تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837561681
اشارهای به علم دلالت و هرمنوتیک و مسأله اصطلاحات علوم
واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: دکتر محمد علیالحسینی
عباسعلی براتی
علم دلالت یکی از گستردهترین شاخههای زبانشناسی معاصر است. اهل این علم، آن را سمانتیکس (Semantics) مینامند که در زبان عربی «سیمانطیقا» خوانده میشود، و ما اکنون از دیدگاه توحیدی آن را بیان میکنیم و آن را دانش «سمات» (نشانهها) مینامیم. این شاخه به نوبه خود از یک شاخه گستردهتر جدا میشود که در اشتقاق و معنی با آن مشترک است و نظام نشانهها و دلالتهای آن دو نیز یکی است. این شاخه گسترده سیمیوتیکس (semiotics) نام دارد که در عربی «سیموطیقا» خوانده میشود. بیشتر آن را به علم نشانهها و نظام آن (science of signs)مینامند که در زبانهای عربی، انگلیسی و زبانهای دیگر در ریشهها و اشتقاقات یکی است تا جایی که ما به یک شیوه زبانی توحیدی در اینجا رابطه «علم» را با «علامات» و رابطه (science) را با (signs) از نظر آهنگ و دلالت ملاحظه میکنیم. این علم را با نام «Semiology» نیز میشناسند.۱
علم سیمانتیک و سیموتیک، در هنگام پیدایش بحران در دلالتها، بالا گرفتن اختلافات بر سردالّ و مدلول و دلالت، در زبانشناسی معاصر همیشه داور شناخته میشود و در هنگام اختلاف میان وضع، موضوع، موضوع له و واضع (و رفع در مباحث الفاظ اصول فقه) از نظر تعیینی و تعیّنی، حقیقت و مجاز، جمود و اشتقاق، صورت و معنی و اینگونه اصطلاحات و کاربردها به آن مراجعه میشود.۲
ممکن است کسی بگوید، نباید بر سر یک اصطلاح کشمکش داشته باشیم. ما میگوییم که از نظر ما مشکل اصلی همین است؛ چرا که فهم اصطلاحات رایج در یک دوره یا یک علم ویژه اصطلاحات «مشترک»، مایه کج فهمی یا سوءتفاهم در معانی و مبانی است؛ زیرا آنگونه که ادعا کردهاند، کشمکشها بیشتر صغروی است نه کبروی.
علوم بسیاری از علم دلالت ریشه میگیرند که با معانی و مفاهیمی سر و کار دارند که با موضوعات زبانی یا اصولی یا دیگر «دانشهای معرفتی» در ارتباطند که با تفاهم، ارتباط و انتقال نظریات و اندیشهها از راه زبانی سر و کار دارند. متون گفتاری و نوشتاری، ابزارهای انتقال پیام و احساسات بشری و علّت اصلی شاخه شاخه شدن سخن و مقصود اصلی و سرآغاز معینی هستند که گوینده یا نویسنده در کرانههای سخن و نوشتار بر اثر دیدگاه خود از زندگی و جهان عینی اثر میپذیرد. این همانچیزی است که آن را(point of view) مینامند که میتوان آن را از نظر «توحیدی» (بُؤرة) هسته اصلی معانی و تمرکز مفاهیم و بهگونهای روشنتر «دیدگاه» نامید.
هنگامی که متن «The Text» از ویژگی گوینده یا نویسنده و فضای سخن یا نوشتن تهی گردد، و تنها به کلمات، عبارات و توصیف دلالتهای آنها پرداخته شود، آن را علم «سمانتیکس» محض مینامند، ولی هرگاه به متن از دریچه «گوینده» و ویژگیهای شخصی، فرهنگی، اجتماعی و شرایط محیطیای نگاه شود که متن را پدید آورده است، آن را پراگماتیکس (Pragmatics) مینامند و آن را اینگونه تعریف میکنند (The characterization of speaher – medning) که در زبان عربی «براغماطیقیه» نامیده میشود و از نظر فلسفی آن را توسعه داده و آن را «الفلسفة الذرائعیة» و «فلسفه ابزاری» مینامند. یعنی دلالتهایی که به کمک آنها متن از مفهوم زبانی نخستین خود به دلالتهایی که مقصود گوینده یا نویسنده است تغییر میکند۳ و نیز شرایط شنونده یا مخاطب در گفتگوهایی که از مفهوم «مقتضی الحال» برابر با «گفتار» یا «شرایط گفتار» برابر با «مقام» استفاده میکند. این تعریف در «علم بلاغت» هم آمده است. به طوری که از نظر صوتی و معنایی با علم «پراگماتیک» نزدیک است هر چند در فلسفه ابزاری معنای منفی دارد.
هنگامی که از دیدگاه توضیح دلالتها و بیان معانی آنها در پی تفسیر «متون دینی» و متون دیگر بر پایه یک «قرائت ویژه» هستیم، مفسّر یا مخاطب، در فهم «متن» و «فهماندن » یا اثرپذیری و اثرگذاری بر آن نقش فعالی دارد. بنابراین آن را علم هرمنوتیک (Hermeneutics)میخوانند و در زبان عربی «هرمنوطیقا» خوانده میشود که هدف آن بیان اشارت و قرائتهای گوناگون یک متن است. گاهی یک متن فقط از نگاه لغوی (زبانی = Lexical) یا دینی (Religious) یا اجتماعی (social) یا روانی (Psychological)یا تاریخی (Historical) و گاهی نیز از جهات و جنبههای دیگر فهمیده میشود، که همه در تفسیر متن و ترجمه نهایی آن تأثیر دارند. این واژه در اصطلاح آنها با «Interpretation» یا ترجمه تفسیری مترادف است، و به نقش فعال مخاطب از فهم متن و تفسیر آن و اثرپذیری و اثرگذاری بر آن اشاره دارد. این تفسیر هرمنوتیکی اغلب همان تفسیر ویژه کتابهای آسمانی (scripture) است۴، که در عربی مترادف واژه «حرمت» است و ریشه و معنی به اصطلاح «Hermenuetics» در لاتین نزدیک است، و به زودی به بررسی آن خواهیم پرداخت.
از اینجاست که درهم ریختگی و پیچیدگی در درک مفاهیم و معانی اصطلاحات و واژههای ویژه برحسب فهم افراد و مخاطبان پدید میآید. ترجمه، برابر اصطلاحِ «Translation» است، ولی تفسیر متن و سرو سامان دادن به معنای آن با اصطلاحِ «Interpretation» برابر است که دخالت مترجم و شخصیت او در فهم متن و انتقال آن به دیگران را از نظر شخصیت، فرهنگ و بینش ویژه او بیان میکند. به همین دلیل میان مترجم (Translator) و مفسر (Interpreter)فرق گذاشتهاند، و اهمیت مسأله نیز در واقع در همین اشتباه نهفته است.
