تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837362561
اسرارآميزترين خانه ارواح
واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: داستان <وينچستر هاوس> با يك نفرين شروع شد. اين خانه كه با راهنمايي ارواح بنا شد داراي عجيبترين نقشه خانه در دنياست. <ويليام ورت وينچستر> پسر <اوليور وينچستر> صاحب معروف كارخانه اسلحهسازي و وارث ثروت و شهرت او بود. تفنگ وينچستر كه به <تفنگ هنري> معروف است انقلابي در طراحي اسلحه به وجود آورد. در زمان جنگهاي داخلي آمريكا شركت اسلحهسازي وينچستر به ثروتي دست نيافتني رسيد و با قراردادهايي كه با دولت ميبست، روز به روز متحولتر ميشد و همين موضوع، آغاز داستاني شد كه به نفرين خانوادگي آنها مشهور و در نهايت منجر به ساخت عمارت عجيب و غريب وينچستر شد كه هنوز هم مركز توجه بسياري از مردم و پژوهشگران ماوراءالطبيعه است.
در سپتامبر سال 2681 در زمان اوج جنگهاي ايالتي آمريكا، خانواده وينچستر در <نيوهيون> واقع در ايالت <كانكتيكات> ميزبان جشن ازدواج <ويليام ورت وينچستر> و <سارا پاردي> عروس ريزنقش، جذاب و گيراي خانواده وينچستر بودند كه چند سال بعد خانه معروف وينچستر را بنا نهاد ولي دليل ساخت آن خانه بزرگ، پرستيژ خانوادگي سارا نبود بلكه او دلايلي كاملا متفاوت و خرافي براي آن داشت و همين دلايل باعث شدند خانه وينچستر صاحب چنين معماري غيرعادي شده و به خانه ارواح مشهور شود.
آغاز نفرين
در ماه جولاي سال 6681 اولين فرزند خانم و آقاي وينچستر بهدنيا آمد. اين نوزاد، دختري به نام <آني> بود ولي اين نعمت
و رحمتالهي خيلي زود تبديل به يك تراژدي شد زيرا آني به بيماري نادري مبتلا شد و از دنيا رفت. از نظر سارا اين آغاز نفريني بود كه دامن خانواده او را گرفت. او كه در اندوه از دستدادن دخترش تا مرز ديوانگي پيش رفته بود از مردم ميگريخت و در تنهايي و عزلت با غم، دست و پنجه نرم ميكرد. خانواده وينچستر ديگر هرگز بچهدار نشدند. مدتي بعد سارا به ناگاه تصميم گرفت به خانه برگردد و دركنار همسرش يك زندگي عادي را آغاز كند اما مصيبت ديگري به وقوع پيوست. ويليام مبتلا به سل شد و در ماه مارس 1881 از دنيا رفت. سارا كه بيوه شده بود، وارث بيست ميليون دلار ثروت (كه در آن زمان ثروتي افسانهاي بود) و نيمي از كارخانه اسلحهسازي شد ولي اين پولها نميتوانست ذرهاي از غم و اندوه سارا را كه سوگوار از دست دادن دو نفر از عزيزترين كسانش بود، بكاهد. يكي از دوستانش كه پريشانحالي شديد او را ديد به او توصيه كرد پيش يك <مديوم> برود. آن زمان در آمريكا اعتقاد به عالم ارواح و احضار روح بسيار متدوال بود و عجيب به نظر نميرسيد شخصي كه در وضعيت روحي سارا قرار داشت به اين راهحل روي آورد. ملاقات سارا با مديوم، اين تفكر او كه نفرين، دامنگير خانواده منچستر شده است را تشديد كرد و زندگي او را تا آخر عمر تغيير داد.
مـديـوم
او با مديومي آشنا شد كه قبول كرد براي اين بيوه ثروتمند احضار روح كند. او در اتاقي تاريك و دودآلود به حالت خلسه فرو رفت و گفت روح شوهر سارا را به اتاق آورده است و ميگويد علت بهوجود آمدن اين نفرين را ميداند. مديوم از زبان <ويليام وينچستر> گفت، نفريني كه در خانواده وينچستر ميباشد به خاطر اسلحههايي است كه آنها ساختهاند و جان هزاران انسان بيگناه را گرفتهاند. مديوم گفت: ارواح آن مردگان، خانواده وينچستر را رها نميكنند و با گرفتن جان ويليام و دخترشان <آني> ميخواستند از آنها انتقام بگيرند.
