مأمن جانان

واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: مأمن جانان
انتظارت جلوه‌گاه جان من‌

بوسه‌گاهت مامن جانان من‌

پرده‌ي روي تو برد از من قرار

كي شود اين شب سحرگاهان من؟

مردم چشم از سرشك انتظار

كرده خون پالاسر مژگان من‌

از شبستان رواق ديده‌ام‌

خون چكد بر سردر ايوان من‌

گريه بر بست از گلوگاه اميد

راه بر شيدا لب خندان من‌

ژاله خشكيد از غم روي پگاه‌

بر نگارين چهره‌ي جانان من‌

زاغ پر زد بر لواي عندليب‌

جغد مي‌خواند در اين بستان من‌

ناز طاووس از فراق باغبان‌

رخت خود برچيد از دامان من‌

گلعذاران پژمريدند از خزان‌

در فراق بلبل دستان من‌

شب كشيده دامن پر چين خويش‌

بر فروغ كورسو پنهان من‌

قصه‌ي وصل تو خود شد غصه‌اي‌

بر بياض بي‌سر و سامان من‌

بوي عشقت كيمياي هر دو كون‌

شوق وصلت مژده‌ي هجران من‌

نرگس از چشمان مخمور تو مست‌

خال رويت لولو و مرجان من‌

در سراب ماجراي وصل تو

آب لطفت جرعه‌ي حيوان من‌

درد عشقت حسرت شام و پگاه‌

بر دل پر درد خماران من‌

در ميان دام زلفت دل اسير

دانه‌ي خال تو شد حرمان من‌

عمر در سوز تب روي تو رفت‌

مرهمي بر اين تب سوزان من!

داغ عشقت مرهم جان من است‌

مي‌گدازد جان در اين سندان من‌

سر چه باشد در ميان خاك تو؟

حاش‌لله! تحفه‌ي نقصان من‌

غم چه سازد از حريمت در حجاب؟

خانه‌اي جز در دل ويران من‌

دل چه گيرد لحظه اي بر خود قرار؟

جام عشقت در كف لرزان من‌

جلوه‌ي رويت بسيط عالم است‌

در كنار تنگ اين زندان من‌

بارش لطف تو بر بام الست‌

كرده چكان خانه‌ي چشمان من‌

در نگاهم آرزوها خفته است‌

شاهدم مژگان خون‌افشان من‌

نرد عشقت يك به يك درباختند

مات رويت جمله دلداران من‌

بر رقيبان ملامت‌گوي، گوي‌

قصه‌ي دست و ترنج از آن من‌

بر حسودان باز بگشا راز عشق‌

رجعت پيروز بر كنعان من‌

بوي پيراهان يوسف مي‌رسد

بر دل افسرده‌ي‌ جويان من‌

مژده‌ي وصل از نسيم آرزوست‌

بر نفير سينه‌ي نالان من‌

هان مباد آن دم كه بي‌ديدار تو

سررسد افسانه‌ي دوران من‌

بگسلد گر مرگ بند هستي‌ام‌

نگسلد هرگز ز تو پيمان من‌

عرصه‌گاه عشق تو تا روز حشر

تاختگاه توسن جولان من‌

حسرت اين شامگاه انتظار

آري آري بر گنه تاوان من‌

دوست دارم درد اين هجران تار

تا رسد پودي ز تو درمان من‌

كاش مي‌شد جلوه‌ي ديدار تو

اي دريغا يك نفس آسان من‌

كاشكي از پرده‌ي رمز وصال‌

راز مي‌دريد رو بندان من‌

بارالها در پس شب‌هاي تار

رحمتي بر اشك چون باران من!

در حريم كعبه‌ي روي حبيب‌

راه بنما بر دل حيران من‌

در طواف حجر اسماعيل عشق‌

بگذر از هجران جاويدان من‌

در صفاي مروه‌ي جان كن پديد

سعي دل در طلعت تابان من‌

در ميان زمزم عشقم بشوي‌

لحظه‌اي ديدار و پس پايان من

پنجشنبه 24 مرداد 1387

این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]

[مشاهده در: www.ettelaat.com]

[تعداد بازديد از اين مطلب: 65]