از این رو باید اصطلاحاتی را نیز که حدود (Terms)نامیده میشوند، در زبانهای عربی، انگلیسی و دیگر زبانها تعریف کنیم و معانی واژهها و عبارتهایی را که در هر علم به آنها پرداخته میشود روشن سازیم. به ویژه علومی که به «متون دینی» ارتباط دارد که در آنها مسأله، پیچیدهتر میگردد و موضع اشتباه گرفته میشود، و نوعی ابهام پیش میآید که به برداشت نادرست و سوءتفاهم در عقاید و نظریات میانجامد. موارد و نمونههای فراوانی هست که میتوان به آنها اشاره کرد. از دید ما یکی از آنها اندیشه «تثلیث» ۵(trinity) در مسیحیت است که پدید آورنده آن اشتباه میان ترجمه و تفسیر و برداشت از واژه «پروردگار ما عیسی» است؛ زیرا مقصود اصلی از آن، «معلّم» بوده، و مترجمان با نوعی توسعه در تعبیر آن را به «پروردگار» ترجمه کردهاند.
گاهی نیز واژهها متعدد و مقصود از همه آنها یکی است، ولی ندانستن زبان، مایه برداشت نادرست گردیده است. مانند واژههای «عنب»، «انگور» و «اوزم» در زبانهای عربی، فارسی و ترکی که از میان رفتن برداشت نادرست با «مصداق» صورت میگیرد، و با دلالت در تأویل روشن میشود که در حقیقت یکی است.
هر مکتبی با پیروان خود نه تنها در پی به کار بردن اصطلاحات ویژه خود هستند، بلکه گاهی میکوشند اصطلاحات مشترک را بر پایه نظریه مکتب خود، شرح و تفسیر کنند یا بر پایه روش ویژه خود در اجرا و تکنیکهای استفاده شده، آن را بفهمند. چنانکه درباره تفسیر قرآن کریم، احادیث شریف، و…گوناگونیِ روشهای تفسیری و نسلهای مختلف مفسّرین را میبینیم. شایسته است اشاره کنیم که نباید میان «تفسیر» و «تطبیق» اشتباه کنیم. چنانکه علاّمه طباطبایی در مقدّمه المیزان به آن اشاره دارد. این بدان معنا نیست که «تطبیق» نارواست، بلکه اگر آن را به جای تفسیر بگیریم، مشکلی پدید میآید و مفسر را متهم میسازند که «تفسیر به رأی» انجام داده است یعنی بر پیشداوریها و گذشته خویش تکیه کرده است. گاهی نیز چنین تلقی میشود که میخواهد «چیزی را به متن تحمیل کند که پذیرای آن نیست.» به ویژه در مسائل اعتقادی که گاه به «فاجعه» میانجامد و حدیث شریف نیز بدان اشاره دارد که «هر کس قرآن را به رأی خویش تفسیر کند، باید جایگاه خود را در آتش آماده سازد» ولی مفسّر میتواند بگوید: این چیزی است که من از متن میفهمم. به شرط آنکه تفسیر و تطبیق او بر پایه معیارها و قواعد و ضوابطی باشد که نزد اهل فن و تخصّص شناخته شده است.
از اینجاست که تعدّد در نظریات و روشهای ظاهری و باطنی مفسّران پیش میآید. و اصطلاح «تأویل» به ویژه در رابطه با قرآن کریم نیز همین حال را دارد. آیا مقصود از آن همان تفسیر عادی و معمولی است؟ یا همان چیزی است که در کتابهایی چون «تأویل مشکل القرآن» یا «مجاز القرآن» یا «معانی القرآن» یا «غریب القرآن» و کتابهای دیگری که در چند سده نخستین هجرت نوشته شده و در پی آن هستند، که بیشتر از آن تفسیر لغوی (زبانی) عمومی فهمیده میشود؟ یا منظور از آن همان «مصداق» است که مکتب اهل بیت (ع) آن را پذیرفته و در کتاب «المیزان» علاّمه طباطبایی نمود یافته است؟ (وی با روشی زیبا و با کمک گرفتن از دلالتهای قرآنی که در جای خود میتوان به آنها مراجعه کرد، به ویژه آیات نخستین سوره آل عمران را تفسیر میکند) یا همان تفسیر موضوعی «توحیدی» است که در درسهای حوزوی شهید صدر خودنمایی میکند؟ او کوشیده است در بحث خارج یا در سطوح بالاتر پس از انقلاب اسلامی به آنها بپردازد. به ویژه که احساس میکند به تفسیر «توحیدی»۶ یا «بخشپذیر» نیاز دارد، و به «سنتهای قرآنی» و برداشت ویژه خود از این سنّتها و مفاهیم قرآنی که با خویش پند و اندرز و درس عبرت دارند و بیانگر موضعگیریهای پیامبران و امّتها در برابر یکدیگر است بپردازد، هر چند دعوت همه انبیا را یکی میداند.
این بدان معنا نیست که اصول ثابتی در تفسیر دینی و تفاسیر دیگر وجود ندارد. چنانکه در تفسیر «هرمنوتیکی غربی» گاهی کار به نبود ملاکها و پایههای ثابت میرسد. و از همین جاست که باید میان «هرمنوتیک غربی»۷ و «هرمنوتیک توحیدی» که ما پذیرفتهایم، فرق گذاشت.
چیزی که ما میخواهیم بدان برسیم این است که نقش مفسّر یا فقیه به ویژه مجتهد مطلق در «فهم متون دینی» و استنباط خاصّ او از احکام شرعی، بسیار مهم است؛ چرا که بر پایه قواعد استنباط شناخته شده در میان اهل فن و معنی آنها به «حجیّت ظواهر» کتاب و سنت در دلالات و ادلّه شرعی صورت میگیرد.
چنانکه اصولیها میگویند، متون قرآنی، «قطعی الصدور» هستند، و دلالت آنها ظنّی است. احادیث نیز از این گونهاند. احادیث صحیح (حتی صحیح اعلایی) ـ بنا به اصطلاح اهل حدیث ـ پس از آنکه قطعی الصدور بودن آنها ثابت شود، از نظر دلالت، ظنّی هستند، وگرنه هم مظنون الصدور و هم مظنون الدلاله هستند. این است که اجتهاد چیزی جز «جستجوی ظن به حکم شرعی» نیست، که طبعا باید بر پایه قواعد استنباط و استدلال، که ثابت و روشن هستند صورت گیرد.
مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ خود اهل بیت را «قرآن ناطق» میداند که «قرآن صامت» را تفسیر میکنند و معتقد است «قرآن را جز کسانی که روی سخن آن با آنان است، نمیشناسند.» چنانکه سخن صریح قرآن درباره خودش و آنها آمده است که:
«فی کتاب مکنون لایمسه الاّ المطّهرون» واقعه/ ۷۷
«قرآن در نوشتاری پوشیده است و جز پاکان بدان دسترسی ندارند.»
و باز هم سخن قرآن است که:
«إنما یرید اللّه لیذهب عنکمالرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» احزاب/ ۳۳
«خداوند جز این نمیخواهد که پلیدی را از شما خانواده بِبَرَد و شما را کاملاً پاکیزه گرداند.»
