واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: اختلالهاي رواني رايج در ايران كدام است؟ روانهاي پريشان
جام جم آنلاين: صبح روزي كه قرار بود با دكتر سيدهادي معتمدي روانپزشك درباره اختلالهاي رواني شايع در ايران گفتگو كنيم، يادم آمد در همه اين سالها تنها او بوده كه به عنوان كارشناس حرفهاي در جامجم بارها و بارها مهمان گفتگوي ويژه گروه اجتماعي شده است.
شايد به اين خاطر كه در سال 1383 كسي نميتوانست جسورانهتر از او در سمت مديركل دفتر امور آسيبديدگان اجتماعي، درباره زنان خياباني سخن بگويد يا يك سال بعد، از معدود كارشناساني باشد كه از انتشار آمارهاي دروغين در حوزه آسيبهاي اجتماعي ابراز نگراني ميكرد يا 2 سال بعد، درباره رشد فزآينده آسيبهاي اجتماعي افشاگري كند و در سال 1386 منتقدان ازدواج موقت را به نگاهي بيطرفانه و بيتعصب دعوت كند يا امروز، به ياري تجربه 4 سالهاش در سمت مديركل امور آسيبديدگان اجتماعي طي سالهاي 1383 1379، ارتباط اختلالهاي رواني شايع و آسيبهاي اجتماعي را تحليل كند.
يخهاي گفتگوي ما با معتمدي، زود باز شد و رنگ گپ و گفتي دوستانه به خود گرفت كه در آن از اضطراب و افسردگي تا عشق و اعتياد با هم حرف زديم. معتمدي هم مثل من معتقد بود مرزهاي عادات رفتاري كه به گمانمان متعارفند با اختلالهاي رواني، گاه كاملا نسبي و قابل تغييرند.
يك باور طنزآلود هست كه براساس آن همه آدمهاي دنيا به نوعي بيمار روانياند، اما فقط معدودي از آنها شناخته ميشوند. اين قضيه كه درست نيست؟
شما گفتگو را با يك مزاح شروع كرديد، پس من هم آن را با مزاح ادامه ميدهم. در دوره دانشجويي، كتابي ميخوانديم كه در آن نوشته بود 107 درصد مردم بيمار روانياند. به استاد گفتيم صددرصد شايد قابل قبول باشد، اما 7 درصد باقيمانده چيست؟ گفت خود نويسنده هم مشكل رواني داشته است.
براساس آمارها، تقريبا يك تا 3 درصد از مردم دنيا دچار اختلال روانپريشي هستند و شايد مجبور باشند در دورهاي از زندگي، بستري شوند. در ايران آمار يك درصد قابلقبولتر است، اما آمار 10 تا 15 درصد هم گاهي از سوي وزارت بهداشت اعلام شده است. حالا اگر قصد داشته باشيد بحث اعتياد و استرسهاي گذرا مثل استرس كنكور، بيكاري، جنگ و ... را هم جزو اختلالهاي رواني به حساب بياوريد آن وقت اين رقم نجومي ميشود، اما از آنجا كه ما در گفتگويي رسمي هستيم، ترجيح ميدهم از همان آمار رسمي يك درصد صحبت كنم.
البته اين كه همه آدمهاي دنيا به نوعي بيمار روانياند به قول شما، فقط در حد مزاح بود ولي همه ما صفاتي داريم كه ظاهرا طبيعياند، اما با گذر از مرزي قراردادي به اختلال رواني تبديل ميشوند. براي مثال علاقه به پاكيزگي حسي طبيعي است، اما با گذر از آن مرز، وسواس شستشو ميشود يا همه ما در دورههايي غمگين و در دورههايي گشادهروييم، اما در شرايطي خاص آن را جنون تلون ميناميد. مبناي شما براي جدا كردن ويژگيهاي طبيعي انساني و اختلالات رواني چيست؟
در يك تقسيمبندي ساده ميتوان گفت اگر اختلالات فرد در حدي باشد كه بر عملكرد شخصيآش تاثير چنداني نداشته باشد، زندگياش را مختل نكند، مانع پيشرفت، اشتغال، احساس رضايت از زندگي و شادي او نشود، آن را اختلال رواني نميدانيم. براي مثال اگر وسواس سبب اشتغال ذهني و قطع ارتباط فرد با محيط اطرافش نشود و روابط اجتماعياش را مختل نكند، نميتوانيم آن را اختلالرواني وسواس بناميم؛ اما گاهي فرد وسواسي ارتباطش را با واقعيت قطع ميكند، گاهي قطع ارتباط با واقعيت در حدي است كه بيمار حتي قصد دارد حادثهاي ناگوار مثل تصادف را بارها تكرار كند در اين صورت وسواس اختلال رواني است و در اين مورد بخصوص، شايد چيزي در حد جنون در واقع مرز دقيقي براي تميز دادن اختلالاترواني و ويژگيهاي شخصيتي وجود ندارد و ما به محدودهاي از صفر تا صد معتقد هستيم. يعني همانطور كه نميتوانيم مرز زيبايي و زشتي يا پيري و جواني را مشخص كنيم، نميتوانيم بگوييم دقيقا در كدام نقطه ويژگي شخصيتي اختلالرواني بدل ميشود.
