واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: صد بازی ماندگار از بازیگران ماندگار(بخش ششم)همفری بوگارت در «گنجهای سیرامادره» (1948)در نقش فرد دابزبچهها به این نکته توجه کنید: در دستان هنرمند بوگارت سقوط فرد دابز از مرتبه یک مرد متشخص بدشانس به مرحله کسی که پس از یافتن طلا بدل به یک موجود با شهوت طلا و پارانویایی میشود، بسیار عمیقتر و ترسناکتر از ماجراهای «گولام» (ارباب حلقهها) که بسیار هم ستایش شده از کار درآمده است. پیش از این فیلم هیچگاه در چشمان قهوهای درشت «بوگارت» که مظهر خون سردی بود این حد دیوانگی و نگرانی دیده نشده بود. در اصل کارگردان «جان هیوستون» قصد داشت یک نمای گرافیکی از بریده شدن سر «دابز» را نشان دهد که خوشبختانه سانسور باعث حذف این فصل شد. ما نیازی به دیدن خون نداریم تا سقوط «دابز» را باور کنیم. بهترین صحنه همان صحنه نشان دادن بوگی در کنار آتش است که در آنجا در نبرد میان حرص و آز و وجدانش خودش در ناامیدی تمام نشسته است.گرتا گاربو در «نینوچکا» (1939)در نقش نینوچکا هیچ کس تاکنون به اندازه گرتا گاربو نتوانسته زیبایی زنانه را چنین قدرتمند و در عین حال رازآلود ارائه دهد. او فراری از ستایشهایی بود که نثارش میشد و در عوض با نقشهایی به شدت رمانتیک و تراژیک، اعتبار و شهرتی خاص به دست آورد که از فیلمی چون «کامیل» تا «آناکارنینا» را شامل میشود. زمانی که گاربو از سینمای صامت وارد دنیای ناطق شد کمپانی؛ MGM با شادمانی اعلام کرد «گرتا گاربو حرف میزند!» و وقتی که گاربو در این کمدی رمانتیک در نقش یک مأمور اطلاعاتی شوروی ظاهر شد که با یک کنت فرانسوی رابطه برقرار میکند، MGM در ترکتهای تبلیغاتیاش نوشت: «گاربو میخندد!» و در واقع، خنده او هم دیدنی بود و در اولین نقش این شکلیاش چنان زمان سنجی کمیک و قابل درکی از خود نشان داد که پیش از آن دیده نشده بود.ماریا فالکونتی در «مصائب ژاندارک» (1928)در نقش ژاندارکبا یک نگاه به چهره ساده فالکونتی به آسانی میتوانید درک کنید که او از هنرپیشههایی است که اطلاق عنوان «شمایل» به آنها عادلانه به نظر میرسید. اگر چه دوربین «کارل تنودور درایر» فقط محاکمه و اعدام ژاندارک را ثبت کرده، بازی بینظیر فالکونتی تمامی زندگی این جنگجو را به تماشاگر نشان میدهد و تحول یک دختر ترسو و پریشان به یک قدیس مانند را به بهترین وجهی تصویر میکند. «درایر» از پیش این مسئله را حدس زده بود، چنان که میگوید: «در فالکونتی چیزی یافتم که الان جرأت دارم آن را تجسم یک شهید عنوان کنم».مارلون براندو در «آخرین تانگو در پاریس» (1972)در نقش پلبراندو را به عنوان استاد سبک متد میشناسند اما او در این فیلم سبک استانیسلاوسکی را به اوج خود میرساند. با رسوخ و مدد گرفتن از خاطرات و احساسات شخصی اثر، مارلون براندو شخصیتی را روی پرده آورد که ما به ازای شخصیت خود این هنرپیشه میتواند باشد. در یک سکانس محوری فیلم، براندو برای زنی که نمیشناسد جزئیاتی از زندگی قبلیاش را میگوید ولی چند لحظه بعد با خنده آنها را تکذیب میکند. در یک صحنه دیگر با دیدن جسد همسرش غم و عذابی که نشان میدهد تحمل ناپذیر و ویرانکننده است. حالا باید پرسید کدام جنبه بازی او درست است. آیا او سنجیدهترین و قویترین و هوشمندانهترین بازی را ایفا میکند یا اینکه دارد خودش را روی پرده آشکار کرده و جنبه هیولاگون خودش را روی پرده تجسم میبخشد.