بدین ترتیب تفسیر آنان از قرآن، مانند تفسیر قرآن برای خود قرآن است. از آن بزرگواران نقل شده که این قرآن چنان است که بخشی از آن، بخشی دیگر را تفسیر میکند و بخشی از آن بخش دیگر را به سخن درمیآورد، و بخشی از آن بر بخشی دیگر گواهی میدهد.۸
با تفسیر ایشان از قرآن، معانی مقصود و «دلالت قطعی» روشن میشود. این به برکت «عصمت» و «طهارت» آنان است که خود قرآن، گویای آن است.
اگر گفته شود که مقصود از «کوثر»، زهرا ـ سلاماللّه علیهاـ است، این همان «معنای مصداقی» است و منافاتی با دلالت آن بر «چیز فراوان پاکیزه» یا «خیر بسیار» یا «شفاعت پذیرفته شده» یا «مقام محمد» یا «علم لدّنی» ندارد. همچنین تفسیرهای گوناگون دیگر که به سادگی یا دشواری بر این متن پیاده میشود.
همچنین اگر گفته شود که مقصود از «راسخین فی العلم»، اهل بیت معصوم هستند، این یک «معنای مصداقی» یا همان «تأویل» است که اهل تأویل آن را میشناسند، و منافاتی با دلالت آن بر همه افراد ثابت قدم در معرفت ندارد. و به همین گونه، «اهل الذکر»؛ چنانکه امام رضا (ع) در مجلس علمی مأمون به خود اشاره میفرماید، و استدلالی میآورد که خلاصه آن چنین است: اگر مقصود از «اهل ذکر»، اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) باشد که آنها ما را به دین خویش رهنمون میسازند نه دین ما.
دیدگاهها و نظریاتی وجود دارد که در جستجوی رابطه میان دالّ (significant) و مدلول ۹(signified) در علم لغت، اصول و علوم مشابه آنهاست، و اینکه آیا دلالت(sign)، اعتبار محض و اصطلاحی (conventional)است یا ذاتی و طبیعی (natural)؟ و بدین ترتیب از این دو مسأله، مسائل دیگری پدید میآید و از صاحبان این نظریات و مکاتب، نظریات و مکاتب لغوی و اصولی فراوانی جدا میشود.
برخی از طرفداران این رویکرد در اعتباری بودن آن، تا جایی زیادهروی کردهاند که به هرج و مرج و «بیقانونی» رسیدهاند، یا چنانکه میگویند به اعتباری بودن (arbitrary)یعنی یک مفهوم ذهنی غیرواقعی رسیدهاند. از طرف دیگر برخی در طبیعی و تقلیدی بودن آن تا جایی پیش رفتهاند که آن را یک پژواک شاعرانه (onomatopoeic) یا «نام آوایی» دانستهاند که بازتابی از اصوات طبیعی و انعکاس آن است که بر چیزهایی دلالت دارد. مانند آنچه که در زبان فارسی درباره صدای شرشر آب، خشخش برگ درختان، شیهه اسب، غرّش شیر، فشفش مار، جیکجیک گنجشک و امثال آن وجود دارد دیده میشود. امثال آن نیز در همه زبانها وجود دارد. طرفداران نظریه نخست یعنی نظریه اعتباری، اصطلاحی بودن را به «ارسطو» و طرفداران نظریه دوم یعنی نظریه ذاتی، تقلیدی بودن را به افلاطون نسبت میدهند.
در میان این دو نیز نظریه توحیدی ما (Unitheism)«نام ـ خود ـ یگانه» قرار دارد که به ضرورت رابطه میان دالّ و مدلول معتقد است، ولی با مفهوم توحیدی آن (Unithetical). و چنانکه محقق نائینی میفرماید دست کم باید نسبت ناشناختهای در میان باشد. ما این مسأله را در بحث الفاظ و دلالت آنها در این نوشتار مختصر میآوریم، و در ضمن تفسیر هرمنوتیک توحیدی (Unithetical Hermenuetics)از آن سخن میگوییم که اصطلاح «هرمنوتیک توحیدی» یا اصولی را برای آن بر میگزینیم تا آن را از هرمنوتیک غربی جدا کنیم؛ زیرا از هرمنوتیک غربی چنین فهمیده میشود که اصول ثابت و یقینی وجود ندارد. بر عکس نظریه ما که بر اندیشه توحید یقینی (unique) و یگانه استوار است.
همچنین بحث دلالت را در مباحث الفاظ از نگرش انتقادی شهید صدر و موضع او در برابر تعریف اصطلاحات اصولی و ضرورت تجدید و نوآوری ـ دست کم ـ در برخی از آنها را بررسی میکنیم. چنانکه ما هم معتقدیم ساده کردن علم برای دانشپژوهان تعریف دقیق معانی و مفاهیم چنین کاری را میطلبد.
پیش از آنکه به «پیش درآمد» بحث بپردازیم ـ میخواهیم یک بار دیگر تأکید کنیم که «تعریف» و «نوآوری» از نظرگاه «توحیدی» تا سرحد امکان در همه علوم ضرورت دارد. به ویژه اصطلاحات مشترک را باید در مکتبهای مختلف درنظر داشته باشیم که تفسیر و شرح آنها گاهی با معانی و دلالتهای مختلف و خارج از کنترل انجام میگیرد، دست کم باید به ریشه توحیدی آنها، چنانکه اغلب این شیوه را در مطالعات اعمال میکنیم، بپردازیم تا معنای سیّال آنها در اشتقاقات و زبانهای مختلف روشن شود.
نمونه عینی اشتباه مفاهیم در اصطلاحات مختلف که همیشه خودنمایی میکنند. این واژهها هستند:
آزادی (freedom)، تجدّد (modernism)، عقلانیّت (rationalism)، سرمایهداری (capitalism)، سوسیالیسم (socialism)، دموکراسی (democracy)، تسامح (tolerance)، خشونت (violence)، تکثرگرایی (plularism)، علمگرایی (scientism)و دنیاگرایی (secularism) که در زبانهای مختلف و مکتبهای گوناگون به صورت منفی یا مثبت تفسیر میشوند. اصطلاح «هرمنوتیک» نیز از این قبیل است این گونه اصطلاحات این روزها در مقالات و کتابها و مجلاّت عربی۱۰ و فارسی در گوشه و کنار به چشم میخورند که گاه به صورتهای مبهمی به کار میروند و بر پایه فهم مردم از این اصطلاحات، گروهها، جناحها و خطوط گوناگون پدید میآیند و اوصاف و القاب مختلفی به خود میگیرند که سرانجام خوشی ندارد. همه اینها بر اثر اختلاف در دلالتهای این اصطلاحات در قرائتهای مختلف و برداشتهای گوناگون، پدید میآید، و این در صورتی است که فرض کنیم همگان در فهمیدن و تفاهم، حسن نیّت و واقعگرایی را در نظر داشتهاند.