هر پزشكي پس از مدتي كار در مطب، از بيماريهاي رايج در محيط اطرافش شناختي نسبي بهدست ميآورد. بيماران شما معمولا به كدام نوع از اختلالات دچارند؟
بيشتر مراجعه كنندگان يا اضطراب دارند يا افسردگي يا افسردگي اضطرابي توامان. اختلال افسردگي در زنان و سالمندان بيشتر است، اما شايعتر از اضطراب نيست. چون بسياري از آدمها، اضطراب را در دورهاي از زندگي تجربه ميكنند، اضطرابي كه ممكن است ناشي از بيكاري، فقر، امتحان، از دست دادن بستگان، قاعدگي و ... باشد.
روانپزشكان جدولي دارند كه براساس آن ميتوانند اضطراب را تخمين بزنند مثلا هر كرايه خانهاي كه ميپردازيد 10 نمره اضطراب دارد، ازدواج 50 تا 60 نمره و مرگ همسر گاهي تا 150 نمره. جالب اينجاست كه اضطراب وقتي به 300 نمره ميرسد، ممكن است به جنون منجر شود.
مبناي شما براي تشخيص اختلال اضطرابي، همان اختلال در عملكرد و قطع روابط اجتماعي فرد است كه پيشتر به آن اشاره كرديد؟
دقيقا همينطور است. زماني كه دلشوره، تپش قلب، احساس قريبالوقوع رخ دادن حادثهاي ناگوار، تعرق، تنگي نفس و نگراني با اختلال در عملكرد و قطع روابط اجتماعي فرد همراه ميشوند، معمولا با اختلال اضطرابي مواجه هستيم.
علائم افسردگي چيست؟
غمگيني، بيخوابي، كمخوابي، كمتحركي، كندي رواني حركتي، عدم احساس لذت، كموزني، افزايش وزن، كمخوري، پرخوري، علاقه نداشتن به خود و مردم، آرزوي مردن، فكر كردن درباره خودكشي و از همه مهمتر علائم جسمي همگي نشانههاي افسردگي هستند.
منظورتان از علائم جسمي در افسردگي چيست؟
برخلاف غربيها، شرقيها و بخصوص ايرانيها علاقهاي به كلامي كردن احساساتشان ندارند، بلكه افسردگيشان را در قالب رفتارهايي مثل عصبانيت، پرخاشگري، قهر، درونريزي و ايجاد درد نشان ميدهند. يعني افسردگي آنها به شكل دردهايي مثل كمر درد، پا درد و دردهاي شديد عادت ماهانه بروز ميكند.
درد معمولا در زنان افسرده بيشتر ديده ميشود چون مردان با خشم و كتككاري و فحاشي و تخلفات رانندگي و... استرسشان را تخليه ميكنند ولي زنان به اين روشها متوسل نميشوند. افسردگي علاوه بر درد گاهي در پس پرده رفتارهاي عجيب ديگري هم بروز ميكند. براي مثال برخي از زنان افسرده براي تغيير روحيه به شكل افراطي و بيمارگونه خريد ميكنند يا به تاتو و جراحيهاي پلاستيك روي آورند. البته قصد تخطئه تاتو يا جراحيهاي پلاستيك را ندارم، اما معتقدم بسياري از آنها ناشي از افسردگي يا اختلال بد شكل ديدن بدن است.
