تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837447608
گفتوگو با كيخسرو، تهمورث و سياوش پورناظري؛از دو نسليم، اما آموختهايم كه با هم كار كنيم - محمود توسليان
واضح آرشیو وب فارسی:دولت: گفتوگو با كيخسرو، تهمورث و سياوش پورناظري؛از دو نسليم، اما آموختهايم كه با هم كار كنيم - محمود توسليان
كيخسرو پورناظري را با قطعاتي ميشناسيم كه نسلهاي ميانسال و اندكي پايينتر و حتي برخي پا به سن گذاشتگان خاطرات فراواني از آن دارند؛ از صداي سخن عشق، مردان خدا كه هم توسط شهرام ناظري خوانده شد و هم توسط جلال محمديان و مطرب مهتابرو كه باز هر دوي اين خوانندگان آن را خواندند. در دهه 60 زندگي خود پورناظري نگاه امروزيتري به موسيقي دارد و شايد تنها پدري باشد كه در قامت يك آهنگساز و نوازنده در كنار دو فرزند آهنگساز و نوازندهاش به فضاهاي تازهاي سرك ميكشد تا بتواند هويت موسيقي ايراني و بهخصوص منطقه كرمانشاه را كه ميراث موسيقي گذشتههاي بسيار دور (تا 3 هزار سال قبل) را در خود دارد، به امروزيان بشناساند. كيخسرو براي دو فرزندش همانند گنجينهاي عظيم است كه هر ازگاهي از انبان ملوديهاي كهن نكتهاي نويافته را برميكشد. گفتوگوي ما را با وي بخوانيد.
نگاهي به روند موسيقي گروه شمس نشان ميدهد كه اين گروه در دهه اخير با نوآوريهايي خواسته پا از دايره هميشگي بيرون بگذارد. اين نوآوريها كه هر دفعه شكل ديگري به خود ميگيرد، ريشه در كجا دارد؟
من با كلمه نوآوري زياد موافق نيستم چون اگر موسيقي تكرار باشد هنر نيست و اگر يك خلاقيت باشد، نوآوري يك الزام و ضرورت در موسيقي است. بنابراين وقتي خلاقيت لازمه بهوجود آوردن يك اثر است، چرا ما بايد از نوآوري صحبت كنيم. خيليها از اين كلمه سوءاستفاده كردهاند.
با اين وجود نميتوان منكر تغيير در نوع موسيقي گروه شمس شد؟
به هر حال اين يك پروسه تجربي است. اين نيست كه ما به يك موسيقي تكيه كنيم و نخواهيم مسيرهاي تازهتري را تجربه كنيم. ما ابعاد مختلف را تجربه ميكنيم و بدون اينكه بخواهيم توقف بيهوده كنيم از كنارش ميگذريم. يك زمان با اركستر هستيم، يك زمان خود گروه و اينبار هم كه ديديد با تركيبي متفاوت از نوازندگان خارجي روي صحنه آمديم. البته اين نكته را فراموش نكنيد چون پسرهايم جوان هستند آزمون و خطاي بيشتري نسبت به من دارند.
اتقاقا برخي از اهالي موسيقي معتقدند اين تغييرات به دليل حضور پسران شما (سهراب و تهمورث) در گروه است؟
بيشك اين مساله يكي از دلايل عمده پشت سرگذاشتن اين پروسه تجربي است. شايد اگر به تنهايي در گروه شمس حضور داشتم ديرتر به اين نوع تجربه دست ميزدم يا اصلا دست نميزدم. در واقع جوانهايي مثل سهراب و تهمورث پلي هستند ميان نسل ما و نسل خودشان. فراموش نكنيد كه انديشههاي نسل افرادي چون من با انديشههاي نسل امروز چندان همخوان نيست.
اتفاقا ميخواستم به اين موضوع اشاره كنم و بپرسم كه حضور دو تفكر متفاوت از دو نسل در كنار يكديگر شما را دچار چالش نميكند؟
فراموش نكنيد كه تجربه كردن براي ما اهميت بسياري دارد. اگر من با پيشنهادها و تجربههاي بچهها زياد موافق نباشم، مخالفت نيز نميكنم. در نهايت خودم هم يك پاي قضيه ميشوم و كار را انجام ميدهيم.
