تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1865783043


نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كالبد شكافي توطئه (قسمت اول)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كالبد شكافي توطئه (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: آقاي ابراهيم يزدي در "كالبد شكافي توطئه"، سخن خود را به گونهاي آغاز ميكند كه گويا بنا دارد از لغزش ناشي از يكسونگري و يكجانبه گرايي ساير نويسندگان و تحليلگران نهضت ملي شدن صنعت نفت به جد دوري و اجتناب ورزد.

زندگينامه
دكتر ابراهيم يزدي سال 1310 در قزوين متولد شد و سپس همراه خانواده به تهران مراجعت كرد. دوره ابتدائي را در دبستانهاي مولوي و ادب، و دورة متوسطه را در دبيرستان دارالفنون تهران گذراند. ادامه تحصيلات عالي را در دانشگاه تهران پي گرفت. در سال 1332 از دانشكدة داروسازي فارغالتحصيل شد. در همين ايام به نهضت خداپرستان سوسياليست پيوست. ابراهيم يزدي در دوران دانشجويي عضو شوراي مركزي و هيئت اجرايي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود كه رهبري جنبش دانشجويي در حمايت از نهضت ملي شدن صنعت نفت به رهبري دكتر محمد مصدق را برعهده داشت. بعد از كودتاي 28 مرداد32، دكتر يزدي به نهضت مقاومت ملي ايران كه نقش سازماندهي مبارزات ملت عليه دولت كودتا را رهبري ميكرد، پيوست. در شهريور 1339 براي گذراندن يك دورة يك سالة علمي به آمريكا رفت، اما بعد از پايان دوره ترجيح داد به ايران باز نگردد. وي تا چند ماه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي كه به پاريس نقل مكان يافت، در آمريكا در سازماندهي حركتهاي فرهنگي دانشجويي نقش فعالي ايفا كرد. البته همزمان به عنوان عضو فعال نهضت آزادي مواضع اين گروه را نيز در آمريكا ترويج مينمود. همزمان با سفر امامخميني(ره) به فرانسه به جمع همراهان امام پيوست.
پس از سقوط رژيم شاهنشاهي، دكتر ابراهيم يزدي در دولت موقت مرحوم مهندس بازرگان ابتدا پست معاونت نخستوزيري در امور انقلاب و سپس رهبري وزارت خارجه را عهدهدار بود. ابراهيم يزدي بعد از استعفاي دولت موقت از سوي امام خميني مدتي به سرپرستي مؤسسه كيهان منصوب گرديد. به دنبال درگذشت مهندس بازرگان، آقاي يزدي به سمت دبيركلي نهضت آزادي ايران انتخاب شد و تاكنون در اين جايگاه فعاليتهاي سياسي خود را در كشور پي گرفته است.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
"سخن بر سر محاكمه اين شخص و آن گروه يا دفاع از اين و آن نيست، سخن بر سر ضرورت تحليل علل و آثار اين روز شوم (28 مرداد32) و بازگشت ارتجاع و استبداد و استيلاي بيگانگان بر كشورمان ميباشد. همانگونه كه در رابطه با پيروزي ملت در بررسي قيام 30 تير 1331 ميتوان به اين سؤال پرداخت كه چرا كودتاي مشترك دشمنان شكست خورد و متجاوزين به حقوق ملت با نهايت خفت و شرمساري عقبنشيني كردند؟..." (ص19)
آقاي ابراهيم يزدي در "كالبد شكافي توطئه"، سخن خود را به گونهاي آغاز ميكند كه گويا بنا دارد از لغزش ناشي از يكسونگري و يكجانبه گرايي ساير نويسندگان و تحليلگران نهضت ملي شدن صنعت نفت به جد دوري و اجتناب ورزد. اين فعال عرصه سياست با اذعان به اين واقعيت كه آثار منتشر شده در اين زمينه "حادثه را از يك زاويه و با ديدگاه خاصي مورد بررسي قرار دادهاند" وعده ارائه نگاهي بيطرفانه را به خواننده اثر ميدهد.
ميتوان اذعان داشت كه به اعتراف قاطبه اهل فن، تبيين تاريخي اين مقطع حساس از تاريخ كشورمان چنان آكنده از سياستزدگي و متأثر از جهتگيريهاي گروهي و تمايلات حزبي شده است كه كمتر، زمينه تجربه اندوزي از آن را ممكن ميسازد. دامن زدن به قطببنديهاي كاذب همچون دستهبندي رهبران به روشنفكر و روحاني و تحميل آن بر تاريخ موجب شده است كه قبل از مطالعه و بررسي نهضت ملي شدن صنعت نفت، ناخودآگاه خود را در يك سوي اين قطببندي بيابيم و در مقام تهاجم به قطب مقابل برآييم. هرچند در سالهاي اخير گامهاي محققانه و ارزشمندي براي درهم ريختن اينگونه قالبهاي پيش ساخته ذهني برداشته شده است، اما همچنان مصالح صنفي و گروهي و عداوتهاي سياسي مانع گسترش نگاهي واقعبينانه به اين رخداد مهم تاريخ معاصر كشورمان ميشود.
بدون شك رهبران نهضت ملي شدن صنعت نفت اعم از روحاني و روشنفكر داراي ضعفها و ايراداتي در عمل بودهاند كه نتوانستهاند توان ملت به صحنه آمده را تا به آخر هدايت كنند و استيلاي بيگانه بر منافع نفتي كشور را ريشهكن سازند. درك قوتها و ضعفهاي عملكرد رهبران نهضت كه مردم با اتكا به سوابق و قابليتهاي آنان پا در ميدان مبارزه براي حفظ عزت و كرامت خود نهاده بودند، دوري جستن از حب و بغضها را طلب ميكند؛ چه، انحصار توفيقهاي حاصل از جنبش به نفع گروهي و نسبت دادن شكستهاي آن به گروهي ديگر، فرجامي جز محدودنگري و انحراف در نگارش تاريخ نخواهد داشت. مروري بر آثار به نگارش درآمده درباره بررسي علل شكست نهضت ملي شدن صنعت نفت از جمله در اثر پيشرو، به روشني حكايت از آن دارد كه بيشتر نگارندگان با عمده كردن نقش يك قطب در اين نهضت با تمام توان و به كمك تفسيرهاي غيرمستند و غيرمنصفانه درصدد تخريب نقش قطب مقابل برآمدهاند. عوارض و آثار مخرب اين نگاه علاوه بر تاريخ پژوهان بر اهل مطالعه معمولي نيز پوشيده نيست؛ به همين دليل نيز در مقدمه همه اين قبيل آثار توضيحات مبسوطي در زمينه رعايت اصل همهجانبهنگري ارائه ميگردد، اما كمتر ميتوان رهايي از صفآراييهاي غيراصولي را در متن سراغ گرفت. آنچه در "كالبد شكافي توطئه" بيشتر قابل تأمل است فراتر رفتن نويسنده از لغزشگاه يكسونگري به يك مقطع از تاريخ و درغلتيدن به وادي تبديل برداشتها به تئوريها و تعميم دادن آنها به كليت تاريخ معاصر است.
