واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: انسان در فلسفه سهروردي
اشاره:
سهروردي عالم را سلسله مراتبي از نورهاي طولي و عرضي ميداند كه از نورالانوار ـ كه بالاترين مرتبة نور است ـ ساطع شده و تا شعاع فرودين ـ كه ماده است ـ گسترده است. دراين سلسله، مرتبة فرازين نسبت به مرتبة فرودين از كمالات بيشتري برخوردار است، بهطوري كه نورالانوار كاملترين است و مراتب ديگر به نسبت نزديكي يا دوري از آن (شدت و ضعف نوري) حاوي كمالات هستند. هر مرتبة فرازين نسبت به مرتبة فرودين خود، فيضبخش و مرتبة فرودين، پذيرندة فيض است. در عين حال، مرتبة فرودين به مرتبة فرازين خود شوق دارد. شعاع نوري از نورالانوار در همة مراتب حضور دارد.
***
نفس انساني
سهروردي معتقد است كه نفس از عالم ملكوت است1 و جوهري روحاني2 است و جايگاه آن عالم عنصر و اثير نيست3. حقيقت نفس ناطقه، نوراسپهبد است كه هر چند منطبع در جسم نيست اما مدبر و حاكم بر انسان است. بنابراين، نفس انساني نزد سهروردي نوري از انوار فرامادي است كه تجزيه و قسمت نميپذيرد، يكتاست و از ظلمات عالم مادي و عنصري به دور است، از ماده مجرّد است، جايگاه اصلياش نزد موجودات عالي روحاني است، با بدن (جسم) پيوند يافته اما بدن به منزلة ابزاري است كه جايگاه و مركب اين موجود (نور) والا و اشعة الهي گشته و تحت تدبير آن در حيات مادي خويش در مرتبة نازلة انوار ـ (اجسام) به حركت و فعاليت ميپردازد.
شيخ اشراق قاعدهاي فلسفي معرفي ميكند كه آن را بسيار در فلسفه خويش به كار ميگيرد. اين قاعده «امكان اشرف» نام دارد و يكي از تقريرات آن اين است كه موجود اشرف به واسطة علو وجودي يا نوري برموجود مادون خويش، افاضة كمال ميكند و موجود مادون فراخور استعداد خويش پذيرندة فيض موجود عالي و اشرف است.
از اينرو، نفس انساني كه اشرف از بدن (جسم) انساني است در آن تصرف ميكند و بر آن سلطه دارد. ولي اين رابطه يكسويه نيست؛ بدن نيز شوقي به نفخههاي نور عالي (نفس) دارد و از اين رو به صحبت نفس و جلوههاي قدسي او شوق دارد، هرچند طبيعتش اجازه نميدهد كه مستقيماً به سرچشمة انوار بپيوندد.4
پيوند ميان نفس و بدن
از پديدارهاي پيوند ميان نفس و بدن اين است كه بدن كه به هرحال نفس را در خويش پذيرفته و به تعبيري ميتوان گفت كه آن را اسير و گرفتار كرده است ـ قواي خويش را در ارتباط با نفس قرار ميدهد. سهروردي اين قوا را چنين معرفي ميكند: اين قوا يعني رؤساي سه گانه غاذيه و ناميه و مولده، و خادمان چهارگانه جاذبه و ماسكه و هاضمه و دافعهاند...5 بايد افزود هرچند اين قوا نيز از افاضات نور اسپهيد هستند اما به بدن تعلق دارند و لازمة بقا و كاركرد آناند.
اكنون ميتوان پرسيد كه رابطة ميان نفس ـ كه نوري است از انوار علوي ـ و بدن ـ كه برزخ تيرة مادي و جسماني است ـ چگونه برقرار ميشود؟ چگونه ممكن است گوهري كه بسيط و تجزيه ناپذير و مجرد است در چيزي كه درمعرض تغيير و دگرگوني و فساد و حركت قرار دارد تأثير كند و آن را به كار بگيرد؟ سهروردي دريافته است كه اينجا نياز به واسطهاي هست كه نه محدوديتهاي يك عنصر كاملاً مادي را داشته باشد و نه داراي ويژگي روحاني و كاملاً مستقل از ماده باشد. اين واسطه همانا «روح حيواني» است. روح حيواني بخاري است لطيف و صادر از تجويف چپ قلب و پراكنده در ديگر اعضاي جسم، و تدبير نفس در بدن از طريق آن انجام ميگيرد. خون، اين روح را با خود حمل ميكند و از آنجا كه تحت سلطة نوري نفس ناطقه قرار دارد تدبير و تصرف نفس در بدن را عملي ميكند.6
به عقيدة برخي از حكيمان الهي، از جمله سهروردي، نفس با حدوث بدن حادث ميشود و قبل از حدوث بدن موجود نيست و پس از فناي بدن نيز باقي ميماند.7
شناخت
سهروردي برخي از مؤلفههاي نظريه شناخت مشائيان را رد ميكند. او معتقد است كه با «تعريف» و تلاش براي ارائه «حد» شيء، نميتوان شيء را شناخت.