آيا شده تا به حال اين اختلافنظر شما را دچار مساله كند؟
اگر چيزي نبايد انجام شود، هيچ كداممان آن را انجام نميدهيم. خود من در حوزه تنبورنوازي كارهايي كردهام كه قبل از من انجام نشده بود. در واقع سنتشكنيهايي اتفاق افتاد كه وجود نداشت. منتها چون مال من است نميتوانم زياد درباره آن صحبت كنم. بنابراين همان عنوان تجربه، صفت خوبي براي تعامل من با پسرانم بهشمار ميآيد.
اين نگاه تجربي در ساز زدن شما كاملا مشخص است. به ديگر نوازندگان تنبور كه نگاه ميكنيم ميبينيم خيلي زياد به اصول سنتي تنبورنوازي پايبند هستند اما شما شيوهاي كاملا نو و متفاوت داريد كه در آن با انگشتگذاريها، تكسيمها و جملات منقطع موسيقايي مواجه ميشويم.
كاملا درست است. من در عرصه موسيقي رديف دستگاهي هم اين نگاه تجربي را پيگيري ميكنم. در حقيقت با اين جمله ميخواهم بگويم كه گرايش به تجربه و علاقه به چنين پروسههايي يك امر تقريبا ذاتي در من است.
ضرورت حضور گروه سماعگران در اين كنسرت چه بود؟
سه نوع موسيقي در دستور كار گروه شمس هست كه موسيقي عرفاني يكي از آنها است و آهنگهايش اغلب روي اشعار مولاناست. ما براي سنخيت شعرخواني زمان مولانا و شيوهاش كه سماع بوده، تلاش كرديم اين تبادرهاي ذهني اتفاق بيفتد چون حضرت مولوي در مطلع يكي از غزلهايش ميگويد: يعني از شمس تبريزي سماع را آموخته است. در حقيقت تمام تلاشهاي ما براي اين است كه پيوند فرهنگي و موسيقايي ما با عصر مولانا قطع نشود زيرا اگر شما به سير تاريخي اين روند - بهخصوص در تركيه - توجه كنيد ميبينيد بهجز دورهاي كوتاه و چند ساله اين فرهنگ موسيقي و سماع ادامه داشته كه گوياي قدرت اين فرهنگ است. از طرف ديگر تلفيق موسيقي، سماع و شعر ميتوانست ما را در دريافت انديشههاي متعالي حضرت مولانا كمك كند و تداعيبخش آن دوره باشد.
از زاويه ديد يك موزيسين با مطالعات و علايق عرفاني، مولانا كيست و علاقه شما ريشه در كجا دارد؟
خاستگاه همه اينها خانواده من است. پدر، مادر و خواهرم اهل فضل و ادب و آيين و عرفان بودند. در نوجواني عاشق مولانا شدم، با اين بيت از او كه خواهرم برايم خواند:
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
اين اولين آگاهي من نسبت به مولانا بود. اين علاقه ادامه پيدا كرد. كشش و جذبه عجيبي پيدا كردم به مولانا و رابطهاش با شمس.
اين رابطه براي شما جالب بود؟
خيلي زياد. هزار بار اين داستان را خواندهام. چيز عجيبي است. به هر صورت اينها زيباييهاي زندگي هنري من را تشكيل ميدهند.