ولي چه چيزي اين نفرين را از بين ميبرد؟ مديوم از قول روح به سارا گفت كه بايد خانهشان در <نيوهيون> را بفروشد و به سمت غروب خورشيد برود. در آن هنگام روح ويليام او را راهنمايي خواهد كرد و خانهاي جديد براي او و ارواحي كه زندگي او را تسخير كردهاند، پيدا خواهد كرد. مديوم به او گفت: <وقتي بالاخره خانه مورد نظر ويليام را يافتي، بايد بلافاصله آن را بخري و تا آخر عمر و بيوقفه آن را بسازي. اگر به ساختن ادامه بدهي زنده ميماني و اگر آن را متوقف كني خواهي مرد.> سارا در اولين فرصت خانه خود در <نيوهيون> را فروخت و رو به سوي غرب سفري را آغاز كرد تا بالاخره به مقصد رسيد. آنجا دره <سانتا كلارا> نام داشت كه هماكنون در جنوب <سانفرانسيسكو> قرار دارد. او در آنجا يك خانه 71 اتاقه پيدا كرد كه متعلق به يك پزشك بود. سارا آن خانه را كه در زميني وسيع قرار داشت خريد و با مشورتهاي مكرر با مديوم، تا آخر عمرش آن را ساخت. اين بنا هماكنون يكي از عجيبترين و به گفته خيليها معروفترين خانههاي ارواح دنياست.
خانه جديد وينچستر
ميگويند خانه جديد وينچستر داراي يك اتاق احضار روح است كه سارا به طور منظم در آن با ارواح خود براي طرحريزي و ساخت خانه مشورت ميكرد. مشهور است كه عجايب بيشمار اين خانه به منظور دفع ارواح خبيثه ميباشد كه نفرين آنها گريبان خانواده وينچستر را گرفته بود. سارا چندين پيمانكار را گمارد و آنها شب و روز كار ميكردند. سارا نقشه ناپختهاي را كه خود با دست ميكشيد به آنها ميداد و آنها موظف بودند كه تمام قسمتهاي عجيب و غريب نقشه را در ساختمان پياده كرده و اصلا ايرادي بر غير منطقي بودن آن نگيرند. بارها اتفاق افتاد كه كارگران، اتاقهايي را ميساختند و بعد از تكميل شدن به دستور سارا آنها را خراب و به شكل جديدي بازسازي ميكردند. آنها آنقدر ساختند و ساختند كه عمارت جديد وينچستر، ساختماني هفت طبقه شد كه در راهروهاي پيچ در پيچ آن چهل اتاق خواب، سيزده حمام، پنچ يا شش آشپزخانه و دو سالن جشن ديده ميشد. در زير، بعضي از خصوصيات عجيب و غريب اين خانه را ميخوانيد:
- سارا وسواسي عجيب بر روي عدد 31 داشت و اين عدد در <وينچستر هاوس> عددي مشخص و تكراري ميباشد.
- چهل پلكان كه خيلي از آنها به هيچ جايي نميرسد و به سقف ختم ميشود.
- برخي از اين پلكانها 31 پله دارند.
- يكي از اتاقها پنجرهاي دارد كه در كف آن باز ميشود.
- دو تا از انبارها رو به ديوار باز ميشوند و هيچ فضايي درون آنها نيست.
- يك در، بالاي ديوار يكي از آشپزخانهها باز ميشود و ارتفاع ظرفشويي آن هشت فوت است.
- يكي ديگر از درهاي خانه در ارتفاع 41 فوتي برفراز باغ گشوده ميشود.
- در اين خانه 74 شومينه ديده ميشود كه دودكش چهار تا از آنها به پشت بام نميرسد و به ديوار ختم ميشود. (احتمالا سارا معتقد بوده كه ارواح از اين شومينهها و دودكشهاي آنها به داخل و خارج خانه راه مييابند).
- بسياري از حمامها در شيشهاي دارند.
- اغلب پنجرهها از 31 شيشه چهارگوش ساخته شدهاند. بسياري از اتاقها 31 گوشه دارند و برخي از آنها داراي 31 پنجره هستند.
<وينچستر هاوس> در زمينلرزه بزرگ سال 6091 در سانفرانسيسكو خسارتهايي ديد و بعضي از قسمتهاي سقف آن فرو ريخت ولي بلافاصله تعمير و بازسازي و بر وسعت آن نيز افزوده شد به طوري كه آن عمارت هماكنون 061 اتاق دارد. اين عدد تنها تعداد تخميني اتاقهاست زيرا اين خانه آنقدر پيچ در پيچ و عجيب است كه نميتوان اتاقهاي آن را به طور دقيق شمرد. ساخت وينچستر هاوس سرانجام در سال 2291 و در زمان مرگ سارا در سن 28 سالگي متوقف شد. آيا آنجا در واقع يك <خانه ارواح> است؟ شايد اين تنها داستان افسانهاي است كه بر سر زبانها افتاده ولي تاكنون چندين نفر گزارش دادهاند كه چيزهاي عجيب و غيرقابل توضيحي را در وينچستر هاوس ديدهاند. روح شناسان بسياري تاكنون اطمينان دادهاند كه ارواح زيادي در اين خانه در رفت و آمد هستند. افرادي نيز گفتهاند كه بارها ردپاهايي عجيب را كف اتاق ديدهاند، نقاط سردي را در جاهاي مختلف خانه حس ميكنند، درها خود به خود باز و بسته ميشوند و دستگيرهها به خودي خود ميچرخند. چندين عكس وجود دارد كه گويهاي نوراني و غبارهاي سپيدي را در اين خانه نشان ميدهد و افرادي نيز ادعا ميكنند كه صداي ارواح اين خانه را ضبط كردهاند.
