واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: درباره نقش زبان در ادبيات داستاني زبان فاقد جنسيت
ناتاشا اميري
چند سال پيش در مصاحبه يي نظرم را درباره زبان زنانه پرسيدند. درجا واژگون سازي زبان مردمحور ژوليا كريستوا برايم تداعي شد. هرچند باور به ظهور زبان زنانه درست مثل اين بود كه بگويند پديده يي غريب در گوشه يي از دنيا اتفاق افتاده كه تا به حال رخ نداده و تازه خبرش در دهان ها افتاده است. چنين نگرشي نشان مي داد در طول تاريخ زنان حضوري را كه بايد مي داشتند، نداشتند اما واقعاً اين طور بود؟ تلاش كردم اين طور به قضيه نگاه نكنم چون تفكيك به زيرشاخه هاي جنسيتي زن و مرد در حوزه ادبيات و علي الخصوص زبان، در بنيان خود خواه ناخواه معناي تبعيض را هم به همراه دارد. و البته ترجيح دادم اين طور نگاه كنم كه فعليت شكل جديد بيان مي تواند دغدغه همه نويسندگان (اعم از مرد و زن) باشد و ربطي به جنسيت نداشته باشد. اما اين سوال مطرح مي شد كه پس زنان نسل هاي گذشته چطور مي نوشتند؟ اسم زبانشان چه بود؟ اگر نبود و ناگهان كشف شد، پس چه نامي مي توان بر زبان قبل تر از آن گذاشت؟ زبان مردانه؟
بله...گويا چنين نگرشي القا مي كرد دستگاهي مردمدار و تقويت كننده سلطه جنسيتي معمول بوده است. اما واقعاً اين طور بود؟ چنين فرضي تا چه حد صحت داشت؟ درصورت فرض صحت داشتن، چنين زباني از ازل بود و همه بي اراده براساس آن مي نوشتند يا با سركوب تعمدي زبان زنانه بال و پر گرفته بود؟ چه ويژگي هايي داشت كه لازم بود ناگهان زباني ديگر از آن انشعاب يابد و اعلام استقلال كند و هيئت زنانه به خود بگيرد؟ اصلاً لازم بود؟
براي روشن كردن موضوع، دو زبان مختلف از دو نويسنده زن و مرد را در قرن هجده و نوزده با هم مقايسه كردم. در قسمتي از ميدل مارچ اثر جرج اليوت خوانده بودم ؛ «نخستين بار بود كه آقاي كازوبن به تفصيل صحبت كرده بود عباراتي دقيق و روشن به زبان مي آورد توگويي از او خواسته بودند براي جمعيتي سخنراني كند...» در كتاب كاري اثر تئودور درايزر هم اين طور نوشته شده بود؛ «دروئه نظرش را در اين باره تقويت مي كرد و موضوعات را طوري به هم مي پيوست كه قدرت مقاومت او را تحت تاثير قرار دهد و آنها را تضعيف نمايد - هنگامي كه كسي چيزي مي گويد كه با خواست ما مي خواند به آساني تحت تاثير آن قرار مي گيريم.»
تفاوتي به لحاظ جنسيتي بين جملات بالا به چشم نمي خورد. اما اين نشان نمي داد كه زبان حتماً مردانه است. بلكه زبان در هر دو نوشتار بيشتر فاقد جنسيت به نظر مي رسيد كه به خاطر ديدگاه داناي كل بايد هم چنين مي بود. در اتخاذ نوع زبان چند عامل دخالت دارد؛ ديدگاه، موضوع، ايدئولوژي و سطح بينشي شخصيت داستان، ايدئولوژي و سطح بينشي خود نويسنده و ميزان هنجارگريزي و غريب گرداني او. گاه ساخت فضايي خاص هم مي تواند بر آن موثر باشد. تفاوتي ندارد كه زبان آركائيك، مطمئن و فاخرانه يا ساده و نزديك به زبان معيار باشد؛ اين تفاوت در سبك نوشتاري است و نه البته جنسيتي. مهم اين است كه نويسنده بتواند شخصيت ها را در تم اصلي بپروراند و فضاي خاص داستان را القا كند چون زبان پوياست و انطباق و هماهنگي سبك با موضوع مهم تر از ايجاد جنسيت در زبان است.
