واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک:
تصویر روی جلد مجله شماره 213 خانواده سبز نیمه اول آذرماه، «مصطفی زمانی» بود، بازیگر نقش یوسف پیامبر(ع) یا همان یوزارسیف... مجلهای كه در كمتر از 48 ساعت نایاب شد و ما شرمنده خوانندگانی شدیم كه نتوانستند مجله را تهیه كنند، تماسها و نامههای زیادی مبنی بر این داشتیم كه دوباره آن شماره از مجله را به چاپ برسانیم، همان مجلهای كه تیتر یوزارسیف، پسر دریا را برای آن انتخاب كردیم و ما هم به ناچار به تمامی این عزیزان گفتیم كه در شماره نوروز، آن گفتگو را دوباره چاپ خواهیم كرد... و حالا به وعدهمان عمل میكنیم و گزیدههایی از صحبتهای مصطفی زمانی را به چاپ میرسانیم. پسر چشم آبی محجوب كه این روزها طرفداران زیادی، از بازی او تعریف میكنند و چند ماهی است كه جمعهها ساعت 10 شب به خانه ایرانیها میآید...
در 30 خرداد ماه سال 1361 در فریدونكنار مازندران به دنیا آمدم، ثمره ازدواج پدر و مادرم 5 فرزند است كه چهار پسر و یك دختر هستند و من فرزند سوم خانواده میباشم.
از آنجا كه در شهرستان برایم امكان بازیگری نبود، به هیچ عنوان به آن فكر نمیكردم، گرچه از كودكی علاقه وافری به بازیگری داشتم، تا اینكه دانشگاه قبول شدم، آنجا بود كه سعی كردم به تئاتر دانشجویی راه پیدا كنم و خودم را نشان دهم تا در نهایت یك قدم به بازیگری نزدیكتر شوم.
سالها بدین منوال گذشت تا اینكه یكی از دوستانم كه میدانست من علاقه زیادی به بازیگری دارم، در روزنامه خوانده بود كه برای نقش حضرت یوسف(ع) به دنبال بازیگر هستند، او مرا تشویق كرد كه بروم تست بدهم، اما من فكر نمیكردم كه در این تست پذیرفته شوم، به دوستم گفتم: «نمیروم، آنها دنبال بازیگری هستند كه به مشخصات ظاهری من نمیخورد، من به آنان گفتم كه یوسف چشم آبی به كار آنان نمیآید... اما دوستم پافشاری كرد و تصویر من را به فرجا... سلحشور نشان داد، او هم گفت: «بگو، بیاید، تست بدهد»...
در كل تعداد زیادی برای این نقش تست دادند، من هم یكی از آنان بودم، 20 روزی گذشت و با من تماس گرفتند و گفتند در تستهای اولیه قبول شدم، زمانی كه خودم را به گروه معرفی كردم، متوجه شدم كه برای این نقش از سه هزار نفر تست گرفتهاند.
زمانی كه برای این نقش انتخاب شدم، باید مطالعه میكردم، پس به مطالعه كتابهای تاریخی در مورد حضرت یوسف(ع) پرداختم، البته قبلا در این زمینه مطالعه داشتم، اما باید بیشتر مطالعه میكردم، ضمن اینكه كارگردان این مجموعه هم، از لحاظ روحی كمك بزرگی برای من بود، شش ماه فرصت داشتم كه خودم را آماده كنم، پس به كلاسهای فشرده بازیگری، سواركاری و بدنسازی رفتم و زیرنظر اساتید فن، آموزش دیدم.
اولین روز تصویربرداری را به خوبی به یاد دارم «ساعت حدود 11 صبح بود، هشتم بهمنماه سال 1383، سلحشور به من گفته بود، دو هفته فرصت داری، اگر متوجه شدم كه نقش «یوسف» را نمیتوانی بازی كنی، عوضت میكنم، اما من مصمم بودم تا خودم را نشان بدهم. تمام تمركزم را روی بازیام گذاشتم و پذیرفته شدم، روزها گذشت تا به دو سال رسید و من حالا بازیگری بودم كه دو سال مقابل دوربین این پروژه تاریخی قرار گرفته بودم.»
پسرعمهام «حسین جعفری» را هم به گروه معرفی كردم تا نقش نوجوانی یوزارسیف را بازی كند. گروه در تعطیلات تابستانی به سر میبرد و متوجه شدم كه كارگردان به دنبال بازیگری است تا در این نقش بازی كند. من هم به شمال رفته بودم تا تعطیلات را در كنار خانوادهام سپری كنم. در برخورد با پسرعمهام به نظرم رسید كه او به درد این نقش میخورد، آن زمان حسین با اینكه سن زیادی نداشت، ولی در نمایشنامهنویسی فعالیت میكرد و حتی برنده جایزه بهترین بازیگر كودك در استان مازندران هم شده بود... پس تصویرهایی از او گرفتم و در بازگشت به تهران آنان را نشان كارگردان دادم، او هم پذیرفت، حسین به تهران آمد، تست داد و پذیرفته شد.