روح كشتي
مدتي پيش افسر يك رزم ناو بودم. يك شب كه در بندر پهلو گرفته بوديم با احساس خاصي از خواب بيدار شدم. چيزي كه
درست جلوي خودم ديدم، صورتي نيمه مبهم، تيره و غبارآلوده بود. يادم ميآيد گوشهايم از صداهاي عجيب پر شده بودند. نه بلند بودند و نه آرام ولي مطمئن بودم كه آنها را ميشنوم. صداهايي كه منبع آن مشخص نبود. ميخواستم حرف بزنم ولي هيچ كلمهاي از ميان لبهايم بيرون نميآمد. ميخواستم تكان بخورم اما باز هم برايم امكانپذير نبود. آن صورت مبهم مدت ده تا پانزده ثانيه بالاي سر من در هوا شناور بود و بعد ناگهان ناپديد شد. صداها قطع شدند. حالا ديگر ميتوانستم حركت كنم. باز هم صدايم را ميشنيدم و همهچيز به حال طبيعي برگشت.
اولين كاري كه انجام دادم اين بود كه به عرشه بروم و همهچيز را بررسي كنم. ميخواستم مطمئن شوم آن صداها از آنجا نميآمدند. فقط دو راه داشتم يا بايد باور ميكردم كه خواب ديدهام يا بايد ميپذيرفتم كه روحي دركشتي است و من مطمئن بودم كه خواب نديدهام. آن شب بايد در شيفت دوم كه از نيمه شب تا چهار صبح بود، روي عرشه، سر پستم ميايستادم. دو نفر از همكارانم نيز در كنارم بودند. اين جور مواقع حرفهاي گوناگوني بين ما رد و بدل ميشود تا شب را به گونهاي به صبح برسانيم و آن شب حرف ارواح و داستانهاي آنها پيش كشيده شد. از اين دست يكي، دو داستان تعريف كردند و من ناگهان به ياد اتفاقي افتادم كه برايم افتاده بود و آن را برايشان تعريف كردم و در آن وقت بود كه ديدم رنگ از روي همكارانم پريد و يكي از آنها داستاني واقعي را برايم تعريف كرد:
يك سال قبل از شروع كار من در آن ناو، افسر جزء جواني، بر روي سيم برقرساني رادار كار ميكرد. او يك گوشي قوي به گوش زده بود كه ميكروفون آن به وسيله يك صفحه فلزي بر روي سينهاش قرار داشت. افسر جزء كه 21 سال بيشتر نداشت بيش از حد به سيم برق رساني نزديك شده بود و ناگهان برق فشار قوي از سيستم به صفحه فلزي ميكروفون روي سينهاش رسيد و بلافاصله او را كشت. جايي كه اين اتفاق افتاد، درست طبقه بالاي اتاق استراحت من بود. افسر جزء كنوني كتابي را به من نشان داد كه ويژه ناومان بود و رويدادهاي آن در كتاب به ثبت ميرسيد؛ چيزي شبيه به يك سالنامه. صفحهاول، يادبودي بود براي افسر جزء مرحوم و عكسي از او در آن ديده ميشد. اين عكس همان چهرهاي را به يادم انداخت كه آن شب در اتاقم ديده بودم. از جايم پريدم. چيزي نگفتم ولي در آن تاريكي شب تنها لب عرشه ايستادم و به دريا خيره شدم.
نميدانم حرفهايم را باور ميكنيد يا نه، ولي اعتقاد دارم كه روح ميخواست چيزي به من بگويد. او يك بار ديگر هم مرا از خواب بيدار كرد. اين بار بيشتر سعي كردم با او حرف بزنم ولي درست مثل دفعه اول انجام هر كاري از من ساقط شده بود. فقط دلم ميخواهد يك روز بتواند به من بفهماند چه ميخواهد بگويد.