شكي نيست كه جنسيت در مختصات جوامع انساني هميشه دستخوش تقابل دوگانه زن - مرد بوده است. صحبت از دنياي زنانه يا مردانه صحبت از دنياهاي متفاوتي است. جدا از طبيعت بيولوژيكي، انديشه زنانه در بنيان تفاوت هايي با انديشه مردانه دارد و اين تفاوت در عواطف، لحن بيان و انتخاب نوع كلمات هم به چشم مي خورد. وقتي مرد و زن خود تجربه شده شان را ارائه دهند، لاجرم تفاوت هاي گفتمان زنانه و مردانه مشخص خواهد شد. اين امر به خصوص وقتي ديدگاه اول شخص مفرد باشد، لزوم ظهور پيدا و نوعي تمايز بالقوه را ايجاد مي كند، اما به معني برتري يكي بر ديگري يا ايجاد انشعاب در يكي يا رهايي از سلطه يكي بر ديگري نيست. وقتي راوي داستان زن يا مرد باشد به تبع آن بايد جنس كلمات متناسب با ديدگاه او اتخاذ شود. همان طور كه وقتي صحنه هاي خشونت آميز تعريف مي شود نوع انتخاب كلمات با صحنه هاي رمانتيك متفاوت مي شود. حالا بنا بر موضوع گاه جنس كلمات مردانه است و گاه زنانه. گاه حس و حال هاي زنانه غالب هستند و گاه مردانه.
نوشتن در مورد جهان زنانه و استعمال فرهنگ لغوي زنانه نبايد كار خيلي دشواري براي يك زن نويسنده باشد، چون براساس طبيعتش عمل مي كند. اگر اثري به علت رويكرد زنانه خاصي از جهان نامكشوف دروني يك زن، اثري برجسته باشد، ارزشش درست به اندازه اثري است كه توانسته همين رويكرد را در مورد يك مرد نشان دهد.
اما موضوع مهم تر اين است، تكليف نويسنده زني كه قصد دارد شخصيت هاي مرد داستانش را شكل دهد، چه مي شود؟ آيا زبان زنانه اينجا نيز معني دارد؟ اتفاقاً ارزش درست اينجاست؛ جايي كه زن نويسنده تك بعدي نباشد و بتواند پا از مرزهاي جنسيتي فراتر بگذارد و به جهان يك مرد نزديك شود. طوري آن را بنويسد كه گمان رود به راستي مرد است؛ كاري كه اليوت انجام مي دهد و از آن طرف تئودور درايزر در خلق شخصيت كاري. هر كدام در ساخت جهان جنس مخالف متبحرانه عمل مي كنند. اما آيا مي توان بر زبان فاقد جنسيت برچسب مردانه چسباند؟ زبان هر دو نويسنده ، زبان خاص اثر است؛ زباني متناسب با ديگر عناصر و موضوع؛ زباني كه بتواند آنچه را مي خواهد، انتقال دهد.
زبان وقتي بعد ارزشي متمايز پيدا مي كند كه كل داستان هم فاقد بعد ارزشي نباشد. جريان سازي مردانه يا زنانه در اين مورد بلامانع است اما به تنهايي اعتباري نمي آفريند. بسياري از مردان نويسنده در بيان حس و حال هاي جسورانه زنان در برخي موارد موفق تر از زنان عمل كردند و برخي زنان نيز در آثارشان توانسته اند شخصيت هاي مرد قوي را خلق كنند. مهم اين است كه يك مرد بتواند حس مادرانه را در شخصيت داستانش به شكلي نشان دهد كه اگر نامش از پاي كتاب برداشته شود، گمان رود يك زن نگارنده آن بوده است و برعكس در مورد يك زن و حس پدري. در اين حال ديگر تسلط جنسيتي بي معني مي شود چون زبان بايد بتواند موجب تقليل شكافي شود كه هميشه ميان تفكر و زبان وجود دارد. واقعيت بيروني و ايماژهاي دروني - ذهني بايد در شبكه يي از زبان خاص هر نويسنده به دام بيفتد و ماهيت پديداري يا ذهني شان به ماهيتي از جنس كلمات بدل شود. به همين خاطر است كه علاوه بر تشريح واقعيت آنچه واقع مي شود، شيوه توصيف نيز اهميت دارد . واژگان و نقش ويژه شان نظر خواننده را از تعقيب صرف ماجرا به موقعيت خاص خود و ارزش معنايي شان معطوف مي كنند. خواننده روي هنجارگريزي، نحو نامتداول جملات، واژه سازي، استعمال كلمات نامعمول و لغزش هاي تعمدي تامل مي كند. اين كاركرد غايي زبان است. اما اين امر نه تسلط، نه تمايز و نه هيچ چيز ديگر جنسيتي را اثبات نمي كند، زبان تنها عنصري در كنار ديگر عناصر داستان است، نتيجه را ساختار داستان توليدي تعيين مي كند نه صرف زبان؛ آن هم زباني كه رويكردي جنسي به داستان ببخشد. در چنين صورتي هم بايد تناسب بين ديدگاه و زبان را سنجيد. در صورت داشتن تناسب كه بديهي و جزء ضروريات داستان محسوب مي شود و در صورت عدم داشتن تناسب هم جز تصنع يا تحميل جنسيت بر زبان چيز ديگري نخواهد بود. اين توانايي نويسنده در خلق ساختاري منسجم در داستان مهم تر از نگاه جنسي به زبان است.