***
تهمورث پورناظري آهنگساز و مدير گروه شمس
اگر چه مغز گروه پورناظري با كيخسرو پورناظري پيش ميرود، اما قلب تپنده اين گروه تهمورث است كه با تلاش و كار پيگير و به اتفاق سهراب پورناظري توانسته فضايي جداي از كارهاي پدر را براي گروه شمس بيافريند. در واقع اگر بخواهيم آن ضربالمثل معروف موجود در فرهنگ فارسي را كه ميگويد شاگرد موفق كسي است كه از استاد خود جلو بزند و مهر خود را هم بر تاريخ و زمان بر جاي بگذارد، تهمورث و سهراب اين گونهاند و آدمي به عينه ميتواند دريابد كه پدر، استاد كيخسرو، با چه حس و عشقي كار فرزندان را مينگرد و چگونه سعي ميكند در هر جايي دست آنها را بگيرد و گامهايي به پيش ببرد. پدرتان در پايان نشست مطبوعاتي قبل از كنسرت ابراز كردند كه هيچ ممانعت و مشكلي براي همكاري با شهرام ناظري وجود ندارد. پس چرا با اين وجود و ضمن داشتن يك گروه حرفهاي و رپرتواري منسجم و پخته، با ايشان همكاري نكرديد؟ البته بد نيست توضيح دهم كه علت مطرح كردن نام شهرام ناظري به دليل همكاريهاي درخشان ايشان با پدرتان و رابطه متقابل ميان صداي او و آثار زيباي كيخسرو پورناظري در سالهاي گذشته است؟
حقيقت اين است كه ما در گروه مولفهها و اصولي داريم كه براي انجام كارهايمان از آنها استفاده ميكنيم؛ يكي از شاخصهها عنوان گروه است كه شمس نام دارد. پس هر خوانندهاي كه قرار باشد با اين گروه همكاري كند، بايد در فضاي ذهني و فكري آن حركت كند. گروه شمس تعريف خودش را دارد. همانطور كه خودتان اشاره كرديد آقاي ناظري دوره درخشاني با گروه تنبور شمس سپري كرده و همينطور گروه تنبور شمس سالهاي خوبي را با ايشان پشت سر گذاشته است. فراموش نكنيد كه واقعا هيچ مشكلي وجود ندارد اما امروز ديگر تفكر و روش ما با روش آقاي ناظري كه پيش از اين با گروه تنبور شمس داشت خيلي مشترك نيست.اما شكي نيست كه اگر آن فصول مشترك ايجاد شود دوباره ما، شهرام ناظري و گروه شمس در كنار هم روي صحنه خواهيم رفت. من معتقدم اگر آدمهاي موفق با هم كار نكنند خيلي جفا كردهاند.
منظورتان چيست؟ به كي يا به چي جفا كردهاند؟
هم به خودشان، هم به هنر و هم به مخاطب جفا كردهاند. اين موضوع خطرناكي است كه موسيقي را تهديد ميكند. به نظرم يكي از بايدهاي موسيقي حال حاضر ما اين است كه هنرمندان درجه يك ما كنار هم بنشينند و كنسرت بدهند. چه لزومي دارد كه هميشه مستقل كار كنند، گاهي هم بايد با هم كار كنند. در اغلب نقاط دنيا- به جز ايران- معمولا ستارهها كنار يكديگر هنرنمايي ميكنند. اما هرگز اين اتفاق در ايران نيفتاده است. البته بماند كه گاهي يك استاد، شاگرد يا شاگردهاي مطرح خودش را دور خودش جمع ميكند و كنسرت ميدهد. آن يك حمايت است.
اين است كه ما ميگوييم مشكلي براي همكاري با هيچ خوانندهاي نداريم. اگر شرايطمان با يكديگر همخواني پيدا كنند ما دوست داريم با بهترينها برنامه داشته باشيم. آقاي ناظري كه جاي خودشان را دارند و خيلي هنرمند خوبي است. ايشان جزو معدود خوانندههايي است كه به معناي واقعي هنرمندند.
فكر ميكنيد اضافه شدن شما و همكاريتان با پدر باعث شد حال و هوايش تغيير كند و در نهايت به برسد؟
ببينيد، ساز خانوادگي ما تار است. پدربزرگم شاگرد كلنل وزيري بوده و پدر هم نوازنده تار است. ايشان در اواسط دهه 50 با تنبور آشنا شدند. پس سابقه موسيقي رديف دستگاهي در خانواده ما خيلي قديميتر از سابقه موسيقي مقامي و تنبور است. گروه تنبور شمس نخستين گروهي بود كه همنوازي تنبور را بهوجود آورد و سالها با اين فرم ادامه داد. بعدها در چند تور كنسرت اروپا و آمريكا بخش كردي هم اضافه شد كه در آن برنامهها پدر تار ميزد و بقيه اعضاي گروه سازهاي كوبهاي مينواختند. آقاي ناظري هم اتفاقا خواننده بود. من هم كه اضافه شدم تار ميزدم و تنبور، سهراب هم كمانچه و تنبور. ميبينيد كه روند تنبور ادامه پيدا كرده است. الان هم اغلب بچههاي گروه چند ساز ميزنند كه براي ما يك نقطه قوت است. طوري كه دو نوع موسيقي، با دو تركيب سازبندي توسط افراد ثابت اجرا ميشود. اين خودش نمونهاي است كه مشابهاش را خيلي سراغ ندارم. درباره حضور خودم بگويم كه اصولا آدم پرانرژياي هستم و موسيقي را عاشقانه دنبال ميكنم؛ بدون هيچ محدوديت فكري.
