تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1865782625


گفتوگوي فارس با قادر طهماسبي شاعر انقلاب و سراينده «مثنوي شهادت
واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: گفتوگوي فارس با قادر طهماسبي شاعر انقلاب و سراينده «مثنوي شهادت»؛
شعر قبل از انقلاب به مسائل روز نمي پرداخت
خبرگزاري فارس: قادر طهماسبي گفت: فضاي شاعر و شعر در قبل از انقلاب فضاي ديگر و متفاوتي از امروز بود. افرادي بودند كه شعر مذهبي ميگفتند اما شعر آن جريان اصلي خود را بين مردم پيدا نكرده بود. شعرها معمولا به فضاهاي سياسي و اجتماعي و اقتصادي روز نميپرداخت.
قادر طهماسبي متخلص به «فريد» يكي از شاعراني است كه زمان انقلاب در اوج جواني قرار داشت و بعد از انقلاب و در دوران جنگ او را با شعر دفاع مقدس ميشناختند. او در ميانه به دنيا آمد اما اصفهان و تبريز و شيراز و مشهد و تهران شهرهاي مقصد بعدي او براي زندگي و تحصيل و تدريس بود. «عشق بيغروب»، «به رنگ خون»، «شكوفههاي فرياد»، «پري ستارهها»، «پري شدگان»، «ترينهها»، «پري بهانهها» از جمله كتابهاي اين شاعر توانمند است. به بهانه سيو دومين سال پيروزي انقلاب اسلامي با اين شاعر انقلاب درباره شعر انقلاب و مسائل بعد از آن به گفتوگو نشستيم:
** فضاي شعرخواني مذهبي و انقلابي قبل از انقلاب چگونه بود؟
فضاي شاعر و شعر در قبل از انقلاب فضاي ديگر و متفاوتي از امروز بود. افرادي بودند كه شعر مذهبي ميگفتند. اينها را يا مداحان تشكيل ميدادند يا كساني كه با مداحان نشست و برخواست ميكردند يعني شعر آن جريان اصلي خود را بين مردم پيدا نكرده بود. شعرها معمولا به فضاهاي سياسي و اجتماعي و اقتصادي روز نميپرداخت. شاعران به جريانهاي سياسي خيلي با احتياط ميپرداختند. گاهي اگر در شعر نكتهاي بود كه ميشد از آن برداشت حمله به رژيم را داشت، آن شاعر روز بعد توسط ساواك مورد تعقيب قرار ميگرفت كه بالاخره شعري كه گفته براي نظام ضرري دارد. عدهاي هم عاشقانهسرا بودند. سرودها هم آن زمان سرودي به معناي واقعي نبود نبود. چند سرود بود كه بنان خوانده بود و سرود شاهنشاهي و چند سرود مشابه. سرود به اين صورت امروزس نداشتيم.
مثلا در آثار بعد از سال 1300 از ملكالشعراء، پروين و شاعران ديگر، همه در چارچوب انقلاب مشروطيت و فضاي مختصر ملايمي كه بود يك سياست خيلي نرم را در شعرهايشان اعمال ميكردند. درباره مسائل اجتماعي هم خيلي نرم و بيخاصيت وارد شده بودند.
درست است كه مثلا پروين در مناظرههاش از تاج و شاه صحبت ميكنه اما به اين صورت نيست كه جامعه را تكان بدهد. مثلا ميگفت شاهان گذشته چنين بودند و الان نيستند. تا زماني كه ميرسيم به انقلاب. در اين زمان عدهاي از شاعران در چارچوب آرمانهاي مليگرايي شعر ميسرودند كه آن هم حمله به نظام نبود.