واقعاً مي شود ادعا كرد جرج اليوت كه بنيانگذار شيوه تجزيه و تحليل رواني است، تحت سلطه زبان مردانه مي نوشته؟ يعني متوجه اين تسلط نبوده است؟ بر فرض هم كه متوجه مي شد، چه تغييري در نتيجه يعني شيوه تجزيه و تحليل او حاصل مي شد؟
مطلوب اين است كه به جاي ارائه زباني مردمدار يا زن مدار، زباني داستان مدار داشته باشيم . سادگي و ضرباهنگ سريع جملات احمد محمود در همسايه ها را به ياد بياوريم؛ «صنم سر تا پا خيس شده است صورتش گل انداخته است. با صداي سرنا و ضربه هاي طبل فرز و چابك مي رقصد. رحيم خركچي چپق را تكان مي دهد، رضوان صورت خود را چنگ مي اندازد.» نثر منيرو رواني پور را در كولي كنار آتش مرور كنيم؛ «پنج روز بازوي مردان قافله در كار بود و چشم سياه دختركان كولي نگران بر باد رفتن آخرين نفس هايش....» جاي دو نويسنده را عوض كنيم. واقعاً چه اتفاقي مي افتد؟ داستان ها موثرند و اين ربطي به جنسيت زباني ندارد، چرا كه زبان ابزاري جنسيتي نيست.
شايد مساله فرعي مطرح شده اين باشد كه با ايجاد و افزا يش فضايي زنانه در زبان تا چه حد از سلطه جنسيتي رايج كم مي شود؟ يا چه اندازه سويه هاي جنسي انديشه تغيير مي كند؟ در مورد سوال اول به نظر نگارنده اين طور نمي آيد كه موثر باشد چون تسلط را با امور انتزاعي از اين دست نمي توان ريشه كن كرد. اگر همه زنان به شكل تعمدي به ايجاد فضاهايي با برتري جنس زن و ساختار شكني در زبان فرضي مردانه مبادرت كنند، آيا اين شبهه ايجاد مي شود كه هرگونه تبعيضي در جهان خارج از داستان ريشه كن شده است؟ اما در مورد دوم تغيير سويه هاي جنسي انديشه اگر به انحراف نرود، شايد بتواند با تغيير بينش همراه باشد، اگر موجب ارتقاي سطح آگاهي شود مثلاً موجب شود زنان به جايگاه و حقوق خود واقف شوند. در اين صورت چه بسا نگرششان به جهان تغيير كند. اما اين مهم اتفاق نمي افتد مگر داستاني ايجاد شده باشد كه بتواند نگرش را به جهان تغيير دهد، اين يكي از وظايف اصلي ادبيات است اما اين تغيير نخست بايد در بينش نويسنده اتفاق افتاده باشد تا بتواند به خواننده منتقل شود. زباني كه از عمق روح و روان برآمده باشد، ربطي به جنسيت ندارد، مي تواند زباني فاقد جنسيت يا حالا بر فرض حتي مردانه باشد، مي تواند زباني محكم و منطقي باشد و نه لزوماً زنانه .
چهارشنبه 16 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 101]