واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: خلاصه: «هويت» معرف يك رابطهي فكري است. تفكر استدلالي در باب كثرت امكان يافته از تصور يك موضوع معطوف به وحدت آن. بنابراين، كثرت و اختلاف اعضاي اين رابطهي هويتي تنها در تفكر پايه دارد. در تحليل فلسفي، هويت به مثابه رفع اختلاف دريافتي، در ارتباط با آنچه داراي اختلاف و كثرت است تلقي ميشود.
توضيحات:
«هويت» معرف يك رابطهي فكري است. تفكر استدلالي در باب كثرت امكان يافته از تصور يك موضوع معطوف به وحدت آن. بنابراين، كثرت و اختلاف اعضاي اين رابطهي هويتي تنها در تفكر پايه دارد. در تحليل فلسفي، هويت به مثابه رفع اختلاف دريافتي، در ارتباط با آنچه داراي اختلاف و كثرت است تلقي ميشود. «من هويتي» در اين رهگذر، هويتپرسي در نظريهي نقشهاي يك فرد است در كادر كثرت و اختلاف مفروض موضوعهايي كه خود «من» پديد آورده و ناپاسخ مانده ـ اين مسأله كه چگونه شخص تعدد مناسبتهاي متفاوت اما منسوب به يك «من» در خور را يكپارچه ميكند. اين هست كه فرد انساني از بيزمان منسوب به تعدد نقش بوده است، ولي مستوري هويت مانع واقعيت آن نبوده است.
هويتپرسي از زمان مطرح شدن «نظريهي قراراداد اجتماعي» زمينه يافته است، كه در رابطه با آن رابطهي فرد با خويشتن خود، با ديگري (و گروه) اهميت اجتماعي كسب كرده است. هويت يا اينهماني موضوع يا پديده است با خويشتن. يعني وجود رگههاي ثابت طبيعت آن در درازاي كليت وجودي آن. حركت از هويت و پذيرش خوداينهماني آن شرط ضروري اذعان به وجود عيني هويت و شرط لازم براي بررسي كليت و چگونگي آن است. البته يك موضوع از لحاظشناختي وقتي برخوردار از خودهويتي يا اينهماني با خود است كه از تفاوت صفات، كنش و واكنش آن در گذر زمان انتزاع به عمل آيد و به طور محض، امر واقع آن من حيث هو آن در نظر گرفته شود.
هويت يك پديده يا به طور كلي يك موجود (انسان) در واقع پديدهي برههاي و متغير است؛ آنچه در نهايت به اين هويت تعين ميبخشد، حركت و تغيير آن است كه جانب مطلق آن را تشكيل ميدهد. البته اين هست كه تا كيفيت يك شيء دگرگون نشود، صفات ذاتياش ثابت ميماند و شيءِ برخوردار از هويت باقي (پابرجا) ميشود. اين گونه تعريف هويت بنا بر انتزاع دارد.
هويت انضمامي (كنكرت) يك شيء يا پديده متضمن حركت و تغيير آن نيز هست. هر چيز انضمامي در پيوند با ديگر چيزها هويت مشخصي دارد ـ يعني در عين حال كه خود است، يك غير است. خودهويتي به معني وحدت موضوع با خويش است، در هر مرحلهي تحول خود، هويت خويش را دارد (هويت در تغيير خود را دارد).
انسان پيش از همه يك موجود طبيعي است و به اعتبار آن از يك هويت طبيعي برخوردار است. او در عين حال به عنوان فرديت و هويت يكتا و منحصر به فرد يك موجود اجتماعي است كه با ديگر همنوعان خود صاحب هويت اجتماعي است؛ در همبستگي با يك گروه (كه اعضاي آنها نيز هر يك منحصر به فردند) داراي هويت گروهي، طبقاتي و … است. اين تعلق به گروه شخصيت او را متعين ميكند؛ برعكس، او به نوبهي خود در تعين هويت ديگر افراد گروه سهيم است.