در اینجا، مقصود ما از اصطلاح هرمنوتیک، (hermenutics) همان تفسیری است که مفسّر در آن دخالت دارد. به شرط آنکه به قواعد و ضوابط تفسیری مورد قبول خود پایبند باشد. مثلاً بگوید این یک تفسیر لغوی (زبانی)، بلاغی، عرفانی، ظاهری، باطنی یا توحیدی و مانند آن است، نه اینکه آن را تفسیری بشمارد که مخالفت با آن جایز و ممکن نیست. به ویژه چنین کاری در «متون دینی» که واژه هرمنوتیک ـ از نظرگاه توحیدی ـ بر آن دلالت دارد، و دارای «حرمت دینی» است و ریشه آن (hermo) و (hermes) است که در زبانهای یونانی و لاتین به فرشتهای منسوب است که پیامهای خداوند۱۱ و قوانین و احکام او را به زمین میرساند. پندار «چند خدایی» در نزد غربیها بر اندیشه «تثلیث» در مسیحیّت که در اصل یک دین توحیدی بوده، تأثیر گذاشته است. در اینجا ناگزیریم به اهمیت نقش مفسر دینی و «شایستگی» او و نقش اجتهادی «فقیه» و حقوقدان ماهر که دلالتهای متون و قداست آنها را میشناسد، تأکید کنیم. چنانکه شهید صدر در کتاب «المرسل والرسول والرسالة» خود به صورت آشکار و نهان انجام داده است.
بنابراین، معانی و دلالتها در زمینه متن و «گفتار» نه گوینده ـ همان (semantics) و در زمینه گوینده ـ و نه تنها گفتار ـ و فرهنگ و اوضاع وی (Pragmatics) و تنها در زمینه دلالتهای لغوی (lexieal) و در زمینه تداعی ذهنی (associative) و در زمینه تحلیل سخنرانی و گفتگو (discourse analysis) و به هنگام تحلیل گفتار به عناصر اصلی آن (components) و (cohesive) و در زمینه تحلیل گفتگو کنندگان (coherence) نام دارد.
در تعریف هر یک از آنها، عوامل فراوانی دخالت دارند. مانند زمینه معرفتی، پیش درآمدها و پیامدهای آنها (back ground knowledge) و همچنین در زمینه خاطرات و تجربههای فردی و اجتماعی و در نقش بستن معنای ذهنی و برنامه دادن به آن، که به آن (schemata)گفته میشود. مثلاً اصطلاح «سوق» (بازار) در نزد عرب، در گذشته به امثال بازار عکاظ و ذی المجار گفته میشد که در آنجا مردم بر روی «ساق» پا میایستادند، که ناگزیر با مفهوم امروزین بازار، وضع و ترکیب ساختمانی و صنعتی و تکنولوژی آن و تأثیری که بر روابط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ملّتهای جهان امروز دارد، بسیار متفاوت است. به ویژه اگر آن را با
نمودار
مفهوم «بازار مشترک اروپا» یا «بازار مشترک اسلامی» مقایسه کنیم.
خلاصه بحث
اگر دلالتها و ادلّه آنها در اصطلاحات یا واژگان (vocabulary) تعریف روشنی نداشته باشند و اگر ترکیبهای لغوی و مسائل دیگر تبیین نشوند، همه چیز درهم و برهم میشود و معانی و مفاهیم مشتبه میگردند و چنانکه در روزگار ما عادت شده است، برداشت نادرست و سوءتفاهم، رواج مییابد. از اینجاست که اهمیت رسالتهای آسمانی، نقش پیامبران و اینکه قرآن کریم، خود را «بیان للناس» (روشن کننده برای مردم) مینامد و میفرماید:
«هذا بیان للناس و هدی و موعظة للمتقین.»آل عمران/ ۱۳۸
(این روشن کنندهای برای مردم و راهنما و اندرزی برای پرهیزکاران است).
روشن میشود.
پیامبر(ص) و خاندان پاک او (ع) نیز روشن کنندگان قرآن هستند. چنانکه در این آیه بر آن استدلال شده است:
«و ما أرسلنا من قبلک إلا رجالاً نوحی إلیهم فسئلوا اهل الذکر إن کنتم لاتعلمون بالبیّنات و الزبر و أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للناس ما أنزل إلیهم و لعلّهم یتفکرون»نحل/ ۴۳ـ۴۴
(پیش از تو تنها مردانی را فرستادیم که بر آنها وحی میکردیم، سپس از یادآوران بپرسید اگر آیههای روشن و کتابها را نمیدانید. ما یاد را بر تو فرستادیم تا آنچه بر مردم فرود آمده برای آنها بیان کنی، شاید بیندیشند.)
اهمیّت نظرات انتقادی در بحث الفاظ از اصول فقه
در اینکه در «دلالت» باید میان «عنوان» و «معنون»، رابطهای باشد، جای گفتگو نیست، ولی مقالات و بررسیهای علمی پیشنهاد میکنند تا آنجا که ممکن است موضوع بحث و نتیجه تحقیقات شفاف باشد، تا وظیفه دانش پژوهان و محققان در رسیدن به خواستههایشان یعنی مطالعه مستقیم عنوانها و درک خلاصه بحث در یک عبارت روشن باشد. این همان چیزی است که آن را «جمله طرح» (Thesis sentence)مینامند. در پرتو این مقوله، در عنوان این مقاله کوشیدهایم به این نکته اشاره کنیم که نظرات انتقادی و ارزش گذاری را در آن جای دادهایم. نگارنده میخواهد اصول فقه را به عنوان یک علم اسلامی بزرگ و مهّم معرفی کند که ناقدان نه تنها نمیتوانند موضوعات و مسائل و اصطلاحات آن را در یک مقاله کوچک مانند این نوشتار نقد کنند، بلکه حتی قادر نیستند به بخشها، فصول و عنوان مسائل آن نیز اشاره کنند. به همین دلیل، ما سخن را بر نقد «مباحث الفاظ» متمرکز کردهایم که دامنه وسیعی از نظر ادلّه، دلالتها و مسائل مرتبط با آن در علم معاصر دارد. در پیشگفتار نیز در سایه مکتب شهید صدر به آن پرداختیم تا نگرشها و نظریات گوناگونی را که مدرسه اهل بیت(ع) در زمینههای گوناگون بیان کرده است «تعریف» کنیم. مکتب این اندیشمند و فیلسوف نابغه و فقیه توانا، یکی از سبکهای نوگرایی معاصر در فقه دامنهدار اسلامی است، که در حقیقت، «فقه زندگی» اصیل است. سپس مقاله خود را با نکاتی توحیدی و در سایه علم کلی دلالت توحیدی(general unitheical semantics) بهپایان بردهایم که در بررسیهای زبانی و معرفتی کلی آنها را پذیرفتهایم، و به صورتهای گوناگون بابررسی متون دینی برابر با این نظریه (The unitheical study of Religious texts)یا بهتر بگوییم مطالعات تفسیری و نقد و ارزشیابی این نظریات از دید هرمنوتیکی و مباحث الفاظ که موضوع اساسی زبان و با اصول فقه مشترک هستند و نیز با دیگر علوم مرتبط با علم دلالت پیوند دارند، به گونهای که فقیه جامع و اصولی برجسته یا زبانشناس جستجوگر نمیتواند آنها و اصطلاحات و فنون مربوط به آنها را نادیده بگیرد. هرچند برخی از فقها و اصولیون در مبادی (پیش نیازهای) اصول فقه و نه در متن آن، یا در «مقدمات» به آن پرداختهاند. یا در «بخشهای نخستین» و مقدماتی کتب خود به صورت مفصل بدان پرداختهاند. به ویژه میراث فقهی شیعه از این جهت سرشار است و «باب اجتهاد» را حتی در زمان ائمه معصوم(ع) بهطور کامل گشوده است. امام صادق (ع) سخنی دارد که محتوای آن این است:
«دوست دارم در میان شیعیان خود کسانی را بیابم که به آنان فتوا دهد و مسائل دین را به آنان بیاموزد.»