آنچه در ادامه خواهید خواند گزیدهای از گفتههای زمانی است...
الان این كار در حال پخش است، واكنشهای مردم هم خوب... و این هم طبیعی است كه من بخواهم پس از مدتی بازی كنم و نقشهای متفاوتی را تجربه كنم، فكر میكنم آن زمان لازم نیست همه را متقاعد كنم، چون امكان ندارد... وقتی كه اعتقاد پیدا كردی كه میتوانی یك كار را انجام بدهی و دوستش داری، باید انجامش بدهی، فقط باید درست انجامش بدهی تا بتوانی بقیه را متقاعد كنی كه تصمیم درستی گرفتی...
ما دو نوع مخاطب داریم، مخاطب تلویزیون و مخاطب سینما، در سینما یك فیلم اگر یك میلیارد بفروشد، میگویند خوب فروخته، بلیت دو هزار تومان است و جمع همه این تعدادی كه دیدهاند، میشود پانصد هزار نفر... البته سینما مخاطب خودش را دارد و خیلی از آن مخاطبان خاص هستند... اما به هر حال جمعشان میشود پانصد هزار نفر، اگر خیلی خوب فروخته باشد، بعدا هم كه سیدی آن منتشر میشود و كل آن پس از دو سال میشود، دو میلیون نفر، اما سریالی كه بگیرد، در لحظه 10، 15 میلیون نفر آن را میبینند مثل سریال یوسف پیامبر(ع). مسئولیت كار در تلویزیون متفاوت است، در سینما شما میتوانید نقشی را بازی كنید، وقتی خوب بازی كنید، میگویند آفرین، یعنی مخاطب سینما بازی میخواهد و تو باید راضیاش كنی... در صف ایستاده پول داده و در یك جای ساكت و تاریك نشسته كه راضیاش كنی...
سعی میكنم به هر كجای ایران كه میروم مثل توریست نباشم، من طی سفری كه به یكی از استانها داشتم، بالغ بر 15، 20 هزار نفر، در ساعت 8 شب در مصلی جمع شده بودند، در حالی كه برف هم آمده بود. جمعیت آنقدر زیاد بود كه من بعد از ده دقیقه از سن آمدم پایین. وقتی این صحنه را دیدم خوشحال شدم، از اینكه كار این قدر خوب دیده شده و مردم آن را دوست دارند و خوشحال شدم از اینكه این قدر لطف خدا درباره من زیاد بوده و از طرف دیگر احساس كردم كه چقدر مسئولیت من سنگینتر شده است... به خاطر همین هم سعی میكنم در شهرهایی كه میروم مراسم خیلی مختصر باشد و بیشتر وجهه هنری داشته باشد، نه وجهههای دیگر...
دوره كودكی من مصادف بود با سالهای دفاع مقدس و من در كل فیلمهای جنگی زیادی دیدم، آن موقع به بازی استاد «جمشید هاشمپور» علاقه زیادی داشتم... بعدش وارد فضای نسل جدید بازیگران ایران شدیم. من معمولا هر فیلمی كه قشنگ باشد را نگاه میكنم و از بین بازیگران هم نود درصدشان را خیلی دوست دارم، اما به بازی مرحوم شكیبایی، پرویز پرستویی، استاد انتظامی، علی نصیریان و استاد مشایخی علاقه زیادی دارم، آنها سالها رنج بردهاند تا به چنین جایگاهی رسیدهاند.
دوست دارم نقش كوروش كبیر و مولوی را بازی كنم.
در محلی كه زندگی میكردم، یك گدایی بود عجیب و غریب،این گدا با حالت چمباتمه، ساعتها روی زمین مینشست در حالی كه خیلی پیر بود. اگر به او نگاه میكردی فكر میكردی كه مجسمه است، تكان نمیخورد و ساعتها همین طور میماند... من بارها از جلویش رد شدم و به او نگاه كردم. دوست داشتم از او بپرسم «الان به چی فكر میكنی؟» دوست داشتم، دنیا را از نگاه او ببینم... یك بار پرسیدم، اما جواب نداد، نگاه كرد و چیزی نگفت... من اصولا آدم كنجكاوی هستم و دوست دارم بتوانم راحت با آدمها حرف بزنم و بخندم و بچرخم و راحت باشم...
در حد خوب فوتبال بازی میكردم، در نوجوانی كشتی و تكواندو هم كار كردم.