براي نمونه، آقاي يزدي در زمينه چرايي بروز اختلاف در جبهه داخلي نهضت ملي شدن صنعت نفت ادعايي را مطرح ميسازد كه ميتوان آن را در مواردي درست پنداشت، اما بدون شك تعميم دادن آن به كليت اقشار جامعه و همه مقاطع تاريخي، يك اقدام حسابگرانه سياسي است. آنجا كه نويسنده سخن از منسجم و متحد ظاهر شدن حداكثري مردم در برابر تهديدات خارجي به ميان ميآورد بحثي است منطقي، اما زماني كه اين قاعده را به نخبگان سياسي در سطحي و مقطعي ديگر تسري ميدهد معلوم نيست نتيجه درستي حاصل آيد. براي درك بهتر اين مطلب تأمل در چند فراز از اثر ضروري است: "وحدت عمومي در مبارزه ضداستعماري گستردهتر است تا مبارزه ضداستبدادي. وقتي مبارزه ضداستعماري به ضد استبدادي ارتقاء پيدا كند، در صفوف مبارزين "خلل" وارد ميگردد. برخي از جناحها و گروهها و طبقات، كه خود از اركان "استبداد داخلي" محسوب ميشوند، به دلائل گوناگون در مبارزه عليه استيلاي خارجي شركت مينمايند، اما در مرحله رشد و گسترش اجتنابناپذير مبارزه از ضد استعماري به ضد استبدادي، اين گروهها و طبقات و جناحها، نه تنها از صف مبارزه جدا ميشوند، بلكه در برابر آن قرار ميگيرند." (صص63-62)
نويسنده در فرازي ديگر، جرياني را كه در تداوم مبارزه از ضداستعماري به ضد استبدادي از روند مبارزه خارج ميشود به اين ترتيب مشخص ميسازد: "به محض اينكه دكتر مصدق محور حركت خود را ضد سلطه اجنبي و ضد بيگانه قرار داد آرام آرام تمام نيروهاي داخلي را بر عليه آن بسيج نمود... اما وقتي جنبش در فرايند رشد يابندة خود، لاجرم خصلت ضداستبدادي به خود گرفت و مجبور شد كه براي ادامه بقاي خويش عليه پايگاه استعمار خارجي، كه دربار بود، موضع بگيرد در اينجا برخي از نيروها آرام آرام از جنبش جدا ميشدند... بسياري از روحانيون كه در مبارزه با انگليس قاطعانه عمل ميكردند، ناگهان دچار تزلزل شدند. به طوري كه برخي ميگفتند: "آيا مگر ميشود شاه نباشد؟ آيا ما بايد شاه را از ميان برداريم؟" (ص81)
و در نهايت، نويسنده محترم بعد از اين مقدمهچيني به هدفگذاري خود نزديك شده و در چارچوب همان قطببندي مورد اشاره، شاخص اينگونه روحانيون را آيتالله كاشاني معرفي ميكند كه در جريان ورود مبارزه از عرصه مخاصمه با استعمار به عرصه مقابله با استبداد داخلي از آن جدا ميشوند و خود را به دربار ميفروشند: "ايشان [آيتالله كاشاني] فردي نبود كه پس از 50-60 سال مبارزه بيايد خود را به دربار بفروشند. بايد ريشه يا انگيزه حمايت آيتالله كاشاني از شاه، از بعد از قيام 30 تير بخصوص در 9 اسفند را در جاي ديگري جستجو كرد... بايد گفت كه آن روحانيون معتبر متاسفانه در مسائل سياسي سادهانديش و فاقد بينش سياسي كافي بودند." (ص84)
قبل از پرداختن به صحت و سقم آنچه در اين زمينه از سوي آقاي يزدي مطرح ميشود، تأكيد بر اين نكته ضرورت دارد كه ايشان در همين زمينه ادعاي ديگري را هم مطرح ميسازد تا به كمك آن بتواند آنچه را كه در مورد روحانيت به عنوان يك قاعده بيان كرده است، تقويت كند. ادعاي اخير اين پيام را در بردارد كه اصولاً در تاريخ معاصر، روحانيت با هدايت روشنفكران به صحنه مبارزات با استعمار و استبداد كشيده شده است؛ به اين ترتيب خواننده كتاب "كالبد شكافي توطئه" بايد به عنوان يك اصل بپذيرد كه روحانيت در تاريخ معاصر دچار يك نوع عقبافتادگي در فهم مسائل جهاني و داخلي بوده و جايگاه امروزياش را كاملاً مديون روشنبيني و احساس وظيفه روشنفكران است. البته اين ادعاي جديد بحث جداگانهاي را طلب ميكند؛ لذا به منظور اجتناب از درهم تنيده شدن مباحث ابتدايي نگاهي ميافكنيم به آنچه آقاي يزدي در مورد اتحاد اقشار مختلف جامعه در مبارزه با استعمار و متفرق شدن آنها در مواجهه با استبداد در همه مقاطع تاريخ معاصر مطرح ميسازد:
1- نظر آقاي يزدي را ميتوان براي مقطع انقلاب مشروطيت تا حدودي صائب دانست؛ زيرا در آن دوران استبداد و استعمار مستقل از يكديگر ارزيابي ميشدند و سلسله قاجار برخلاف پهلويها هرگز دست نشانده بيگانه نبود؛ البته به دليل بيبند و باري و مفاسد ويژه، شاهان اين سلسله در وادي امتيازدهي به بيگانگان قرار داشتند تا بتوانند از قِبل آن از عهده مخارج و هزينههاي سنگين درباريان و خدم و حشم خود برآيند. در واقع قبل از نهضت مشروطه، استبداد هويتي كاملاً مستقل از استعمار داشت و همگان بر آن واقف بودند؛ از همين رو شبكه فراماسونري بعد از شكلگيري در ايران با تمام توان به طور تشكيلاتي كوشيد تا دربار را هر چه بيشتر به سياستهاي بيگانه وابسته سازد. با وجود توفيقاتي كه بيگانه در اين زمينه به كمك عوامل داخلي خود كسب كرد، قاجار براي خود پايگاهي قابل اعتنا در ميان ملت قائل بود و هرگز موقعيتش را در كشور مديون بيگانه نميدانست. برنامهريزي گسترده انگليسيها براي براندازي قاجار بعد از قابل اتكا و تعيين كننده نپنداشتن قراردادهايي چون 1919- كه از طريق پرداخت رشوه به امضاء دولتمردان فراماسون رسيده بود- مؤيد ميزان ريشهدار بودن اين سلسله در جامعه بود. دكتر مصدق در اين زمينه ميگويد: "مرحوم احمد شاه كه با قرارداد (1919) مخالفت نمود با اينكه نظامي نبود و آرتشي تحت امر نداشت نتوانستند بدون تمهيد و مقدمه او را خلع كنند. مقدمات خلعش چند سال طول كشيد كه يكي از آن دخالت دولت در انتخابات دوره پنجم تقنينيه بود كه وكلائي بمجلس بروند و بماده واحدهاي كه برخلاف قانون اساسي تنظيم شده بود راي بدهند." (خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 1365، ص257) پايگاه داشتن قاجار در ميان مردم- عليرغم همه پلشتيهايشان- كار را براي بيگانه جهت براندازي آنها سخت ميكرد. در حالي كه در مورد رضاخان انگليسيها بعد از شهريور 20 حتي به خود زحمت ندادند كه به وي بگويند بايد از ايران خارج شود و اين مأموريت را به فروغي به عنوان يك عامل فراماسونري سپردند و اين قلدر كه با رفتارهايش رعب و وحشتي غيرقابل تصور در دل همه ملت ايران ايجاد كرده بود به محض اطلاع از فرمان بيگانه بدون هيچگونه اعتراضي تمكين كرد و هيچ اعتراضي نكرد كه من پادشاه يك ملتم و اين ملت بايد سرنوشت مرا مشخص سازد؛ زيرا وي ميدانست كه بيگانه همانگونه كه بيارتباط با رأي و نظر مردم حاكمش كرده بود، قدرت جايگزيني فرزندش را به جاي وي نيز دارد؛ در حاليكه استبداد قاجار حكمي كاملاً متفاوت داشت؛ لذا سياست استعمار در اين دوران، تضعيف قاجار به منظور واداشتن آنها به واگذاري امتياز بود.
