واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: ویرانهها پناهگاه راستین عاقبت به سوی آن بسا خطا برفته از یاد. همهسو بیپایانگی زمین آسمان یکی نه صدایی نه تکانی. صورت خاکستری دو آبی روشن پیکر کوچک دل طپان فقط راست قامت. تاریکی گرفته فرو افتاده گشاده چهار دیوار بر پشت پناهگاه راستین بیدررو.
ویرانههای پراکنده به همان رنگ خاکستری که شن خاکستری خاکستر پناهگاه راستین. چهار مربع همه نور سفید سفید پهنهها صاف همه رفته از یاد. .....
..... هرگز نبود مگر هوای خاکستری بیزمان نه صدایی پرورده ی خیال نور گذرا. نه صدایی نه تکانی خاکستری خاکستر آسمان آینهدار زمین آینهدار آسمان. هرگز مگر این بیدگرگونی رویا ساعت گذرا.
بار دیگر کفر خواهد گفت مانند آن ایام متبرک رو به آسمان باز رگبار گذرا. پیکر کوچک صورت خاکستری خطهای چهره شکاف و سوراخ کوچک دو آبی روشن. پهنههای صاف سفید سفید چشم آرام عاقبت همه رفته از یاد.
پرورده ی خیال نور هرگز نبود مگر هوای خاکستری بیزمان نه صدایی. پهنهها صاف دم دست سفید سفید همه رفته از یاد. پیکر کوچک خاکستری خاکستر چهار میخه دل طپان رو به بیپایانگی بر او خواهد بارید باران بار دگر همچون ایام متبرک آبی ابر گذرا. چهار مربع پناهگاه راستین عاقبت چهار دیوار بر پشت نه صدایی.
آسمان خاکستری نه ابری نه صدایی نه تکانی زمین شن خاکستری خاکستر. پیکر کوچک به همان خاکستری که زمین آسمان ویرانهها فقط راست قامت. خاکستری خاکستر همهسو زمین آسمان یکی همهسو بیپایانگی.
در شن تکان خواهد خورد در آسمان در هوا در شن تکان خواهد بود. هرگز مگر در رویا رویای خوش فقط یک بار آید به کار. پیکر کوچک دل کوچک یک تخته طپان خاکستری خاکستر فقط راست قامت. زمین آسمان یکی همهسو بیپایانگی پیکر کوچک فقط راست قامت. در شن نه گیرش گاهی یک گام بیشتر در بیپایانگی موفق خواهد شد. نه صدایی نه نفسی همان خاکستری همهسو زمین آسمان پیکر ویرانهها.
سیاهی آهسته آهسته با ویرانه پناهگاه راستین چهاردیوار بر پشت نه صدایی. پاها یک تک تخته دستها به پهلوها بسته پیکر کوچک رو به بیپایانگی. هرگز مگر در رویای محو شده ساعت گذرا دراز کوتاه. فقط راست قامت پیکر کوچک خاکستری هموار بیبرجستگی چند سوراخ. یک گام در ویرانهها در شن بر پشتش در بیپایانگی موفق خواهد شد. هرگز مگر در رویا روزها و شبها برساخته از رویاهای شبهای دگر روزهای بهتر. بار دیگر به قدر گامی زندگی خواهد کرد بار دیگر روز و شب خواهد بود و بر بالای او بیپایانگی.
چهارپاره بر پشت پناهگاه راستین بیدررو ویرانههای پراکنده. پیکر کوچک اسافل کوچک یک تخته فرسوده نشیمنگاه یک تک تخته خاکستری شکاف فرسوده. پناهگاه راستین عاقبت بیدررو پراکنده چهاردیوار بر پشت نه صدایی همهسو بیپایانگی زمین آسمان یکی نه تکانی نه نفسی. پهنههای صاف سفید سفید چشم آرام نور عقل همه رفته از یاد. ویرانههای پراکنده خاکستری خاکستر همهسو پناهگاه راستین عاقبت بیدررو.
