تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837583720
چه کسانی به منصرف کردن امام حسین (ع) پرداختند
واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: كوتاه زمانى پس از رسيدن نامه نخست مسلم بن عقيل به امام حسين (ع) و فرا خواندن آن حضرت به سوى كوفيان ، امام خود را مهياى عزيمت به سوى عراق كرد و سرانجام در روز هشتم ذى الحجه و درست همان روزى كه مسلم بن عقيل در كوفه به شهادت رسيد ، مكه را به سوى عراق ترك كرد.
ابو مخنف كه گفتگو كنندگان با امام حسين (ع) براى راضى كردن آن حضرت را براى فسخ عزيمت به سوى كوفه معرفى كرده است ، عمربن عبدالرحمان را نخستين كسى نوشته است كه پس از شنيدن خبر تصميم امام براى حركت به سوى كوفه سراغ آن حضرت رفت و ضمن فرا خواندن اما از حركت به سوى عراق ، كوفه را چنين توصيف كرد:
شنيده ام كه قصد عراق دارى ، من از چنين سفرى به تو بيمناكم. تو به سوى شهرى رهسپار مى شوى كه عاملان و اميرانى دارد كه بيت المال آنجا را در دست دارند. مردم نيز بنده درهم و دينارند. از آن مى ترسم كه در كوفه ، آن كسانى كه به تو وعده يارى داده اند ، به همراه كسانى كه تو را بيشتر از دشمنان و مخالفان تو دوست دارند ، به جنگ با تو مبادرت كنند.
سخنان عمروبن عبدالرحمان مخزومى هم دلسوزانه بود ، هم صميمانه و هم مبتنى بر واقعيت . آنچه او مى گفت كمى بعد اتفاق افتاد و نشان داد كه وى در توصيف كوفيان انديشه صوابى داشته است.
اما چون سخنان عمرو را بشنيد ، بى آنكه محتواى آنها را انكار كند و يا سخنى به سود كوفيان به زبان راند ، حتى بر خيرخواهى وى نيز تاكيد كرد و او را بهترين مشاور و اندرز دهنده شمرد.
عمروبن عبدالرحمان پس از بيان نصايح خويش به امام نزد حارث بن خالد مخزومى رفت و حاصل گفتگوى خويش با حسين بن على (ع) را با وى در ميان گذاشت. حارث نيز تاكيد كرد كه راى صواب همان است كه گفته اى. در انديشه حارث نيز نه سفر امام سرانجامى دنيايى داشت نه كوفيان مردمانى قابل اعتماد بودند. عبدالله بن عباس ، نصيحت كننده ديگرى بود كه در سخنانش به امام حسين (ع) در نكوهش كوفيان ، به واقعيات مهمى چون استمرار حكومت حاكم كوفه و تسليم كوفيان به وى در پرداخت خراج انگشت گذاشت.
اى حسين خداوند تو را از گزند اين سفر محفوظ دارد. خدايت تو را قرين رحمت گرداند. آيا به سوى كسانى مى روى كه حاكم خويش را كشته و شهر خويش را در تصرف خود گرفته اند؟ آيا آنان دشمن خود را از كوفه رانده اند؟ اگر چنين است رهسپار آنجا شو ، اما در صورتى كه تو را به كوفه خوانده اند ، اما هنوز امير آنان بر آن شهر مستولى است و عمال او از مردم خراج مى ستانند ، بدان كه آنان تو را به جنگ و ستيز فرا خوانده اند من بيم دارم كه كوفيان فريبت دهند و به تو دروغ گويند؛ يا آنكه با تو به مخالفت برخاسته و يارى ات نكنند و سرانجام آنان را عليه تو به جنبش آرند و ايشان سخت ترين دشمنان تو شوند.
امام چون سخنان عبدالله بن عباس را شنيد ، با كلماتى كوتاه و باز هم بدون آنكه بنياد و محتواى سخنان پسر عموى خويش را رد كند ، پاسخ داد كه : (( از خداوند طلب خير مى كنم ، تا ببينم كه چه پيش خواهد آمد )).
