واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: سال ۱۹۲۰ مطالعات گوناگونی به بررسی تأثیرات موسیقی بر عملکرد تن و روان پرداختهاند: نخستین گروه پژوهشها توسط ولد (۱۹۱۶) و دیسرنز (۱۹۲۳) انجام شد، که اثر موسیقی بر سیستم اعصاب مرکزی (CNS) را نشان داده است.
در پژوهشی دیگر دای نو (۱۹۷۷) و هدج (۱۹۸۰) صورت گرفت. این دو پژوهشگر، اثربخشی موسیقی محرک و آرام بخش را بر واکنشهای اعصاب خودکار مانند ضربان قلب، نبض، فشارخون، تنفس، واکنشهای پوستی و عضلانی و امواج مغزی بررسی کردند. آنها در پایان دریافتند که موسیقی آرامبخش میزان ضربان قلب و نبض و فشار خون را کاهش میدهد و از اضطراب و نگرانی میکاهد.
یافتههای این پژوهشگران توسط جکبسون (۱۹۷۴) و ولپه۶ (۱۹۶۵) تایید شد. گلدشتاین۷ (۱۹۸۵) به بررسی تأثیر موسیقی انتخابی بر سیستم لیمبیک و مرکز کنترل عصبی خودکار پرداخته و آن را در تحریک این منطقه و تسکین رفتار نشان داد (زاده محمدی، ۱۳۸۱).
از آنجا که موسیقی باعث ارتباط کلامی و غیرکلامی، ابزاری برای بیان خود و احساس خودارزشمندی است، فرد را به سمت ارتباط با دیگران کشانده، انگیزشهایی را که باعث پیوستن به گروه میگردد، فراهم میکند.دومین گروه مطالعات، اثر موسیقی را بر بیوشیمی و هورمونهای بدن نشان میدهد. پژوهشگرانی همچون ریدر۸، فلود۹، کیرک پاتریک۱۰، به مطالعه تأثیر موسیقی همراه با آرام سازی، روی کاهش هورمون استرس پرداختند.
هانسر۱۱ (۱۹۸۵) تأثیر موسیقی روی هورمونها و کاهش درد و تنشهای بدنی و در نهایت، آرامش روانی را مطالعه نمود(زاده محمدی، ۱۳۸۱). سومین گروه مطالعات، اثر موسیقی را بر واکنشهای عضلانی و حرکتی نشان دادند. پژوهشگرانی چون آلرون و سیلور۱۲ (۱۹۶۳)، دای نو (۱۹۷۷)، هولد زورت (۱۹۷۴)، آبلر۱۳ (۱۹۸۰)، اسکارتلی۱۴ (۱۹۶۶) و سیرز۱۵ (۱۹۶۶)، تأثیر موسیقی را بر افزایش واکنشهای حرکتی و عضلانی از جمله خمیدگی، کشیدگی، انعطاف، چرخشها و الگوهای دورانی اندام، تغییر الگوهای اندام، کنترلهای حرکتی و هماهنگی حرکتی را نشان دادند(زاده محمدی، ۱۳۸۱). چهارمین گروه مطالعات به بررسی اثرات جامعهشناختی موسیقی پرداختند.
گاستن(۱۹۶۸) موسیقی را جزء رفتارهای ضروری و ذاتی انسان دانسته و آن را نیازی زیباشناختی میداند. لاتوم (۱۹۸۱) و سیرز (۱۹۶۸) نیز معتقدند، از آنجا که موسیقی باعث ارتباط کلامی و غیرکلامی، ابزاری برای بیان خود و احساس خودارزشمندی است، فرد را به سمت ارتباط با دیگران کشانده، انگیزشهایی را که باعث پیوستن به گروه میگردد، فراهم میکند(پترز، ۱۳۸۰).
برررسی مطالعاتی از این دست، نمایانگر تأثیر موسیقی در میدانهای زیستشناختی، روانشناختی و جامعهشناختی و به عبارت دیگر نشان دهنده الگوی زیستی- روانی- اجتماعی میباشد. این الگو برگرفته از نظریه عمومی سیستمها در دهه ۱۹۵۰ و به توسط برتالانفی بوده و به روش نظامهای یکپارچه و وحدتگرا به آدمی مینگرد. کاربرد زیستشناختی آن توسط، ون برتالانفی و ویس۴ و به عنوان یک نظریه پزشکی توسط جورج انگل۵ و با همکاری شوارتز۶ مطرح گردید.
مفهوم اصلی این نظریه از این قرار است که، طبیعت همانند یک پیوستار آراسته و سلسلهمند، سامان یافته است. در این الگو هیچ چیز در انزوا و تنهایی به سر نمیبرد و هر سیستم تحت تأثیر سایر سیستمهاست(گودمن، ۱۹۹۱).
دانشکده روانشناسی دانشگاه کیل۷ انگلستان در معرفی زمینههای روانشناسی موسیقی به مواردی همچون فرآیندهای شناختی در اجرای موسیقی، انگیزش و هیجان، نفوذهای اجتماعی در رفتار اجتماعی و زمینههای زیستشناختی و عصبشناختی موسیقی اشاره میکند که توجه این رشته به جنبههای زیستیروانیاجتماعی موسیقی را نشان میدهد(۲۰۰۱).
موسیقی درمانی در نظام پزشکی مکمل و جایگزین۸
تا کنون طبقهبندیهای گوناگونی توسط مراجع دانشگاهی و دولتی و نیز سازمان بهداشت جهانی (WHO) برای نظام خدمات پزشکی مکمل و جایگزین ارایه شده است که هر کدام قابلیتهای خاصی دارد.
در یکی از تقسیم بندیهای CAM به مداخلاتی همچون هیپنوتیزم و تصویرسازی ذهنی، مدیتیشن، درمانهای مذهبی، یوگا و در نهایت هنردرمانی و موسیقی درمانی در طبقهای تحت عنوان مداخلات ذهن- بدن۹ اشاره شده است.
با نگاهی روش شناسانه به این مداخلات، درمییابیم که در پس پیشینههای تاریخی و فلسفی این رهیافتهای درمانی، مبانی روش شناختی مشترکی وجود دارد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 123]