واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: استاد سيدابوالقاسم موسوي فلسفه و عرفان را جولانگاه عقل ميپنداشت
مردم شريف و خداباور ديار كرمان اين روزهادر سالگرد درگذشت اندوهبار و اسفناك روحاني و عالم خوشنام، استاد فلسفه و عرفان دانشگاههاي كرمان مرحوم حجتالاسلاموالمسلمين سيدابوالقاسم موسوي، ياد و خاطره آن سلاله پاك پيامبر و روحاني آگاه و فيلسوف و اسلامشناس بزرگ را گرامي ميدارند.
آن استاد عاليقدر فلسفه و عرفان دانشگاههاي كرمان از علماي خوشنام كرمان محسوب ميشد. وي كه ساليان دراز از محضر استاداني همچون: آيتالله العظمي بروجردي(رض) بهره برده بود سالهاي طولاني در دانشگاههاي آزاد اسلامي و شهيد باهنر كرمان به تدريس فلسفه و معارف اسلامي پرداخت و سرانجام در بيست و پنجم مرداد ماه سال 1386 از جهان خاكي رخت بربست و در جوار رحمت حق آرام گرفت.
به مناسبت سالگرد درگذشت اين روحاني عارف و آگاه، در زير، نوشتهاي از نويسنده فاضل آقاي سيدمحمدعلي گلابزاده درباره آن عالم خوشنام از نظر گراميتان ميگذرد. توضيح اينكه اين نوشتار در پي درگذشت آن استاد مسلم فلسفه و منطق به رشته تحرير درآمد.
***
ميروي و گريه ميآيد مرا
ساعتي بنشين كه باران بگذرد
بار ديگر ديار كريمان در سوگ از دست دادن يكي از فرزندان خلف خود به غم و اندوه فرو رفت. مردي از سلالهي پاك پيامبر رحمت، روحاني آگاه و عارف، اسلامشناس بزرگ، فيلسوفي متفكر و انساني خداجو و اهل كرامت، ناباورانه از ميان ما رفت و داغ غمي بزرگ را بر دلهاي دوستان و دوستداران و صاحبدلان گذاشت. او كه گاه در محراب عبادت و عبوديت به عنوان امام جماعت سر بر خاك دوست ميساييد، و زماني همان مقوله بندگي را از محراب به كلاس درس ميبرد و با طنين جانبخش گفتارش، كرانهنشينان جهل را طالبان چشمهي خورشيد ميساخت، سرانجام دعوت حق را لبيك گفت و جسمش در خاك، روحش در افلاك و يادش در سينههاي مردم عارف جاي گرفت.
خياط روزگار به بالاي هيچ كس
پيراهني ندوخت كه آن را قبا نكرد
آشنايي من با حضرت ايشان، به حدود سالهاي 1342 برميگردد، آن روزهايي كه من نوجواني پانزده ساله بودم و به دليل وابستگي به خانواده روحانيت، با اكثر قريب به اتفاق آنان از نزديك آشنا و محشور بودم. مرحوم آقاسيدابوالقاسم از همان روزگاران الگوي واقعي براي بسياري از جوانان مسلمان و متعهد به شمار ميرفت. از جمله مشخصههاي بارز اين بزرگوار، دارا بودن اخلاق اسلامي، تواضع و فروتني، صفا و صميميت بود. به ياد ندارم كه ايشان سلام من و ساير دوستان را بدون لبخند و بدور از نهايت تواضع و فروتني پاسخ داده باشد.
در بسياري از موارد و هر جا زمينهاي پيدا ميكرد در سلامگويي بر ديگران، پيشي ميگرفت و چه بسيار كه زمينهي شرمندگي آنان را فراهم ميساخت.
مرحوم حجتالاسلام والمسلمين موسوي، سالها امامت جماعت مساجدي چون آقاغلامعلي و مسجد امام (ملك) را به عهده داشتند و با خلق و خوي حسنه و صفاي باطن خود، جوانان بسياري را دور خود جمع كرده و به طور مستقيم و غيرمستقيم آنان را بيش از پيش به اسلام و قرآن دلبسته ميساخت و در بسياري از موارد زمينهي جلب و جذب جوانان ناآشنا و يا گمراه را فراهم مينمود.