فتنهانگيزي در مناطق مختلف كشور با همين هدف از ديگر برنامههاي بارز بيگانه بود. در اين دوران جز شبكه مخفي فراماسونري و برخي رجال ضعيفالنفس كه با مبالغي رشوه تطميع ميشدند همه طبقات جامعه - اعم از روشنفكر و روحاني- با دستاندازي بيگانه به شئونات مختلف جامعه مخالف بودند و اين مخالفتها در قيام عليه قراردادهايي چون رويترز، رژي (تنباكو) و 1919 به طور آشكار بروز مييافت. اما در مقام مقابله با استبداد، از آنجا كه قاجار به بسياري از اصالتها و ارزشهاي جامعه دستكم به ظاهر احترام ميگذاشت لذا ملت با آن تعامل داشت هرچند به اصلاحش ميانديشيد و قانونمندسازي قدرت آن را پي ميگرفت.
نقش روحانيت در اين ايام عمدتاً دفاع از كيان و استقلال كشور در برابر زيادهخواهيهاي بيگانه است و رهبري حركتهاي ضداستعماري را بلااستثنا روحانيون آگاه و متعهد برعهده دارند. همچنين به گواه تاريخ مشروطيت، روحانيون پيشتاز طرح مطالبات مردمي و درخواست عمومي براي قانونمند كردن امور كشور و كاستن از حدود اختيار شاه بودند. بدون شك همه اقشار نگاه برابري به استبداد و استعمار نداشتند؛ استبداد را قابل اصلاح ميدانستند، در حاليكه هرگز به استعمار روي خوشي نشان نميدادند. قبل از مقايسهاي گذرا بين عملكرد روشنفكران و روحانيون در دوران مشروطه بايد توجه داشت كه آقاي يزدي، دكتر مصدق را نماد روشنفكري معرفي ميكند: "براي نسل مبارز بعد از شهريور 1320، مشروطه يك "تاريخ" در گذشته بود، نه يك حادثه زندهاي كه آن را لمس نمايد و خود را مسؤول ادامه آن بداند. تنها بعد از ورود فعال رهبراني چون دكتر مصدق- كه خود از زمره نسل مبارز دوران مشروطه بود- به صحنه فعال مبارزه به تدريج يك پل ارتباط فرهنگي زده شد و ارزشها و تجارب انقلاب مشروطه تا حدودي به سطح آمادگي سياسي عمومي مردم بازگشت و زنده شد. به اين ترتيب، نهضت ملي شدن صنعت نفت، به عنوان يكي از فرازهاي حركت ملي و ادامه جنبش مشروطه جايگاه خاص خود را در تاريخ معاصر ايران به دست آورد." (ص61)
حال مناسب است مواضع آقاي مصدق را در اين زمينه به روايت خودش دريافت داريم تا مشخص گردد در دوران مشروطه و حاكميت قاجار بر كشور رويه ايشان به عنوان چهره شاخص روشنفكري در قبال استعمار و استبداد چه بوده است.
آقاي مصدق بعد از دعوت مشيرالدوله - كه پس از وثوق دولت را به دست گرفت- براي همكاري در كابينه وي، از سوئيس قصد ايران ميكند. ايشان چگونگي بازگشت به كشور را اينگونه بيان ميدارد: "سرپرسي كاكس همان وزير مختار انگليس كه قرارداد وثوقالدوله را امضاء كرده بود و بسمت كميسر عالي انگليس ببغداد ميرفت خود را بمن نزديك نمود و بعد از معارفه سؤال كرد چند روز در "بمبائي" ميمانم و بعد بكدام يك از بنادر خليجفارس وارد ميشوم. گفتم توقف من در بمبائي زياد نخواهد بود و مايلم در بصره پياده شوم و از آنجا با راهآهن بغداد مسافرت نمايم كه وعده داد در عدن تحقيقات كند و مرا از چگونگي وضعيات آن هر دو مطلع نمايد. شب ديگر باز پس از صرف شام نزديك من آمد و گفت تحقيقاتم باين نتيجه رسيد كه راهآهن بغداد را اعراب خراب كردهاند و اكنون از اين خط نميتوان عبور نمود. گفتم در اين صورت ناچارم در يكي از بنادر ايران شايد بوشهر پياده شوم كه نگاهي بمن نمود و گفت: بوشهر بندر ايران است كه من هيچ نگفتم و از او جدا شدم" (خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 1365، ص120)
بنابراين در حاليكه استعمار، جنوب ايران را به اشغال خود درآورده و با جسارت در گفتوگو با فردي چون دكتر مصدق كه به عنوان وزير دعوت به كار شده است بوشهر را بندر انگليسي ميخواند بايد ديد ايشان كه در ميانه راه به تهران در فارس ميماند و والي اين ايالت ميشود چه واكنشي در قبال بيگانه اشغالگر از خود بروز ميدهد: "بعد از انتصابم بايالت فارس ماژور "ووير" قونسول انگليس بديدنم آمد و ضمن صحبت اظهار كرد مردم فارس از پليس جنوب متنفرند... و گفت پليس جنوب را مأمور كردهايم آن عده از خوانين تنگستاني را كه موجب عدم نظم و امنيت ميشوند تنبيه كنند كه بياختيار حالم تغيير نمود." (همان، ص123) اما جناب آقاي مصدق در ادامه خاطرات، ارتباط خويش را با اشغالگران و سركوبگران ملت غيور ايران كه با كمترين امكانات در جنوب از تماميت خاك خود دفاع ميكردند اينگونه توصيف ميكند: "تماس من با كلنل "فريزر" رئيس پليس جنوب- پليس جنوب قشوني بود بعدهي شش هزار نفر كه دولت انگليس در جنگ اول جهاني در جنوب ايران تشكيل داده بود كه بيش از نصف در فارس و بقيه در كرمان اقامت داشتند... اينطور صلاح ديدم كه سلامهاي رسمي را كه آنوقت در هر يك از اعياد مذهبي منعقد ميشد موقوف كنم و روزهاي عيد بطور غيررسمي در طالار بزرگ ايالتي از واردين پذيرايي نمايم و صاحبمنصبان پليس جنوب هم مثل سايرين ميآمدند و من از آنها پذيرايي ميكردم. راجع بمكاتبات هم از رويهاي كه فرمانفرما برقرار كرده بود پيروي كنم و ماژر ادريس ميرزا فرزند يحيي ميرزا ثقهالسلطنه نمايندهي مجلس اول و افسر پليس جنوب را كه رابط بين ايالت و پليس بود بهمين سمت باقي بگذارم كه مطالب خود را بگويد و شفاهاً جواب گرفته بفرماندهي ابلاغ نمايد و بدين طريق عمل ميشد. كلنل فريزر هم كه فرماندهي پليس جنوب بود از همه بيشتر بزبان ما آشنا و روابطش با من بسيار صميمانه بود." (همان، صص6-135) هرچند برخي از روايات تاريخي حكايت از