ارواح مركز اورژانس
من پرستار آمبولانس يك مركز اورژانس هستم. از وقتي كارم را در اينجا شروع كردم هميشه حرف اين بود كه ساختمان مركز در تسخير ارواح است. يكي از همكاران ميگفت يك روز روي تختي مشغول استراحت بود كه ناگهان ديد مردي كنار او ظاهر شد و در حالي كه پشتش به او بود ايستاده و حركتي نميكرد. چند ثانيه بعد، مرد خود به خود محو شد. خيليها صداهاي عجيبي را شنيدهاند يا اتفاقات عجيبي ديدهاند ولي من تا يك ماه پيش هيچ موضوع عجيب و غريبي نديده بودم. آن شب در شيفت شبانه كار ميكردم. ساعت سه صبح بود كه شنيدم در طبقه پايين با صداي بلندي باز و بسته ميشود. بعد صداي پرت كردن چيزي را شنيدم. اول خودم را به نشنيدن زدم ولي اين صداها باز هم تكرار شد و مجبور شدم براي بررسي به آنجا بروم. به طبقه پايين رفتم، همينكه در را بستم، خود به خود باز شد و با صداي خشكي دوباره بسته شد. سعي كردم توجهي به اين موضوع نكنم ولي دوباره و دوباره اين اتفاق تكرار شد. اين صداها تا مدتي ادامه داشت و بعد صداي جديدي به آن افزوده شد. انگار كسي داشت از پلهها بالا ميآمد. منتظر بودم در باز شود ولي نشد. اين دفعه ديگر آنقدر جرات نداشتم كه بروم و آن دور و بر را تماشا كنم، به همينخاطر سعي كردم سرم را به نوشتن و كار گرم كنم. صداها بازهم هرازگاهي ميآمد. يك ساعت بعد تصميم گرفتم روي زمين بنشينم و كتاب بخوانم. همينكه نشستم، صداي نفس كشيدن به گوشم خورد. نفسهايي سنگين و زمزمهدار. اول فكر كردم صداي باد است ولي نبود؛ صداي تنفس بود. دوباره به صندليام برگشتم. چند دقيقه بعد به دستشويي رفتم. وقتي در آن جا بودم، در ناگهان به شدت باز و بسته شد. من هيچوقت به ارواح اعتقاد نداشتم ولي مطمئنا اتفاقات آن شب طبيعي نبودند. يعني آن جا يك روح بود؟
روح سرخ پوش
من، همسر و پسرم در يك خانه دو طبقه در مركز شهر <ويني پگ> زندگي ميكرديم. كنار اتاق خواب ما پلكاني قرار داشت كه به خيابان ميرسيد. يك شب با شنيدن صدايي از خواب بيدار شديم. انگار كسي از پلهها بالا ميآمد. فكر كردم يك دزد است كه ميخواهد وارد شود. شوهرم بلند شد و به طرف آن در رفت تا با هر كسي كه آنجاست رو به رو شود ولي هيچكس آنجا نبود. من هم بلند شدم و به همراه شوهرم تمام خانه را گشتيم. كسي نبود و تمام درها وپنجرهها قفل بودند. به خيالمان اشتباه كردهايم و دوباره خوابيديم. روز بعد، ساعت هفت از خواب برخاستيم. اتفاق ديشب را فراموش كرده بوديم. داشتيم آماده ميشديم كه به خريد برويم ناگهان در اتاق پذيرايي، زني را ديديم كه با خيال راحت از آن جا گذشت و از پلكان طبقه دوم بالا رفت.
او اصلا به ارواح شبيه نبود و مهآلود هم به نظر نميرسيد. تنها چيزي كه عجيب به نظر ميرسيد اين بود كه وقتي روي كف چوبي و پرسر و صداي خانه راه ميرفت هيچ صدايي از او شنيده نميشد. من و شوهرم به يكديگر نگاه و سپس با عصبانيت آن زن را صدا كرده و گفتيم: تو ديگه كي هستي؟ تو خانه ما چه كار ميكني؟ بعد به سرعت به طبقه دوم رفتيم ولي هيچكس آنجا نبود. عجيب به نظر ميرسيد. مطمئن بوديم كه او را ديدهايم. پيراهني قرمز رنگ بر تن داشت و كمربند قرمز رنگي به كمرش بسته بود. يك عينك هم از گردنش آويزان بود. آن زن حالت بدخواهانهاي نداشت و من از ديدن او اصلا نترسيدم. تنها موضوعي كه ناراحتم ميكرد اين بود كه چطور ممكن است كسي بدون اجازه و آن هم از در قفل شده وارد خانه و سپس ناپديد شود. مدتي بعد به اين نتيجه رسيدم كه ممكن است او روح يكي از صاحبان قبلي آن خانه بوده.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 278]
-
گوناگون
پربازدیدترینها