از سوالمان دور نشويم. فكر ميكنيد حضور شما موجب تغيير نگرش و تغيير شيوه گروه تنبور شمس شد؟
به نظرم اصلا تغيير نگرشياي در كار نبوده است.
چطور تغييري در كار نيست وقتي گروه تنبور شمس با آن تركيب و آن طرز اجرا و آهنگسازي بعد از حضور شما و افزوده شدن چند نفر كه سازهاي ديگري ميزنند به آلبومي مثل رسيد؟
بالاخره افزوده شدن من به گروه بيتاثير نبود. با وجود اينكه فكر من تداوم يافته فكر پدرم است، اما هنگامي كه گروه شمس كارهاي من را اجرا كرد، مسلما با فضاي جديدتري كارش را ادامه داد. چون فرد ديگري به گروه اضافه شد كه آهنگهايش توسط اين گروه اجرا ميشد. خيليها فكر ميكنند من نوگرا هستم و پدرم سنتي است. اصلا اينطور نيست. ميخواهم بگويم انديشههاي پدر در موسيقي اصلا سنتي نيست. كسي كه تنبور را از روستاهاي كرمانشاه به بزرگترين صحنههاي جهاني ببرد و به وسيله آن آهنگسازي كند، بيشك تفكرش يك تفكر پيشرو است. خيلي دوست ندارم از واژه نوآوري استفاده كنم اما پدر با تكيه بر اصول تنبور كارهايي كرد كه سابقهاي قبل از خودش نداشت.
شما هم مثل پدرتان با كلمه اصلا موافق نيستند. دليل اين مخالفت و اصرار بر استفاده نكردن از اين كلمه چيست؟
براي اينكه ديگر يك واژه مستهلك است.
ترجيح ميدهيد به جاي اين كلمه كه گاهي جايگزين كارهاي شما ميشود از چه كلمهاي استفاده شود؟
ما به موسيقياي كه مرده نباشد، ميگوييم پرانرژي و سعي ما اين است كه موسيقيمان پرانرژي باشد.
پس استفاده بيحد و حصر شما از ادوات و سازهاي ريتميك و كوبهاي در كنسرت بر آفتاب خليج پارس به دليل انتقال انرژي به مخاطب بود؟
اين انرژي فقط از طريق ريتم و سازهاي كوبهاي و ريتميك منتقل نميشود. شايد شما يك تكنوازي سنتور در اين كنسرت شنيديد كه انرژي داشت. همانطور كه اشاره كردم در اين كنسرت سازهاي كوبهاي و ريتميك نقش بسزايي داشتند.
اصرارتان بر استفاده از ادوات و سازهاي كوبهاي فرهنگهاي مختلف چه بود؟
ريتم، نيمي از موسيقي است. با اين وجود تعداد سازهاي ملوديك از سازهاي كوبهاي در گروه ما بيشتر است. ما به سازهاي كوبهاي نقش زيادي ميدهيم. براي آنكه موسيقي وقتي ريتم پيدا ميكند، جانش سازهاي كوبهاي است. مخصوصا كه دف در سالهاي اخير خيلي بدون تامل و تدبير مورد استفاده قرار گرفت. در واقع خيليها با اين استفاده بد جايگاه دف را خراب كردند و صداي افسانهاي آن را به يك صداي كليشهاي بدل كردند.
