واضح آرشیو وب فارسی:مردم سالاری: در آتش فريب سوختم
خبر تاسف برانگيز آزار و اذيت دختري نگون بخت توسط ناپدري يا بهتر بگوييم يك موجود انسان نما، بدون ترديد احساسات عمومي يك جامعه اسلامي را جريحه دار مي كند و ارتكاب اين جرم هولناك كه عليه دختري معصوم و پاك صورت گرفته است، در هيچ يك از جوامع بشري حتي غيرمسلمان هم پذيرفته نيست. با توجه به بروز حوادث كه متاسفانه گاها در دادگاه ها شاهد هستيم هنوز آن گونه بايسته و شايسته زنگ خطر يا آژير قرمز براي مسوولان ذيربط يعني بهزيستي كشور، آن سازمان عريض و طويل به صدا درنيامده است تا با كالبدشكافي اين نوع جرم و حمايت قاطع از دختران بدسرپرست يا بي سرپرست با تقويت سيستم نظارتي، عملا مانع از تكرار چنين جنايتي شوند كه حداقل آنچنان را آنچنان تر نكند.
فراموش نكنيم جرايم اين چنيني كه هر انساني را تكان داده و به وحشت وا مي دارد تا زماني كه راهكارهايي مهم، موثر و بازدارنده براي اين دختران پاكدامن و ديگر زنان جوان فريب خورده وجود نداشته باشد ممكن است دوباره و چند باره تكرار شود و قلب شنونده را خدشه دار كند.
در نگاه اول مسوولين محترم قوه قضاييه بايد مجازات هاي اين تبهكاران بيش از پيش با قاطعيت و شدت هر چه تمام تر اعمال نمايند تا عامل يا عاملين در كمال بي شرمي و دنائت سرنوشت اين گونه دختران كه در آرزوي زندگي آبرومند و همسر ايدهآل هستند قرباني اميال پليد حيواني خود نكنند.
اينك سارا دختري فريب خورده و گم كرده ره از سرگذشت خود چنين مي گويد:
چرا فريب خوردي؟
زماني كه خوب و بد دنيا را شناختم پدرم در پي خوشگذراني بود. اصلا به خانواده خود اهميت نمي داد. اكثر اوقات دبي، كويت و... زندگي يوميه را مي گذرانيد. البته زندگي نبود بلكه عياشي بود.
چند سال داري؟ 22 سال.
درآمد پدرت چگونه تامين مي شد؟
او مبل ساز ماهر و در دكورسازي چوب هم استاد قابلي بود. يعني در كارگاه او چند نفر كارگر مشغول به كار بودند و صاحب يك نمايشگاه و فروشگاه مشهوري در شمال تهران بود.
او چرا بيراهه رفت؟
چون درآمد كسب او بيش از اندازه بود به همان ميزان حيف و ميل مي كرد.
خيلي از افراد در تجارت داراي سود كلان مي شوند؟
وضعيت آن دسته از مردم با پدرم كه بوالهوس بود بسيار فرق مي كرد يعني تفاوت از زمين تا آسمان.
توضيح مي دهي چرا؟
البته جواب سوال شما را بايد بسيار شفاف و روشن بدهم. پدرم اصلا هيچ اعتقادي به نماز و روزه و... نداشت به بيان ساده منكر محض بود.
نقش مادرت چگونه بود؟
هرازگاهي مراسم دعا كه مخصوص خانم ها بود در منزل برگزار مي كرد يا روزهايي كه در سال مناسبت با شهادت ائمه اطهار (ع) داشت نذورات مي داد كه پدرم چندان تمايلي به آن مجالس نشان نمي داد و با غرولند از ماجرا مي گذشت.
تعداد برادران و خواهران خانواده شما؟
من فرزند ارشد هستم فقط يك برادر كوچك تر داشتم كه.
چرا دستگير شدي؟
سرگذشت من بسيار طولاني است. زندگيم پر از فراز و نشيب فراوان است.
از كجا شروع كنيم تا نتيجه بگيريم؟
زماني كه پول پدرم با پارو به هوا مي رفت در منزل ما دو خدمه زن داشتيم يكي از خانم ها فقط نظافت مي كرد و ديگري كار پخت و پز را انجام مي داد. به مرور زمان ديو اعتياد، سايه سنگيني را بر سر پدرم انداخت.