ابومخنف افزوده است كه ابن عباس زمانى بعد ، شامگاهان يا صبح روز بعد ، باز هم به سراغ امام رفت و اين بار ، با كلماتى مشحون از نگرانى ، هم از مرگ و نابودى امام در كوفه سخن گفت ، هم حيله گرى كوفيان :
اى پسر عمو! مى خواهم صبورى كنم و سخنى نگويم ، اما مى بينم كه توان صبورى ندارم. بيم آن دارم كه در اين سفر هلاك گردى و از ميان بروى ، بدان كه مرم عراق مردمى حيله گرند. زنهار به ايشان نزديك نشو. در مكه بمان كه تو سرور حجازى. اگر به راستى عراقيان در اطاعت تو چنانند كه ادعا كرده اند ، از آنان بخواه تا نخست حاكم خويش را برانند تا تو روانه آنجا شوى. اگر بر آن نيستى كه در مكه بمانى و جز رفتن انديشه اى ندارى ، پس عازم يمن شو ، جايى كه داراى قلعه ها و دره هاى متعدد است. يمن سرزمينى پهناور است و شيعيان پدرت نيز در آنجا زندگى مى كنند. تو در يمن از دشمنانت دورى. در آنجا مى توانى با مردم مكاتبه كنى ، داعيانى به سوى آنان روانه دارى و اميدوار خواهى بود كه بدون افتادن در خطر ، به آنچه انديشه دارى برسى.
امام كه سخت مصمم به حركت به سوى كوفه بود ، باز هم بدون دفاعى از كوفيان ، پاسخ داد كه : تو در نصيحت خويش خير مرا مى جويى ، اما بدان كه من بر آنم كه عازم كوفه شوم.
براى ابن عباس اين همه اصرار در عزيمت به سوى كوفه اعجاب آور بود. او آنچه را كه در كوفه رخ داد با ديده بصيرت و بر بنياد معرفت ريشه دار از كوفيان مى ديد. پس چون امام را مصمم ديد ، باز هم به سخن در آمد كه :
اكنون كه قصد رفتن دارى ، پس زنان و فرزندانت را با خود همراه نكن ، ترس من آن است كه چون عثمان در مقابل ديدگان زنان و كودكانت كشته شوى.
چشم پسر زبير را با ترك مكه روشن نكن ، تو حجاز را به او وامى گذارى و مى روى. امروز با وجود تو احدى به عبدالله بن زبير نگاه نمى كند ، سوگند به خدا اگر مى دانستم كه اگر موى پيشانيت را بگيرم ، تا مردم به سوى من و تو آيند و ما را از يكديگر جدا كنند و آنگاه تو راى مرا خواهى پذيرفت ، چنين مى كردم.
عبدالله بن عمر نيز از كسانى بود كه كوشيد تا امام حسين (عليه السلام ) را از عزيمت به سوى عراق باز دارد. اما امام حسين (عليه السلام ) به سخنان او نيز كه عارى از كنايه هايى نيز نبود توجهى نكرد.