معمولا شنونده ايراني با ذهنيت سراغ هنرمند ميرود. از آنجايي كه گروه شمس سابق بر اين گروه تنبور شمس بوده است و حال و هوايي كاملا عرفاني و به اعتباري مولانايي داشته، وقتي به كنسرت شما ميآيد و ميبينيد علاوه بر شعرهاي عرفاني از اشعاري كاملا تغزلي و عاشقانه استفاده كردهايد دچار دوگانگي ميشود. به تعبيري ديگر تغيير ساختار كلامي شما موجب ميشود كه به نوعي عدم وحدت موضوع در كليت رپراتور شما شنيده شود. بهخصوص در كنسرت كه از خاصيتي زنده و ممتد برخوردار است؟
با اين قسمت از صحبتهاي شما كه اين رپرتوار ذهن مخاطب را دچار دوگانگي ميكند، مخالفم.
پس اجازه بدهيد با مصاديق پيش برويم. بعد از دور اول آثار گروه تنبور شمس (صداي سخن عشق، مطرب مهتابرو، حيراني و افسانه تنبور) با انتشار فاز كاري گروه شمس تغيير پيدا كرد. اين تغيير آرام و خوشايند اتفاق افتاد و يكي دو اثر در اين حال و هوا توليد كرديد. اما با كنسرت مشترك با اركستر فيلارمونيك اوكرايني و انتشار آلبوم شنونده آثار شما ناگهان در فضايي ديگر پرتاب شد، يعني اين تغيير خيلي ناگهاني و خارج از چارچوب شما بود.
پنهان چو دل روايت ديگري از موسيقي گروه شمس است. فرمهاي آهنگسازي در اين رپرتوار با تمام آثار قبلي گروه شمس فرق ميكند. البته تا حدودي به كارهاي خودم نزديك است اما به آثار پدر اصلا. شايد كمي به نزديك باشد.
اتفاقا در اين اثر كه شما آن را فصل جديدي براي گروه شمس خطاب ميكنيد. آن ناهمگوني رپرتوار بيشتر ديده ميشود. مثلا هم تصنيف را داريم هم تصنيف هر كدام از اين تصنيفها حال و هوايي خاص خودشان را دارند.
اتفاقا تلاش كرديم انتخاب قطعات در مجموعه يك روند ممتد داشته باشد. ابتدا با اين شعر شروع ميشود: و شعري بعدي اين است: كه از مولانا است. اينجا هنوز موضوع عاشقانه است. با شعر ، طيف عشق گستردهتر ميشود. با يك شعر كه شاعرش معاصر و هم روزگار است اين روند بهتدريج ميرسد به كه صعود معنوي كلام انساني است.
پس شما معتقديد وحدت موضوع در رپراتوارتان رعايت شده است؟
نميگويم صد درصد. شايد شبيه يا نباشد اما معنا از روندي منطقي و خاص پيروي ميكند. در آلبوم هم عطار و مولانا هستند، هم حميد مصدق. ممكن است در كارهاي آينده ما، عشق خيلي ملموس باشد.
البته اين عدم وحدت موضوع در كنسرت بيشتر به گوش ميخورد.
كنسرت مشترك ما با آقاي نوربخش و اركستر فيلارمونيك اوكراين، حركتي بود كه سابقهاي نداشت. دو نوع موسيقي آنجا اجرا شد. موسيقي تنبور و اركستر و موسيقي سازهاي ملي و اركستر. شبيه حركتي بود كه در گلها انجام شد، منتها كمي امروزيتر. سال گذشته در كنسرت مولانا تمام اشعار از مولانا بود. اگر چه سازها تغيير كرده بود اما فرهنگ موسيقايي مدنظر ما اصلا عوض نشده بود. به هرحال رعايت وحدت موضوع امري دلخواه است كه ضرورتي در بودن و نبودن آن وجود ندارد. قالب نابودكنندهترين اتفاق است. پايبندي به اصول خيلي خوب است، اما اندازه دارد. خيليها الان به خاطر اينكه ميز داشته باشند، صاحب موسيقي سنتي شدهاند، در حاليكه موسيقي سنتي، جديدترين و واپسين نوع موسيقي ايراني و در واقع كمسابقهترين موسيقي ايراني است. اصلا به چه دليل اين موسيقي، اسمش موسيقي سنتي است، سنت امري است كه ريشه در گذشته و قرون دور داشته باشد. موسيقي رديفي ما كه از آن تحت عنوان موسيقي سنتي ياد ميشود، 300 سال قدمت دارد.
