واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: در كنار دوستان مسلمان پشت پرده تشكيلات (خاطرات عضو سابق فرقه بهائيت) - 10
نوشته : سعيد سجادي
اشاره:
پيش تر خوانديم كه بهائيان بهزاد را با كتك كاري و بايكوت خانوادگي تسجيل كردند. معاشرت با مسلمانان نيز باعث شد تا خانواده بهزاد به دستور محفل، چند بار به او تذكر دهند، اينك ادامه ماجرا.
سرانجام زماني كه در سال اول دبيرستان امام مشغول به تحصيل بودم، به دليل فشاري كه ديگر برايم غيرقابل تحمل شده بود، به اتفاق يكي از دوستانم كه پدر نداشت، بدون شناسنامه به تهران آمديم. با اين خيال كه در تهران كار كنم و از فشار محفل و خانواده ام در امان باشم، اما در تهران به هر جا رفتيم از ما شناسنامه خواستند. به همين دليل يك هفته بعد، دست از پا درازتر به همدان برگشتيم تا اين بار با شناسنامه، راهي تهران شويم.
هنگامي كه وارد خانه مان شديم، مادرم مرا در آغوش گرفت و سخت گريست كه:
«پسرم! كجا بودي، چطور دلت آمد مرا اين طور نگران كني، به خدا دلم هزار راه رفت و. . . »
رفتار پدر، دايي و برادرم شعاع اله هم عوض شده بود، شايد هم سعي مي كردند نشان بدهند كه فرق كرده اند. در اين ميان بغض صدها حرف نگفته تركيد و من با گريه گفتم:
«به خدا خسته شدم. از اين همه بدبيني، از اين همه تبعيض، از اينكه احساس مي كنم هميشه تحت نظر هستم، از اينكه اين خانه را برايم تبديل به زندان كرده ايد. به همين خاطر رفتم تا تنها زندگي كنم و آزاد باشم، حتي اگر كاري مشقت بار داشته باشم. »
و از آن روز به بعد تا مدتي رفتار خانواده ام قابل تحمل شد و يا سعي كردند حداقل اين تبعيض را آشكار نكنند.
مباحثه با دوستان مسلمان
معاشرت من با دوستان مسلمانم ادامه داشت و تقريباً هر روز در كنار هم بوديم تا اينكه يك روز در خانه دوستم حسين نشسته بوديم كه احساس كردم آنها مي خواهند از من چيزي بپرسند اما هي زبان دور دهان مي كشند و رودربايستي مي كنند، بالأخره يكي از آنها به نام مهدي گفت:
«فرهاد! راستش ما مدت هاست كه در مورد تو حرف هايي شنيده ايم!»
گفتم: «مثلاً چه حرف هايي؟»
و او با شرم ادامه داد:
«آيا اين درست است كه تو بهايي هستي؟ آيا اين درست است كه تو مثل ما مسلمان نيستي؟!»
من با صورتي گر گرفته از شرم، بريده بريده پاسخ دادم:
«حالا اگر چنين باشد شما رابطه تان را با من قطع مي كنيد؟!»
در اين حال مهدي كه از خانواده شهدا بود و برادرش در جبهه شهيد شده بود با صلابت گفت:
«مهم اين است كه تو چگونه فكر مي كني؟! اعتقادات باطني تو چيست؟»
در اين حال حسين كه خودش چندان مقيد به آموزه هاي اسلام نبود، گفت: «بالأخره جواب ما را ندادي؟!»
در اين حال من با صورتي برافروخته گفتم:
«ببينيد! بهايي ها اعتقاد دارند دين اسلام منسوخ شده است، همانند دين عيسي مسيح (عليه السلام) و حضرت موسي (عليه السلام). . . »
مهدي حرفم را بريد و گفت:
«بهايي ها كه با مسيحي ها، بويژه كليمي ها رابطه شان خوب است، آنها كه با اسرائيلي ها گل مي گويند و گل مي شنوند. »
و من كه پاسخي نداشتم ادامه دادم:
«آنها معتقد هستند امام دوازدهم، مهدي موعود(عج)، در كالبد «علي محمد باب» ظهور كرده است و شأن او بيش از يك پيامبر است. »
حالا چشم هاي دوستانم از تعجب گرد شده بود، در اين حال مهدي گفت:
«مگر در قرآن كريم نيامده است كه حضرت محمد مصطفي(ص)، خاتم پيامبران است. . . !؟»
و من پاسخ دادم: «بهائيان مي گويند: خاتم به معني نگين. . . »
و اينها همان مزخرفاتي بود كه در كلاس هاي اخلاق به ضرب زور در مغزم فرو كرده بودند. در اين حال حسين گفت:
«خب اگر اعتقادات تو اين جوري است، بهتره كه دوستي ما هم. . . »
ناگهان مهدي گفت:
«نه اينها ملاك نيست، ملاك اين است كه خود فرهاد چگونه فكر مي كند. »
و در حالي كه همه نگاه ها به طرف من جلب شده بود، من اعتقادات قلبي ام به آنها گفتم:
«مي بينيد كه من در جمع شما هستم و بجز شماها كه همه مسلمان هستيد، حتي يك دوست بهايي هم ندارم، هيچ رابطه اي هم با جامعه بهائيت ندارم، حتي از رفتن به محفل اكراه دارم آرزو مي كردم؛ اي كاش من هم مثل شما مسلمان بودم، اما چه كنم كه اسير مأموران مخفي محفل بهائيان هستم و بارها و بارها به خاطر معاشرت با مسلمانان به من تذكر داده اند. »
در اين حال حسين گفت:
«بابا من كه مسلمان واقعي به حساب نمي آيم، اما آرزو مي كنم مثل مهدي باشي. . . »
و بعد همه خنديدند. در اين ميان مهدي به من اطمينان داد كه همچنان دوست من خواهد ماند.
ناگهان نگاهم روي عكس برادر رشيدش كه روي طاقچه بود ثابت ماند، آن شهيد با چه معصوميتي مي خنديد، مهدي گفت:
«اين عكس مال يك روز پيش از شهادت برادرم است. »
احساس كردم از روي او خجالت مي كشم و همين ديدار باعث شد تا علاقه ام به معاشرت با مسلمانان بيشتر شود تا ببينم آيا مسلمانان همان چيزي هستند كه بهائيان مي گويند يا نه. . . ؟!
به همين دليل ديگر از دوستان مشروب خورم فاصله گرفتم؛ چون مي ديدم كه اهل مسجد، مشروب نمي خورند و به ناموس مردم نظر بد ندارند و. . .
شنبه 12 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 161]