بر اين اساس به جرات ميتوان گفت اگر در آن روزگار مبلغين جوانگرايي چون جناب ايشان و بزرگواراني چون برادران حجتي كرماني، حاج شيخ محمدمهدي موحدي و... نبودند آن همه احساس اسلامخواهي در ميان جوانان رشد نميكرد، آنهم در فضايي سرشار از زمينههاي مختلف و متنوع گمراهي.
وي علاوه بر اين كه فقيهي آگاه بشمار ميرفت عارفي وارسته، و صاحبدلي برخوردار از صفا و اخلاص نيز بود، شايد به اين دليل كه ايشان از سرزميني برخاسته بود كه هم بزرگان علم و اجتهاد در آن پرورش يافته بودند و هم عارفان نامداري كه نامشان نقش نگين تاريخ است.
موطن ايشان شهرستان زرند، همبزرگاني چون آخوند ملامحمدصالح كرماني، حججاسلام و آيات عظام سيدمحمدباقر، سيدمحمدرضا و سيدمحمدصالح موسوي و... در دامان خود پرورش داده و هم عارفان خداجويي چون عبدالسلام زرندي، قطبالاولياء خواجه فقيه و... به جامعه تقديم كرده است.
مرحوم آقاسيدابوالقاسم نيز فقاهت و فلسفه و منطق را با عرفان به هم آميخته و اخلاق پسنديدهاي داشت كه موجب جلب و جذب همگان به خصوص جوانان شده بود. ايشان اعتقاد داشت كه اسلام پيش از آن كه به طرد و ترك اين و آن بيانديشد، همواره به جلب و جذب آنان پرداخته، كما اين كه شيوهي مرضيهي نبي مكرم اسلام، و ائمه اطهار نيز چنين بود. بيترديد اگر آنان بر اين امر اصرار نميكردند و با هر لغزش و انحرافي، پاي از دايرهي تعليم و تربيت و هدايت بيرون ميگذاشتند.
اسلام، شجرهي طيبهاي كه سايهسار آن پناه محرومان و خداجويان روزگار باشد نميشد. لذا ايشان بر اين اصل بسيار تاكيد ميفرمود. علاوه بر اين انساني حقشناس و قدردان بود، آن طور كه همواره از اساتيد بزرگوار خود مانند حضرت آيتالله العظمي بروجردي و... به نيكي ياد ميكرد و هر جا بهانهاي مييافت آنان را به بيان خاطرهاي ميستود.
مرحوم آقا سيدابوالقاسم انساني بيريا بود و همواره از ريب و ريا پرهيز ميكرد و دوستان را نيز به سادهزيستي و صفا و يكرنگي يعني همان شاخصي كه او را در جمع ديگران به عنوان سمبل و الگو قرار داده بود دعوت ميكرد، حتي با تمامي انس و الفتي كه با جوانان داشت و ميكوشيد تا اوقات بيشتري را با آنان بگذراند، معذالك از اين كه در دانشگاه حضور پيدا كند و به عنوان مدرس اين نهاد مقدس مطرح باشد اكراه داشت، زيرا نگران بود كه مبادا موقعيت اخير، او را از زندگي ساده و درويشگونهي خود باز دارد، زماني هم كه بااصرار دوستان به خصوص امامجمعهي محترمشهرمانجناب حجتالاسلاموالمسلمين جعفري، اين مسئوليت را پذيرا شد باز هم به همان زندگي سادهي طلبگي ادامه داده و در بسياري از موارد حقوق دريافتي خود را به دانشجويان نيازمند و افراد مستحقي ميداد كه ايشان را ملجا و پناه خود ميدانستند.