با اين وجود موسيقي شما در چه ژانري قرار ميگيرد و با چه عنواني بايد آن را مورد خطاب قرار داد؟
فعلا ميگوييم موسيقي ملي ايران.
چه دليلي براي انتخاب اين عنوان داريد. وقتي اين همه نوازنده خارجي با سازهايي از فرهنگهاي ديگر نيز در گروه شما حضور دارند؟
طبيعي است كه گروه ما نه صرفا موسيقي مقامي تنبور ارائه ميدهد و نه موسيقي رديفي محض. از سوي ديگر وقتي اركستر موسيقي ملي ايران از سازهاي غربي استفاده ميكند، مگر كسي چيزي ميگويد؟ ضمن آنكه هويت يك موسيقي به استفاده از ساز داخلي يا خارجي نيست، بلكه به تفكري باز ميگردد كه پشت اين رپرتوارها قرار دارد وآن بو و رنگي كه طعم و مزه موسيقي ايراني در آن هويداتر از هر چيزي است.
پس شما ميخواهيد نوعي ديگر را رواج بدهيد؟
به هر حال ما تلاش ميكنيم، مسير خودمان را برويم. الان بسياري از كارها تحتعنوان اولين ارائه ميشود و هركس هم يك شيوه و يك كار است. مثل لغت استاد كه واقعا ديگر خجالتآور است. اولين بار در 19 سالگي رفتم سر كلاس و در تبليغ نوشته بود استاد تهمورث پورناظري. به قدري خجالت كشيدم كه خدا ميداند. يك نفر وقتي به استادي ميرسد كه در موسيقي يك فرهنگ يا در موسيقي جهان تاثيرات فراواني گذاشته باشد. اين كلمه بهقدري بد به كار رفته كه من ترجيح ميدهم استادان واقعي را استاد خطاب نكنم. متاسفانه بايد قبول كرد نداشتن معيار در همه چيز بزرگترين لطمهها را به ما زد.
بيشك هماهنگي و جا انداختن روح اين قطعات- كه مختص موسيقي ايراني است- براي نوازندگان خارجي بسيار دشوار بود. چگونه از پس اين كار بر آمديد؟
موسيقي در تمام دنيا- به جز ايران- بالاترين جايگاه مادي معنوي و اجتماعي را دارد و آموزش موسيقي آكادميك است. در واقع استانداردهاي خوبي وجود دارد. اين است كه موزيسينهاي آماتور غيرايراني در سطح موزيسينهاي حرفهاي ايراني هستند يعني شور و شعور را توام دارند. هم ملودي را خوب درك ميكنند هم ريتم را. شايد ما يكي دو نوازنده در حد عرضه به جهان داشته باشيم. هميشه به پدرم ميگويم اگر موسيقي ايراني مال غربيها بود حتما آدم از تار زدن آنها كيف ميكرد. بهقدري در كارشان حرفهاي هستند كه به آن رونق ميدهند. ريتم در وجودشان شعلهور است در حاليكه 70-60 درصد موزيسينهاي ايراني از شناخت ريتم عاجزند. موسيقي ايراني يكي از قدرتمندترين و برجستهترين موسيقيهاي دنيا است. تنوع، عمق، معنويت، شور و فلسفه در موسيقي ايراني عجيب و غريب است، اما بهنحو شايستهاي از آن استفاده نشده و به هدر رفته است.