اي.اچ اريكسون
اي.اچ اريكسون هويت شخصي را دريافتشوندگي خويشتن و تداوم آن در زمان ميداند؛ او مفهوم هويت فردي را در بعد نظام (سيستم) شخصي، مفهوم هويت اجتماعي (گروهي) را در بعد نظام اجتماعي به كار ميبرد. مفهوم هويت گروهي براي او متضمن عنصر ثابت نمادهاي (نشانههاي) گروه ـ صرفنظر از نوسانهاي افراد گروه ـ است كه دال بر عنصر ثابت و شاخص رفتار فرد در گذر زمان است.[1] اشتراوس تأكيد دارد كه «هويت شخص اساساً در پهنهي اجتماع شكل ميگيرد؛ بر همين اساس، «نقش ديگري را عهدهدار شدن» بدون ارتباط با همپاي تعامل صورت نميگيرد. او نقش زبان را در شكلگيري هويت مهم ميشمارد».
جرج هربرت ميد
ج.اچ. ميد نظر مشابهي در تبيين هويت اظهار كرده است. او هويت شخص را در درنگانديشي (بازتاب) عنصر آگاه ميبيند كه نسبت به خويشتن و در عين حال نسبت به ديگري در ارتباط رفتاري (تعامل) است.[2]
هويت خودبودگي يك موجود عقلاني است كه پا در گذشتهي رفتار و كردار انسان دارد؛ گسترهاش در گذشته تا جايي است كه نظر و عمل شخص نسبت به چيزها و رويدادهاي آن زمان مرتبط باشد. طبيعي است كه انسان در برهههاي سپري شدهي زندگياش با پديدههاي گوناگون سروكار دارد كه نسبت به آنها رفتار و انديشهي مختلف داشته است ـ امري كه دگرگوني حالتهاي شخصي را در پي دارد، بر شخصيت وي اثر ميگذارد و لذا هويت او نيز در آن رابطه رنگ عوض ميكند. در مقابل خصلت بيروني (عيني) هويت كه بدان اشاره شد، براي امانوئل كانت هويت در ارتباط با آزادي و اخلاق مطرح است. او در نقد عقلي عملي نظريهي آزادي مثبت را در تأكيد بر خصلت درونذاتي آن بحث ميكند. در اين بخض فلسفهي خود نه تنها مباني فلسفه مفهوم آزادي، كه مفاهيمي را كه در پيوند نزديك با آن است فرمولبندي ميكند ـ مفاهيم خودآگاهي اخلاقي، هويت دروني و يكپارچگي، مفاهيمي كه بنا به تفسير وي شالودهي ذاتي آن چيزي است كه انسان مدرن را به معناي عام كلام انسان ميكند. بدين ترتيب او اخلاق خود را بر اصل ارادهي دروني خود متعين بنا ميكند كه در تعيين آن هيچ محرك، سايق و علت بيروني نقش ندارد، بنابر ارادهي خودمختار آدمي دارد. بر اين اساس است كه آگاهي برخوردار از ارزش نامتناهي ميشود؛ اين ارزش اساس هويت انسان است.
هابرماس
هابرماس «من هويتي» را در مناسبت هويت شخص ـ اجتماع بحث ميكند. اين هويت در وحدت زندگينامه (تاريخ) شخص ماندگار است. هويت آدمي را نميتوان از آگاهي او جدا كرد. اما ارائهي پاسخي يكدست به اين كه آيا هويت انسان مسبوق بر آگاهي او است يا برعكس، آسان نيست. مسلمتر آن است كه مراحل تكوين و تحول هويت در تبلور آگاهي مؤثر است. طبيعي است كه هويت آدمي صرفاً جمع حالتهاي گذراي زندگي او نيست، بلكه بيشتر در ارتباط با فعاليتهاي اساسي زندگي انسان تبيين شدني است، به ويژه آن رفتار و كردارهايي كه در تكوين يا تغيير هويتهاي برههاي انسان بروز مييابند.