** حتي سالهاي نزديك به انقلاب هم شاعران در لفافه شعر ميگفتند؟
بله شاعران صريح شعر نميگفتند. مثلا قبل از انقلاب من در جلسه كاخ جوان كه عليرضا طبا آن را تدارك ديده بود، شركت كردم. ميگفتند شاعران حاضر در اين جلسه، شاعران مبارز هستند. اما آنها آسمان و ريسمان را به هم دوخته بودند تا از يك چيز ظاهري در شعر معناي انقلاب را بفهمانند. مثلا در شعر از گنجشك يا گربه گفته بودند و استنباط ميكردند كه اين يعني منظورش حمله به نظام شاهنشاهي است. مثلا در شعر فلان شاعر مردم گنجشك و نظام گربه است. منتها عدهاي از شاعران چپيهم بودند كه جسورانهتر شعر ميگفتند اما اين شعر بين مردم نبود كه حركت به وجود بياورد. مردم از كمونيستها بيزار بودند و تحويلشان نميگرفتند. هر چند اينها هم نقشي در مبارزه داشتند اما حركت مردمي چيز ديگري است.
* قبل از انقلاب اعلاميه و كتاب در اصفهان پخش ميكردم
مثلا در سال 56 يك نفر در تظاهرات كشته شده بود و اين شهادت هزاران سؤال را براي مردم به وجود ميآورد كه چرا او را كشتتند و آرام آرام بستري كه امام آماده كرده بودند فراهم شد. اما فضا آن قدر بسته بود كه اگر از كسي به اسم خميني صحبت ميشد؛ بايد خيلي آهسته حرف ميزدند اگر به خمين يك "ي " اضافه ميشد و كسي ميفهميد رهايي از ساواك مشكل بود.
ما هم در آن سالها با دوستان جلسه ميگذاشتيم و كتاب و اعلاميه پخش ميكردم تا اينكه «نامهاي از سوي امام موسوي» به دستمان رسيد كه اين همان كتاب حكومت اسلامي حضرت امام بود و براي اينكه كتاب را شناسايي نكنند اسم روي كتاب را نامهاي از امام موسوي گذاشته بودند.
اين كتاب در دانشگاه اصفهان به دست يكي از استادان دانشگاه كه صنيعزاده نام داشت، شبانه تكثير ميشد. كتابهاي شريعتي هم از جمله كتابهايي بود كه پخش ميكرديم.
يك نوار سال 56 به دستمان رسيد. گوش داديم كه يكي مجتهدان در مسجد اعظم قم گريه كرده بود كه ما مگر از نظام چه ميخواهيم جز اجراي قانون اساسي. از آن طرف اعلاميهاي از امام به دستمان رسيد كه ما اين رژيم را نميخواهيم. اينجا ما با بچهها را جلسه گذاشتيم كه آيا تاريخ نخوانديد؟ و از هم پرسيديم كه تا الان كدام شاه ظالم نبوده و تا كي اين وضع ادامه پيدا ميكند؟
** آن زمان شعر براي مبارزه با رژيم نميگفتيد؟
چرا اما من هم مثل بقيه در لفافه شعر ميگفتم. مثلا در سال 55 شعري در كاخ جوانان خواندم كه اين طور شروع ميشد:
«زمان، زمان دليران رفته از ياد است/ زمان زمان فغانهاي سبز بيدار است
در همين غزل آمده بود:
هنوز اگر سخني ميرود ز آزادي / همان حديث مكرر ز سرو آزاد است
بريده رشته الفت ز جان شيرينش / فريد اگر امشب هم نواي فرهاد است
اتفاقا به خاطر همين شعر كه در كاخ جوانان خواندم. بعداز جلسه 2 نفر دنبالم افتادند كه اين شعر را به ما بدهيد. گفتم شعر را يادم رفته است. گفتند مگر ميشود چند بيت از اين شعر را يادت نباشد. كاغذ و قلم آورد كه بنويسم. پرسيدم ساواكي هستيد؟