رزالیند راسل در «منشی همه کاره او» (1940)در نقش هیلدی جانسونفقط از زنی با جسارت و اعتماد به نفس راسل بر میآید که پا به پای کری گرانت بازی کند. او روزنامه نگاری است که سعی دارد به دلیل ازدواج و بچهدار شدن از حرفهاش دل بکند. از نقاط محوری بازی او میتوان به شوخیهایش اشاره کرد که کنایههای تند و تیزی را با گرانت رد و بدل میکنند. (گفته میشود وقتی این هنرپیشه فهمید که بهترین دیالوگها برای گرانت نوشته شده، نویسندهای استخدام کرد تا برایش دیالوگهایی بنویسد تا بتواند با گرانت مقابله کند). «راسل» حضور صمیمی و دوست داشتنی دارد و با هوشمندی توانسته حد فاصل عشق به کار را در تقابل با خانواده داشتن به روی پرده سینما مجسم کند.پیترسلرز در «حضور» (1979)در نقش چنس باغبان سلرز با بازی در این فیلم قلمرو جدیدی از استعدادها و تواناییهایش را نشان داد. او در روزهای پایانی دوران بازیگریاش بود و کارنامهای بینظیر از کمدیهای فوقالعاده داشت. شخصیتی که او در این فیلم خلق کرده، یک «بله هوشمند» است، که دانستههای او در مورد باغبانی و گیاه داری، پندهایی در مورد زندگی در عصر مدرن فهمیده میشود و آنچه این مسئله را تکان دهندهتر میکند معصومیت او در بازیاش است. «حضور» آخرین حضور این نابغه سینما روی پرده سینما بود... .جیمز استوارت در «سرگیجه» (1958)در نقش جای اسکاتی فرگوسناستوارت با بازی در فیلم «چه زندگی شگفتانگیزی» دل آمریکاییها را با بازی در نقش یک مرد نمونه آمریکایی برد. اما اسکاتی سرگیجه ربطی به نقشهای آغاز دوران فعالیتش ندارد. اسکاتی پس از مرگ «گیم نواک» (مدلین) یک زن دیگر را با همان شکل و شمایل لباس میپوشاند و آرایش میکند. اخم در هم کشیده، فک فشار آورده، نگاههای خیره و نشانههای ظریف دیگر روند تبدیل پسر خوب به این شخصیت وسواسی را به بهترین وجهی طی میکنند. در صحنهای که زن دوم، موهایش را به شکل مدلین میآراید، بغض اسکاتی چنان زیبا احساس خلق کردن یک موجود را که در او وجود دارد، بیان میکند که توضیح دادنی نیست.جیمی فاکس در «ری» (2004)در نقش ری چارلزآیا میتوان تفاوتی میان «ری چارلز» که اسطوره موسیقی بلوز بود با ستارهای که در این فیلم بیوگرافی نقش اسطوره را بازی کرده است. در نظر گرفت؟ «ری چارلز» از یک خواننده مقلد به یک اسطوره تبدیل شده و شبیه این تحول را در خود «جیمی فاکس» هم میتوان دید او که هنرپیشهای کار بلد و همیشه خوب است. چنان نقش را درونی کرده و بازی کرده که مثلاً شیوه راه رفتن اسطوره و مسایل روحی روانی «ری» که الهام بخش موسیقی او بودند، روی پرده سینما چیزی جز تقلید یک هنرپیشه از یک اسطوره به نظر میرسد.لینک:صد بازی ماندگار از بازیگران ماندگار(بخش )صد بازی ماندگار از بازیگران ماندگار(بخش )صد بازی ماندگار از بازیگران ماندگار(بخش )صد بازی ماندگار از بازیگران ماندگار(بخش )
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 364]