واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: توپ هاي بلوم فلد و رمان ايراني
علي شروقي
«آنچه مي بيند بيشتر به جادو مي ماند. دو توپ سلولزي سفيد با راه راه آبي در كنار هم روي كف پوش اتاق بالا و پايين مي پرند.»
از قصه بلوم فلد، عزب ميانسال
شكل رمان ايراني، شكل گسست است. همان طور كه شكل رمان در مفهوم كلي و جهاني آن. رمان ايراني هم با گسست از انواع ادبي متعلق به دوره پيش از ظهور رمان مشخص و تعريف مي شود. انواع ادبي كلاسيك، منطق وجودي خود را از ساخت هاي كهن حاكم بر انديشه ايراني مي گرفتند كه ساخت هايي مركزگرا و بيشتر شكل گرفته حول محور تقدير بودند. سرنوشت قهرمان حكايت هاي منظوم و منثور كهن از پيش مشخص بود و تكليفش روشن. همزمان با تولد قهرمان، طالع بينان سرنوشت اش را پيش بيني مي كردند و در طول ماجرا اگر حادثه يي مي خواست مانع تحقق اين سرنوشت شود، انواع سحر و جادو و عوامل ماوراءالطبيعي به كمك قهرمان مي آمدند بنابراين در سطحي ديگر، ماجرا گاه ماجراي نبرد ديوها و فرشتگان هم بود و نبرد خير و شر البته با اين اطمينان براي خواننده و خود قهرمان نيك، كه سرانجام خير پيروز خواهد شد. سفر قهرمانان افسانه هاي كهن، به قول لوكاچ، سفري است پرماجرا اما بي خطر. چون اين قهرمانان و آنچه از سر مي گذرانند زير سايه و سيطره يك معناي مشخص و تثبيت شده وحدت يافته اند و كوركورانه به سمت آن معنا پيش مي روند. گرد قهرمان و حوادث پيرامونش را هاله يي از تمثيل و اسطوره فرا گرفته است؛ اين هاله، بين متن كهن و واقعيت بيرون، به ويژه واقعيت اجتماعي فاصله مي اندازد و متن را بي ارتباط با واقعيت به فضايي غيرواقعي (اين غيرواقعي بودن هيچ ربطي با سوررئاليسم ندارد) و تمثيلي مي داند. در اين متون اگر هم واكنشي نسبت به واقعيت اجتماعي هست، اين واكنش سرانجام به نوعي واقعيت گريزي افراطي و درون خود و همان هاله دور متن خزيدن و به راز و رمز و اسطوره و خرافه براي توجيه واقعيت متوسل شدن، ختم مي شود. در بسياري از متون ادبي كلاسيك- به ويژه آنها كه به عنوان متون معيار، در دانشگاه ها هم تدريس مي شوند- هرجا هم كه ردپايي از واقعيت هست، حضور واقعيت بيشتر بهانه يي است بر شكل گرفتن تمثيل و رسيدن به همان معناي از پيش حاضر و انديشيده. معنايي شفاف كه نويسنده يا شاعر جهان را بر مبناي آن تفسير مي كند. فرجام معلوم است و شكل هاي ادبي كهن را پيش از هر چيز همين فرجام معلوم معين مي كند و به اين شكل ها جهت مي دهد. رديف و قافيه بيت اول قصيده و غزل- به عنوان تعيين كننده تكليف كل ابيات ديگر- مابه ازاي ادبي اين فرجام معلوم و وحدت سازمان يافته است. ساخت جامعه كهن در شكل و قالب شعر كلاسيك متجلي است. در اين ميان البته قالب مثنوي به دليل تكه تكه شدن وحدت قافيه و رديف در هر بيت، قدري آزادتر و داراي خصلتي گريز از مركز است. بي دليل نيست كه داستان هاي بلند منظوم در ادبيات كلاسيك در قالب مثنوي سروده شده اند و شكل داستان بلند اولين بار در مثنوي امكان گسترش پيدا كرد. اما مثنوي هم در نهايت نه قالبي كاملاً گسسته از ساخت هاي كهن كه وابسته به همان ساخت ها و زير سيطره همان تفكر جهت دهنده به ادبيات كلاسيك بود. در داستان هاي منظوم هم، امر واقعي، بهانه يي است براي تمثيل. گسست بنيادين از ساخت هاي سنتي مستلزم شكاف برداشتن وحدت
سازمان يافته و از پيش تعيين شده يي بود كه نظام كهن و ادبيات كلاسيك بر پايه هاي آن استوار بود و حكايت هاي منثور هم زير سيطره آن بودند. گسست حقيقي- هرچند نه آن قدرها بنيادين- با ظهور رمان ايراني رخ داد. هرچند اين گسست هم گسستي ناقص بود و رمان ايراني به رغم بريدن از ساخت هاي كهن، تكه هايي از آن ساخت ها را در خود حفظ كرد و تداوم داد. تكه هايي كه اتفاقاً گاه تكه هايي اصلي و بنيادين از ساخت هاي كهن بودند نه تكه هايي حاشيه يي.