** به همين صراحت پرسيديد؟
بله من آن زمان خيلي جسور بودم. يادم ميآيد زماني كه دانشآموز بودم به رئيس آموزش و پرورش كه ساواكي بود يك سيلي زده بودم و در رفته بودم. حالا اسم عوض كردنها و در رفتنها بماند. خلاصه از آن دو پرسيدم ساواكي هستيد؟ گفتند اين چه حرفي است و چرا ساواك بايد دنبال شعر بيايد؟ باز اصرار كردند و گفتند شعر را بنويس. اتفاقا 3 بيت خيلي محكمش را هم ميخواستند. هر چه گفتند بنويس ننوشتم و از آنجا تحت تعقيب قرار گرفتم. يك بار هم به انجمن ايران آمريكا دعوت شدم. يك تعدادي از شاعران دعوت عمومي ميفرستادند گاهي هم با اصرار ميخواستند برويم. خيلي از دوستان ما در ساواك و دادگستري بودند و من تا آن زمان نميدانستند به اصرار مرا بردند و آنجا اين شعر را خواندم:
نه غوك بركه سردم نه مرغ جنگل دورم/ نهنگ عرصه موجم عقاب قله نورم
در بيت آخر هم گفته بودم: به شرح نور سفر ميكنم به پاي شهامت / چه غم كه لشكر ظلمت گرفته پاي عبورم
*كاردار آمريكا گفت شعرت را برايم بنويس اعتنا نكردم
اين شعر را كه خواندم آن هم در آن فضاي چپي. كاردار آمريكا هم در مراسم شركت كرده بود. حاضران خيلي براي من كف زدند و گفتند دوباره بخوان. لحن شعر و قدرت صدايم دست به دست هم داده بود و جمعيت را به شدت تحت تاثير قرار داد. بعد كه شعر خواندنم تمام شد كاردار آمريكا آمد گفت شعر را بنويس ميخواهيم توي بولتن بزنيم. اعتنا نكردم. دوباره رفت و آمد و گفت بنويس. چند بار ديگر هم خواستهاش را تكرار كرد و باز اعتنا نكردم و گفتم شعر يادم نيست و از مجلس خارج شدم.
من كه خارج شدم يكي از آشنايان دنبالم آمد و مرا كشان كشان برد خانه خودش كه آن شب باهم باشيم. به خانهاش رفتم. اما اوضاع خانه خيلي عجيب بود. خانه خالي بود. هي اصرار كه شعر امشبت را بخوان. اما ناگهان ديدم 2 نفر توي حياط آمدند و پشت خانه رفتند. پرسيدم كسي آمد؟ كي بود؟ به اوضاع مشكوك شدم كه چه طور در اين خانه كه قرار بود خانه خالي باشد، اين دو نفر آن هم به اين صورت آمدهاند. هر چه اصرار كرد بالاخره نخواندم و برگشتم خانه. از آنجا تحت تعقيب بودم تا بفهمند من به چه گروهي وابسته هستم. در صورتي كه من به گروهي وابسته نبودم من با مردم بودم. حقيقتا گروهي را نميشناختم. سنم هم اقتضاد نميكرد. اما ظلمها را ميديدم. حرفهاي امام را ميشنيديم. گروهها خيلي مخفيكار ميكردند. اينها تا زماني بود كه نوار آن مجتهد تبريزي را شنيدم و بادوستان درباره حركت امام و كتابش صحبت كرديم. اينجا بود كه برگشتم تبريز. به زادگاهم و فاميل را كه 30 - 40 نفري ميشدند جمع كردم و گفتم ميخواهم صحبت كنم. ميخواهم داستان بگويم. همه كنجكاو شدند. گفتم اسلام من تا حالا اسلام شناسنامهاي بود. ميخواهم با اجازه همه مقلد امام باشم و توصيه ميكنم تا دير نشده همه به اين جريان بپيوندند. برادرم گفتم چه طور جرأت ميكني؟ نميترسي كه شايد من تو را لو بدهم. گفتم هر كاري ميخواهي بكن.
** اولين شعر صريحي كه درباره امام و انقلاب گفتيد چه بود؟
براي من در سال 57 و بعد از مشكلاتي پيش آمد كه نتوانستم شعر صريحي بگويم. اما توي راهپيماييها براي مردم شعارهايي ميگفتم و به سر دسته ميرسانديم و مردم تكرار ميكردند.
