسه خيلي سريش شده بود و هي زنگ مي زد هر كاري مي كردم كه دوستي رو تموم كنم نشد به هزار زحمت منو راضي كرد براي جلسه دوم ببينمش جلسه دوم بهم گفت نظرتون در مورد ازدواج چيه ؟ خيلي لجم گرفته بود با قاطعيت هر چه تمام تر گفتم با شما اصلا و بعد از يكسال دوستي سرانجام بهم رسيديم و الان 1 سال هست كه ازدواج كرديم
viewtopic.php?f=20&t=5366&start=0
سلام بچه ها
1) من الان 2 سالي هست كه به اين سايت سرميزدم ولي تا به حال عضو نشده بودم.
2) الان خيلي خوشحالم كه عضو اينجا شدم .
3) منم با همسرم 6 سال دوست بوديم و الان 2 سالي هست كه ازدواج كرديم. ولي كلي اذيت شديم تو اين مدت خانوادهامون و با هم در انداختيم و هزارتا چيز ديگه. ولي الان شكر خدا همه چيز خوبه- يادم رفت ما تو كوه باهم و درسن 20 سالگي دوست شديم. همسرم دوست يكي از دوستاي ما بود كه يكبار به همراه ما اومد كوه كه ديگه يك دل نه صد دل عاشق من شد. واي خدا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 4012]