ایشان همچنین تأکید میفرمایند که در هر زمان و مکانی به صورت (واجب کفائی) نیازمند مجتهدان عادلی هستیم که برای شناخت احکام دین به ویژه در مسائل نوظهور به مردم کمک کنند و وظیفه «مکلف» را در این رویدادها تعیین نمایند.
«فقیه مرجع» و «ولی فقیه» جستجوگر باید در «فتواها» و «احکام» خود به «ادلّه اصولی» چهارگانه یعنی کتاب، سنت، عقل و اجماع استناد کند؛ زیرا آنها ادّله محرز و منابع اصلی اصول فقه امامیه هستند، و یا اینکه به اصول فقاهتی چهارگانه دیگر یعنی استصحاب، برائت، تخییر و احتیاط استناد کنند که به عنوان «اصول عملی» نیز شناخته میشوند. مجموع این «عناصر مشترک» و «عناصر ویژه» به تعبیر شهید صدر۱۲ کار استنباط احکام شرعی از طریق بهرهبرداری از ادلّه و اصول ثابت با قطعیت اطمینانآور و حجّت رسا، صورت میگیرد. و شیوه کار این است که:
«الاصل دلیل حیث لادلیل»۱۳ (در جایی که «دلیل» نباشد، «اصل» جای آن را میگیرد)
ما نیز همواره پیرو دلیل هستیم. چنانکه به همین معنا حدیثی از اهل بیت (ع) رسیده است.
اینجاست که پیوند و تأثیر اصول فقهی و عناصر مشترک نظری «ادله» با عناصر ویژه عملی (اصول) فقاهتی صورت میگیرد، و دیگر نظریه با عمل در هم میآمیزد؛ زیرا هم ادّله فقهی و هم اصول فقاهتی میتوانند احکام و دلالات آنها را ثابت کنند.
مهمترین این ادلّه و اصول، قرآن مجید و تنها مرجع آنهاست؛ زیرا متن کتاب خدا است که باطل در هیچ زمان بدان راه ندارد، و دست تحریف و جعل بدان نمیرسد؛ چرا که خداوند متعال، خود پاسداری از آن راتضمین و تعهّد کرده است:
«إنا نحن نزلنا الذکر و إنا له لحافظون»حجر/ ۹ (ما این یاد را فرو فرستادیم و به راستی که خود پاسدار آن هستیم)
پس ناگزیر باید این کتاب را به صورتی ژرف مطالعه کرد تا دلالتهای الفاظ و معانی و مفردات و ترکیبات آن در «آیات الاحکام» و دیگر آیات از متن مقدّس قرآن روشن شود. در این باره کتابهای جداگانهای نوشته شده که عناوین اغلب آنها «آیات الاحکام» و مانند آن است. تعداد این کتابها بسیار و از جمله آنها در قرون اخیر تألیف شیخ جزایری نجفی و سید طباطبایی یزدی است. گذشته از این، روایات شریفی که از مکتب اهل بیت(ع) روایت شده است، متن کتاب را در پرتو «مکتب معصومین» که از نظر ما قرآن ناطق هستند، شرح میدهند. آنان قرآن ساکت را بیان و به شیوه ولایی دقیق و فراگیری آن را تفسیر میکنند؛ زیرا اهل بیت به درون خانه آگاهترند و به قول عربها:
«اهل مکة ادری بشعابها» (مردم مکه درّههای آن را بهتر میشناسند)
از آنجا که فقه امامیه با آن دید باز در قرون و حوادث و روزگاران مختلف در دامان آنان پرورش یافته و آنان علم اصول فقه را پدید آوردهاند که پیوسته رو به گسترش و زایش و نو شدن است، فرمودهاند:
«ما تنها باید اصول را به شما بیاموزیم و شما باید فروع را از آنها بگیرید».۱۴
همه ادلّه، دلالتها، اصول و فروع در نتیجه به زبان پاک وحی و متن مقدس قرآن باز میگردد. همه این بزرگواران بر «حجیّت ظواهر» اتفاق دارند، و احکام شرعی بر پایه آن استوار و فتاوای فقهی بدان مستند است، و «حکم»، همان حکم خدای حکیم و سخن همان سخن بزرگ اوست که باید آن را شناخت و بر پایه ضوابط و قواعد ثابت تفسیر و به دستور او عمل کرد؛ زیرا آن بزرگواران فرمودهاند:
«اگر فقیه حکمی کند، به حکم ماست، و کسی که سخنش را نپذیرد گویا سخن ما را نپذیرفته و کسی که سخن ما را نپذیرد، گویا سخن خدای متعال را نپذیرفته است.»۱۵
«مباحث لفظی»، که در حقیقت بحثهای زبانی (چنانکه شیخ مظفّر به آن اشاره کرده است) و زبانشناسی هستند، در اصول فقه به صورت ابزاری با آنها برخورد میشود. «ابزاری بودن» اصطلاحی است که در کتابهای اصول فقه و «رسالههای عملیه» مراجع تقلید بسیار آمده است.
زبانشناس آگاه باید بر پایه یک نظریه لغوی که آن را پذیرفته و یا خود آن را پرداخته (a linguistic theory) یا یک شیوه لغوی هماهنگ با آن (linguistic method)به میدان بیاید، و در پیاده کردن اصول و استدلال بر پایه آنها جهتگیری کند. به ویژه که زبانشناسی عمومی نوین (general linguistics)، نظریات زبانشناسی و شیوههای زبانی منسجم با آنها را در پرتو مکتبها و تکنیکهای نوین و هماهنگ و همسو غنی ساخته که اکنون جای گفتگوی پردامنه درباره آنها نیست؛ زیرا انقلابی در مطالعات زبانشناسی و معرفتی معاصر پدید آمده و اصطلاحات و نظریات آنها به همه علوم و فنون راه یافته است؛ چرا که همه آنها سرانجام باید به زبان خاصّی عرضه شوند و اصطلاحات ویژهای داشته باشند، و در میان آنها نظریه زبانی توحیدی ما (unitheism) قرار دارد که در پیشگفتار بدان اشاره کردیم و از آن و شیوهها و تکنیکهای آن بهره بردیم. این امر در بررسیهای دیگر زبانی و معرفتی نیز کاربرد دارد و برای آن اصطلاح (unitheical linguistics) را برمیگزینیم که با نظریات زبانشناسی معاصر همگام و همنام است. این علم زبانشناختی را «زبانشناسی توحیدی» نامیدیم؛ چرا که معتقد است همه زبانها به یک ریشه باز میگردند، و آن همان قواعد و اصول مشترک انسانی است که همواره پابرجا و ثابت است. مانند نیروی سخن گفتن (linguistic competence)که خداوند به انسان آموزش و توانایی داده و قرآن کریم آن را «بیان» مینامد و میفرماید:
«الرحمن علّم القرآن، خلق الانسان علّمه البیان»الرحمن/ ۱ـ۴ (خدای رحمان، قرآن را آموزش داد. انسان را آفرید و به او سخن گفتن آموخت).