معرفت در حكمت اشراق به واسطة «اضافة اشراقي» بين مدرِك و مدرَك (شناسنده و شناخته) صورت ميگيرد. در اين حكمت، نور اساس شناخت است؛ به اين معنا كه حضور و ظهور، اساس ادراك است و منظور از عالم اشراقي نيز همين است. بنابراين، به معناي دقيقتر، ميتوان گفت علم حضوري است كه محور اصلي معرفت شناسي سهروردي را تشكيل ميدهد. در علم حصولي، مسألة مطابقت يا انطباق صور ذهني با اشياء مطرح است اما در علم حضوري و اشراقي، فقط اضافه اشراقي براي مدرِك حاصل ميشود و نيازي به تطابق نيست.8
سهروردي معتقد است آنچه كه شناخت آدمي را تشكيل ميدهد اشراق عقلي مثل نوري است. به نظر او، ادراك حسي صرفاً ذهن را برميانگيزاند و متوجه به عالم معقولات مثل نوري ميكند. ادراك عقلي با تكيه و در ارتباط با مثل نوري يا ارباب اصنام و عقول مجرد، حاصل ميشود. ادراكهاي عقلي انسان با استعداد و حضور اشراقي نفس در رابطه با امور عقلي نوري حاصل ميشود.
در حكمت اشراق، شناخت حقيقي، همان شناخت بيواسطه است كه عارف را به موضوع شناسايي معقول متصل ميكند. انسان براساس استعداد و قابليتهاي خود از ربّ صنم نوع انساني يا روحالقدس، اشراق ميپذيرد. اما اين اشراق و ادراك شروطي دارد كه خاصترين آنها از ميان رفتن حجاب حس است. صفاي ادراك و قوه اشراق به ميزان تجرد و مقاومت حس و شواغل حسي بستگي دارد. از اين رو، پيروي راه سالكان و اهل طريقت و مجاهدتهاي صوفيانه براي حصول انوار معرفت و بارقههاي فيضالهي، ضروري است.9
رهايي نفس از بدن و احوال سالكانه
نفس پس از مرگ بدن باقي است و به تشخص ادامه ميدهد و در جوار انوار قاهره حيات دارد و با مصاحبت آنها ادراك لذت ميكند. اما نفس بايد چه درجاتي را بپيمايد تا به روحالقدس برسد و از تن رهايي يابد؟
در رساله «آواز پر جبرئيل» شيخ به رهرو ميگويد: تا هنگامي كه در اين قريه هستي ترا ممكن نيست از كلام الهي بهره بسيار گيري. مقصود اين است كه تا به بدن تعلق داري كلمات خدا را نخواهي فهميد، معرفت يا شناخت اشراقي بر تو القا نمي گردد. در «هياكل النور» ميخوانيم: نفوس ناطقه از جوهر ملكوتاند و قواي بدني و شواغل آن، وي را از عالم خود بازميدارند. پس چون نفس با فضائل روحاني و ضعف سلطه قواي بدني با تقليل خوراك و شب زندهداري بسيار، قوي شد احياناً رها گشته و به عالم قدس روآورده و به پدر مقدس خود پيوسته است، و از او معارف دريافت كرده به نفوس فلكي عالم در حركات خود ميپيوندد.10
سهروردي بيان ميكند كه بايد از اسارت تن و شواغل جسماني رهيد، و هر چه مجاهدت در اين طريق بيشتر باشد نفس تعلق خويش را به بدن كمتر ميكند و صافيتر ميتواند مثل نوريه را بنگرد و حقيقت را دريابد. هر قدر سالك بيشتر در طريقت پيش رود در معراج روحاني خويش ارتقاي بيشتري مييابد و مراتب بالاتري از عالم برايش مكشوف ميشود.