تقابل دكتر مصدق با مقاومت كنندگان در برابر استعمار كه بخشي از خاك جنوب را اشغال كرده بود دارند، اما حتي اگر روايت كتاب "خاطرات و تألمات مصدق" را مبناي سنجش ميزان حساسيت ايشان در برابر استعمار قرار دهيم هرگز پيشتاز بودن روشنفكران در مبارزات از آن استخراج نميشود، در حالي كه مبارزات روحانيت با استعمار در جريان اشغال جنوب توسط انگليسيها نشان از آن دارد كه حساسيت آنها به استعمار بسيار متفاوت از نوع عملكرد آقاي دكتر مصدق است: "در آن هنگام (اولين حمله انگليس به جنوب) مجتهد شهر بوشهر و مضافات شيخ حسن آل عصفور بود... شيخ حسن آل عصفور به مجرد شنيدن خبر اشغال بوشهر و حضور نيروهاي انگليسي و هندي در اين شهر، عليه بريتانيا اعلام جهاد كرد و چون سربازان ايراني را شكست خورده يافت، به نيروي مردمي شهر و عشاير اطراف بوشهر روي آورد. وي از باقرخان تنگستاني، خان و حاكم اين منطقه براي مبارزه با ارتش انگلستان استمداد نمود... در اين ميان مردم بوشهر نيز به تشويق روحانيون و علماي شهر، گردهم آمده و سر به شورش گذاردند، و براي نبرد با سربازان انگليسي و هندي آماده شدند. آنان همراه با نيروهاي تنگستاني به هم پيوسته و به رهبري روحاني آگاه شيخ حسن آل عصفور و شيخ سلمان بحراني، برادرزاده شيخ حسن، به محله كوتي، مكان استقرار نيروهاي متجاوز هجوم بردند... اين رويارويي سه الي چهار روز به طول انجاميد. انگليسيها در اواخر ژوئن/ ربيعالاول به بوشهر يورش آورده بودند و به فاصله چند روز با خفت از بوشهر اخراج شدند. همانطور كه گذشت، محل نبرد و درگيري در محله "كوتي" بوشهر بود. شدت خشم مردم چنان بود كه قصد جان قنسول انگليس كردند، از اين روي سرهنگ اس. هنل ناچار شد از بوشهر فرار كرده و در جزيره خارك پناه گيرد. نيروهاي متجاوز نيز پس از آنكه توان رويارويي با مردم بوشهر را در خود نديدند، دست از اشغال اين شهر برداشتند و شكست خورده به جزيره خارك عقبنشيني كردند." (رئيس علي دلواري، تجاوز نظامي بريتانيا و مقاومت جنوب، سيدقاسم ياحسيني، نشر شيرازه، چاپ اول 1376، صص16-15) اين نتيجه اولين تجاوز انگليسيها به جنوب ايران با هدف كمك به تجزيه هرات از كشور بود. اما به مدت بيش از سي سال سرنوشت هرات و بوشهر با هم پيوند داشت و در واقع بوشهر براي انگليسيها در حكم گروگان بود. استعمارگران هرگاه ميخواستند دولت تهران را از بازپسگيري هرات بازدارند جزيره خارك يا بندر بوشهر را تحت اشغال نظامي درميآوردند يا به تهديد در اين مورد متمسك ميشدند. در طول اين سي سال، مبارزه و مقاومت مردم همواره با پرچمداري روحانيت بوده است. بعدها كه "رئيس علي" گروه سازمان يافتهاي را تشكيل داد مراجع وقت همچنان هدايت جنبش مردمي مبارزه با استعمار را به عهده داشتند: "مظالم انگليسيها در نواحي جنوبي ايران موضوعي نبود كه ازديد آيتالله بلادي دور بماند. وي در مجالس و مواضع گوناگون به انگلستان و اهداف استعماري و ضدايراني اين دولت حمله كرد و براي گسترش مبارزه با انگلستان به حمايت از رئيس علي دلواري، همت گمارد و رئيس علي را در حركتهاي ضدانگليسياش ياري داد. آيتالله بلادي كليه اخبار و اطلاعات مهم را جمعآوري مينمود و در كمترين زمان ممكن توسط پيكي سري به دلوار ارسال ميكرد. اين اطلاعات نقش بسيار موثري در تاكتيكهاي جنگي و تصميمگيريهاي سياسي رئيس علي داشت. منزل آيتالله بلادي واقع در محله بهبهاني بوشهر كانون مبارزه بود. وي در سخنرانيهاي عمومي خود در مساجد و بر منابر شديداً به انگليسيها حمله كرده و مردم را به مبارزه تشويق مينمود. او براي ضربهزدن به اقتصاد انگليس و مبارزه با توسعهطلبي اقتصادي و سياسي اين كشور در جنوب ايران و حوزه خليجفارس، طي يك فتواي تاريخي، خريد و فروش كالاهاي ساخت انگليس را تحريم كرد. اين عمل خشم قنسول انگليس در بوشهر و سفير اين دولت در ايران را برانگيخت.... با بياعتنايي انگليسيها به خواستههاي مردم جنوب، آيتالله بلادي فتواي تاريخي خود را عليه ارتش متجاوز انگلستان صادر كرد. در قسمتي از اين اعلاميه جهاد آمده بود كه دولت جبار و ستمگر انگليس قصد حمله به خاك ما را دارد. بر ما واجب است كه از خاك خود دفاع كنيم. كار به جايي كشيد كه "... استعمارگران در صدد ترور آيتالله بلادي برآيند. علاوه بر اين جريان از چند طريق به اطلاع ايشان رسيد. نامههايي از علماي طراز اول شيراز و رؤساي عشاير و سران نهضت مانند زاير خضرخان و شيخ حسينخان چاهكوتاهي و رئيس علي دلواري و ... براي ايشان ارسال شد كه بيم ترور ايشان و از بين رفتن و از هم پاشيدن نهضت [وجود دارد لذا] ضمن تأييد جريان ترور از او خواسته شده بود هرچه زودتر عازم شيراز شود." اما آيتالله بلادي با وجود اين مخاطرات، باز براي مدت ديگري در بوشهر ماند و به مبارزات ضدانگليسي ادامه داد." (همان، صص5-102)
مقايسه ساده آنچه آقاي مصدق در مورد ارتباط خود با اشغالگران روايت ميكند و پيشتازي روحانيت در مبارزه با آنها، خود بهترين گواه بر اين واقعيت است كه در مورد استعمار تجاوزگر با وجود درك واحد داشتن همه اقشار ملت از آن، نمادهاي شاخص روشنفكري مدنظر آقاي دكتر يزدي بسيار عقبتر از تودههاي مردم بودهاند، چه برسد به روحانيون آگاه. مقوله اشغال خاك كشور و ايجاد پليس توسط بيگانه از مصاديق بارز نقض حاكميت ملي است، اما بدون حب و بغض سياسي ميبايست واقعيتهاي تاريخي را پذيرفت.
