واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: مادر با خوشحالي زايدالوصفي، پرسيد: “ميتوانم بچهام را ببينم؟” وقتي قنداق كوچكي در آغوش اوجاي گرفت، مادر جوان به آرامي پارچه نازك را از روي صورت فرزند تازه متولد شدهاش كنار زد. ولي بهمحض آنكه نگاهش به صورت پسرش افتاد، نفسش بند آمد.
پزشك به سرعت از اتاق بيرون رفت. پسرك تازه متولد شده گوش نداشت! البته به مرور مشخص شدكه شنوايي بچه سالم است و فقط ظاهر بيروني گوش او مثل بقيه نبود.
پسرك با همان مشكل بزرگ شد، بدون آنكه بداند با بقيه فرق ميكند. تا اينكه روزي، گريهكنان ازمدرسه به خانه برگشت و به آغوش گرم مادرش پناه برد. مادر كه ميدانست جريان از چه قرار بود، آهيكشيد و پسرش را محكم بغل كرد. او ميدانست كه پسرش به خاطر اين نقص عضو ظاهري با مشكلاتزيادي در زندگياش مواجه ميشود.
پسرك اشكهايش را پاك كرد و بعد از آنكه در آغوش پرمحبت مادرش آرام گرفت بريده بريده گفت:”امروز، يكي از پسرهاي مدرسه مرا عجيب الخلقه صدا زد”.
پسرك روز به روز بزرگتر ميشد، ولي به خاطر نقص عضو گوشهايش اعتماد به نفس نداشت. بااينكه در مدرسه جزو شاگردان ممتاز بود ولي همكلاسيهايش مدام او را مسخره ميكردند.
از اين رو پدر پسر به پزشك خانوادگيشان مراجعه كرد تا بتواند براي رفع مشكل پسرش چارهايبينديشد. پزشك گفت: “اگر فردي پيدا بشود، ميتوانيم گوشهايش را به گوشهاي پسرتان پيوند بزنيم”.
از آن پس، جست و جوي پدر و مادر براي پيدا كردن گوش هايي براي پيوند آغاز شد; فردي كه بهخاطر موفقيت زندگي يك پسر نوجوان حاضر به فداكاري باشد. دو سال به همين منوال گذشت و فرديفداكار پيدا نشد.
بعد روزي پدر به سراغ پسرش رفت و گفت: “عزيزم بايد به بيمارستان برويم. من و مادرت فردي راپيدا كردهايم كه حاضر شده گوشهايش را به گوشهاي تو پيوند بزند. ولي از من نپرس كه او كيست. اينيك راز است”.
عمل جراحي پيوند گوش با موفقيت انجام شد و پسر نوجوان با پيدا كردن گوشهايي جديد و سالم،به انسان ديگري تبديل شد. اعتماد به نفس از دست رفتهاش را باز يافت، استعدادها و تواناييهايششكوفا شدند، دوران مدرسه را با بهترين نمرات پشت سر گذاشت و در دانشگاه به عنوان يك نابغهشناخته شد. چندي بعد، ازدواج كرد و به تدريس در دانشگاه مشغول شد.
گاهي پسر كه حالا تبديل به يك مرد موفق، تحصيل كرده و ثروتمند شده بود، از پدرش ميپرسيد:”پدر ولي من بايد حقيقت را بدانم، چه كسي در حق من چنين فداكارياي كرد؟ ميدانم كه هرگزنميتوانم لطف او را جبران كنم ولي ميخواهم بدانم او كه بود”.
ولي پدر همچنان از برملا كردن اين راز خودداري ميكرد و ميگفت كه هنوز وقت مناسب آن فرانرسيده است. سالها اين راز به قوت خود باقي ماند، تا اينكه روز افشاي حقيقت فرا رسيد.
آن روز يكي از اندوهبارترين روزهاي عمر پسر و پدر بود. آن دو كنار تابوت مادر ايستاده بودند و اشكميريختند. پدر به آرامي اشكهايش را پاك كرده و دستش را دراز نمود. سپس موهاي بلند، پرپشت وقهوهاي رنگ همسر مرحومش را كنار زد و پسر در كمال حيرت و ناباوري متوجه شد كه اثري از لالهگوشهاي مادرش به چشم نميخورد.