** شعارها يادتان ميآيد؟
زياد نه. شعرها و شعارها را ضبط نكردم. ساواك هم خيلي روي من حساس شده بود. كتاب دست دوستان داشتم. توزيع كننده كتاب و اعلاميه بين بچهها بودم. مشكلات شخصي برام پيش آمده بود. آن زمان شعرهاي پراكنده گفتم اما ثبت نكردم. من دفترهاي آغاز انقلاب و خاطراتم را در كرج نگه ميداشتم كه همه آتش گرفت. اما شعر را از سال 61 به صورت جدي شروع كردم. من قبل از آن زمان به عكاسي روي آورده بودم. اما يك روز بلند شدم ديدم اطرافم هم لاله روييده و بايد وقايع را به صورت عريان ببينم و دوربين را كنار انداختم. خيلي فكر كردم چه كاري ميتوانم بكنم كه موثر باشد. همه اينها من را تا سال 61 مشغول كرد تا سال 61 به جريان شعري پيوستم. «مركب بيسوار» سومين شعرم بود.
** پس در اين موقع وارد شعر جنگ شديد تا شعر انقلاب؟
بله البته با خاطراتي كه داشتم شناسنامهاي براي انقلاب نوشتم كه در شعر پرنوشت پوپك خبرنگار من شناسنامهاي براي انقلاب آوردهام و سعي كردم اين شناسنامه درست باشد.
** اين شناسنامه انقلاب شامل چه مقطع زماني ميبود؟
اين شناسنامه از شروع انقلاب است تا امروز كه در آن هستيم.
* يكي از شعرا گفته بود قطعنامه امضا شد و فريد هم مرد
*بعد از جنگ چه كرديد؟
دوستان معتقد بودندكه بايد كار فرهنگي بكنيم. يادم ميآيد بعد از پايان جنگ يكي از شعرا گفته بود قطعنامه امضا شد و فريد هم مرد. اين مسئله براي من خيلي گران تمام شد. دوستي كه امين بود به اين فرد گفته بود چرا ميگويي فريد مرد؟ او هم جواب داده بود فريد شاعر جنگ بود و جنگ هم تمام شد و جزو بحث شده بود. يعني من و نسل من تمام شديم. و همه اين بغضها در صورتي بود كه بعد از جنگ در برنامههاي دفاع مقدس كمترين دعوت از من شد. به اين عنوان كه فريد را دعوت كردهايم موضوع را از سر خودشان باز ميكردند در حالي كه مرا دعوت نكرده بودند. البته من نيازي به اين دعوتها ندارم. من زماني پس از جنگ احساس كردم مسئله شهادت زير سؤال رفته است، شعر مثنوي شهادت را سرودم كه با اين بيت شروع ميشد: سبك بالان خراميدند و رفتند/ مرا بيچاره ناميدند و رفتند
يا شعر مركب بيسوار من آن قدر بين شهدا و مردم جا افتاد كه در وصيتنامه خيلي از شهدا آمده بود اين چند بيت را روي مزار ما بنويسيد. خيلي از ابيات آن شعر را در نمازهانهها زدند يا روي ديوارها در جبهه اين بيت را از من نوشته بودند:
از مدافعه بيفتح برنميگرديم/ مگر كه مركب ما بيسوار برگردد
خيلها گفتند جنگ تمام شد و راحت شديم اما از نظر من جنگ شروع شده بود. يادم هست يك بار گفتم جنگ ما قسمت آسانش بود كه تمام شد تازه الان دارد جنگ شروع ميشود. آن هم در بخش فرهنگي.اما با كمال تعجب ميديدم كه مسئولان هم بعد از جنگ حركتشان درست نبود. مسئولان سالهاي 70 انگار عدالت و فقرزدايي را فراموش كرده بودند.
يادم است اولين شعر عدالت خواهي را كه خواندم اي عاشقان من بچههاي بيپناه من بود.
** با اين شعرها چه طور برخورد شد؟
در دانشگاهها برخورد بسيار خوب بود و در دانشگاهها در 50 همايش اين شعر را خواندم. اين شعر پرچم بچهها شده بود و اين در چند قسمت است و بيعدالتي را عنوان كردهام و اين حرفهاي همان روز بود.