او بارها اين كلام منظوم حافظ را زمزمه ميكرد كه در اين باراز اگر سوديست با درويش خرسندست خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي
درباب مقام علمي مرحوم موسوي، همگان بر اين امر معترف هستند كه ايشان از اساتيد مسلم فلسفه و منطق، و از خبرگان عرصهي عرفان بشمار ميرفت.
او در اين وادي، سرپرسودايي داشت وقتي پاي مباحثه در كار ميآمد چهرهاي متفاوت مييافت، و زماني كه در خلوتگه عرفان جاي ميگرفت، از حال و هواي ديگري برخوردار بود، البته اين همه مانع آن نبود كه اصول اجتهادي يعني آنچه را كه در مكتب استاد بزرگوار خود حاج شيخ عباسعلي شاهرودي آموخته بود فراموش كند.
استاد سيدابوالقاسم موسوي بر خلاف برخي كه اعتقاد دارند فلسفه و عرفان در تقابل با يكديگرند؛ آن يك جولانگاه عقل است و اين يك عرصهي عشق، بر اين نكته تاكيد ميكرد كه فلسفه و عرفان در طول يكديگرند، لذا هم تمهيد القواعد را داشت و هم با فصوصالحكم محييالدين عربي مانوس و مالوف بود.
نكتهي جالب و ارزشمند شخصيت استاد اين بود كه در برخورد با افراد مختلف، با زبان خودشان و در حد فهم و ادراك آنها سخن ميگفت، زيرا معتقد بود كه عدم رعايت اين اصل، موجب عوارضي ميشود كه در نهايت به نفع اسلام نيست.
لذا در برخورد با سادهترين و كمسوادترين اقشار جامعه نيز آنگونه سخن ميگفت كه گويي با آنها هم مكتب بوده و از همانجا با درس و بحث وداع گفته است، بر اين اساس، در ميان همهي طبقات، جايگاهي داشت و مهر و علاقه آنان را به خود جلب ميكرد.
از جمله خصوصيات بارز ديگري كه در ايشان وجود داشت، برخورداري كلام استاد از اصل بود. يادم نميرود در همان سالهايي كه تازه ايشان از قم به كرمان آمده و در مدرسهي معصوميه تدريس ميكردند، روزي در حجرهي مرحوم زنگيآبادي كه از طلاب علاقهمند و با حوصلهي مدرسه به شمار ميرفت، در باب اصول فلسفي بحث و گفتوگوي زيادي كرده بوديم و زماني كه از حجرهي ايشان خارج ميشديم، با مرحوم آقاسيدابوالقاسم كه گويا تازه كلاس درس را به پايان برده بودند برخورد كرديم و پس از سلام و احوالپرسي ايشان پرسيدند در چه حاليد؟ عرض كردم مدتهاست با آقاي زنگيآبادي به بحث و گفتوگو در خصوص فلسفه مشغول هستيم، حالا هم ايشان خسته شدهاند، و هم بنده كه نميدانم بالاخره در اين عرصه به جايي خواهيم رسيد يا نه، چون واقعاً مبحث دشواري است.
استاد موسوي، با همان وقار و صلابت هميشگي جواب مرا با اين يك بيت دادند كه:
حكيم شكوه ز توفيق چند، شرمت باد
تو چون به ره ننهي پاي، رهنما چه كند؟
يادش گرامي باد كه نگاهش وامدار رازهاي خفته در آفاق دور بود و طنين جانبخش گفتارش، نغمهي خاطر نواز مرغ شب. هرگز خنده از لبهاي او دور نميشد، اگرچه گاهي خندههاي خستهاش از سوختن بيوقفهاش خبر ميداد. او كه علم را با عمل بهم آميخته و تصوير پرشكوهي از مسلماني پاك نهاد را به تماشا گذاشته بود و او كه بود از ميان ما رفت، اينك تنها در سوگ آن بزرگمرد علم و عرفان و انسان والا و دوستداشتني ديارمان، و از قول او ميتوان گفت:
بعد از وفات تربت ما در زمين مجوي
در سينههاي مردم عارف مزار ماست
چهارشنبه 23 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 83]