اما زيبايي دوستي غريزهاي طبيعي است و اصلا عجيب نيست اگر فردي به واسطه تاتو يا جراحي پلاستيك سعي در زيباتر كردن صورتش داشته باشد. از طرف ديگر اگر واقعا اعتماد به نفس كسي با رفع نقصي در صورتش، افزايش پيدا كند. چرا نبايد اين تغيير را ايجاد كند؟
مشكل اينجاست كه افسردهها و مبتلايان به اختلال بد شكل ديدن بدن، حتي بعد از ايجاد تغيير در صورتشان ناراضياند و حس ميكنند نقص به قوت خودش باقي است، همچنين بخشي از تغييراتي كه خانمها در صورتشان ايجاد ميكنند براي رفع نقص نيست بلكه صرفا به منظور تبعيت از مد است و گاهي حتي با ديگر ويژگيهاي چهره همخواني ندارد.
قبول دارم كه بعضي از مدها غيرطبيعياند، اما اين روزها، برخي كارشناسان تلاش ميكنند مدگرايي را به طور كلي نوعي اختلال رواني يا ناهنجاري جلوه دهند؟
مد گاهي وقتها بد است و آن زماني است كه به عنوان ابزاري براي تبليغ، سودآوري، وارد كردن هجمهاي فرهنگي، ايجاد موج منفي در جامعه يا اشتغال ذهني در جوانها، به كار برده شود. گاهي وقتها هم خوب است چون بيانگر روحيات قشر جوان است و مسوولان به واسطه بررسياش ميتوانند براي جوانها، برنامهريزي كنند. از نظر من تنوعطلبي چيز بدي نيست و قرار نيست همه ما هم شكل باشيم. رنگهاي شاد روحيه جامعه را تغيير ميدهند و ايجاد شادي در جامعه، يكي از راههاي جلوگيري از فساد و آسيبهاي اجتماعي در آن است. جوامع افسرده معمولا رفتارهايي غيرطبيعي دارند كه نمونه بارز آن جامعه آمريكايي پس از حادثه 11 سپتامبر است. پژوهشي در اين باره نشان ميدهد پس از اين حادثه جامعه افسرده شد و از سويي ديگر روابط جنسي بشدت افزايش يافت. اين نوعي واكنش مرضي به نظر ميرسيد، يعني وحشت از پوچي و نزديكي به مرگ در قالب روابط خطرناك بين فردي در جامعه افسرده ظاهر شد.
پس كاهش سن آسيبهاي جنسي در كشورمان كه از سوي برخي مسوولان اعلام شده هم ممكن است به اختلالهاي رواني مربوط باشد؟
هيچ آسيبي وجود ندارد كه درصدي از آن به اختلالهاي رواني ربط نداشته باشد، اما در بسياري از آسيبها نقش بيماريهاي رواني كمرنگتر است براي مثال در فحشا، سهم اختلالهاي رواني ناچيز است، مگر آن كه كمباوري، خود كمبيني، عوارض ناشي از فقر، بيكاري و خشونتهاي خانوادگي را هم اختلال رواني بدانيم يا در جنايت، غير از اختلال شخصيت ضد اجتماعي، بيشتر قاتلان از نظر رواني سالم هستند و نميتوان نتيجه گرفت كه هر كس مرتكب جنايت شد، لابد اختلال رواني دارد. در اين قبيل آسيبها، نقش مسائل اجتماعي پر رنگتر است. كاهش سن آسيبهاي جنسي هم، ربط چنداني به اختلالهاي رواني ندارد و همهگيري ماهواره، كاهش ارتباط والدين و فرزندان، افزايش ارتباط دو جنس مخالف و از ميان رفتن قبح آن، نقش موثرتري در پايين آمدن سن آسيبهاي جنسي دارند.
اعتياد چهطور؟
افسردگي در بعضي از اوقات به اعتياد منجر ميشود، اما تنها دليل آن نيست. خانواده نابسامان، شكستهاي عاطفي كه منجر به افسردگي ميشوند، دوستان ناباب و مهمتر از همه لذتجويي، از ديگر علل اعتياد هستند. درباره جوانان ايراني آمار دقيقي در دست نيست، اما پژوهشي در مالزي نشان ميدهد بيش از 50 درصد اعتيادها ناشي از لذتگرايي است.