هويت با «من» انسان يكي نيست. «من» موجودي است كه ميانديشد و از او رفتار و فعاليت سر ميزند. هويت اينها نيست، بيشتر معطوف به تعامل و پيامدهاي زمان (و جغرافيايي) عمل اين پديدههاي روحي است. هويت بازتاب حاصل از وحدت «من»، «خود» و «شخص» انسان است؛ نقشي است كه از مجموع فرايند «از دست رفتهها» و «بازيافتهها» بر ذهن آدمي به جا ميماند و بر كيفيت روند بعدي آن تأثير ميگذارد.
هنر به عنوان يك پديدهي فرهنگي هويت خاص خود را دارد. اين هويت نه در مفهوم كلي «هنر»، كه در آثار هنري است. اثر هنري يك مصنوع (دستساخته) است و داراي هويتي مركب و در تنيده است كه نه به هويت يك چيز ميماند و نه به هويت يك انسان؛ در آن هويت مصالح، موضوع و هويت شخص هنرمند به نسبتهاي متفاوت و متغير مشاركت دارند و هويتي به بار ميآورند كه نه تنها زاييدهي تعامل اين سه عمل است، بلكه اين تعامل شرط بقاي زندهي اثر هنري است. هويت اثر هنري متحولترين و پوياترين هويتهاست.
صفت مشخصهي هنر، به مثابه يك رسانهي فرهنگي، آن است كه بازتابدهندهي هويت چيزها و هويت انسان در آثار خود است. از يك لحاظ رساترين رسانهاي است كه هويتها در آن از صافي هويت چيزها و هنرمند ميگذرند و تجلي هنري مييابند. بخشي از خودويژگي اثر هنري و زمينهي زيباشناختي آن در گرو تناسب و موزوني (هارموني) اين هويتهاي متكثر مندرج در اثر هنري است. اين تكثر و تجمع عناصر هويتي در اثر هنري به آن خصلت كلي ميدهد، اثر را فراگير ميكند (نكتهاي كه ارسطو در بوطيقا به آن اشاره دارد).
علاوه بر اين يك عامل ديگر نيز در كليتبخشي به هويت انسان در اثر هنري نقش دارد و آن اين واقعيت است كه انسان به عنوان موجود اجتماعي داراي هويتي خصلتاً متكثر است: هويت شخصي، اجتماعي، مدني، شهروندي، سياسي، ملي، نژادي و نظاير آن. از آنجا كه هنر عزم تصوير انسان را در كليت وي دارد، طبيعي است كه هويت چندگان او مورد توجه هنرمند باشد (به ويژه در قلمرو ادبيات، زيرا در آن شخصيتپردازي در واقع معرف زنجيرهي هويتهاي انسان و چيزهاي گذشته است).
اگر بتوان تكاپوي هنرمند براي دستيابي به كنه موضوع يا سرشت امر يا رسوخ به شخصيت افراد را نوعي حقيقتيابي به شمار آورد، حاصل اين كار اساساً تقرب به هويت افراد يا امر است.
ديديم كه هويت انسان جنبههاي فردي، اجتماعي، سياسي و … دارد؛ آنچه در اين رهگذر مورد توجه هنر و هنرمند است، اجماع اين دقايق است ـ يعني هويتي جامع كه از تعامل متقابل اجتماعي افراد كه هر يك صاحب هويت شخصي حاصل در اثر هنري ميشود و به او تعين منشي و رفتاري ميبخشد و شخصيت او را منسجم (يكپارچه) ميكند. هنر مجموع هويت آدمي را كشف ميكند و به آن شفافيت بيروني ميدهد، عناصر هويت پراكنده را در انسجام و همبستگيشان تصوير ميكند. هنر ابهامها و زير و بمهاي هويت را از فراموشي يا نهفتگي ساليان بيرون ميآورد، از آنها رمززدايي ميكند (ضمن آن كه به آنها غالباً رموز هنري ميدهد).