مسعودى سخنان صريحى را از ابوبكر بن حارث بن هشام ، خطاب به امام حسين (عليه السلام ) نقل كرده و نوشته است كه وى نزد حسين آمد و گفت :
اى پسر عمو! من به دليل خويشاوندى ، به تو دلبستگى دارم و نمى دانم چگونه تو را نصيحت كنم ، حسين گفت : اى ابوبكر تو از كسانى نيستى كه عارى از خلوص اند ، من به تو اطمينان دارم هر آنچه مى خواهى بگو. پس ابوبكر گفت : اى حسين ، پدرت از سابقه دارترين مسلمانان و بهترين آنان بود. مردم به او اعتماد داشتند و سخنش را بهتر مى شنيدند و در اطراف وى فراهم مى گشتند؛ او به نبرد با معاويه پرداخت ؛ جز شاميان ، ديگر مردم بر او فراهم شدند ، پدرت از معاويه عزيزتر بود ، اما همين مردم به دليل حرص دنيا ، او را خوار كردند و از يارى اش روى بر تافتند و چندان رنجش دادند تا آنكه رفت به جايى كه رفت و به رضوان خداوندى نائل شد. پس اين مردم با برادرت همان كردند كه كردند ، اكنون چگونه با آنكه تمام آنچه را كه مى گويم به چشم خويش ديده اى ، باز بر آنى تا به سوى كسانى بروى كه بر پدر و برادرت ستم روا داشتند؟ چگونه مى خواهى با يارى آن مردم به نبرد با شاميان و عراقيان كسانى بروى كه از تو آماده تر و نيرومندترند و مردم نيز با آنان همراه تر و به آنان اميدفزونترى دارند؟ اگر شاميان از مسير تو آگاه شوند ، مردم را با مال عليه تو فراخوانند. مردم بنده دنيايند ، پس همان كسانى كه به وعده يارى داده اند ، به جنگ تو خواهند آمد و تو را خوار خواهند كرد و آن كسانى هم كه تو را دوست دارند ، از يارى ات باز خواهند ماند و به يارى دشمنانت ناگزير خواهند گشت.
امام چون سخنان ابوبكر را شنيد ، پاسخ داد كه : اى پسر عمو ، خداوند براى گفتن راءيى كه گفتى ، به تو پاداش خير دهد. آنچه قضاى الهى است ، همان خواهد شد.
گفتيم كه روند حوادث بعدى و شهادت امام حسين (عليه السلام ) و يارانش در كربلا ، بارزترين دليل صحت ارزيابى ابن عباس و ديگر مخالفان حركت امام به سوى كوفه بود. حتى اگر در آن زمان در درستى اين سخنان جاى ترديدى وجود نداشت ، تمايل عبدالله بن زبير بر عزيمت امام به سوى عراق ، نشانى ديگر بود از آنكه حركت امام به سوى كربلا در منطق معمولى و ارزيابى طبيعى مردان قدرت طلبى چون ابن زبير سرانجامى سياسى نداشت و به سود عبدالله بن زبير بود. گفته شده است كه قصد ابن زبير در تشويق امام بر عزيمت بر اين انديشه استوار بود تا زمينه هاى اعتناى مردم به خويش را در عزيمت امام از مكه براى خويشتن فراهم آورد. اين سخنى است صواب ، اما نه تمام و كامل.
پسر زبير مردى صاحب تجربه بود و اگر در فهم و معرفت نسبت به امور از عبدالله بن عباس فرو دست تر بود ، از ناصحان مخزومى امام مطلع تر و آگاه تر بود ، بنابراين نيك مى دانست كه با عزيمت امام به كوفه ، آن حضرت با همان سرانجامى روبه رو مى شد كه ابن عباس به زبان مى راند ، به ديگر سخن ابن زبير هم مى دانست كه در عراق چه سرنوشتى براى امام در پيش خواهد بود ، اما او به خلاف مخالفان اين سفر دليلى نمى ديد كه شايسته ترين شخصيت حجاز را به اجتناب از سفرى بخواند كه حاصل آن پايدار ماندن خود وى در محاق بود.
پيش از اين در لابلاى مباحثى كه ناظر به ريشه هاى نهضت كربلا و تحليل مبانى اقبال نهايى حضرت على (عليه السلام ) به بيعت با مردم بود ، اشاره كرديم كه آنچه على (عليه السلام ) را به ناديده گرفتن علم و معرفت خويش واداشت ، حضور حاضران و فراهم شدن حجت ظاهرى بود. حجتى كه گرچه ريشه دار نبود ، امام تعهدزا بود و تنها گردن نهادن به آن و تسليم به همان حجت ، ماهيت واقعى آن را نشان ميداد.
