واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز هرچه بدهد روح زندگی را برای خویش نگه می دارد . . . . . . پاییز تنها فصلیه که از همون اولین روزش خودشو نشون می ده! کاش همه انسانها مثل پاییز باشن تا از همون روز اول رنگ و روی اصلیشون رو نشون بدن . . . باز پاییز است اندکی از مهر پیداست ؛ حتا در این دوران بیمهری , باز هم پاییز زیباست . . . . . . برگ سبز درخت، “معرفت کردگار” و برگ زرد درخت، “معرفت روزگار” است . . . . . . امیدوارم با آمدن پاییز هر یک برگ که میافته یک دونه از غمهای دلت کم بشه و دیگه هیچوقت ناراحت نباشی . . . . . . ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان . . . . . . باغبان خویش باش، در چهار فصل زندگی انسان، پاییز کمین کرده است . . . . . . هرگز مغرور نشو برگ وقتی می ریزه که فکر می کنه طلاست ! . . . کسی که رنگ پریدگی پاییز را دراک کرده باشد ، به نیرنگ گلهای رنگ رنگ دل نخواهد سپرد . . . . . . مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز هرچه بدهد ، روح زندگی را برای خویش نگه می دارد . . . . . . در خراب ِ غفلت آبادیم ما در خزان زندگی، شادیم ما از بهاران، غافلیم و دلخوشیم همچنان بی حاصلیم و دلخوشیم . . . وقتی میرفتی بهار بود ..تابستون نیومدی ..پاییز شد … پاییز که نیومدی پاییز ماند ..زمستان که نیای ..باز پاییز میماند تروخدا فصل ها رو به هم نریز و زودتر بیا ! . . . اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمی دانم اینجا شده پاییز ، آنجا را نمی دانم اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمی دانم . . . . . . میان همهمه ی برگهای خشک پاییزی فقط ما مانده ایم که هنوز از بهار لبریزیم . . . . . . زرد است که لبریز حقایق شده است / تلخ است که با درد موافق شده است شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی / پاییز بهاری است که عاشق شده است . . . . . . برای من که دلم چون غروب پاییز است / صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است . . . . . . این هوا ، هوای دلگیریست ، فصل قلبم پاییزیست! آسمان قلبم ابری است ، دلم گرفته ، این چه دردیست ؟ . . . زندگی چیدن سیبی است که باید چید و رفت زندگی تکرار پاییز است باید دید و رفت . . . . . . بیا ای همنشین سرد پاییز / به آواهای شب هایم درآمیز بیا ای رنگ مهتاب بلورین / تو شعری تازه در من برانگیز . . . . . . در ماه مهر بادهای پاییزی بی مهری را با برگ درختان آغاز میکنند . . . . . . پاییز غریب و بی رحم ، اون همه برگ مگه کم بود ؟ گل من رو چرا چیدی ، گل من دنیای من بود. . . تو آن فرشته ای که وقتی در فصل پاییز راه می روی برگ درختان انتظارمی کشند زود تر از دیگری پاهایت را بوسه بزنند . . . . . . غمگین تر از پاییز ، زمستونه که بهار ندیده ، اما غمگین تر از او منم که تو را ندیدم . . . . . . آنان که پاییز را دوست ندارند نمیدونند که پاییز همون بهاریست که عاشق شده پاییزتیم ! . . . پاییز می آید ، زمانی که خاطرات شیرین گذشته ی خودم را با تو به یاد می آورم پاییز همچون بهار دل انگیز می شود ، بیا و اینک مرا با خود به آن سوی دریاها ببر شاید دگر برای پیوستن فرصتی نباشد . . . به که گویم که تو منزلگه چشمان منی / به که گویم که تو گرمای دستان منی گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من / به که گویم که تو باران زمستان منی . . . . . . کاش زندگی در برگ درخت جاری بود آنگاه تا بهار بود می خندیدیم و بعد به امید پاییز می نشستیم . . . . . . نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون ، زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست ، مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست . . . . . . مثل باد سرد پاییز غم لعنتی به من زد ، حتی باغبون نفهمید که چه آفتی به من زد . . . . . . زیر سایبون چشمات تو شبستون نگاهت یه جایی گوشه اشکات مچ عشقتو میگیرم بین پاییز و زمستون انتظار و نم بارون میون نامهربونی تا بخوای برات میمیرم . . . شعر زیبا با موضوع پاییز ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن نوحه کنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبان هرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لب نبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفران حاصل درآمد زاغ غم در باغ و میکوبد قدم پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان کو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگان خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان کو بلبل شیرین فنم کو فاخته کوکوزنم طاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیان خورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهای پریده تاج و حله شان زین افتنان زین افتنان گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر چون گفتشان لا تقنطوا ذو الامتنان ذو الامتنان جمله درختان صف زده جامه سیه ماتم زده بیبرگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان ای لک لک و سالار ده آخر جوابی بازده در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان گفتند ای زاغ عدو آن آب بازآید به جو عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان ای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کن تا دررسد کوری تو عید جهان عید جهان ز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل ما زنده شویم از مردن آن مهر جان آن مهر جان تا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمک بر چرخ پرخون مردمک بی نردبان بی نردبان میرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگد نک صبح دولت میدمد ای پاسبان ای پاسبان صبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کن مر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوان ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حمل نی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشان گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن مر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیان از حبس رسته دانهها ما هم ز کنج خانهها آورده باغ از غیبها صد ارمغان صد ارمغان گلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شود زاینده و والد شود دور زمان دور زمان لک لک بیاید با یدک بر قصر عالی چون فلک لک لک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعان بلبل رسد بربط زنان وان فاخته کوکوکنان مرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوان من زین قیامت حاملم گفت زبان را می هلم می ناید اندیشه دلم اندر زبان اندر زبان خاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نو خبر پیکان پران آمده از لامکان از لامکان شاعر: مولانا ارسالی کاربران
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 584]