واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: عصرانهاي به صرف شعر
ادبيات- عباس تربن:
عصر يكي از همين روزهاي داغ تابستان بود انگار. «انگار» كه نه؛ حتماً! شاهدش غيبت بچهگربههاي ساكن حياط روزنامه؛ كه حالا حتماً جايي زير ماشينهاي پاركشده در حياط، لم داده بودند.
ساعت سهونيم، ده نفر از اعضاي تيم شعر دوچرخه دور هم جمع شده بودند تا شعرخواني و نقد و بحثي ديگر را از سر بگيرند. به ترتيب حروف الفبا: شقايق بهرامي، فرشته پيرعلي، سحر ديانتي، ياسمن رضاييان، فرشته سليماني، الهه صابر (و دوستش)، مريم عرفانيان، امير معيني، مهديه موسيزاده و نيلوفر نيكبنياد.
نيم ساعت به صحبتهاي مقدماتي گذشت تا مهمان وقتشناس جلسه از راه رسيد: بهروز ياسمي. اگر اهل شعر باشيد حتماً او را با مجموعه شعرها (همان گناه هميشه و گزينه ادبيات معاصر) و غزلهاي زيبايش ميشناسيد؛ و البته با اين مثنوي صميمي و دلنشين:
«اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم
چند وقت است كه هر شب به تو ميانديشم
به تو، آري! به تو يعني به همان منظر دور
به همان سبز صميمي به همان باغ بلور...»
به نظر من كه در همه جلسههاي تيم شعر حضور داشتهام، اين جلسه، يكي از پربارترينها از آب درآمد. دليلش حتماً تسلط كارشناس جلسه بر مباحث شعري و نقد شعر بود كه با مهرباني دعوت دوچرخه را پذيرفت و در جمع نوجوانان شاعر دوچرخهاي حاضر شد. نوجواناني كه به عقيده او هركدام با ويژگيهاي شعرهايشان، متناسب با دنيا، روحيات، ديدگاه و تجربههاي خود، تعريف شخصياي از شعر ارائه كردند.
بهروز ياسمي، شاعر و منتقد - عكسها از ساناز رفيعي
در ادامه، گزيده شعرهاي خوانده شده در جلسه را به همراه خلاصه نظرهاي كارشناس جلسه ميخوانيد. البته هم نوجوانان بيشتري شعر خواندند، هم درباره شعرهاي هم، نظرهاي ارزندهاي دادند كه متاسفانه به دليل محدوديت جا، به چاپ همينها قناعت كردهايم!
***
[بينام]/ فرشته سليماني
سرفرصت/ بايد دستي بكشم/ به سروروي باغچه/ دو سه تا پروانه/ گنجشك/ و كمي باران هم/ اگر بيايد/ يك جشن حسابي/ به افتخار چنار خسته/ شمشادهاي غمگين/ و بوتههاي به ندرت گل/ سر فرصت/ بايد از دل باغچه دربياورم/ علفهاي قهر را/ آنوقت دوباره غافلگير ميشوم/ با همان گلهاي اتفاقي/ در درز ديوار/ اطراف پنجره/ يا گوشۀ حصار؟
ياسمي: هرگز از اولين كلمهاي كه به ذهنتان ميرسد، براي بيان حرفتان استفاده نكنيد. يكي از وظيفههاي مهم شاعر در هنگام خلق اثر هنري، واژهيابي است. شاعر، واژۀ متناسب با مفهوم و حس خود را جستوجو ميكند تا احساس ها و انديشه خود را تمام و كمال منتقل كند. سطر «بايد از دل باغچه دربياورم» به شكل شاعرانهاي مصداق عيني پيدا كرده است؛ اما آوردن «قهر» در كنار «علفها» از قوت شعر كم كرده است. گاهي شاعر، شعري ميگويد كه پر از ظرافت، ضربالمثل، خيال، تصوير و... است، ولي معادل بيروني ندارد، يا اگر داشته باشد، خيلي اغراقآميز است. در اينجا هم «قهر» چنين تاثير بدي ميگذارد. «علف» در اينجا واقعي و عيني است، ولي حضور «قهر» در كنار آن، موجب انتزاعي شدن شعر ميشود.
مشكوك/ نيلوفر نيكبنياد
نگاهها صادقاند/ چهطور؟/ وقتي تا دنيا دنياست/ كاسۀ چشمها جاي ميگيرند/ زير نيمكاسۀ پلكها.
ياسمي: هر شعر بايد به نوعي مرز خود را با نثر مشخص كند. هركدام از شما ممكن است به شكل منحصر به فرد و خاص خودتان اين مرز را تعيين كنيد. در واقع بر اساس هر شعر ميتوان مشخص كرد كه با چه فاكتوري از نثر فاصله گرفته. در آخر شعر، تصويري كه از «كاسۀ چشمها زير نيمكاسۀ پلكها»، از پلك و چشم در ذهن مخاطب ايجاد ميشود -ضمن يادآوري ضرب المثل «كاسهاي زير نيمكاسه است»- چيزي را به ذهن مخاطب منتقل ميكند. چيزي كه هم روشن است و هم نيست. يعني تاريكروشني كه بازي شاعرانهاي در خود دارد.
