واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سایه غم در پزشک قانونی
چگونه می توانم تختی کفن پوش را به گور هدایت کنم.لحظات سنگینی است. کاش زمان می ایستاد. جهان پهلوان را برای کالبد شکافی می برند... مهدی تختی برادر بزرگ پهلوان نامی با حالتی پریشان، اندوهگین و ماتمزده به دیوار سالن تشریح تکیه زده بود، ساکت بود و اشک بی اختیار از چشمهایش می ریخت. سکوت کشنده او بیش از هر چیز آتش به جان دوستانش می زد. گویی برادر تختی از غم مرگ جانسوز برادر جادو شده بود. با هیچکس حرف نمی زد و چشم از در ورودی سالن تشریح که جسد برادرش در آنجا بود، بر نمی گرفت.گوشه راهرو محمد عرب کشتی گیر سابق تیم ملی در حالیکه محمد علی خجسته پور قهرمان سابق کشتی را در آغوش گرفته بود و هر دو گریه می کردند، می گفت: وای تختی رفت. پیر ما رفت. در مقابل در ورودی سالن تشریح، اسکندر فیلابی قهرمان کشتی تیم ملی دستهایش را به دیوار گذاشته بود و در حالیکه پهنه صورتش از اشک خیس بود، گفت: استادم از دستم رفت... در این هنگام چند تن از قهرمانان کشتی با برانکارد سالن تشریح پزشک قانونی رفتند. چند دقیقه بعد صدای صلوات محیط پزشکی قانونی را لرزانید و تختی برای آخرین بار روی دوش دوستانش قرار گرفت. اما اینبار جسد او بود که روی دوش رفقایش قرار داشت. در تمام مدتی که جسد تختی را غسل می دادند، بیش از ده هزار نفر از ساکنان تهران در ابن بابویه انتظار می کشیدند. همه جا صحبت از خودکشی تخت بود! همه می پرسیدند: آخر، چرا؟!مصطفی طوسی، پهلوان قدیم با حالتی شتابزده وارد گورستان شد و گریه کنان از عباس زندی پرسید: عباس چی شده؟ زندی در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: تختی رفت!مقابل غسالخانه ابن بابویه پیرزنی روی گوری نشسته بود و شیون کنان می گفت: غلامرضا جان کجا رفتی؟ چرا خودت را کشتی؟ چرا؟ و چنگ در خاک می انداخت. ابتدا مردم خیال می کردند که او مادر تختی است که اینگونه در غم مرگ فرزند از دست رفته اش گریه می کند، ولی وقتی از او علت گریه اش را پرسیدند، گفت: تختی مربی پسرم بود. پسرم همیشه به او احترام می گذاشت و به نیکی یادش می کرد.در ساعت چهار بعدازظهر بود که با غریو صلوات، جسد پهلوان نامدار ایران بار دیگر روی دوش رفقایش قرار گرفت. صدای شئون و زاری برخاست و جنازه تختی را برای نماز میت مقابل ابن بابویه قرار دادند. سکوت بر سراسر گورستان حکمفرما شد. صدای "الله اکبر" در فضای گورستان طنین انداخت و نماز میت بر جسد تختی آغاز گردید. باز هم جسد روی دوش ورزشکاران قرار گرفت. از میان انبوه جمیتی که جنازه را مشایعت می کردند، جوانی فریاد زد: من که تختی رو با مدالهای طلا و نقره روی دوشهایم حمل می کردم، امروز چگونه می تونم تختی کفن پوش رو به گور هدایت کنم؟ حرفش ناتمام ماند. صدا در گلویش شکست و در میان انبوه عزاداران از حال رفت...حمل تابوت در چند قدمی آرامگاه به سختی صورت می گرفت و بعضی می گفتند: طفلک هنوز دل از دنیا نکنده ...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 488]