او با دختري ازدواج كرد و تمام اموال خود را به نام آن دختر جوان ثبت كرد كه سن او از من كمتر بود. اندك، اندك سر و كله اش در زندگي ما پيدا شد و ما از خانه اي كه شبيه قصر مجلل بود رانده شديم. دربدري و خانه بدوشي ما آغاز شد، ناچارا در منزل كوچك پدربزرگم زندگي مشقت باري را شروع كرديم. مدتي با تهي دستي اوقات خود را گذرانديم شايد در آن دوران محتاج به نان شب بوديم اگر پدربزرگم ما را تحت پوشش و حمايت نمي گرفت قطعا دست تكدي گري را نزد همه كس دراز مي كرديم.
از تحصيلات خودت بگو؟
با ديپلم رياضي، فيزيك در سال 84 در آزمون سراسري دانشگاه قبول شدم ولي به علت هزينه شهريه انصراف دادم.
از سرگذشت برادرت بگو به كجا انجاميد؟
آن جوان 16 ساله خودكشي كرد و از آن پس دنياي ما تيره و تارتر از قبل شد. ما مانديم و جهاني از ماتم. دارا، راحت شد.
ازدواج مجدد مادرت چگونه سرانجام گرفت؟
بعد از اين كه مادرم طي تشريفات قانوني از پدرم طلاق گرفت با جواني ازدواج كرد كه حضانت مرا پذيرفت. ناپدري خيلي اصرار داشت كه درس دانشگاه را ادامه دهم ولي به علت دغدغه فكري و ناراحتي روحي، رواني نتوانستم مجددا ثبت نام كنم.
اي كاش مادرم با اين مرد كثيف ازدواج نمي كرد و پاي من به اينجا باز نمي شد.
از ماجراي ناپدري مختصري بيان كن؟
اين ناجوانمرد روز اول كه به خواستگاري مادرم آمد چشم طمع به من داشت دائم در محيط منزل مرا با نگاهي ديگر مي نگريست. اگر در آن شرايط حاكم و مسموم، هر كسي كه به خواستگاري من ميآمد بدون چون و چرا مي پذيرفتم و از شر آن بي ايمان در آن خانه كه لجن زاري براي من بيش نبود خلاص مي شدم. مدت چند ماهي به بهانه مختلف در منزل پدربزرگم زندگي كردم ولي دنيا با آن وسعت، برابر ديدگانم عين زندان يا جهنم سوزان و كشنده بود. انگار در آتشي از خشم و نفرت مي سوختم و دم نمي زدم. يك روز همراه مادرم و ناپدري به مسافرت شمال رفتيم تا به اصطلاح آب و هوايي عوض كنيم بعد از يك هفته گردش به تهران بازگشتيم به نيت اين كه چند روز بعد با هم عازم مشهد مقدس شويم. غروب يكي از روزهاي سرد پاييزي ناپدري از غيبت مادرم استفاده كرد و مرا وحشيانه مورد تعرض قرار داد. او به هدف شوم شيطاني خود رسيد و من سياه بخت شدم.
چرا از طريق قانوني وي را ادب نكردي؟
اولين و آخرين اشتباه من در زندگي همان بود كه سكوت كردم و به قانون پناه نبردم.
بعد از اين قصه تلخ؟
ناپدري به نقطه نامعلومي گريخت. مدتي بعد با مادرم در هتل... به عنوان ملافه شوي و نظافتچي استخدام شديم و شب را در اطاقي كه شبيه انباري بود زندگي مي كرديم ولي به علت اين كه محيط ناسازگار بود و برخي ها با چشم ناپاك توقعات بيجا داشتند از آن هتل رخت بربستيم.
رد پاي ناپدري را به دست نياورديد؟
روند پرونده دستگيري و شناسايي وي به كندي پيش مي رفت چون نه از قانون مي فهميديم و نه آشنايي داشتيم. نزد هر وكيل حقوقي براي وكالت مي رفتيم پرداخت مبلغ وكالت براي ما امكان پذير نبود.
چرا براي حمايت به بهزيستي مراجعه نكرديد؟
متاسفانه به علت تعطيل شدن خانه هاي سبز و نداشتن مكان مناسب و بودجه ما را نپذيرفتند.
اشتباه ديگر تو در زندگي؟
در پارك با پسري آشنا شدم كه در يك منزل مجردي تنها زندگي مي كرد مدتي با مادرم با آن جوان و دوستانش گذرانديم وقتي به اطراف خود نگاهي عميق انداختم گرفتار مواد افيوني بودم و...
جرم تو چيست؟ دستگري در لانه فساد.
چرا انسان از اوج شهرت و محبوبيت به ذلت و خواري گرفتار مي شود؟
كسي كه در زندگي خدا را فراموش مي كند چنين مصيبتي دامنگير او مي شود.
شنبه 19 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مردم سالاری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 240]