2- در دوران پهلويها از آنجا كه استبداد نقش دستنشانده را ايفا مينمود و وضعيتي كاملاً متفاوت از عصر قاجار داشت، عليالقاعده سرنوشت استبداد با استعمار در هم گره خورده بود و قابل تفكيك نبود. البته از آنجا كه استعمار براي پيشبرد سريعتر اهداف خود استبداد را بهترين ابزار تشخيص ميداد نوك تيز حملات طرفداران استقلال و سلامت كشور ميبايست بيشتر متوجه استعمار و تحركات پنهان و آشكار آن ميبود. به عبارت ديگر، انگليسيها رضاخاني را برگزيده بودند كه برنامههاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي، عمراني و ... آنها را با قلدري پيش ببرد تا ماهيت برنامههاي استعماري كمتر براي آحاد جامعه روشن شود. دكتر مصدق خود نقش پهلويها را براي استعمار اينگونه ترسيم ميكند: "همه ميدانند كه سلسله پهلوي مخلوق سياست انگليس است، چونكه تا سوم اسفند 1299غير از عدهاي محدود كسي حتي نام رضاخان را هم نشنيده بود... بديهي است شخصي كه با وسايل غير ملي وارد كار شود نميتواند از ملت انتظار پشتيباني داشته باشد. بهمين جهات هم اعليحضرت شاه فقيد و سپس اعليحضرت محمدرضا شاه هر كدام بين دو محظور قرار گرفتند. چنانچه ميخواستند با يك عده وطنپرست مدارا كنند از انجام وظيفه در مقابل استثمار باز ميماندند و چناچه با اين عده بسختي و خشونت عمل ميكردند ديگر براي اين سلسله حيثيتي باقي نميماند تا بتوانند بكار ادامه دهند." (خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 1365، ص344)
در دوران حاكميت انگليس بر همه امور جامعه و برقراري ديكتاتوري سياه رضاخاني، بايد ديد آيا دكتر مصدق آنگونه كه آقاي يزدي ادعا ميكند محوريت مبارزه با استعمار و استبداد را بر عهده دارد؟ به طور مسلم در اين مقايسه به هيچ وجه قصد آن نيست كه تنفر دكتر مصدق از استبداد يا دخالت بيگانگان در امور داخلي كشور زير سؤال رود، اما اينكه ايشان را پيشتاز مبارزه با استبداد و استعمار معرفي كنيم دستكم با آنچه صادقانه در خاطرات آقاي مصدق روايت شده مطابقت ندارد: "يكي از روزهاي دورهي ديكتاتوري كه شادروان حسن پيرنيا مشيرالدوله بديدنم آمده بود و صحبت ما بكار نفت كشيد گفتند ديديد كه همكار ما در مجلس پنجم چه كرد. گفتم چه كرد؟ گفتند قرارداد "دارسي" را الغا نمود. چون با الغاي هر قرارداد استعماري خصوصاً "دارسي" من موافق بودم گفتم ما كه بمخالفت يا دولت مشتهريم خوب است در اين باب صحبتي نكنيم و بانتظار نتيجه بمانيم. تا كار بجامعه ملل كشيد و امتياز نفت براي مدت سي و دو سال تمديد گرديد. من در آن سالها در ده زندگي ميكردم و براي اينكه گرفتار نشوم با كسي معاشرت نميكردم. با اين حال يكي از روزها كه بشهر آمده بودم دل بدريا زدم و خدمت ايشان رسيدم. گفتند اگر حرفي بزنم خواهيد گفت كه چون بمخالفت با دولت مشهوريم حرفي نزنيم كه من از بيانات خود در جلسهي قبل معذرت طلبيدم. سپس شروع بمذاكرات شد و نظريات خود را بدين طريق بيان نمودند: (1)- از نظر سياسي- تمديد مدت سبب شد كه باز تا شصت سال ديگر يعني از 1933 تا 1992 ايران نتواند قدمي در راه آزادي و استقلال خود بردارد. (2)- از نظر اقتصادي- سال 1960 كه قرارداد منقضي ميشد تأسيسات نفت به دولت ايران تعلق ميگرفت و سپس تمام عوايد نفت متعلق بايران بود نه 16% كه شركت نفت ميپرداخت و اكنون باز همين مبلغ را بصورت ديگر خواهد پرداخت، بنابراين 84% از عايدات ما براي سي و دو سال بجيب خارجي رفته است . گفتم اينها همه صحيح پس چرا براي چنين قراردادي جشن گرفتند و چراغان كردند؟ گفتند از بياطلاعي و اختناق مردم سوءاستفاده نمودند و آن عدهاي هم كه ميدانستند در سايهي امنيت و تسلط دولت بر اوضاع نتوانستند حرفي بزنند و اعتراضي كنند و اين بزرگترين استفادهاي بود كه دولت انگليس از تشكيل دولت ديكتاتوري و امنيت سطحي كرد." (همان، صص3-292)
بنابراين آقاي مصدق اذعان دارد كه در اوج تسلط انگليس بر ايران كمترين سخني حتي در محافل خصوصي و با دوستان بسيار نزديك در مورد تمديد قرارداد سياه دارسي به زبان نميآورده و براي مصون ماندن از گزند ديكتاتوري رضاخان با كسي معاشرت نميكرده است و از اين رو دوري از انظار و زندگي در روستا را برميگزيند، در حالي كه در همين ايام مدرس در راه مبارزه با استعمار و ديكتاتور وابسته به آن شهادت را به جان ميخرد و لحظهاي از آگاه سازي مردم غفلت نمينمايد.