پدر زيرلب زمزمه كرد: “مادرت هرگز موهايش را كوتاه نميكرد و با اينكه گوشهايش را به تو اهدا كردهبود، هيچكس نميدانست كه او گوش نداشت. مادرت با نداشتن گوش هم زيبا بود، مگه نه؟
http://www.rahezendegi.com/psy.asp?t=17&AID=4674
بهاره جون دستت درد نکنه خیلی قشنگ بود!!!
چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت . مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد.مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند.مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد . پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود ....
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود, صدای فریاد مادر را شنید, به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از و خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد, سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخم ها را دوست دارم, اینها خراش های عشق مادرم هستند ....
بهاره و مهتاب عزیز دستتون درد نکنه مطالبتون خیلی قشنگ بودند
عالی بود دستتون درد نکنه
دلم واسه مامانم تنگ شد 2 ساله ندیدمش. میمیرم براش هم واسمون پدر بود هم مادر. پدرم وقتی اون جوون بود و ما خیلی کوچیک از دنیا رفت و مادرم با وجود اینکه جوون بود و میتونست مثل زنای دیگه دوباره ازدواج کنه این کارو نکرد و زندگیش را به پای ما ریخت. خدا به من کمک کنه بتونم گوشه ای از زحماتش را جبران کنم...گرچه اون توقع نداره. خودمو نمیبخشم که تنهاش گذاشتم اومدم این سر دنیا...بچه ها دعا کنید ما واسه همیشه برگردیم ایران....
مهتاب جان عالی بود.
خواهش می کنم دوستای گلم!!!
من هرجا مطلب قشنگی رو بخونم حتما واسه شما هم میذارم تا بخونین!!!!
کوچیک ترین کاریه که از دستم بر میاد!!!
بهاره و مهتاب عزیزم
واقعا مطالب زیبایی بودند من که خیلی لذت بردم.
زن
وقتی خداوند زن را آفرید تا دیروقت روز ششم کار میکرد.
یکی از فرشتگان نزد خدا آمد و عرض کرد: چرا اینهمه زمان صرف این مخلوق می کنید؟
خداوند فرمود: آیا از تمام خصوصیاتی که برای شکل دادنش می خواهم در او بکار ببرم اطلاع دارید؟
او باید قابل شستشو باشد اما نه از جنس پلاستیک. با بیش از دویست قسمت متحرک با قابلیت جایگزینی. او آنها را باید برای تولید انواع غذاها بکار ببرد او باید قادر باشد چند کودک را همزمان در بغل بگیرد آغوشش را برای التیام بخشیدن به هر چیزی از یک زانوی زخمی گرفته تا یک قلب شکسته بگشاید. او باید تمام اینکارها را با دو دست خود انجام بدهد.
فرشته تحت تاثیر قرار گرفت.
" فقط با دو دستش ... این غیر ممکن است! "
و آیا این یک مدل استاندارد است؟
" اینهمه کار برای یک روز... تا فردا صبر کن و آنوقت او را کامل کن. "
خدا فرمود این کار را نخواهم کرد و خیلی زود این موجود را که محبوب دلم است کامل خواهم کرد.
وقتی که ناخوش است از خودش مراقبت می کند. او می تواند 18 ساعت در روز کار کند.
فرشته نزدیکتر آمد و زن را لمس کرد.
" اما ای خدا او را بسیار لطیف آفریدی. "
خداوند فرمود : بله او لطیف است اما او را قوی نیز ساخته ام. نمی توانی تصور کنی که او چه سختیهایی را می تواند تحمل کند و بر آن فائق شود.
فرشته پرسید : آیا او می تواند فکر کند؟
خداوند پاسخ داد: نه تنها می تواند فکر کند بلکه می تواند استدلال و بحث کند.
فرشته گونه های زن را لمس کرد. " خدایا بنظر می رسد این موجود چکه می کند! شما مسئولیت بسیار زیادی بر دوش او گذاشته ای "
" او چکه نمی کند... این اشک است " خداوند گفته فرشته را اصلاح کرد.
فرشته پرسید " این اشک به چه کار می آید؟ "
و خداوند فرمود: " اشکها وسیله او برای بیان غم ها و تردیدهایش عشق اش و تنهای اش تحمل رنجها و غرورهایش است. "
این گفته فرشته را بسیار تحت تاثیر قرار داد و گفت " خدایا تو نابغه ای. تو فکر همه چیز را کرده ای. زن واقعا موجود شگفت انگیزی است. "
آری او واقعا شگفت انگیز است! زن تواناییهایی دارد که مرد را شگفت زده می کند. او مشکلات را پشت سر می گذارد و مسئولیتهای سنگین را بر دوش می کشد.
