واضح آرشیو وب فارسی:قدس: دوست ناباب!
خبرنگار: با عرض سلام خدمت تمامي شما خوانندگان محترم!
ميهمان امروز ما، يك شهروند معتاد هستند و ما مي خواهيم در اينجا از ايشان دليل روي آوردنشان به اعتياد، اين بلاي خانمان سوز را جويا شويم!
خبرنگار: خب آقاي معتاد، چه عاملي سبب شد تا شما به دام اعتياد گرفتار شويد و به كام آن فرو رويد؟!
آقاي معتاد: دوست ناباب!
خبرنگار: مي شود بيشتر در اين باره توضيح بدهيد ؟
آقاي معتاد: چرا نشه؟ !من هم يك روزي پاك و سالم بودم. هم درس مي خوندم، هم كار مي كردم و هم ورزش. يك هيكل داشتم اين هوا !استارت گرفتاري من به اعتياد، از جايي شروع شد كه يكروز جمعه با چند تا از رفقاي هم محله اي تصميم گرفتيم بزنيم بريم بيرون شهر تا يك حال و هوايي عوض كنيم. اون روز بعد از چند ساعت گردش و تفريح در طبيعت، مشغول جمع كردن چوب شديم تا با اون چوبها آتيشي به پا كنيم و غذايي كه با خودمون آورده بوديم را روي اون آتيش گرم كنيم و بخوريم. ولي موقعي كه اومديم آتيش روشن كنيم، ديديم كه اي داد بيداد، فراموش كرديم با خودمون كبريت بياريم!
هركار كرديم نتونستيم بدون كبريت آتيش رو روشن كنيم و اون دور و بر هم كسي نبود تا بريم ازش كبريت بگيريم. اين شد كه اون روز ناهار نخورديم و همه مون گرسنه به خونه برگشتيم و يك جورايي هر چي خوشي كرده بوديم، زهرمون شد.
واسه همين هم من تصميم گرفتم كه از اون به بعد هميشه هر جا كه مي خوام برم حتماً يك قوطي كبريت توي جيبم بذارم تا اتفاق اون روز ديگه برام تكرار نشه.
درست يك هفته بعد از تصميمم به اين كار، يادم مياد كه يك روز عصر با يكي از دوستام داشتيم توي خيابون راه مي رفتيم كه يكهو يك آقاي سيگاري اومد جلو و ازم پرسيد: داداش كبريت داري؟ !و منم چون بعد از اون روز ديگه هميشه يك قوطي كبريت توي جيبم بود، يك دونه كبريت در آوردم و باهاش سيگار اون مرد رو روشن كردم.
بعد از اينكه اون آقاهه رفت، دوستم ازم پرسيد: مگه تو سيگاري هستي؟!منم گفتم نه و فقط كبريت رو واسه روز مبادا توي جيبم مي ذارم. دوستم با شنيدن اين حرف من خنده اش گرفت و گفت: آخه كدوم آدم عاقلي رو ديدي كه سيگار نكشه، ولي توي جيبش كبريت داشته باشه؟!
از اونجا بود كه من فهميدم اگه آدم سيگاري نباشه، ولي توي جيبش كبريت داشته باشه، عاقل نيست و به همين خاطر هم بود كه رفتم سيگاري شدم تا عاقل باشم!
چند ماهي از سيگاري شدنم مي گذشت كه يك روز كه با يكي ديگه از دوستام داشتيم از باشگاه ورزشي بر مي گشتيم، من طبق معمول يك سيگار روشن كردم تا بكشم. اون دوستم كه تا حالا من رو در حال سيگار كشيدن نديده بود، با ديدن اين صحنه خيلي متعجب شد و به هم گفت: هيچ مي دوني داري با سلامتيت چيكار مي كني؟ تو كه ورزشكار و تحصيلكرده اي چرا؟!چرا مي خواي به خودت صدمه بزني؟!مي دوني كه اكثر قريب به اتفاق معتادها به مواد مخدر خطرناك يك روز مثل، تو از سيگار شروع كردند؟!آيا مي دوني كه اعتياد به همين سيگار، مادر اعتياد به بقيه مواد مخدره؟!
و اونجا بود كه من فهميدم سيگار خطرناكترين ماده مخدره !چون مادر بقيه مواد مخدر هست!پس اينجا بود كه من تصميم گرفتم سيگار را كه مادر بود، ترك كنم و به جاش به يكي از بچه هاي سيگار اعتياد پيدا كنم تا با كشيدنش صدمه كمتري به جسم و جونم وارد كرده باشم!
و چون كه من از بچگي علاقه زيادي به شكستن شيشه در و پنجره همسايه ها با سنگ و تفنگ بادي داشتم، اين بود كه ماده مخدر شيشه را انتخاب كردم تا هر بار با كشيدن اون، خاطرات دوران شيرين بچگيم برام تداعي بشه!
الان هم در همين جا به عنوان يك معتاد كه بيماره، نه يك معتاد كه مجرمه، به تمام همسن و سالاي خودم توصيه مي كنم كه در انتخاب دوست خيلي دقت كنند تا مثل من گرفتار دوست ناباب نشن و آخر و عاقبتشون به انگل اجتماع شدن و زير پل خوابيدن و توي جوي آب مردن ختم نشه!
خبرنگار: خب، خوانندگان عزيز!خوب شد معناي دوست ناباب را هم فهميديم!
اميدوارم كه با خواندن اين مصاحبه پي به اين حقيقت تلخ برده باشيد كه هميشه دوست نابابي موجب روي آوردن افراد به اعتياد نمي شود و گاهي اتفاق مي افته كه افراد به دليل تعطيل بودن از ناحيه عقل، يا آكبند نگه داشتن مغز، يا عدم حضور در زماني كه عقل را توزيع مي كردند و امثال آن، خودشان به صورت ارادي به كام اعتياد وارد مي شوند و خداييش در قبال اين قبيل افراد، ديگر هيچ كاري از دست هيچكس بر نخواهد آمد، الا اينكه از خداوند برايشان طلب شفاي عاجل بنماييم!
جينگولك
جمعه 18 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 147]