در لابلاى همان مباحث اشاره كرديم كه در مدت همان فراهم شدن حجت ظاهرى بر على (عليه السلام ) ، توسط دعوت كوفيان بر امام حسين (عليه السلام ) فراهم آمد و باعث شد تا امام بى آنكه به كوفه و كوفيان اعتماد داشته باشد و يا سخنان ناصحانى چون ابى عباس و ديگران و حتى ناصحان بعدى را نادرست بشمارد ، خويشتن را موظف بر حركت به سوى عراق داشته و بر عزم خويش پاى فشارد.
بى گمان امام حسين (عليه السلام ) كوفه و كوفيان را بسى افزون تر از ناصحان خويش مى يافت ، او تجربه پدر و برادر را در مقابل ديدگان داشت و به همين دليل نيز ، و چون سخنان ناصحان خويش را نيز دررست مى شمرد ، بنابراين تنها در عزيمت خويش به سوى كوفه اصرار مى ورزيد نه در بطلان وصف ايشان از كوفه و كوفيان و سرانجام زندگى خود ، دعوت كوفيان حجتى بود غير قابل اغماض ، حاضران و آيندگان تنها در پرتو خيانت كوفيان بود كه بر صحت سخنان ناصحان امام و باور خود امام درباره كوفه ، يعنى همان باورى كه ناصحان داشتند و امام نيز جز آن اعتقاد نداشت ، واقف مى شدند.
بى گمان در صورتى كه يگانه مبناى تصميم امام به ترك مكه و عزيمت به سوى عراق را همان تمام شدن حجت بر امام بر بنياد نامه هاى كوفيان بشماريم ، طبعا بايد نتيجه بگيريم كه پس از رسيدن اخبار كوفه و شهادت مسلم بن عقيل ، امام بايد انديشه عزيمت به سوى كوفه را وامى نهاد و رهسپار ديارى ديگر مى گشت ، اما در صورتى كه نامه هاى كوفيان به امام و فراهم شدن حجت ظاهرى را ابزارى براى امام بدانيم كه امام در پرتو آن ، (( استراتژى شهادت )) را به اجرا مى گذاشت ، آنگاه هم با يقين بيشتر اذعان خواهيم كرد كه :
اولا: امام نيز كوفه و كوفين را همان مى ديد كه ناصحان وى مى ديدند؛
ثانيا: امام دشت نينوا را جغرافياى تحقق استراتژى خويش انتخاب كرده بود ، نه آوردگاه پيروزى نظامى بر امويان ؛
ثالثا: به دليل آنكه شالوده نهضت امام شهادت در كربلا بود ، بنابراين پس از دريافت اخبار كوفه و در حالى كه ديگر تمام افراد عادى نيز مى دانستند كه عراق قتلگاه امام و يارانش خواهد بود ، تا چه رسد به ناصحان امام و خود آن حضرت ، باز هم مسير خويش را به سوى كوفه پى گرفت.
باز هم مى رويم به سراغ مستندات و گزارشها و روايات تا در پرتو آنها ، هر چه بيشتر به مبانى اصرار امام در حركت به سوى كوفه واقف گرديم.
مطابق روايات موجود ، امام پس از تدارك سفر به سوى كوفه ، در روز هشتم ذيحجه (روز ترويه ) كاروان كوچك خويش را در مقابل ديدگان مسلمانانى كه به انجام مراسم حج مشغول بودند و طبعا مى دانستند كه فرزند پيامبر با انديشه مخالفت با سلطنت اموى مكه را ترك مى كند ، به سوى كوفه هدايت كرد.
پس از رسيدن خبر حركت امام ، عمرو بن سعيد افرادى را به فرماندهى يحيى بن سعيد روانه داشت تا مانع حركت امام به سوى كوفه شوند ، اما اينان نيز نتوانستند تا راه عزيمت را به امام مسدود كنند.
اگر اين روايت را درست بدانيم ، طبعا محتواى آن دلالتى است بر نادرست بودن گزارشى كه ادعا شده بود ، يزيد عناصرى را مامور قتل امام در مكه كرده بود و امام نيز صرفا به دليل آنكه در مكه امنيت نداشت ، رهسپار كوفه شد.