***
سهراب پورناظري آهنگساز و نوازنده و خواننده گروه شمس
سهراب پورناظري جوانترين عضو گروه است و طبيعي است كه به قول مولانا سوداي سربالا داشته باشد. وي اگرچه نوازندهاي چيرهدست است، اما آهنگسازي را هم خوب ميداند و در شناخت و درك سازها و به كاربردنشان در ساختار يك قطعه، استعدادي شگفتانگيز دارد. قطعه با آن اركستر بزرگ و تنوع ريتميك و ملوديك گوشهاي از تواناييهاي اين نوازنده چيرهدست سازهاي زخمهاي و كششي است كه اينك با تازهترين فضاشكني وي بهعنوان خواننده همراه شده است. بايد منتظر ماند و ديد دنياي تازهاي كه شهرتهاي افسانهاي براي برخي خوانندگان به ارمغان آورده است،چگونه درش را به روي اين نوازنده سرسخت ميگشايد.
فكر ميكنيد سير تغيير و تحول و رسيدن آن به چگونه سپري شد؟
به نظرم تغييري در گروه ايجاد نشده كه شما از آن با اين عنوان ياد ميكنيد. گروه تنبور شمس سرجايش هست و يك بخش ديگر به آن اضافه شده است. گروه تنبور شمس ابتدا فقط يك گروه همنوازي تنبور بوده است كه از سال 1357 دف هم به آن اضافه شد. حالا هم سازهاي ديگري به آن اضافه شده است. در واقع دف را پدرم به تنبورنوازي اضافه كرد و ما مسير او را ادامه ميدهيم.
يعني اين گروه در سالهاي دور سازهاي كوبهاي نداشت؟
در موسيقي تنبور اصلا ساز كوبهاي به كار نميرود، در منطقه ما تنبور به تنهايي معنا ندارد و با آن ساز كوبهاي نميزنند. تنبور و دف را پدرم كنار هم نشاند و خوشبختانه تركيب خوبي هم شد. ما هم در زمينه كوبهاي، سازهايي را اضافه كرديم كه جالب شد.
در زمينه استفاده از سازهاي كششي بهخصوص كمانچه و ويولنسل چطور؟
كمانچه تنها ساز آرشهاي موسيقي رديف است كه نقشي كاملا كليدي دارد. طبيعتا در كارهاي ما نيز نقش مهم و برجستهاي ايفا ميكند. من دوست ندارم سازها را از يكديگر تفكيك كنم و جايگاه ويژهاي برايشان قائل شوم. به نظرم موسيقي گروه شمس را بايد گوش داد و بررسي كرد. چون موسيقي خاص خودش را دارد. نه موسيقي تنبور ما شبيه به چيزي است كه از قبل وجود داشته و نه موسيقي سنتي ما.
نقش ويولنسلها و علت دعوت اين نوازندگان ارمني چه بود؟
ببينيد اين ويولنسلها به هيچوجه نقش ملوديك نداشتند. در چند قسمت كه آوازهايي اجرا شد اين ويولنسلها در فضاسازي به ما كمك كردند. در واقع براي رنگآميزي پسزمينه در اركستر و ايجاد زمينه موردنظر از اين صداها استفاده شد.
امكان دارد بعد از تجربه آواز بخواهيد آن را به نسبت كمانچه پررنگتر كنيد؟
حتما موسيقي آوازي را جديتر دنبال خواهم كرد. ميخواهم بهعنوان خواننده در عرصه موسيقي حضور داشته باشم. البته كمانچه هم در زندگي موسيقايي من حضور خواهد داشت. يك خواننده با مخاطب ارتباط بيشتري برقرار ميكند تا نوازنده. به هر حال من توانايي خواندن آواز در كنار نوازندگي را دارم، پس بهتر است براي ديدهشدن از دريچه خوانندگي وارد شوم. شايد در ادامه، نوازندگي من هم مورد توجه قرار بگيرد. اين طبيعت جامعه است. نه فقط جامعه ايراني بلكه جامعه جهاني هم اينگونه ميانديشد.
خيلي جالب است كه در مجموع به نظر ميرسد گروه شمس ميل زيادي به جهاني شدن دارد؟
جهاني شدن و ديدهشدن و مطرحشدن هميشه مطلوب اهالي هنر بوده است و ما هم بهعنوان بخشي از جامعه هنري اين موضوع برايمان مطلوب است. در واقع اينگونه انديشيدن لازمه كار حرفهاي است و اگر كسي آن را رد ميكند به نوعي شكستهنفسي و فروتني بيش از حد است كه البته طبيعي است هر كسي اين نوع شكستهنفسي را متوجه ميشود. همه دوست دارند كارشان مطرح شود.