در اينجا سخن از ميزان كشش سياسي روشنفكران يا روحانيون نيست، بلكه مسئله اصلي آمادگي پرداختن هزينه مبارزه با استعمار و استبداد است. دكتر مصدق در اين مقطع از تاريخ معاصر كشورمان ترجيح ميداده است نه از استعمار سخن گويد و نه از استبداد؛ البته رضاخان از سكوت اعتراضگونه وي هرگز راضي نبود. اما به طور قطع اين شاخص روشنفكري را نميتوان به عنوان پيشتاز مبارزه (آن گونه كه آقاي يزدي سعي در معرفي وي دارد) پذيرفت، كما اينكه حتي بعد از شهريور 20 نيز كه ديكتاتوري سياه رخت بر بست و فضاي تنفسي براي آحاد جامعه مناسبتر شد باز دكتر مصدق در قبال استعمار موضع سرسختانهاي ندارد: "بعد از 24 سال يعني سال 1323 كه دوره ديكتاتوري خاتمه يافت و انتخابات طهران نسبت بساير نقاط آزاد شد و من مجدداً بنمايندگي از مردم طهران وارد مجلس چهاردهم شدم خاطرهي ديگري از او (فريزر) دارم كه بد نيست آن را هم در اينجا نقل كنم... روز 13 اسفند ماه 1323 كه بين من با بعضي از وكلاء در مجلس سخناني در گرفت كه از جلسه خارج شدم و تصميم گرفتم ديگر بمجلس نروم. روز بعد اول وقت مصطفي فاتح معاون شركت نفت ايران و انگليس بمن تلفن نمود و گفت فردا (15 اسفند) عدهاي شما را بمجلس خواهند برد كه من چيزي نگفتم و مذاكرات خاتمه يافت و بعد بخود ميگفتم كه با شركت نفت ارتباطي ندارم كه بمن اين تلفن را كردهاند و بهواخواهي من قيام نمودهاند... عصر همان روز هم اديب فرزند اديبالممالك فراهاني شاعر معروف از طرف كلنل فريرز نزد من آمد و همين طور پيام آورد كه باز مزيد تعجب گرديد و فكر ميكردم با كساني كه از طرف شركت نفت جنوب و وابستهي نظامي سفارت انگليس ميايند چه بگويم و چه رويهاي اتخاذ كنم... روز بعد ابتدا عدهاي آمدند كه مورد توجه واقع نشدند سپس جمعيت زيادي از دانشجويان و اشخاص ديگر از هر قبيل و هر قسم وارد شدند و گفتند بين خانهي من و خيابان نادري آنقدر جمعيت است كه بزحمت ميتوان عبور نمود. اين بود همگي بقصد مجلس حركت كرديم... اين واقعه در جامعه بدو شكل مختلف تعبير گرديد: نظر بعضي از هموطنان اين بود كه سانحهي روز 15 اسفند زاده فكر دستگاه شركت نفت بوده ولي عدهي ديگر عقيده داشتند كه شركت مزبور ميخواست در ازاي مخالفت من با پيشنهاد "كافتارادزه" و نيز براي طرح منع امتياز نفت كه بمجلس پيشنهاد كردم از من قدرداني كند. اين تعبير بيشتر با حقيقت تطبيق ميكند." (همان، صص2-131)
اينكه انگليس در جهت اهداف خود براي قدرتنمايي آشكار اقدامي تبليغاتي صورت داد كاملاً قابل فهم است، اما همراهي آگاهانه آقاي دكتر مصدق با اين برنامه دستكم بدين معناست كه وي در اين مقطع نسبت به استعمار موضع قاطعي نداشته است وگرنه هرگز با برنامه انگليسيها در حمايت از خود همراه نميشد. خوشبختانه هرچه به پايان دهه 20 نزديكتر ميشويم آگاهي جامعه از عمق عملكردهاي ضدايراني انگليس بيشتر ميشود و به تدريج اتحاد و اتفاق ملت براي مقابله با سياستهاي سلطهطلبانه بيگانه در ايران فزوني مييابد، هرچند همزمان با اين تحولات سياسي دكتر مصدق در خدمت دفاع از مصالح ملت درميآيد، اما آيا ميتوان وي را منشأ تعيين كنندهاي در مسير آگاهي بخشي به جامعه در ارتباط با استعمار و استبداد به حساب آورد؟ در قصد خدمت دكتر مصدق در مسير ملي شدن صنعت نفت در زماني كه فضاي ضدانگليسي جامعه، پايان دادن به تسلط بيگانه بر منابع نفتي را به صورت گسترده طلب ميكند هيچ ترديد نيست، اما پيشتاز بودن در مبارزه با استبداد و استعمار در شرايطي محك ميخورد كه به دليل سركوب و خفقان كمتر كسي جرئت ميكند به ميدان مبارزه قدم گذارد. ضمن احترام به نقش دولت مصدق در اجرايي كردن خواسته ملي شدن صنعت نفت، نميتوان نسبت به اين واقعيت بيتفاوت بود كه عمده اعضاي جبهه ملي زماني وارد عرصه مقابله با استعمار شدند كه هزينه مبارزه بسيار تنزل يافته بود. اين مطلب بعدها هم كه آمريكا جاي انگليس را گرفت كاملاً محسوس است. بعد از كودتاي 28 مرداد با وجود آن كه نقض حاكميت ملي از سوي بيگانه براي همگان كاملاً مشهود بود، اما جبهه ملي تلاش داشت به هيچ وجه خود را با آمريكا درگير نسازد. مجري طرح تاريخ شفاهي هاروارد در اين زمينه از شاپور بختيار سؤالي ميپرسد كه تا حدودي سياست مليون را نسبت به استعمار بعد از آغاز دور جديد خفقان مشخص ميسازد: "صديقي: يكي ديگر از انتقاداتي كه معمولاً به شما وارد ميكنند و من بيشتر با رهبران جبهه ملي كه صحبت كردم آنها روي اين مسئله تكيه ميكردند، مسئله سخنراني شما در ميدان جلاليه است... ميگفتند كه در سخنراني شما، (در ميدان جلاليه) شما قرار نبود كه مسئله "سنتو" و مسئله كنسرسيوم را مطرح بفرمائيد، چون آن مسائلي كه شما آن جا در آن سخنراني مطرح كرديد در شوراي جبهه ملي تصويب نشده بود و اين باعث ترساندن آمريكاييها و به نفع شاه تمام شد. بختيار:... اين نطق هست. خودتان برويد بخوانيد با هر آرشيوي ميخواهيد بخوانيد. اگر يك كلمه من راجع به كنسرسيوم گفتم... صديقي: شما راجع به پيمان سنتو هم آنجا صحبت فرموديد؟ بختيار: لغتي كه راجع به آن موضوع گفتم عيناً يادم هست. گفتم: "با ما نيست كه در كشمكشها و زد و خوردهاي بينالمللي، مملكتمان را آلوده كنيم" اين را اگر يك ايراني نگويد، خيلي بيغيرت است، خيلي بي غيرت است..." (خاطرات شاپور بختيار، طرح تاريخ شفاهي دانشگاه هاروارد، نشر زيبا، سال 1380، صص4-63) همان گونه كه در اظهارات اين عضو بلندپايه جبهه ملي به وضوح روشن است بعد از تشكيل ساواك و بالا رفتن مجدد هزينه آگاه سازي ملت ايران از اقدامات چپاولگرانه آمريكا و انگليس در چارچوب كنسرسيوم بار ديگر سياست پرهيز از سخن گفتن در مورد عملكرد استعمار در ميان اين جماعت روشنفكري حاكم ميشود و در ادامه حتي در دهه چهل در مورد استبداد كه قيام 15 خرداد 1342 را وحشيانه قلع و قمع ميكند، "سياست سكوت و آرامش" در شوراي مركزي جبهه ملي به تصويب ميرسد: "صدقي- آقاي دكتر (بختيار)، در هشتمين جلسه شوراي مركزي جبههملي كه در تاريخ ششم آبان ماه 1342 تشكيل شد... آقاي صالح وقتي كه سخنراني كردند- بعد از تحليلي از اوضاع آن روز ايران- "سياست سكوت و آرامش" را پيشنهاد كردند. شما بعداً گفتيد با "سياست سكوت و آرامش" موافق هستم." (همان، ص86)