خاکستری خاکستر پیکر کوچک فقط راست قامت دل طپان رو به بیپایانگی. عشق کهنه عشق نو همچون ایام متبرک بدبختی بار دیگر حکمفرما خواهد شد. زمین شن به همان خاکستری هوا آسمان ویرانهها پیکر شن نرم خاکستری خاکستر. نور پناهگاه سفید سفید پهنههای صاف همه رفته از یاد. صافی بیپایان پیکر کوچک فقط راست قامت همان خاکستری همهسو زمین آسمان پیکر ویرانهها. رو به آرام سفید دم دست چشم آرام عاقبت همه رفته از یاد. یک گام بیشتر فقط یک گام تنهای تنها در شن نه گیرش گاهی موفق خواهد شد.
تاریکی گرفته فرو افتاده گشاده پناهگاه راستین بیدررو به سوی آن بسا خطا برفته از یاد. هرگز مگر سکوت چندان که در خیال این خنده دیوانهوار این فریادها. سر از میان چشم آرام همه نور سفید آرام همه رفته از یاد. پرورده ی خیال فلق برآشوبنده ی پروردگان خیال و آن دیگری به نام شفق.
او به پشتاش خواهد رفت رو به آسمان باز بار دگر بر بالای او ویرانهها شن بیپایانگی. هوای خاکستری بیزمان زمین آسمان یکی به همان خاکستری ویرانهها صافی بیپایان. بار دیگر روز و شب خواهد بود. بربالای او بیپایانگی هوا دل بار دیگر خواهد طپید. پناهگاه راستین عاقبت ویرانههای پراکنده به همان خاکستری که شن.
رو به چشم آرام دم دست همه آرام همه سفید همه رفته از یاد. هرگز مگر در خیال آبی در تحیل دیوانهوار آبی آسمان در شعر. خلا کوچک نور قوی چهار مربع همه سفید پهنههای صاف همه رفته از یاد. هرگز نبود مگر هوای خاکستری بیزمان نه تکانی نه نفسی. دل طپان پیکر کوچک فقط راست قامت خطهای صورت خاکستری فرسوده دو آبی روشن. نور سفید دم دست سراز میان چشم آرام نور عقل همه رفته از یاد.
پیکر کوچک به همان خاکستری که زمین آسمان ویرانهها فقط راست قامت. نه صدایی نه نفسی همان خاکستری همه سو زمین آسمان پیکر ویرانهها. تاریکی گرفته فروافتاده گشاده چهار دیوار بر پشت پناهگاه راستین بیدررو.
نه صدایی نه تکانی خاکستری خاکستر آسمان آینهدار زمین آینهدار آسمان. هوای خاکستری بیزمان زمین آسمان یکی به همان خاکستری ویرانهها صافی بیپایان. در شن نه گیرش گاهی یک گام بیشتر در بیپایانگی موفق خواهد شد. بار دیگر روز و شب خواهد بود بر بالای او بیپایانگی هوا دل بار دیگر خواهد طپید.
پرورده ی خیال نور هرگز نبود مگر هوای خاکستری بیزمان نه صدایی. همه سو بیپایانگی زمین آسمان یکی نه تکانی نه نفسی. براو خواهد بارید باران بار دگر همچون ایام متبرک آبی ابر گذرا. آسمان خاکستری نه ابری نه صدایی نه تکانی زمین شن خاکستری خاکستر.
خلا کوچک نور قوی چهار مربع همه سفید پهنههای صاف همه رفته ازیاد. صافی بیپایان پیکر کوچک فقط راست قامت همان خاکستری همهسو زمین آسمان پیکر ویرانهها. ویرانههای پراکنده به همان خاکستری که شن خاکستری خاکستر پناهگاه راستین. چهار مربع پناهگاه راستین عاقبت چهار دیوار بر پشت نه صدایی. هرگز مگر این بیدگرگونگی رویا ساعت گذرا. هرگز نبود مگر هوای خاکستری بیزمان نه صدایی پرورده ی خیال نورگذرا.