** منظورتان اين است كه بعد از انقلاب و جنگ حركت خودجوش بين مردم و شاعران به وجود آمد و اما مسئولان فرهنگي درست عكس اين جريان حركت ميكردند؟
بله مردم آگاه هستند مردم سالها مشغول جنگ بودند بعد از جنگ جبهه ديگري وجود آمد كه اصلا فكرش را هم نميكردند. نميتوانستند باور كنند. ميگفتند اين حركتي كه از مسئولان نقل ميكنيد شايعه است و خودشان را قانع ميكردند. سلاح هم از دست ما افتاده بود و نميتوانستيم دفاع كنيم. عدهاي از شعرايي كه واقعا در جنگ با ما بودند از ما فاصله گرفتند. بوي ميز و نان شنيدند. تغيير كردند. نميگويم آدم مقدسي هستم. اما افرادي مثل من در حاشيه ماندند. تنها ماندم. و بعد تنها چيزي كه براي اولين بار بهش متوسل شدم امام بود. اهميتي نميدهم كه به من بگويند خرافاتي اما امام در خواب به من دستور داد. دو شب پياپي امام به خواب من آمد. گفت مگر نميبيني وضع را مگر نميبيني ارزش شهادت در حال از بين رفتن است؟
در شب دوم به امام گفتم من مشكلات زيادي دارم چه طور حركت كنم؟ گفت بلند شو و بسمالله بگو و همين كه از خواب بيدار شدم مثنوي شهادت را سرودم. سال 71 بود كه «سبك باران خراميدند و رفتند مرا بيچاره ناميدند و رفتند» را همان شب سرودم.
اين شعر چند سال شعر ايران تحت تأثير قرار داد. من اين را در دانشگاه تربيت مدرس خوانده بودم. شهيد آويني آن را چاپ كرده بود و آقاي آهنگران هم آن را ديده و خوانده بود. البته من را در جريان قرار نداده بودند من در همين حد كه شعر بين مردم رفت برايم مهم بود.
شعر «آي مردم من» حرفهاي سال 69 بود. من اين شعر را حضور مقام رهبري خواندم ايشان خيلي استقبال كردند تا رسيديم به اين سالها و مجبور شدم حركتم را به تنهايي ادامه دهم.
*بعضي از شاعران ما اگر حكومت حضرت علي (ع) بودند به حكومت او هم حمله ميكردند.
** يعني چه؟
يعني تنها ماندم. مثلا در اين اغتشاشات انگار شاعر را آفريدهاند دائما نق بزند.حتي اگر يك راه راست هم ببيند باز به حكومت درست هم حمله كند. فكر ميكنم بعضي از شاعران ما اگر حكومت حضرت علي (ع) بودند به حكومت او هم حمله ميكردند. انگار خشت و گلشان را از نق زدند آفريدند يعني تشخيص ندارند. الان امكاناتي در اختيار من نيست من هم كارهاي نيستم كه انگ شاعر حكومتي به من ميزنند. همه هزينه دفتر و كارهايم را خودم ميدهم. البته نميخواهم هم چيزي از من بماند جز شعرها و دست نوشتههايم.
من تازه شروع كردهام و اين راه را ادامه ميدهم. من در 3 محور كار كردهام: محور اول شهادتطلبي است كسي نميتواند ادعا بكند قبل از من از بين شاعران كسي به شهادت اين قدر پرداخته است.
* گفتند شعر شهادت را پخش نميكنيم چون داغ خانواده شهدا تازه ميشود
در آرشيو تلويزيون برنامه «ارزش شهادت» من هست كه البته آن سال يعني سال 70 پخش نكردند. ببينيد ديدگاه چه طور بود. يكي از دوستان يعني آقاي فراستپور به من اصرار كرد كه براي برنامه شعر بخوانم. قبول نكردم و گفتم از فيلتر صدا و سيما رد نميشود. چون سر آن سازمان معلوم بود. بازهم اصرار كرد كه چه ربطي دارد و تو براي شهادت ميخواني و برادر من هم شهيد است. بعد مصاحبه و شعرخواني ترتيب دادند. اتفاقا براي دهه فجر فيلمبرداري شد. اما اين برنامه را پخش نكردند پرسيدم چي شد؟ اول مدتي خودش را از من پنهان ميكرد بعد از مدتي گفت والا گفتند تازه جنگ تمام شده و خانواده شهدا با خواندن شعر شهادت داغشان تازه ميشود. همانجا بود كه من شعر «آي مردم آن طرف را بنگريد قله دور هدف را بنگريد» را سرودم.