واصلان به مقام حضرت احديت همان كاملان در علم و عمل و واصلان به حقاند. همت طوائفي از سالكان نسبت به درك غايت كوتاه ميآيد و آنان متوسطان در علم و عمل و اهل شقاوتاند، زيرا زاهدان در عمل و نه در علم، به عالم مثل معلقه كه برخي از برزخهاي علوي يعني اجرام فلكي مظهر آنهاست ميرسند در مواردي در آن مخلد و جاويد ميمانند، و اين در صورتي است كه فاقد استعداد ترقي به عالم نور محض باشند؛ و اگر واجد چنين استعدادي باشند زماني در عالم مثل معلقه ميمانند تا ترقي كنند و اين صنف از سالكان از اصحاب سعادت وهمياند كه از تشبيهات حسي قرآن مجيد لذت ميبرند و عالم مثل معلقه برايشان تحقق مييابد. اين نفوس پس از رهايي از عالم مثل معلقه به عالم مثل نوريه ارتقا مييابند و در عالم مثل نوريه از مرتبهاي به مرتبه ديگر بالا ميروند تا به فلك بالاتر از آن برسند. سپس به عالم نور محض يعني عالم عقل خالص منتقل ميشوند. آنگاه بدون تغيير در آن عالم براي هميشه دوام مييابند. زيرا اين عوالم منازل و مراحل است به سوي خداوند متعال و وصول به خداوند بدون پيمودن اين منازل محال است. مقصود سهروردي از تخلص و رهايي از شواغل جسماني در اين مراحل، مرگ نيست بلكه گاهي اين امر در حال حيات حاصل ميشود و آن در حال تطهير و پاك شدن نفس است با مجاهده و عبادت. و گاهي نيز به موت انفصالي جسد از نفس حاصل ميگردد بدون پاك شدن نفس و در اين حال نفس يكبار ديگر به حيات بازميگردد تا لباس جسد ديگر را كه شبيه به جسد اول است بپوشد و تطهير و پاك شدن خود را تماميت بخشد.11
سهروردي در رساله «الغربه الغربيه» داستاني رمزي و نمادين طرح ميكند و در آن اسارت و غربت و از خودبيگانگي انسان در دنيا و شواغل مادي را روايت ميكند. شخصيت داستان ـ انسان غريب در غرب عالم كه همان حوزه غفلت از عالم علوي و غرقهبودن در دنياي جسماني و مادي است ـ با مجاهدت و راهيابي به افقهاي تازه و والا تلاش ميكند كه خويش را از وضعيت غربت و از خودبيگانگي برهاند و در اين راه وابستگيها و تعلقات دنيوي را يك به يك و منزل به منزل رها ميكند تا به ديدار حقيقت نايل آيد.
حقيقت اين است كه نزد سهروردي، انسان در عالم امر و عالم خلق، هر دو گسترده است. اصل او از بالا و عالم امر است، ولي در عين حال به عالم خلق و عنصري هبوط يافته و در اين ميان دست به گريبان مصائب و دشواريهاي گوناگوني است كه او را از سير كمالي و بازگشت به حقيقت و اصل خويش باز ميدارند. غربت يا از خودبيگانگي انسان در فراموشي آنچه عالم امر و يگانگي خوانده ميشود نهفته است: كسي كه خدا را فراموش كند خدا او را نسبت به خودش نيز به فراموشي ميكشاند. به بيان ديگر، ميتوان گفت كه فراموش كردن خدا چيزي است كه فراموش كردن خود را به دنبال دارد و فراموش كردن خود نيز به از خود بيگانگي و غربت ميانجامد. اين حقيقت در قرآن مجيد آمده و خداوند آدميان را از فراموش كردن خداوند نهي كرده است: «ولا تكونوا كالذين نسواالله فأنساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون» (سوره حشر، آيه 19). آنچه از اين آيه شريفه درمييابيم اين است كه وقتي انسان خدا را فراموش ميكند از خودي خود نيز خالي و نسبت به خويشتن خويش بيگانه ميشود. به بيان ديگر، انسان بدون خدا فاقد خويش است و «خود موهوم» را به جاي «خود واقعي» ميپندارد.12 عالم امر، عالم والا، مجرد از ماده و انوار محض است و انسان با روكردن و صعود به آن از تنگناهاي دنيا و غربت خود رهايي مييابد.
سهروردي بيان ميكند كه سعه وجودي آدمي از خاك تا حتي فراسوي افلاك، تا صحبت ملكوتيان و انوار قدسي، گسترده است و او بايد بكوشد خويشتن و عالم را بشناسد و به سير متعالي بپردازد.
پينوشتها:
1. مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 3، هياكل النور، ص 107.
2. همان، يزدان شناخت، ص 424
3. همان، ج 2، رسالة في اعتقاد الحكماء، ص 266.
4. نگاه كنيد به: التلويحات، علم طبيعي، تلويح سوم.
5. حكمه الاشراق، مقاله چهارم، فصل پنجم.
6. نگاه كنيد به: محمد علي ابوريان، مباني فلسفة اشراق از ديدگاه سهروردي، ترجمة محمد علي شيخ، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، 1372، ص 272.
7. براي تفصيل اين مطلب نگاه كنيد به: سيما نوربخش، نور در حكمت سهروردي، نشر شهيد سعيد محبي، تهران، 1383، صص 9ـ126.
8. مجموعه مصنفات، ج 1، الشارع والمطارحات، ص 489.
9. محمدعلي ابوريان، همان، ص 305؛ سيما نوربخش، همان، صص 7ـ136.
10. از اين گونه تعبيرها در آثار سهروردي بسيار است. ازجمله ميتوان به اين آثار اشاره كرد: رسالة الغربه الغربيه، المناجاه، حكومه الاشراق، التلويحات.
11. محمد علي ابوريان، همان، ص 319.
12. براي تفصيل اين مطلب نگاه كنيد به: غلامحسين ابراهيمي ديناني، شعاع انديشه و شهود در فلسفه سهروردي، انتشارات حكمت، 1366، صص 503ـ487.
سه شنبه 8 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 694]