واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: پسر جوان داشت برای فارغالتحصیلی از کالج آماده میشد. ماهها بود که برای جشن فارغالتحصیلی و دریافت هدیه آن روز در تب و تاب به سر میبرد. فکر داشتن آن ماشین اسپرت زیبا که از پشت ویترین بنگاه کاملا مشخص بود دست از سرش برنمیداشت. از آنجایی که مطمئن بود پدر از آنچنان بضاعت مالی برخوردار است که بتواند آنرا به وی هدیه دهد از قبل خود را مالک بیچون و چرای آن میدید! پس با شجاعت و جسارت ماجرا را با پدر درمیان گذاشت.
همانطور که روز جشن نزدیک میشد، پسر جوان نیز بیشتر از پیش منتظر اشاره پدر برای خرید ماشین به سر میبرد. سرانجام صبح روز فارغالتحصیلی پدر وی را به اتاق مطالعه خویش فراخواند. پدر از داشتن چنین پسری به خود میبالید. عشق و امتنان خود را به وی یادآوری کرد و از وی به خاطر تلاش شبانهروزی برای کسب چنین مدرک علمی تشکر کرد بعد هم جعبه زیبایی را به رسم هدیه به وی تقدیم کرد! پسر کنجکاو و ناامید بسته را باز کرد و در کمال تعجب و ناباوری یک جلد انجیل چرمی بسیار زیبا و نفیس را دید که نام پسر به نحو زیبا و هنرمندانهای با خطوط طلایی روی آن مزین شده بود. جوان با دیدن چنین هدیهای از فرط عصبانیت برخاست و رو به پدر با لحن مغرضانه و خشونتآمیزی گفت:« با داشتن چنین ثروت عظیمی به من انجیل هدیه کردی؟» و با خشم و ناراحتی انجیل را همانجا گذاشت و خانه را ترک کرد.
سالها گذشت و مرد جوان کار و کاسبی خوبی بهم زد و زندگی مرفهی دست و پا کرد اما این خانه زیبا و خانواده خوب و کار عالی هم نتوانست وی را از فکر پدر دور کند. دقیقا از آن روز تلخ تا به حال پدر را ندیده بود. روزی پیش خود فکر کرد الان چقدر پدرش تنها و پیر و غصهدار است. به همین جهت تصمیم گرفت به ملاقات وی برود. هنوز برنامه سفر خود را مرتب نکرده بود که تلگرافی دریافت کرد مبنی بر اینکه پدرش فوت کرده و همه مایملک منقول و غیر منقول خود را به وی بخشیده، حال لازم است که به آنجا مراجعه کند و اسناد دولتی این نقل و انتقال را تنظیم کند.
وقتی به خانه پدری رسید موجی از غم و پشیمانی به قلب وی هجوم آورد، بناگاه دلش از هر وقت دیگری بیشتر برای پدر تنگ شد. همانطور که داشت در میان خرت و پرتها و کاغذهای پدر جستجو میکرد چشمش به همان انجیل قدیمی افتاد. با چشمی گریان آن را برداشت، به مجردی که آنرا باز کرد کلیدی به زمین افتاد؛ وقتی خم شد تا آنرا بردارد متوجه شد که برچسب کوچکی به نام همان بنگاه ماشین به کلید زده شد که در آن تاریخ دقیق روز فارغالتحصیلی وی ثبت شده و زیر آن نوشته شده «نقدا پرداخت شد!»
براستی چندبار در زندگی خود چنین برکتهای معنوی را از دست دادهایم چون همه چیز طوری که ما انتظار داشتیم بوقوع نپیوسته؟ چند بار چنین موهبتهایی را از دست دادیم و نخواستیم باور کنیم که این خواست یا دعای ماست که اجابت شده البته اگر بهتر به قضیه نگا کنیم.
از امروز من به آنسوی مسائل و اتفاقات بدیهی و آشکار مینگرم و اجازه میدهم معجزه در زندگی من نیز رخ دهد!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 74]