این بیان یکی بیش نیست، هرچند در «زبانهای مختلف» آشکار میشود و ما در اینباره، کتاب ویژهای نوشتهایم، که در آن رابطه توحیدی (Unitheical relation)میان دالّ و مدلول، ظاهر و باطن، تنزیل و تأویل، حقیقت و مجاز، صورت و معنی، جسم و روح و دنیا و آخرت را با تفسیری عرفانی، شناختی و زبانشناختی بیان کردهایم.
در اینجا به گونهای فشرده به نظریات شهید صدر اشاره میکنیم. دیده شد که وی میکوشد، طرحی جانشین (alternative) برای کتابهای اصول فقه در مقطع سطح و خارج تهیه کند، و در مورد اصطلاحاتی که ابهام و اشتباه و پیچیدگی زبانی و فکری داشته، دست به «تعریف» و نوآوری زده است.
اشاراتی انتقادی و ارزشگذارانه بر اصول فقه به عنوان یک علم اسلامی اصیل داشتهایم، و اهمیت وظیفهای را در چارچوب بحث و ارتباط آن با «ادلّه فقهی» و اصول فقاهتی برشمردهایم.
نگرشی ارزشگذارانه و فراگیر بر مباحث الفاظ در اصول فقه، در پرتو مکتب شهید صدر و زبانشناسی توحیدی:
مباحث الفاظ در علم اصول فقه و دیگر علوم مرتبط با علم دلالت (semantics) از نظر اهمیّت و جایگاه مناسب و نقش مهمی که در رسانیدن معانی و پیامها دارد، بسیار جدّی گرفته شده و از نظر کمیّت و کیفیت، در صدر بررسیهای غنی و سرشار اصولی قرار دارد؛ زیرا همواره در آغاز بحثهای اصول و پیشدرآمد کتابهای بزرگ و فراوان میآید و مانند پیش نیاز و پایه و اصول زیربنایی یا پیشدرآمد و مقدمه آن از همان آغاز پیدایش این علم به دست دو امام بزرگوار باقر و صادق (ع) بوده است و تحوّل آن به قلم شاگردان و یاران ایشان در طول عصرها و نسلها صورت گرفته و رشد و انشعاب و تکامل و تجدد و نشاط و پویایی عظیم آن نیز بر پایه همان سنگ بنای آن دو امام بزرگوار ــ چنانکه شیوه پدران آنها در پایهگذاری علوم اسلامی بودهاست ــ۱۶ ادامه دارد.
از آن بزرگوارن نقل شده است که فرمودند:
«بر ماست که اصول را بیان کنیم و بر شماست که فروع را از آنها به دست آورید»۱۷
نویسنده «اعیان الشیعه» درباره نقش امام صادق (ع) در پایهگذاری این علم سخن گفته است و آورده است:
«پاسخهای آن حضرت به پرسشهای گوناگون در فقه و علوم دیگر را در کتابهای بسیار گردآوری کردند و مسائل اساسی علم اصول فقه را از او فراگرفتند و از پاسخهای آن حضرت به پرسشها، چهارصد نوشتار فراهم آوردند که به «اصول»۱۸ شناخته میشود.»
اصولیون نیز بحث «الفاظ» را بسیار بزرگ شمردند و تا آنجا که اندیشه پربار اصولی آنان اجازه میداد، آن را گسترش دادند و با بررسی و ژرف نگری، بخشهایی را بر آن افزودند و به دستهبندی و ساماندهی آن پرداختند، تا آنجا که در دقت و تحقیق کار را به آخر رساندند و هر گونه توانایی خود را «ابزار» و «شیوهای» ساختند که با آن به هدف عالی خویش یعنی «شناخت احکام شرعی و ادله و معانی تکلیفی آن» برسند، و در این راه هیچ کوتاهی نکردند. به ویژه، چون از زمان معصوم دور بودند و در روزگار «غیبت کبری» به سر میبردند، اگر به حوادث و مسائل تازهای برمیخوردند، چنین میکردند. در روایتی از امام زمان(ع) نقل شده است که:
«در رویدادهای پیش آمده به راویان احادیث ما مراجعه کنید؛ زیرا آنان حجّت من و من حجّت خدا هستم.»۱۹
بدین ترتیب که این راویان درستکار، از بحث الفاظ به عنوان «ادلّه نقلیه» همانند «ادلّه عقلیه» استفاده میکنند و از مجموع آنها، فقیه یک بهرهبرداری اجتهادی میکند و به کار «استنباط حکم شرعی» میپردازد. این کار، با ژرفنگری در دلالتهای متون شرعی در قرآن و سنت پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) انجام میشود و او تمام کوشش خود را به کار میبرد تا در حکم شرعی به «گمان» برسد، و این کار را با جستجو در چهار منبع حکم شرعی (کتاب، سنت، عقل و اجماع) یا مراجعه به اصول فقاهتی چهارگانه (برائت، استصحاب، تخییر و احتیاط) که در رتبه بعد از چهار منبع اصلی هستند، انجام میدهد، تا حکم را ثابت کند. قرآن، نخستین منبع اوست، و دیگر منابع به آن باز میگردد و در «فتوی» دادن بر قرآن تکیه میکند. لازم نیست همه گرد هم آیند؛ چرا که قضیه در اینجا «مانعةالخلوّ» است نه «ما نعة الجمع»، ولی اگر همه با هم گردآیند، سودمندتر و پایدارتر است.۲۰
این ادلّه لفظی، در کنار «ادله عقلی»، ابزار کار مجتهد و سلاح فقیه در کاربرد «ملکه مقدس اجتهاد» و «حجت» ارزشمند او در فتواهای خویش است. چنانکه مقلّدان او نیز «فتاوای» مجتهد را در عمل «حجت» خود میدانند؛ زیرا مکلّف، یا مجتهد است و یا مقلد یا محتاط. احتیاط را جز اندکی از مردم نمیشناسند. عمل بر پایه آن به خواست خدا «مُجزی»۲۱ (بسنده) است و تکلیف را از دوش انسان برمیدارد. مجتهد اگر به حق برسد دو پاداش دارد و اگر اشتباه کند یکی؛۲۲ زیرا تا جایی که توانسته است کوشش کرده است.
«لا یکلف اللّه نفسا إلا وسعها»بقره/ ۲۸۶ (خداوند هیچ جانی را جز به اندازه توان آن تکلیف نمیکند)
در منظومه آمده است:
فی طلب الظن بحکم شرعی الاجتهاد هو بذل الوسع
بذلک المعنی لدی الاخبار او مطلق الحجة و هو جار
فی الفقه لایمکنه أن ینکره۲۳ إذا التماس الحجة المعتبرة
(اجتهاد، به کار بردن توانایی برای رسیدن به حکم شرعی یا مطلق حجت است و آن به همین معنی در نظر اخباری پذیرفته است؛ زیرا جستجوی حجت ارزشمند در فقه را نمیتواند انکار کند.)