بعضيها معتقدند عشق هم نوعي اختلال رواني محسوب ميشود، شما چه فكر ميكنيد؟
عشق يك درمان رواني است و به قول مولوي، اسطرلاب اسرار خداست.
اينها شعر هستند، اگر واقعبينتر باشيم...؟
شعر مولوي، عرفان است.
با اين حساب، بخشي از اختلالهاي رواني بايد با عاشقي درمان شوند؟
عشق درمان اختلال رواني بخصوصي نيست، درماني عام است. درمان روحيه، درمان جسم، درمان روابط بينفردي و حتي درمان نگاه فرد به زندگي. اصلا انسان بدون عشق، دليلي براي زندگي كردن ندارد!
درباره عشقهاي بيمارگونه بين افرادي با اختلاف سني زياد چه نظري داريد؟ گاهي نمونههايي از اين قبيل روابط عاطفي بخصوص بين مردان در سنين بالا و زنان در سنين كم ديده ميشود.
تحليل ارتباط عاطفي بين مردي مثلا 70 ساله و دختري 20 ساله نياز به يك بحث عميق روانپزشكي دارد. ممكن است دختر، مرد را صرفا به چشم پدر ميبيند، اما مرد او را گمشدهاي ميپندارد كه هرگز به او نرسيده است. من قصد ندارم اين قضيه را تاييد كنم، ولي معتقدم قضاوت درباره آدمها بدون در نظر گرفتن همه جوانب زندگي آنها ممكن نيست. من هم مثل شما قبول دارم كه بسياري از روابط عاطفي اينچنيني بيمارگونه و بيضابطهاند، اما چرا گمان ميكنيد بايد الزاما بين زنان و مردان با اختلاف سني زياد رخ دهند؟ اين قبيل علايق بين جوانها هم وجود دارند، علاقههاي رومئو و ژوليتي كه سرانجام به طلاق و دادگاه خانواده ختم ميشود.
از ديدگاه يك روانپزشك معتقدم در رابطه عاطفي دو نفر بايد از نظر سن و سطح خانوادگي به هم بيايند. آدمها نميتوانند خانوادهشان را دور بيندازند و تجربه كاريام به من ثابت كرده فرد به محض قطع ارتباط عاطفي با خانواده در معرض انواع آسيبهاي اجتماعي قرار ميگيرد. انسان بدون خانواده درخت بدون ريشه است و درخت بدون ريشه دير يا زود خشك ميشود. به همين دليل به زوجهايي كه قصد ازدواج دارند، توصيه ميكنم در انتخاب بين خانواده و عشق، هميشه خانواده ارجحيت دارد.
به نظر ميآيد بعضي از آدمها بيشتر به ماهيت دوست داشتن و دوست داشته شدن علاقهمند باشند تا به يك فرد مشخص.
علاقه به دوست داشتن و دوست داشته شدن بد نيست، اما اگر ذهن فرد صرفا بر تلاش براي دوست داشته شدن متمركز شود، در اين صورت به نوعي نفاق بدل ميشود كه چنين حالتي معمولا در خودشيفتهها به چشم ميخورد.
آقاي دكتر بسياري از مردم نميدانند پس از تشخيص اختلالي رواني در خود، بايد به روانشناس مراجعه كنند يا روانپزشك كه همين قضيه باب سوءاستفاده را براي سودجويان باز كرده است، چطور بايد بفهميم به كدام يك اين دو نياز داريم؟
مردم بايد به مراكزي مراجعه كنند كه در آنها روانپزشك و روانشناس با هم كار ميكنند. به عنوان يك روانپزشك معتقدم روانشناسان و روانپزشكاني كه با هم تعامل خوبي ندارند، خودشان دچار مشكل ارتباطي هستند، چراكه در همه جاي دنيا، افراد به سمت همكار گروهي حركت ميكنند. اما به طور كلي اگر كسي احساس كرد اختلال رواني او سبب افت عملكرد و بروز علائمي مثل بيخوابيهاي طولاني، هذيانگويي، توهم و اضطراب يا افسردگي شديد شده است بايد تحت درمان روانپزشك قرار گيرد و در صورتي كه حس كرد صرفا دچار تغيير حالات روحي و عاطفي شده است، بايد با روانشناس مشورت كند.
مريم يوشيزاده
سه شنبه 15 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 147]