كاروان امام هنوز از مكه چندان فاصله نگرفته بود كه نامه اى از عبدالله بن جعفر و پسرانش عون و محمد به دست امام رسيد ،
امام سجاد (عليه السلام ) راوى اين روايت نقل كرده است كه در اين نامه آمده بود كه :
اما بعد: تو را به خدا سوگند ميدهيم كه چون اين نامه به دست تو رسيد ، بازگردى ، بيم آن است كه اين سفر موجب هلاك تو شود و به نابودى خاندانت منتهى گردد. اگر هلاك شوى پرتو زمين خاموش شود ، زيرا تو راهنما و دليل هدايت جويانى و اميد مومنان. در رفتن شتاب مكن من به دنبال اين نامه خواهم رسيد. والسلام عبدالله بن جعفر نيز كه همانند ابن عباس اعتقاد داشت كه حاصل عزيمت امام به كوفه ، شهادت آن حضرت خواهد بود ، تنها به نگاشتن آن نامه بسنده نكرد ، او حتى به زعم خويش براى نجات جان امام و همراهانش به سراغ حاكم مكه و مدينه نيز رفت و از عمرو بن سعيد خواست تا امان نامه اى براى امام نوشته و از آن حضرت بخواهد تا از سفر به سوى كوفه منصرف شود ، پسر سعيد بى درنگ اين درخواست را پذيرفت و به عبدالله گفت هر آنچه مى خواهى بنويس تا آن را مهر كنم ، عبدالله نيز نامه زير را نوشت و آن را به برادرش يحيى بن سعيد داد تا به امام حسين (عليه السلام ) برساند:
از عمرو بن سعيد به حسين بن على ، اما بعد: از خدا مى خواهم تا تو را به آنچه موجب توفيق تو مى شود ، رهنمون گردد و از آنچه باعث زحمت تو ميشود باز دارد ، شنيده ام كه قصد عراق كرده اى ، خدايت تو را از مخالفت محافظت كند ، زيرا بيم دارم كه اين مخالفت باعث هلاك تو شود. عبدالله بن جعفر و يحيى بن سعيد را نزد تو فرستادم. همراه آنان نزد من آى كه در پيش من در امانى و از نيكى و صله برخوردار. خدا را بر امان تو شاهد و مراقب مى گيرم.
چون نامه حاكم مدينه و مكه ، توسط يحيى بن سعيد به امام رسيد ، پاسخ داد كه :
اما بعد: هر كس مردم را به سوى خداوند فراخواند و نيكى كند و بر مسلمانى اقرار كند با خدا و پيامبر خلاف نكرده است. تو مرا به امان و نيكى خويش فرا خواندى. بدان كه بهترين امان ، امان خداست و خداوند در روز بازپسين ، هر آن كس را كه او ترسنده باشد ، امان خواهد داد. از خداوند مى خواهم كه مرا در اين دنيا ترسى عنايت كند كه همان ترس موجب امان من در آخرت گردد ، اگر در نوشتن اين نامه ، قصد مراعات من و نيكى در حقم را داشته اى ، خداوند تو را در دنيا و آخرت پاداش دهد.
به موجب برخى از گزارشها ، عمرو بن سعيد ، عبدالله بن جعفر را نيز همراه برادرش يحيى به سوى امام حسين (عليه السلام ) فرستاده بود تا نامه وى را به امام برسانند.
جعفر باز هم براى منصرف كردن امام تلاش كرد ، اما چون شنيد كه امام براى ادامه سفر به سوى كوفه به خوابى توسل مى جويد كه در آن خواب پيامبر ، امام حسين (عليه السلام ) را بر عزيمت به سوى كوفه ترغيب كرده است ، از اصرار دست كشيد و با گذاشتن پسرانش عون و محمد در كاروان حسينى ، آنان را به امام حسين (عليه السلام ) ملحق ساخت و خود به مكه بازگشت.
