واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: دلم گواه می دهد
مرا ز یاد برده ای
بهار می رسد ولی ...
تو در دلم نمرده ای
*
چه زود رفت ، آرزو
و روز های بی غروب
تمام اهتمام ما ...
برای یک شروع خوب
*
شروع فصل دستمان
و سیب و سکّه در سبد
شکوفه های صورتی
سقوط لحظه های بد
*
چه زود رفت ، دست تو
به شاخه های بی ثمر
و سایه سار سال نو
و خاطرات یک سفر
*
نسیم شب ، نسیم شب
و لانه ی پرندگان ...
جوانه های تُرد وتَر
و سبزه های عشقمان
*
چه زود در بهارمان
خزان سرک کشیده است
کنار هفت سین دل
کسی تورا ندیده است ...
*
دلم گواه می دهد
که قاصدک نمی رسد
مرا ز یاد برده ای
بهار بی تو می رسد ...
خيلي شعر قشنگي بود نيما خان. نگفتي از كيه؟
واقعيتش شرمنده يادم رفت شعرش از كيه
اين دفعه اگه شعر خوبي پيدا كردم حتما اسم شاعرش رو هم مي نويسم
افرين همين كار رو بكن چون منم شعر زياد دوست دارم. البته از شعراي مولوي خيلي خوشم مياد و حافظ كه محشره.
شعر بهار عاشقی
لای تقــــــــویم دلــــت
یه گـــــــل لالـــــه بذار
تازه شــــو، غنـچه بده
زیــــــــــر بارون بــــهار
پر بکــــــش تا آسمون
بــــال ابـــــرا رو بـــگیر
دیـــــگه اینجا برنـــگرد
دوباره میــشی اسیر!
به پرســــتوها بـــگـــو
زود بـــه خــونه برسـن
بگـــــــو آواز بخــــــونن
غنـــــچه ها دلــواپسن
توی لحظه های عشق
واســه من تــرانه باش
گل بـــده مثــله بهــــار
شـــوق عاشقانه باش
دستــــاتو بــده به من
مهرو از دلـــــم بچـین
تو چشـــــام نگاه بکن
عشقو تو چشام ببین
(شایان نجاتی)
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم
نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم
از ازل ایل وتبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته ی این ایل وتبارم چه کنم
من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟!
حسن حسینی
بهار جون چه منظره ی زیبایی ممنون از شعرای قشنگ.
قربونت مموشک جونم.. قابلی نداشت..
دست شاعرش درد نکنه:دی
صبح در راه است
شاد باش ای بهار
عروسی مهتاب است
شاد باش ای بهار
چرا می ریزی اشک های بی قرار ؟
شاد باش ای بهار
امشب می خواهم بخوانماز تو
شاد باش ای بهار
شب است و طلوع ماه نزدیک
شاد باش ای بهار
شب های ترس پایان یافت
شاد باش ای بهار
مرگ سحر خاتمه یافت
شاد باش ای بهار
اشک هایت را پاک کن
شاد باش ای بهار ...
شاعر : شیما
ز روی لج به تو گفتم بهـــار دلگیر است
دلم ز سبزی این سبزه زار ها سیر است
تو خنده خنده مرا مشفقانه می گفتی
نشان حرف تو از آ ن یک دل پیر است
خدایا با بهــــــــارت حرف ها دارم
با این نسیــــــــم صبحگاه حرف ها دارم
در این بهار ارزوی های زمین
من با شکوفه های آن نقل ها دارم
خدایا این بهار زنده می کند جان را
من با مردگان این زمین حرف ها دارم
ارزوی من یکبار با او بودن هست
خدایا من با چمنزار ها سخن ها دارم
اگر قلم سرخ به رنگ شفق هست
ای جانان من با رنگ حضورت حرف ها دارم
وبلاگ قلم سرخ
چرا تو جلوه ساز این بهار من نمی شوی
چه بوده آن گناه من که یار من نمی شوی
بهار من گذشته شاید
شکوفه ی جمال تو ، شکفته در خیال من
چرا نمی کنی نظر ، به زردی جمال من
بهار من گذشته شاید
تو را چه حاجت نشانه من
تویی که پا نمی نهی به خانه من
چه بهتر آن که نشنوی ترانه من
نه قاصدی که از من آرد ، گهی به سوی تو سلامی
نه رهگذاری از تو آرد ، گهی برای من پیامی
بهار من گذشته شاید
غمت چو کوهی به شانه ی من
ولی تو بی غم از غم شبانه ی من
چو نشنوی فغان عاشقانه ی من
خدا تو را از من نگیرد ، ندیدم از تو گر چه خیری
به یاد عمر رفته گریم ، کنون که شمع بزم غیری
بهار من گذشته شاید
خود شیفتگی در حد بوندس لیگا آیا ؟
باز كن پنجرهها را كه نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه كنار هر برگ
شمع روشن كرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
كوچه یكپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن كرده ست
باز كن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
كه زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاك چه كرد
هیچ یادت هست
توی تاریكی شب های بلند
سیلی سرما با تاك چه كرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناك چه كرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور كن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیــــم
كه در این كوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاك جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز كن پنجره ها را
و بهاران را
باور كن
*فریدون مشیری*
بهار اون که توش شادباش و عروسی داشت رو پسندیدم .....
دست گلت درد نکنه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 383]