پدرم كارمند بازنشسته است.
شرایط بدی كه من داشتم این بود كه وقتی تست میدادم، اصلا باور نمیكردم پذیرفته شوم. فكر میكنید این اتفاق چند بار در سینما و تلویزیون افتاده است كه یك آدم در 22 سالگی نقش كسی را بازی كند كه بچه 7 ساله اسمش را شنیده و میداند، مداح میداند، عاشق میداند، روحانی میداند، بقال محل میداند و جهان او را میشناسد.
من عاشق چند سكانس فینال هستم، سكانسهای مربوط به رسیدن یوسف به پدر و معرفی ایشان به برادرهایش و همچنین سكانس دیدار مجدد زلیخا، این سكانسها بارها تكانم میدهد، من نمیتوانم اینها را ببینم و اشك نریزم. چون میرویم برای بازبینی، تكاندهنده است، به جرات میتوانم بگویم اگر یك انسان ده درصد بویی از عشق برده باشد، متاثر میشود.
اولین پلانی كه از من تست گرفتند، ساده نبود، آن قسمت بود كه برادرهای یوسف(ع) دچار قحطی شدهاند و برای اولین بار به مصر میآیند... یوسف نام آنها را داده به نگهبان و گفته اگر چنین كسانی آمدند به من بگو، یوسف میبیند كه برادرهایش دارند میآیند، میخواهد یواشكی آنها را ببیند، به همسرش میگوید: «اینها برادران من هستند» حالتی دارد كه هم حسی است، هم ترس است، هم بیباوری است و هم میرسد به جایی كه هیچ چیز نیست، اما هیجان، دوست داشتن و همه چیز در آن است.
من همیشه مدیون اعتقادی هستم كه آقای سلحشور به من دارد، این یك چیز واضح است و من قدردان ایشان هستم.
شكایت میكنم
«مصطفی زمانی»، از دست تعدادی از نشریات حسابی شاكی است، میگوید: بعضی از مطبوعات، دیگر شورش را در آوردهاند، سر من را روی بدن فرد دیگری در حالتهای مختلف مونتاژ میكنند... من نمیدانم این كارها چه معنایی دارد، آنها به شعور خوانندگانشان بیاحترامی میكنند، من هم كه وقت ندارم، هر روز به دادگاه بروم و از این نشریات شكایت كنم... اما از طرفی میبینم كه این رویه ادامه دارد و این نشریات به این كارها ادامه میدهند، من هم از طریق قانون عمل میكنم به ناچار از دست آنان شكایت میكنم، این كارها چه معنا میدهد كه سر یك هنرپیشه را روی بدن تصاویر دیگری مونتاژ میكنند... آنها باید پاسخگوی این عمل غیرحرفهای خودش باشند، اگر آنها با من مصاحبه نمیكنند! كه در واقع من با آنان مصاحبه نمیكنم، حداقل عكس خودم را به چاپ برسانند!
عید در ارمنستان هستم
«مصطفی زمانی» بدون شك در سال 87، ستاره هنر ایران بود، از طریق مجله «خانوادهسبز» به هموطنان خود فرا رسیدن سال 88 را تبریك میگوید و آرزوی سلامتی و سربلندی برای آنان دارد، او از هموطنانش به نیكی یاد میكند و میگوید: «از همهشان كه مرا در كوچه و خیابان میبینند و ابراز محبت میكنند، سپاسگزارم و خوشحالم كه بازی در نقش یوسف(ع) به دل آنان نشسته است، خوشحالم كه این سریال بینندگان زیادی را پای جعبه جادویی نشانده است، در سال 88، برای تمامی ایرانیان در ایران زمین، آرزوی سعادت دارم و سالی پر بركت برای آنان آرزومندم...»
«مصطفی زمانی» بازیگر نقش یوزارسیف در پایان میگوید: «به زودی در فیلم سینمایی به نام «آل» بازی میكنم و امیدوارم، بازی در سینما تجربه خوب و موفقی برای من باشد.»
گفتنی است، سرانجام پس از بررسی گزینههای مختلف برای بازی در نقش نخست مرد فیلم سینمایی «آل»، مصطفی زمانی برای ایفای این نقش انتخاب شد. كارگردان این فیلم «بهرام بهرامیان» است، همان كارگردان مجموعه «ساعت شنی» كه سال گذشته از شبكه اول پخش میشد، ضمن اینكه تهیهكنندگی آن را «علی معلم» برعهده دارد، این فیلم قرار است با همكاری شماری از سینماگران ارمنی اواخر اسفندماه در ایروان، پایتخت ارمنستان جلوی دوربین برود، یعنی اینكه عید امسال «مصطفی زمانی» در ایران نیست!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3166]