چهارپاره بر پشت پناهگاه راستین بیدررو ویرانههای پراکنده. بار دیگر به قدر گامی زندگی خواهد کرد بار دیگر روز و شب خواهد بود و بر بالای او بیپایانگی. رو به آرام سفید دم دست چشم آرام عاقبت همه رفته از یاد. صورت خاکستری دو آبی روشن پیکر کوچک دلطپان فقط راست قامت. او به پشتاش خواهد رفت رو به آسمان باز بار دگر بر بالای او ویرانهها شن بیپایانگی. زمین شن به همان خاکستری هوا آسمان ویرانهها شن نرم به خاکستری خاکستر. پهنهها صاف دم دست سفید سفید همه رفته از یاد.
دلطپان پیکر کوچک فقط راست قامت خطهای صورت خاکستری فرسوده دو آبی روشن. فقط راست قامت پیکر کوچک خاکستری هموار بیبرجستگی چند سوراخ. هرگز مگر در رویا روزها و شبها برساخته از رویاهای شبهای دگر روزهای بهتر. در شن تکان خواهد خورد در آسمان در هوا در شن تکان خواهد بود. یک گام در ویرانهها در شن بر پشتش در بیپایانگی موفق خواهد شد. هرگز مگر سکوت چندان که در خیال این خنده دیوانهوار این فریادها.
پناهگاه راستین عاقبت ویرانههای پراکنده به همان خاکستری که شن. هرگز نبود مگر هوای خاکستری بیزمان نه تکانی نه نفسی. پهنههای صاف سفید سفید چشم آرام نور عقل همه رفته از یاد. هرگز مگر در رویای محو شده ساعت گذرا دراز کوتاه. چهار مربع همه نور سفید سفید پهنهها صاف همه رفته از یاد.
تاریکی گرفته فرو افتاده گشاده پناهگاه راستین بیدررو به سوی آن بسا خطا برفته از یاد. سر از میان چشم آرام همه نور سفید آرام همه رفته از یاد. عشق کهنه عشق نو همچون ایام متبرک بدبختی بار دیگر حکمفرما خواهد شد. خاکستری خاکستر همه سو زمین آسمان یکی همه سو بیپایانگی. ویرانههای پراکنده خاکستری خاکستر پناهگاه راستین عاقبت بیدررو. هرگز مگر در رویا رویای خودش فقط یک بار آید به کار. پیکر کوچک صورت خاکستر خطهای چهره شکاف و سوراخهای کوچک دوآبی روشن.
ویرانهها پناهگاه راستین عاقبت به سوی آن بسا خطا برفته از یاد. هرگز مگر در خیال آبی در تخیل دیوانهوار آبی آسمان در شعر. نور سفید دم دست سر از میان چشم آرام نور عقل همه رفته از یاد.
سیاهی آهسته آهسته با ویرانه پناهگاه راستین چهار دیوار بر پشت نه صدایی. زمین آسمان یکی همهسو بیپایانگی پیکر کوچک فقط راست قامت. یک گام بیشتر فقط یک گام تنهای تنها در شن نه گیرش گاهی موفق خواهد شد. خاکستری خاکستر پیکر کوچک فقط راست قامت دلطپان رو به بیپایانگی. نور پناهگاه سفید سفید پهنههای صاف همه رفته از یاد. همه سو بیپایانگی زمین آسمان یکی نه صدایی نه تکانی.
پاها یک تک تخته دستها به پهلوها بسته پیکر کوچک رو به بیپایانگی. پناهگاه راستین عاقبت بیدررو پراکنده چهار دیوار بر پشت نه صدایی. پهنههای صاف سفید سفید چشم آرام عاقبت همه رفته از یاد. بار دیگر کفر خواهد گفت مانند آن ایام متبرک رو به آسمان باز رگبار گذرا. رو به چشم آرام دم دست همه آرام همه سفید همه رفته از یاد.
پیکر کوچک دل کوچک یک تخته طپان خاکستری خاکستر فقط راست قامت. پیکر کوچک خاکستری خاکستر چهارمیخه دلطپان رو به بیپایانگی. پیکر کوچک اسافل کوچک یک تخته کوچک فرسوده نشیمنگاه یک تک تخته شکاف خاکستری شکاف فرسوده. پرورده ی خیال فلق برآشوبنده ی پرورندگان خیال و آن دیگری به نام شفق.
ساموئل بكت
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 126]