همان طور كه مشروطه ايراني هم در نهايت نتوانست زيرساخت هاي كهن را از بنيان دگرگون كند و دست آخر توسط استبداد رضاخاني مصادره شد. تاريخ رمان ايراني، تاريخ درگيري شكل رمان، با اين ساخت هاي برجامانده از جهان كهن است. ساخت هايي كه گاه در جامه هاي مبدل، همچنان سايه مصيبت بارشان بر سر رمان ايراني سنگيني مي كند. تاريخ رمان ايراني تاريخ تقلاي شكل جديد رمان است براي رها شدن از شر مناسبات بر سازنده ادبيات كلاسيك و ساخت هاي حاكم بر اين مناسبات كه مثل هاله يي سخت و نفوذناپذير همچنان گرد برخي از مدرن ترين، اجتماعي ترين، تجربي ترين و رئاليستي ترين رمان هاي ايراني را - هرچند در هر يك با شدتي متفاوت- فراگرفته است. رمان ايراني همواره در وضعيتي بينا بين و ناموزون بوده است. رمان ايراني در تقلاي دائمي براي گسست، گاه در نهايت مقهور ساخت هاي كهن شده و گاهي هم توانسته حفره ها و شكاف هاي اين ساخت ها را كشف كند و با ورود به اين حفره ها، ضربه هايي كاري بر پيكر اين ساخت ها وارد كند. هرچند هنوز به گواه بسياري از آثار منتشر شده، نتوانسته به كل، بي اعتنا به منطق هاي معنادهنده به ادبيات كلاسيك، عناصر برسازنده اين ادبيات را از آن هاله سفت و سخت بيرون بكشد. احضار عناصري از ادبيات كهن به درون قصه و رمان و جدا كردن اين عناصر از منطق معناساز و سازمان دهنده آنها، ساخت كهن و اجزاي آن را در وضعيتي نامتعادل و گسسته از پشتوانه هاي سنتي اش قرار مي دهد. اين خصلت انقلابي رمان است. كافكا در يكي از بهترين قصه هاي ناتمام اش يعني قصه «بلوم فلد، عزب ميانسال»، يكي از زيركانه ترين و در عين حال بي سروصدا و بي جار و جنجال ترين شكل هاي اين خصلت انقلابي را ارائه مي دهد. دو توپ سلولزي ناگهان بي هيچ منطق و دليل از پيش معلومي جست و خيزكنان در اتاق بلوم فلد ظاهر مي شوند. انگار مستقيم از افسانه يي قديمي آمده باشند. اما كافكا با ايجاد شكاف و گسست ميان اين توپ ها و زمينه جادويي شان آنها را از هاله افسانه و جادو بيرون مي كشد. حضور اين توپ ها ديگر نه با منطق سپري شده و از كار افتاده جهان سحر و جادو كه اتفاقاً با منطق واقعيت جهان شيء واره در حال تكوين توجيه مي شود و به آن وابسته تر است تا به جهان كهن. كافكا با احضار عنصري از گذشته به استقبال آينده رفته است. رمان و قصه معاصر ايراني هرجا توانسته با احضار مضمون هاي كلاسيك به درون فرم گسسته خود و برداشتن هاله از گرد آن مضمون ها، ساخت نظام برسازنده اين مضمون ها را بلرزاند و متلاشي كند، فصل هايي به يادماندني در تاريخ ادبيات ايران به جا گذاشته است.
دوشنبه 21 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 137]