چنانکه اصطلاح «مباحث الالفاظ» در متون دینی و اخبار روایت شده، یکی از اصطلاحات ژرف و دقیق است که معمولاً اصولیون در تفسیر مسائل و موضوعات آن به هنگام بررسی «مفردات و ترکیبها» دچار اختلاف میشوند و در آغاز بحثها و کتابهای خود «دلالتها» ، «دالّها» و «مدلولهای» آن را در «وضع» ، «واضع» ، «موضوع» و «موضوع له» بررسی میکنند. یا اینکه بخشهای جداگانهای را در آغاز به آن اختصاص میدهند، و اینکه آیا «وضع» این واژه، «تعیینی» است، یا «تعیّنی»؟ آیا دلالت آن «حقیقی» است یا «مجازی»؟ از کدام قسم است؟ جامد است یا مشتق؟ انواع مشتقّات و دلالتهای آنها چیست؟ اصطلاح اسم و معانی اسمی چیست؟
مقصود آنها از معانی اسمی، جز آن چیزی است که لغوی یا نحوی در نظر دارد. در اینجا گاه دانشپژوه دچار اشتباه میشود؛ زیرا مقصود آنان «هم اسم و هم فعل» است، که در برابر «معنای حرفی» قرار دارند، و اینکه چنانکه مشهور است آیا در حروف معنای مستقل وجود دارد و یا وابسته به دیگری است؟ آیا دلالت «مِن» (از) به معنای «ابتدا» و مصدر است یا به معنای «مبتدا» (آغاز)؟ و مشتق و دیگر بحثهای لفظی که در آنها معانی و دلالتها بسیار گوناگون هستند.
اینجا جای بررسی کامل و دستهبندی گسترده نیست؛ زیرا شرح و تفسیر آن بسیار طولانی واز توانایی ما در این گفتار کوتاه بیرون است. گاه ذهن پژوهشگر اصولی، به ژرفای بررسیهای فلسفی، منطقی، کلامی، بلاغی، عرفانی، ذوقی و دیگر جنبههای سرشار و پربار میرود و مسائل نو و کهنه را میکاود و میبیند که هر کس در این باره «نظر» و «شیوه» خاصی دارد و گاهی آیندگان ـ بر پایه آزاد اندیشی ـ به انتقاد از گذشتگان پرداختهاند. چنانکه گروههای بعدی به انتقاد از چهار کتاب درسی اصولی پرداختهاند۲۴ و آنها را از «معالم» شیخ زینالدین فرزند شهید ثانی تا «قوانین» محقّق قمی و «رسائل» شیخ مرتضی انصاری و «کفایه» آخوند خراسانی به نقد کشیدهاند.
در این بررسیها، شیوه و نظام تألیف و تصنیف آنها را مورد انتقاد قرار دادهاند و خاطر نشان کردهاند که اینها در اصل به عنوان کتاب درسی یا سلسله بحثهای آموزشی تدوین نشدهاند. آنان همچنین «زبان» پیچیده این کتابها را به نقد گذاشتهاند و بیان کردهاند که زبان آنها با زمان و زبان کنونی سازگار نیست.
از اینجاست که نام کتاب «المعالمالجدیدة»۲۵ نوشته شهید صدر پیدا میشود و در هر واژه «نو بودن» خود را نشان میدهد و بدین ترتیب بیان میکند که باید «نشانههای نوین» در کتابهای اصولی پدیدار شود. همچنین، در کتاب درسی دیگرش «دروس فی علم الاصول»،۲۶ در سه بخش (حلقه) اشاره میکند که اینها درسهایی برای طلاب و دانشپژوهان کتابهای درسی اصولی هستند تا جای کتابهای کهن را در محافل درس و تدریس در مراحل سطح حوزه ـ که نخستین دوره تحصیل علوم حوزوی و آمادگی برای مرحله «خارج» یعنی مرحله عالی است ـ را بگیرد. خود او با این سخن، هدف خود را آشکار میکند و میگوید:
«اکنون میان محتوای درسی و بحثهای خارج فاصله بسیاری است».۲۷
او برای بحث خارج نیز بررسیهای گستردهای دارد که در کتابی چون «البحوثالفقهیّة» و تقریرات شاگردان دانشمندش در این زمینه علمی، آمده است. پیش از او نیز علاّمه شیخ محمدرضا مظفر همین کوشش و تلاش را در کتاب «اصول الفقه» معروف خود به کار برد. تا جایی که این کتاب، به صورت یک کتاب درسی نوین درآمد و در دانشگاهها و حوزههای دینی با استقبال روبرو گشت؛ زیرا همگان شخصیت شیخ مظفّر را به عنوان یک انسان نواندیش ژرفنگر که در پی نوسازی بسیاری از برنامههای حوزهها و مؤسسات علمی است، میشناختند، ولی این کتاب او با وجود نوآوری نسبی در نظر شهید صدر، جایگزین مناسبی نبود، بلکه به صورت یک رابط میان «معالم» و «کفایه» یا چنانکه خودش در مقدّمه آورده «حلقه گمشده» میان معالم الاصول و کفایة الاصول بود، که علاوه بر ویژگی سادگی و اختصار عبارت، نظریات جدیدی را که در تکامل این علم پدیدار شده بود، ارائه میکرد.۲۸ گاهی نسل بعدی نسل پیشین را به انتقاد میگرفت؛ زیرا عبارات سربسته و گنگی به کار برده بودند که بسیار کوتاه و نارسا به نظر میآمد. توجیهات آنان را در این باره نمیخواهیم به تفصیل بیاوریم. مانند این عبارت که در بحث وضع آمده است «در وضع پنج سخن است: سخن نگفتن درباره کفایت؛ زیرا مجمل است، و درباره دو تای اول، زیرا خلاف وجدان و بیدلیلند… و چهارم اگرچه انتخاب شد و پذیرفته است، و نباید در رد آن گفت که وضع چیزی جز التزام است؛ زیرا که اوّلی فعل و دومی انفعال است.۲۹
بدین ترتیب میبینید که زبان بحث، یک زبان اصولی پیچیده نقدی است، که مناسب است نقد شود. گاهی نیز بنا به طبیعت نویسنده و موضع انتقادی او، سخت و تند و خشن میشود. پژوهشگر معاصر و جستجوگر در برابر این همه بحث و بررسی بسیار و عظیم وانتقادات کوتاه و مبهم، حیران و سرگردان میماند، و بر خویش و گاهی نیز اطرافیانش بیمناک میشود. گویا همان سخن شریف رضی درباره او درست است که:
من بالعراق لقد ابعدت مرماک۳۰ سهم اصاب و رامیه بذی سلم
(تیر که تیراندازش درذی سلم بود به کسی خورد که در عراق بود، چه تیرانداز دور بُردیبودی!)