آقاي دكتر سنجابي نيز در اين زمينه در پاسخ به سؤال پرسشگر طرح تاريخ شفاهي هاروارد اظهارات مشابهي دارد: "س. من ميخواستم كه شما يك توضيحي راجع به آن آخرين جلسه شوراي مركزي جبهه ملي كه گويا در منزل آقاي اميرعلايي تشكيل شد بفرمائيد و در آنجا به آقاي صالح ميخواستند اختيارات بدهند به عنوان رئيس هيئت اجرايي، ايشان امتناع ميكرد و در عين حال ايشان آن سياستي را كه بعداً به نام سياست صبر و انتظار و يا سياست سكوت معروف شد در آنجا پيشنهاد كرد... ج... شورا را ما تعطيل كرديم و منتظر بوديم كه ببينيم اين جبهه ملي به چه ترتيب آن طوري كه ايشان (دكتر مصدق) ميخواهند عملي ميشود." (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، سال 1381، ص269)
برخلاف تز كلي جناب آقاي يزدي، جريان روشنفكري كشور با وجود اذعان به اين واقعيت كه استبداد در دوران پهلوي بيهيچ ترديدي مخلوق استعمار است، نه تنها نوك تيز مبارزه خود را متوجه استعمار نميساخت، بلكه به ويژه بعد از كودتاي 28 مرداد سياست سكوت در برابر عملكردهاي استعمار در قالب كنسرسيوم و ... را در پيش گرفت. به عبارت ديگر، نه در ارتباط با استعمار در دوران خفقان شديد موضع قاطعي داشت و نه در ارتباط با استبداد. البته نويسنده محترم براي مكتوم داشتن اين واقعيت اولاً ميكوشد آقاي دكتر مصدق را انحصاراً رهبر مبارزات ضدانگليسي در جريان ملي شدن صنعت نفت معرفي كند. ثانياً موضعگيري ضد استعماري ايشان را در اين مقطع به ساير مقاطع تاريخي تعميم دهد. ثالثاً در مبارزه با استبداد نيز جريان روشنفكري كشور را ثابت قدمتر از ديگران معرفي نمايد: "مبارزه ملي و مردمي با عقبنشيني ناصرالدين شاه و لغو امتياز به عنوان يك پيروزي عمومي و همگاني، در همان حد و مرز و يا در همان محور ضداستعماري متوقف نشد، بلكه مردم كه از استبداد داخلي دل پرخوني داشتند و ناگهان آن را دروازه ورود و سلطه بيگانگان هم يافته بودند محور و جهت اصلي مبارزه ضداستعماري را به ضداستبدادي مبدل ساختند. اين تحول، يعني اصل شدن مبارزه ضداستبدادي، با توجه به اوضاع و احوال سياسي- اجتماعي زمان و رابطه استبداد داخلي با استيلاي خارجي وقت، طبيعي بود. اما اين تغيير و تحول سبب يك سلسله تغييرات در مناسبات گروههاي شركت كننده در مبارزه گرديد. ماهيت مبارزه ضداستعماري، در رابطه با عنصر ملي- اسلامي ضد اجنبي و منع سلطه غيرمسلمانان بر مسلمانان، به گونهاي است كه تمام طبقات و اقشار ملت و گروهها و حتي جناحهايي از "قدرت حاكمه" را جذب ميكند، چه بسيار روحانيون و مراجعي كه خود بخشي از قدرت حاكمه بودند و در عين حال با سلطه استعمار انگليس مخالفت كردند. ماهيت عنصر ضداجنبي در مبارزه عليه استيلاي خارجي آنچنان است كه حتي ايادي وابسته به دربار هم چه بسا قلباً از موفقيت آن خوشحال ميشدند، اما همين كه محور اصلي يا لبه تيز مبارزه عليه استيلاي خارجي متوجه استبداد داخلي شد، آن بخشهايي از قدرت و جناحهايي از روحانيت كه خود شريك استبداد و بخشي از ساختار نظام استبدادي بودند، آن را تحمل ننموده و به بهانههاي گوناگون صف خود را از مبارزه جدا كردند. چنين فرايندي در جنبش ملي شدن نفت نيز قابل ملاحظه است: "در نهضت ملي ايران به رهبري دكتر مصدق جدا شدن برخي از جناحها از كل حركت و رودررويي آنان با نهضت ملي و رهبري آن، نتيجه طبيعي گسترش مبارزه ضداستعمار انگليس به ضد دربار بود."(صص4-33)
با چنين رويكرد جانبدارانهاي و صدور يك حكم كلي براي همه نهضتهاي تاريخ معاصر كه طي آن روشنفكران نيروي ثابت قدم در مسير مبارزه با استعمار و سپس با استبداد قلمداد ميشوند آقاي ابراهيم يزدي هيچگونه نيازي به ريشهيابي علل ناكاميهاي تاريخي ندارد، زيرا به ادعاي ايشان در همه اين رخدادها اين روحانيت بوده كه به دليل وابستگي به استبداد قادر به همراهي با مبارزه توأمان مردم با بيگانه و دربار نبوده است؛ لذا در ميانه راه به آن پشت كرده است. به اين ترتيب پرداختن به چرايي بروز اختلاف در صفوف رهبري نهضتهايي همچون مشروطه و ملي شدن صنعت نفت كاملاً بيمعناست. البته صرفنظر از نادرستي تحميل فرضيات كلي بر تاريخ، آقاي يزدي دستكم در مورد نهضت ملي دچار تناقضات آشكاري در اين بحث ميشود. براي نمونه، ايشان از يك سو رهبري نهضت را در شخص دكتر مصدق خلاصه ميكند و تصريح مينمايد كه مردم در زمان بروز اختلاف در سطح رهبري نهضت با قاطعيت ايشان را انتخاب ميكنند: "ملت ايران و نهضت ملي و رهبري آن در برابر فشارها و توطئههاي دشمنان داخلي و خارجي مقاومت كرده و تسليم نشده بود. ملت ايران در جريان اختلاف بين دو رهبر مذهبي و ملي، عليرغم احساس مذهبي بسيار ريشهدارش، جانب رهبر ملي را گرفت، از اصالت نهضت ملي دفاع كرد و آگاهي و هوشياري سياسي از خود نشان داد." (ص20) اگر چنين ادعايي قرين صحت باشد چرا اين انتخاب در روز كودتاي بيگانه هيچگونه بروز و ظهوري ندارد؟ در روز 28 مرداد كه نيروي مسلح به كمك جماعتي از بدنامان و چاقوكشان در خيابانهاي اصلي شهر جولان ميدادند مردمي كه مصدق را انتخاب كرده بودند ميبايست به ميدان ميآمدند و دستكم از خانه نخستوزير دفاع ميكردند. فراموش نكردهايم كه در فاصلهاي نه چندان دور از اين زمان يعني در روز 30 تير 1331 صرفاً به دنبال صدور اطلاعيهاي از جانب آيتالله كاشاني، آنچنان جنبش و حركتي در جامعه به دفاع از نخستوزيري دكتر مصدق ايجاد شد كه استعمار و دربار را خفتبار وادار به عقبنشيني كرد. بنابراين ادعاي انتخاب تمام و كمال دكتر مصدق از جانب مردم بعد از بروز اختلاف بين رهبري نهضت - يا به تعبير آقاي يزدي بين رهبر مذهبي و ملي- همانقدر ضعيف است كه دكتر مصدق را پيشتاز نهضت ملي قلمداد نماييم.