از راست به چپ: شقايق بهرامي، فرشته پيرعلي و مريم عرفانيان
پاييز/ مهديه موسيزاده
كبوتر جان چرا اينجا نماندي؟/ و شعر تلخ دوري را تو خواندي؟/ تو رفتي، آسمان، تنهاترين شد/ زمين هم ساكت و سرد و غمين شد/ به دور شمع دوري، شاپرك سوخت/ و چشمش را به راه قاصدك دوخت/ و بيتو قاصدك هم بيتپش ماند/ خبر هم تا ابد در سينهاش ماند/ تمام خاطراتم بينشان شد/ و چشمانم دچار يك خزان شد/ تمام دلخوشيها را زمان برد/ دلم هم مثل يك گلدان ترك خورد/ و دلتنگي به من بسيار بد كرد/ تمام لحظههايم را لگد كرد/ نفسهايم چه آرام و صبورند/ نميدانم، مگر از قصه دورند؟/ ولي آنها به فكر رفتن هستند/ و شايد زندگي را هم شكستند/ و يك شب بيصدا از جا پريدند/ به سوي رد پروازت دويدند
ياسمي: در شعر كلاسيك، اصول و قواعد از فرط تكرار براي همه آشنايند. به همين دليل افرادي كه درك شاعرانهاي هم از شعر ندارند، ميتوانند متوجه ضعف يك شعر كلاسيك بشوند؛ بر خلاف شعر سپيد كه معيارهاي زيباييشناسي ناشناختهاي دارد. نوجوانان حاضر در جلسه، به درستي به بعضي از ضعفهاي اين شعر مثل عدم ارتباط بعضي مصراعها، زائدبودن «تو» در «تو خواندي» يا «غمين» كه شكلي غيرامروزي دارد و... اشاره كردند. اما مصرعهايي مثل «تمام لحظههايم را لگد كرد» زيبايند و زبان پالوده و شسته و رفتهاي دارند.
سه شعر بينام]/ امير معيني
* دستانم كثيف/ سازم لال
* زندگان: كلاغها و كاجها/ باران/ سنگها را ميشويد
* كلاغي در آسمان/ كلاغي بر آنتن/ كلاغي پشت ميز كار
امير معيني
ياسمي: ايجاز، به قوت شعر اضافه ميكند، اما گاهي پاكشدنهاي بيش ازحد متن، موجب سردرگمي مخاطب ميشود و سفيدي شعر، چيزي به او نميدهد. ممكن است شما يك كلمه بنويسيد و اسمش را با تسامح بگذاريد شعر! مثل شعر اولي كه خوانده شد و هزار جور برداشت از آن بكنيد. برداشتهايي كه ممكن است خود شاعر هم از شنيدنشان خندهاش بگيرد. بههرحال اينطور پاكشدنها، گاهي سرپوشي ميشود بر ضعف شاعر. البته در اين مورد خاص، با چند شعر بعدياي كه خوانده شد، متوجه شديم كه شاعر از شعر آگاهي دارد و ضمن مطالعههاي شعري، استعداد بالقوهاي هم در سرودن دارد.
[بينام]/ شقايق بهرامي
واقعيت است اين/ كه برهنه روبهرويم ايستاده/ چشمانش حتماً عريانتر شدهاند/ كه ميترسم/ خيره نگاهش كنم/ تنم كه ميلرزد/ لباسهايم ميريزد/ برهنه ميشوم/ عرياني در برابر حقيقت عريان/ نه، در توانم نيست/ بيا با چند تكه خيال/ هيبتي بر اين لباس ترسناك بپوشان
ياسمي: ذهن شاعر بايد به سمت ايجاز برود و به صورت خودكار، زوايد را حذف كند. هرچه كه شاعر در استفاده از واژه خسّت به خرج بدهد، موفقتر است. انسان امروز با آپارتمان، ساندويچ و... سروكار دارد، شعر هم به همين نسبت بايد به سمت فشردگي و عصاره شدن پيش برود. شاعر، بزرگ ترين احساسات و عواطف را در كمترين واژگان به مخاطب القا ميكند و هنر شعر هم همين است. درست به عكس نثر كه نويسنده، مرتب توضيح مي دهد، تفسير ميكند و صفتهاي مشابه ميآورد. در اين شعر هم سطرهايي مثل «واقعيت است اين» يا «نه، در توانم نيست» اضافي است و ميتواند حذف شود.
سختتر از سؤال/ ياسمن رضاييان
يك مني/ خسته و صبور/ مات و غمزده/ گوشۀ اتاق خود نشسته است/ شايد از هزار چيز/ شايد از خودش شكسته است/ آنطرفتر از اتاق/ شنبه مثل آدمي است/ دستهاي استخوانياش/ جمع ميكند/ آنهمه لباس عشق و خستگي/ ميگذاردش درون كولهاش...
ياسمن رضاييان
ياسمي: قالب «نيمايي» قالب مظلومي است. از يك طرف، فداي جهل متعصبين شعر سنتي شده و از طرف ديگر، فداي تفريط روشنفكراني كه اين قالب را برنميتابند، ولي اين قالب به چند دليل داراي اهميت است. هم محدوديتهاي قالب كلاسيك را ندارد، هم شاعر را از پريشانگويي و آشفتگي ذهني دور ميكند و نوعي انضباط ذهني و زباني به شعر ميدهد. اما درباره شعري كه خوانده شد، فكر ميكنم بهتر بود كوتاهتر از اين باشد. بهخصوص كه كل شعر يك نواخت بود و فراز و فرود خاصي هم نداشت. اگر شاعر فكر ميكند كه سه سطر شبيه به هم دارد، بايد حتماً دو سطر عاديتر را حذف كند.
تاريخ درج: 15 مرداد 1387 ساعت 12:47 تاريخ تاييد: 22 مرداد 1387 ساعت 10:11 تاريخ به روز رساني: 22 مرداد 1387 ساعت 10:11
سه شنبه 22 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 455]