همچنین در برابر این هدفگیری علمی حساس، حیرت زده میماند و از خود میپرسد و به خود پاسخ میدهد و «إن قلتَ»، «قلتُ» میکند. سپس هنگامی که بر کرانه بررسیهای جدید میرسد، آرام میگیرد و میبیند که چگونه دو شخصیت برجسته معاصر، شیخ مظفّر و سید شهید صدر، نگرشها و انتقادات فراگیری را در مسائل کلی و جزئی مطرح کردهاند. آنچه را که اصولی به عنوان «مباحث الفاظ» مطرح میکند، یک سهلانگاری در تعریف و یک تنگ نظری در محتوا دارد؛ زیرا او چیزی بیش از دلالتهای الفاظ در نظر دارد؛ چرا که او هم در دلالتهای نوشتاری جستجو میکند و هم در نوشتههای گفتاری. چون این دو، دوروی یک سکّهاند، که همان زبان است.
شیخ مظفّر وقتی که به این جا رسیده، آن را در مقدّمه کتاب اصول فقه با اصطلاح «مباحث لغوی» به جای مباحث لفظی که در میان کتابهای اصول در میان طلاب علوم دینی رایج بوده، یاد کرده است. درست نیز همان است که شیخ مظفر آورده است؛ زیرا زبان، یک سکّه دو روست. یا چنانکه که در کتابهای زبانشناسی نوین آوردهاند:
” a coin of two faces: spoken language and written languge”
(زبان گفتاری و زبان نوشتاری است.)
متن گفتار او چنین است:
«پیش از آغاز، باید پیشگفتاری را درباره گروهی «از بخشهای زبانی» داشته باشیم که در علوم ادبی یا بهطور کامل از آنها بحث نشده یا اصلاً مطرح نشدهاند.»۳۱
میبینید که چگونه نگرش انتقادی ارزشیابانه از یک اصطلاح و از سوی دیگر موضوعاتی را بررسی میکند که علوم ادبی از آن غافل ماندهاند. هرچند گاهی خودش نیز ناگزیر میشود که «مباحث الفاظ» را در جای جای کتاب، بارها به کار برد، و هدف اصلی کتاب را نیز با همین عنوان نامگذاری کند. شیخ مظفر در این کار با کسانی که به طور نسبی پیش از خود او بودهاند، به ویژه دو استاد برجسته خویش نائینی و اصفهانی، در نظریات و اصطلاحات غالبا همراهی میکند و اندکی به تجدید و ساده کردن آنها میپردازد. شهید صدر ضمن انتقاد از او در ارزش گذاری کار او میفرماید:
«کتاب اصول الفقه با اینکه چهره کلی علم اصول را دگرگون ساخت و به جای دو بخش، آن را به چهار بخش تقسیم کرد. مباحث «استلزامات» و «اقتضائات» را در دایره مباحث عقلی جای داد به جای آنکه عادت نویسندگان پیشین را در پیش گیرد که آنها را در «مباحث الفاظ» میآوردند، ولی نتوانست در تقسیمبندی مجموعه مسائل اصولی مطرح شده در کتابهای گذشته، تغییری بدهد؛ زیرا آنها آن را به چهار مجموعه تقسیم میکردند ـ چنانکه اشاره شد ـ نه دو مجموعه و این کاری به محتوای آن مسائل نداشت.»۳۲
به این ترتیب میبینید که شهید صدر کتاب شیخ مظفر را ارزیابی، و نوآوری او را در تقسیم، نقد میکند، ولی خود شهید صدر نیز از روی ناچاری، با همه نگرش انتقادیی که به روش و زبان کتابهای پیشین در اصول دارد، اصطلاح «مباحث الفاظ» را به کار برده و میفرماید:
«ما میخواهیم اندک اندک، دانشجو را توانا سازیم که بتواند به کتابهای علمی اصولی موجود مراجعه کند و آنها را دریابد، و این کار، جز به این صورت ممکن نیست که با زبانی سخن بگوییم که با زبان آن کتابها و اصطلاحات آنها نزدیک باشد. مادر «الحلقات الثلاث» مطالب اصولی را با همان اصطلاحات مورد استفاده کتابهای یاد شده به کار بردهایم. هرچند آن اصطلاحات، در ترکیب لفظی خود اشتباهاتی دارند.»۳۳
مثلاً اگر در کتابهای فرهنگ لغت به واژه «لفظ مراجعه کنید، میبینید که به معنای «سخن» است نه نوشتار؛ چرا که در اصل به معنای «تیراندازی» و «پرتاب کردن»، است. چنانکه میگویند:
«لفظ النواة» (هسته را انداخت) «لفظ الشیء من فمه» (چیزی را از دهانش به بیرون انداخت) و آن چیز پرتاب شده، لُفاظه است و لفظ در اصل، مصدر است.»۳۴
اصولی، آن گاه که در «مباحث الفاظ» سخنی میگوید، میخواهد متون شرعی (religious texts) را بررسی کند و دلالتها و ادله گفتاری و نوشتاری آنها را با آنچه بدانها مرتبط است، از نظر سند و روایت و علوم دیگر بررسی کند؛ چرا که ظهور دلالت این متون و حجّت آنها را مانند «سنگهای گرانبها» بلکه گرانبهاتر از آنها میداند. این ظاهر در دلالت، همان «حجت اصولی و فقیه» است که آن را در اصطلاح «حجیّت ظواهر» در متون دینی و متون دیگر مینامند، و نصّ قرآن و سنت همان است که ظاهر الفاظ آنها میرساند.
دوزی خاورشناس هلندی در «تکملة المعجمات العربیة» به زبانهای عربی و فرانسه آورده است: نص همان حدیث صحیح است که صحابه آن را شناخته و روایت کردهاند و حدیث متواتر و…، و فلانی در نصّ سخن خود گفت یعنی آن را به گویندهاش رساند، و از همین قبیل است نصّ حدیث شریف، یعنی با سند آن را تا پیامبر (ص) برسانیم و نص قرآن مجید، یعنی نقل آن از راه روایات مستند تا قاریان معتبر… و از دیگر شواهد کاربرد کلمه نصوص آن است که در «اساس البلاغه» زمخشری آمده است:
«الخواتم بالفصوص و الاحکام بالنصوص»۳۵ (انگشتر به نگین ارزش پیدا میکند و حکم شرعی با نصّ.)
رسیدن به احکام شرعی، تنها از راه بررسی گفتاری و نوشتاری این نصوص است و همه آنچه در اصطلاح به عنوان «مباحث الفاظ» ، «مباحث عقلی» ، «حجیّت ظهور» ، «تعادل و تراجیح» و موضوعات مانند آنهاست، در نظر آنها در «راه رسیدن به حکم شرعی» قرار دارند که فقیه به آنها میرسد و صاحب فتوا با استناد به این بحثها و قواعد، به صدور فتوا میپردازد.
در واقع، «علم اصول»، طریق است و نه تنها در خدمت فقه و فقیه، بلکه چنانکه شهید صدر در نوشتهها و درسهایش میفرماید «منطق فقه» است. بنابراین، همانند ابزاری برای اوست، چنانکه علوم ابزار دیگری نیز وجود دارد. هرچند برخی درباره اینکه مثلاً «منطق» اب�
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 481]
-
گوناگون
پربازدیدترینها