در فضاي اثر هنري (به ويژه در ادبيات) در واقع تلاقي و برخورد ارزشها و جنبههاي هويتي عمل ميكند؛ يكبارگيها، عناصر تصادفي و استثناييشان در ديالوگها تعديل مييابد، شمول كسب ميكنند و تجربهشدني ميشوند. هنر هويت انسان و چيزها را انتقالپذير، ثبت شدني و ماندگار ميكند.
در قلمرو هنر و ادب، از ديرباز در باب مناسبت آن با اخلاق و زمينهي معرفتشناختي تفاوت نظر و برخورد عقايد و آراء بوده است. واقعيت اين است كه هويت به عنوان اصطلاحاً شناسنامهي دروني شخص، فارغ از بازتاب اخلاق و جهاننگري انسان نبوده است. هويت به مثابه رسوب نتايج كنشي و منشي (ايدئولوژيكي) انسان پايبند و ناشي از كيفيت رفتار و مسووليت معرفتي او است. اثر هنري از اين لحاظ محضر نمايش آزمون و خطاي آدمي در فرايند زندگي است.
بديهي و طبيعي است كه هنر درس اخلاق و معرفتشناسي نميدهد؛ اگرچه با اين ارزشها سروكار دارد و تا آنجا كه تراويده از رفتار و كردار انساناند، آنها را بازتاب هنري ميدهد. به عبارت ديگر، اخلاق و معرفتي كه اثر هنري القا ميكند خصلت زيباشناختي دارد، يعني بيشتر به جنبهي تجربي (عملي) آنها بر وحدت و هماهنگي عاطفي و احساسي شخصيت انسان توجه دارد.
در طبيعت هنر از رسالت آموزش نظري و مكلف سراغي نيست، بلكه نتايج عملي و زيباشناختي آن مورد توجه است كه بار (مايهي) تلويحاً آموزشي دارد، بيآن كه بدان مكلف باشد. در اين رهگذر، اصل زيباشناختي به انسجام رفتاري و كرداري (عملي) توجه دارد؛ زيباشناسي از لحاظي برآمد تعامل اين دو مؤلفهي فعاليت انسان است. به دشواري ميتوان حسن رفتار و كردار آدمي را از بستر اخلاقي و معرفتي آن منتزع كرد. استدلال و قضاوتي نيست كه فاقد مايهي صحت و سقم يا نيك و بد باشد و زيبايي تراوش محسوس تعامل اين دو مناسبت است. هنر هويت به مفهوم اعم كلام نيست، بلكه در هنر مسألهي هويت با مناسبت بين تجربهي شخصی و ارزشهاي اجتماعي، مدني، گزينشها و ارزشهاي ذهني از يك سو و موقعيت (نقشها)، جايگاه طبيعي و اجتماعي از سوي ديگر با آرمانمندي (آيندگي) انسان ارتباط دارد. هويت براي انسان يك پديدهي ذاتي و وجودي است و نتيجهي تعامل فرد و طبيعت، آگاهي و هستي عيني واجتماعي است. هنر آن را بازآفريني هنري ميكند، آينهي انتقادي آن است؛ انسان هويت خود را در ديگري، در گروه، در ديگر چيزها به جاي ميآورد، هنر آن را براي خود او ميكند.
انسان در اثر هنري تصديق هويت مييابد و اثبات ميشود. هويت يك امر واقع، طبيعي، تاريخي و اجتماعي است؛ در تلازم و حركت، فروكاهي و تحول و بازيافته شدن است. هنر به آن ثبات، فعليت و پايايي ميدهد.
هويت عمدتاً ناخودآگاه قوام ميگيرد و كيستي آدمي را بيآن كه خود او آگاهانه در آن عزم مشاركت داشته باشد، شكل ميدهد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]