اگر گزارش حضور عمرو بن سعيد در مراسم حج صحت داشته باشد ، بعيد نيست كه ماموريت يحيى براى عزيمت با قوايى به سوى امام حسين (عليه السلام ) براى بازگرداندن ايشان و مقاومت امام ، كه در برخى از منابع و به نقل از ابومخنف آمده است ، پس از پاسخ منفى امام به نامه عمرو بن سعيد صورت گرفته باشد.
با فرض صحت روايت ابومخنف در مكاتبه با امام حسين (عليه السلام ) ، قدر مسلم آن است كه حاكم اموى مدينه و مكه كه طبعا محل وثوق و اعتماد يزيد بود ، مكاتبه با امام را نه از جهت خيرخواهى ، بلكه با نگرانى از موفقيت امام در كوفه ، يا با احتمال تغيير اوضاع در عراق به نفع امام حسين (عليه السلام ) انجام داد ، او نه حق امان دادن به امام را داشت و نه قصد خيرى را در انديشه پرورانده بود. جمله پايانى نامه امام به وى حاوى همين ترديد است.
اگر آنچه را كه برخى از منابع درباره نامه يزيد به ابن عباس نوشته اند نيز درست بدانيم ، طبعا بايد تلاش يزيد را براى بازداشتن امام از حركت به سوى عراق ، همان نگرانى از تغيير اوضاع عراق به سود امام حسين (عليه السلام ) تفسير كنيم ، تغييرى كه گرچه با توجه به استيلاى كامل عبيدالله بر عراقين بسيار بعيد بود ، اما احتمال آن نيز يزيد را نگران ميكرد ، درست بر همين اساس نيز بود كه وى در نامه اش به حاكم عراقين متذكر شده بود كه نبايد اجازه دهد تا امام حسين (عليه السلام ) وارد سرزمين عراق گشته و خود را به كوفه برساند.
ابن سعد و به پيروى از وى ، ابن كثير ، ابن عساكر و ابن جوزى ، متن نامه و اشعارى را ارائه كرده و نوشته اند كه يزيد چون خبر تصميم امام حسين (عليه السلام ) بر عزيمت به سوى عراق را شنيد ، در قالب نوشته و اشعارى كه در برخى از ابيات آن به ستايش از امام حسين (عليه السلام ) پرداخته بود از ابن عباس خواست تا مانع عزيمت امام به سوى عراق گردد. در صورت صحت گزارش ابن كثير نبايد ترديد داشت كه چون در آستانه عزيمت امام به سوى عراق هنوز عبيدالله بن زياد بر مسلم بن عقيل دست نيافته بود تا خبر آن به يزيد برسد ، بنابراين پسر معاويه كه احتمال مى داد با رسيدن امام به كوفه ، كوفيان به امام حسين (عليه السلام ) بپيوندند و عراق از سيطره امويان خارج شود ، بر آن شد تا سياست مداراى موقت و شيوه تزوير با امام را پيش گرفته و با نوشتن نامه اى به ابن عباس ، وى را وسيله و ابزار نيرنگ و نصيحت به امام قرار دهد.
با ناكام ماندن تمام تلاشها براى ممانعت از ادامه مسير امام به سوى عراق ، و استمرار حركت آن حضرت و يارانش به سوى كوفه ، امام پس از دور شدن از مكه ، در سه يا چهار ميلى مكه ، به جايى موسوم به (( تنعيم )) رسيد.
گفته شده است كه در اين منزل بود كه امام شترانى از اهل قافله اى كه از يمن مى آمدند ، اجاره كرد و آنگاه خطاب به همراهان خود گفت :
آن كس كه قصد همراهى با ما را دارد كرايه اش را مى دهيم و تا با ما همراه است در حق وى نيكويى مى كنيم ؛ اما آن كس كه قصد جدا شدن از ما را دارد ، بهتر است كه از همين جا باز گردد. به دنبال اين سخن جمعى از ادامه همراهى با امام خوددارى كردند و بازگشتند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 256]
-
گوناگون
پربازدیدترینها