** الان وضعيت چه طور است؟
الان هم متأسفانه به نقطهاي رسيديم كه خجالت ميكشم آن را تشريح كنم. از شاعران حوادث چه كسي در اغتشاشات از انقلاب دفاع كرد؟ وقتي حركتي به وجود ميآيد نبايد شاعران آن كشور واكنش نشان دهند؟ نبايد در رأس قرار بگيرند و مردم را بيدار كنند؟ به اين راه اعتقاد نداشتند؟ درباره حركت مردم مصر و تونس ما چه بگوييم آنها حسرت موقعيت ما را ميخورند تأثير حركت ما آنها را بيدار كرده است. اگر امروز من بياييم اين حكومت را كه الحمدالله دوران سياه گذشته را از بين برده و آمده كار را انجام دهد را ضعيف كنم و بگويم اگر من شعري در دفاع از نظامي بگويم كه همه دوستان من برايش پرپر شدهاند شاعر حكومتي و دولتي شدهام؟ اين چه حكومتي است؟ حكومت خدا است. يعني من بنده خدا شدهام. ما به بندگي خدا افتخار ميكنم. اين مسائلي است كه امروز من را اذيت ميكند اعلام كردم دوستان به من بپيوندند. كسي نيست همه به خودشان مشغول هستند. زماني اينها يك شالمه سبز به سرشان بستند و حالا خجالت ميكشند برگردند. خب حالا كه فهميديد اشتباه شده به طرف انقلاب برگرديد اين شهامت را داشته باشيد.
** چرا شهامت بازگشت ندارند؟
به والله، به خون شهدا، در مراسم شعرخواني امسال در محضر رهبر انقلاب من قصد شركت در مراسم را نداشتم. بيمار بودم. اما در خواب من دستور دادند كه برو بيت رهبري و شعرت را بخوان. رفتم و شعر و فتنه را خواندم.
«ز چشم بسته هلا مهر خواب را برداريد/ ز دفع فتنه قدم با شتاب برداريد.» كه وقتي شعر را خدمت مقام رهبري خواندم و مورد تشويق ايشان قرار گرفتم. من يك شاعر آزاد و آزادهام. يعني با خيليها از اين شاعر سبزها بادمجان دور قابچين بودند دور اين وزير و آن معاون وزير ميچرخيدند تا به مقامي برسند. من كه سالها كمترين توقع را داشتم. خانهاي داشتم الان از خانه به خانه آوارهام. من الان حس ميكنم كه وقت دارد ميگذرد و بايد كاري براي انقلاب بكنم. داشتند سكولاريسم مذهبي در شعر را پي ميريختند كه خدا بساطش را به هم ريخت.
** سكولاريسم مذهبي در شعر چه معني ميدهد؟
يعني براي ائمه شعر ميگفتند اما جريان را به جريان انقلاب پيوند نميزنند. با انقلاب مخالف هستند اما اين چه شعر مذهبي است؟ اگر اين راه دنبال راه ائمه نيست پس ما باختهايم پس هزارتا از دوستانم پرپر شدند، همه راهشان كج بود. پس همه خانواده شهدا باختهاند؟ اين همه امدادهاي عيني و غيبي امروز خداوند را نميبينند؟ تا توطئهاي ميخواهد بر عليه مملكت شود خدا بساطشان را برميچيند چه طور ديگر خدا عريان و آشكار قدرت و حمايتش را نشان دهد تا اينها بفهمند؟ شاعر بايد بالاخره بايد روح سيالي داشته باشد و آنچه ديگران نميدانند را جلوتر از ديگران بفهمند. دو ماه پيش حالتي به من دست داد و شعري در خطاب به جوانان عرب سرودم. الان بعد از دو ماه اين حركت به وجود آمده است. اين يعني روح من سيال است. باور كنيد شعري در يك حالتي را ميگويم بعدا وقتي سردرگم ميشود خودم به شعرم رجوع ميكنم و راهم را پيدا ميكنم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 248]
-
گوناگون
پربازدیدترینها