3- در فاصله بين پايان يافتن ديكتاتوري رضاخاني و تجديد يك ديكتاتوري جديد يعني در طول دهه بيست شرايطي رقم ميخورد كه ميبايست آن را متفاوت با ساير ايام حاكميت پهلويها قلمداد كرد. در اين دهه انگليسيها با علم بر اينكه مدتي طول خواهد كشيد كه محمدرضاي جوان همچون ديكتاتوري قدرتمند ظاهر شود و هر حركت استقلالطلبانهاي را سركوب نمايد، گروههاي سركوبگري را در اشكال مختلف شكل دادند تا اين خلأ را پر كنند، اما با اين وجود شرايط بعد از جنگ جهاني و حضور نيروهاي روسيه و آمريكا در ايران، موقعيت استعماري لندن را به چالش ميكشيد. حتي برخي طرفداران سرسخت جبهه ملي نميتوانند اين مطلب را به صورت كامل نفي كنند كه اين جريان روشنفكري در مقابله با سلطه انگليس نيمنگاهي به پشتيباني استعمارگر جديد يعني آمريكا نداشت؛ بنابراين در دههاي كه منجر به اوجگيري مطالبات عمومي براي پايان دادن به سلطه انگليس بر صنعت نفت شد از يك سو از استبداد متمركز خبري نبود و از سوي ديگر موقعيت بلامنازع استعمار انگليس دچار تزلزل جدي شده بود. همان گونه كه اشاره شد، هرچند لندن ديكتاتوري غيرمتمركز را از طريق ايجاد گروههاي سركوبگر به سرپرستي يكي از وابستگان با سابقهاش سامان داده بود، اما اين تمهيد هرگز نميتوانست خلأ ديكتاتوري متمركز را پر كند. همچنين انگليسيها براي جلوگيري از سهمخواهي رقبايي كه در جريان جنگ جهاني دوم مستقيماً در ايران حضور نظامي داشتند مجبور بودند جو ضد بيگانه را مهار نسازند و حتي بعضاً به آن نيز دامن بزنند تا ساختار داخلي در برابر دو رقيب جديد به ويژه روسها فعال شود. در چنين شرايطي است كه نيروهاي روشنفكر مورد نظر آقاي يزدي به تدريج فعال ميشوند. همان گونه كه اشاره شد، موضع نماد اين جريان يعني آقاي دكتر مصدق در برابر استعمار انگليس تابعي آشكار از فضاي عمومي كشور است و خود نميتواند نقش پيشاهنگ را ايفا كند. به عبارت ديگر، رهبري تشديد فضاي ضدانگليسي ميبايست جايگاه ديگري باشد. آقاي دكتر يزدي در اين زمينه ميكوشد همراهي انگليس با فضاي ضدبيگانه به ويژه همسايه شمالي را به گونهاي وارونه ترسيم كند كه اقدامات آقاي مصدق در مخالفت با سهمخواهي روسها به نوعي حركت ضدغربي وانمود شود: "جنبش ملي شدن نفت هنگامي آغاز شد كه درخواست امتياز نفت كرمان و بلوچستان از جانب شركتهاي آمريكايي مطرح شد و دكتر مصدق با اين درخواست به مخالفت برخاست و متعاقب آن لايحهاي را به مجلس تقديم نمود كه مطابق با آن دولت حق نداشت كه به هيچ كشور خارجي امتياز نفت بدهد و يا حتي مذاكره نمايد." (ص76) توضيحات دكتر مصدق در اين زمينه خود به حد كافي گوياست و كاملاً روشن ميسازد كه انگليسيها در ايجاد فضاي ضدبيگانه براي جلوگيري از امتيازگيري روسها نقش مستقيم داشتهاند: "مخالفتم با پيشنهاد كافتارادزه سبب شده بود كه مخالفينم آن را از نظر هواخواهي سياست انگليس تعبير كنند. اين است كه لازم ميدانم در اين باره نيز توضيحاتي بدهم... چنانچه كافتارادزه موفق شده بود امتياز معادن نفت شمال را بدست آورد نفع مشترك دو همسايه شمال و جنوب در معادن نفت ايران سبب ميشد كه ملت ايران نتواند هيچوقت دم از آزادي و استقلال بزند و اين يكي از مواردي بود كه ما با سياست انگليس وجه اشتراك و وجه افتراق داشتيم. وجه اشتراكمان اين بود كه دولت اتحاد جماهير شوروي از معادن نفت شمال استفاده نكند و روي همين اصل طرح پيشنهادي من در مجلس كه اكثريت قريب باتفاق نمايندگانش هواخواه سياست انگليس بود با آن سرعت گذشت..." (خاطرات و تالمات مصدق، صص3-132)
در پرداختن به اين مبحث هرگز قصد زير سؤال بردن اقدام مثبت دكتر مصدق در اين زمينه نيست، بلكه هدف روشن شدن فضاي آن ايام است. نميتوان ادعا كرد كه حتي تا اواخر دهه 20، استعمار و استبداد به دكتر مصدق حساسيت ويژهاي داشتند؛ زيرا وي را فرد ميانهرو و قابل محاسبهاي ميپنداشتند كه علاوه بر آن داراي وجهه مقبولي ميان مردم است. نوع تعامل نماد روشنفكري اين دوران با محمدرضا پهلوي نيز بهگونهاي نبود كه استبداد از جانب وي احساس خطر جدي نمايد: "يكي از نمايندگان كه چند روز قبل از كشته شدن رزمآرا نخستوزير بخانه من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه براي تصدي اين مقام دعوت كرده بود و هيچ تصور نميكرد براي قبول كار حاضر شوم اسمي از من
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 295]
-
گوناگون
پربازدیدترینها