او شادی عشق و اندیشه را با هم دارد. او می خندد هنگامی که احساسی شبیه جیغ کشیدن دارد.
او آواز می خواند وقتی احساسی شبیه گریه کردن دارد گریه می کند وقتی که خوشحال است و می خندد وقتی که ترسیده است.
او برای آنچه اعتقاد دارد مبارزه می کند و علیه بی عدالتی می ایستد.
وقتی که راه حل بهتری بیابد برای جواب دادن از کلمه "نه" استفاده نمی کند. او دوست پریشان حالش را نزد پزشک می برد.
عشق او مطلق و بدون قید و شرط است.
وقتی فرزندانش موفق می شوند گریه می کند. و از اینکه دوستانش روزگار خوشی دارند خوشحال می شود.
او از شنیدن خبر تولد و عروسی شاد می شود.
وقتی دوستان و نزدیکان او فوت می کنند دلش می شکند.
ولی او برای فائق آمدن بر زندگی نیرو می گیرد.
او می داند که یک بوسه و یک آغوش می تواند یک دل شکسته را التیام می بخشد.
او فقط یک اشکال دارد.
فراموش می کند که او چه ارزشی دارد...
تقدیم به همه زنان و مادران سخت کوش و مهربان
روز زن پیشاپیش مبارک باد
بهاره جون دستت درد نکنه خیلی جالب بود
شبی پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد .مادر که در حال اشپزی بود دستهایش را با حوله پاک کرد و نوشته را با صدای بلند خواند او نوشته بود صورتحساب:
کوتاه کردن چمن باغچه ۵ دلار
مرتب کردن اتاق خوابم ۱ دلار
مراقبت از برادر کوچکم ۲ دلار
نمره ریاضی خوبی که گرفتم ۳ دلار
بیرون بردن سطل زباله ۱ دلار
جمع بدهی شما به من ۱۲ دلار .
مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این عبارات را نوشت:
بابت سختی ۹ ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ
بابت تمام شبهایی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ
بابت همه زحماتی که در این چند سال برایت کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ
بابت غذا نظافت تو اسباب بازیهایت هیچ
و اگر شما اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است .وقتی که پسر انچه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه میکرد گفت: مامان....دوستت دارم . انگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت :
قبلا به طور کامل پرداخت شده .
خ واهش مي كنم
سلام دوستان عزيز
مطالبتون بسيار جالب بود
انشاءاله خدا همه مادرا رو حفظ كنه چون واقعا ارزشمندن
ولي من كه 6 ساله مادرم رو از دست دادم با شنيدن اسم مادر و خوندن مطلبي در مورد مادر بسيار دلتنگ ميشم و نا خودآگاه به گريه ميافتم بخصوص وقتي ايام هفته زن و روز مادر فرا ميرسه
دوستان گلم سلام
مطالبتان خيلي خيلي خيلي قشنگ و تاثير برانگيز بود دست همتون درد نكنه
سلام دوستانم مطا لب جالبی اشک من را هم سرازیر کرد .منهم 12 ساله که از مادرم دورم درسته که سالی یکبار بهش سر میزنم ولی ایکا ش پیشش بودم نمی گذاشتم دست به سیاه وسفید بزنه اخه مادرم روماتیسم وارتروزه شدید داره دلم براش کباب میشه .پدرم 12 ساله فوت کرده مادرم هم تنها زندگی میکنه.برادرو خواهر دارم ولیهر کس پی زندگیه خودشه.بعضی موقعها از دستشون خیلی ناراحت میشم .ولی نمی تونم چیزی بگم چون میگن پس خودت چی رفتی دنباله زندگی خودت.ولی باور کنید اگه چاره داشتم همین الان بر می گشتم وکلفتیش رو می کردم تا اخر عمر.مادرم بخدا بعداز خدا می پرستمت.همیشه قلب من پر از غصه است فکر اینکه اگه برای مادرم خدای نا کرده اتفاقی بیفته من چی کار می کنم .دلم نمی خواهد دیگه به ایران بیام اخه تحمل جای خالی مادرم رو ندارم.خدایا ازت می خوام داغ مادرم رو نبینم منو اول از دنیا ببر.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 470]