چرا اين كنسرت را در يك سالن- مثلا وزارت كشور- برگزار نكرديد.
اين سالن، سالن موسيقي نيست و آكوستيك ندارد.
مگر فضاي باز كاخ سعدآباد آكوستيك دارد كه شما آنجا را ترجيح داديد؟
نه، آنجا هم ندارد اما آكوستيك فضاي باز را بيشتر ميتوان كنترل كرد. علاوه بر آن طبيعت كاخ سعدآباد باعث ميشود آدم كيف كند وقتي ساز ميزند. حال آدم را خوب ميكند. چرا برويم در فضايي كه هيچ انگيزهاي در هنرمند و مخاطب بهوجود نميآورد.
در نشست مطبوعاتي پيدا بود خيلي نسبت به جريانات موجود در فضاي موسيقي كشور انتقاد داريد؟ دليلش چه بود؟
باور كنيد ما از جان مايه ميگذاريم. نه از حمايت بخشهاي دولتي برخورداريم نه حتي از حمايت بخشهاي خصوصي. هيچ تضميني براي اجراي موسيقي وجود ندارد. از كجا معلوم كه بتوان با ثبات به فعاليتهاي ادامه داد.
پس چرا با وجود چنين مشكل بزرگي به كار و موسيقي ادامه ميدهيد؟
به خاطر اينكه اگر اين كار را نكنيم موسيقي ميميرد در ضمن اين كار ما است.
يعني اگر شما به نوعي ديگر تامين شويد، موسيقي و اجراي كنسرت را رها نخواهيد كرد؟
نه به هيچوجه. امكان ندارد. اتفاقا اگر چنين اتفاقي بيفتد و من صد درصد تامين باشم، روي موسيقي بيشتر مايه ميگذارم. ما 80-70 درصد درآمدمان را براي بهتر برگزار شدن كنسرت خرج ميكنيم. كمتر كسي اين كار را ميكند كه بيايد و 20 ميليون براي دكور و 50 ميليون تومان براي فيلمبرداري خرج كند تا در نهايت يك اثر هنري بهوجود بيايد.
چقدر با پدر و تهمورث در بحث تفكر موسيقايي تفاوت داريد؟
فكر ميكنم 50، 60 درصدي باشد. تفاوت عقايد ما در عمل خيلي ناچيز است. امكان دارد در ورود به يك بحث، فكرها با هم فرق كند، اما در نهايت به تفاهم ميرسيم. نسبت به پدر اگر تفاوتي يا اختلافي وجود داشته باشد، بيشك خامي و ناپختگي من است.
و در نهايت كدام انديشه پايانبخش اين تفاوت و رسيدن به يكپارچگي است؟
در نهايت حرف پدر را گوش ميكنيم. به هر حال تلاش ميكنم ضمن رعايت بسياري از اصول هنري و اخلاقي بهتدريج به يك استقلال در تفكر، نوازندگي و آواز برسم.
در كمانچه و آواز به كداميك از مكاتب يا افراد گرايش داريد؟
در كمانچه شاگرد آقاي كامكار بودم و بيشك ردپاي هنري ايشان در ساز من وجود دارد اما فكر ميكنم در حال دستيابي به لحن شخصيتري هستم. در آواز هم به مكتب خانواده ناظري گرايش دارم.
به نظر شما حضور سماعگران تركيهاي چه تاثيري در موسيقي اجرا شده توسط گروه شما داشت؟
به نظرم فلسفه گروه شمس به فلسفه سماع صد درصد گره خورده است. اصلا وقتي شما به اسم گروه توجه كنيد، اين رابطه را ميفهميد. حال و هواي كارهاي ما مولانايي و شمسي است. در واقع حضور سماعگران تركيهاي در امتداد اهداف موسيقايي و فلسفي گروه شمس است. وگرنه نبودنشان لطمهاي به موسيقي ما نميزند.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
چهارشنبه 23 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دولت]
[مشاهده در: www.dolat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 212]
-
گوناگون
پربازدیدترینها