واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک:
یادش بخیر آن روزها که در غروب سرد و محزون پاییزی، در کوچههای کبود شده از سرما، در خلوت و تنهایی، از مدرسه به جست و جوی وسعتبینشان شما میپرداختم، احساس میکردم با تمامی گمنامیتان، به پاکی انتظار و به لطافتبارانید . آنقدر بارانید که حتی بوتههای خار را نیز آبیاری میکنید . گاهی فکر میکردم خارتر از همه خارهای گلستان عشق شما هستم و این خجلتخط قرمزی بر افکار سبزم میکشید تا به خانه میرسیدم … هرم و گرمای اتاق نفسم را حرارت میداد و مرا بی اختیار به سمتبخاری میکشاند، ولی تداعی تفسیر حدیثی از امام حسن عسکری (ع) در ذهن من که میفرمود: «مهدی جان! در شهر و در بین مردم منزل مگیر و در دشتها و میان کوهها ساکن شو» ، حتی فرصت تازه کردن نفس را هم از من میگرفت و برقی سبز مرا به سمت اتاق سرد و تاریک خودم میکشاند . دستم به طرف کلید برق میرفت اما دلم اجازه نمیداد . مطمئن بودم مرا در تاریکی بهتر میبینید . بر گنبد قدس سجادهام میایستادم و تکبیر میگفتم . همیشه حس میکردم قبلهام باید طاق دو ابروی شما باشد . کعبه بهانهای بود برای دیدارتان، خیلی دنبالتان گشتم در تاریکی و روشنایی در جمع و در خلوت، اما افسوس … نشان از شما در هیچ کس ندیدم; مطمئن بودم تنها خورشید است که صبورانه غربت و مظلومیتتان را نظاره میکند و میسوزد، دلیل حرارتش نیز همین است .
هرگاه سیب سرخی مییافتم عطرش را به جان میخریدم; آنقدر میبوئیدمش که دیگر هیچ بویی دلخوشم نکند، چون شنیده بودم عطر سیب میدهید .
هرگاه سراغتان را از کسی، از بزرگتری میگرفتم به کودکیام میخندید و میگفت: آقا رفته برای دخترهای کوچولو عروسک بیاره، شادی بیاره، ستاره بیاره، و از شیرینی آمدنتان فقط یک شکلات نصیبم میشد . با خود میاندیشیدم عروسکی که میخواهید بیاورید چطور باید باشد که این همه سال آن را نیافتهاید، یا مگر ستارهها چقدر از ما دور هستند؟ معنی غیبتتان را نمیفهمیدم ولی خلاء وجودتان را همه جا احساس میکردم . حالا که ۱۸ سال دارم میفهمم شما هدیهای بهتر از همه عروسک های دنیا برای من و برای همه دخترها میآوردید . اما دیدن این که خیلیها حتی جای خالی شما را هم احساس نمیکنند آزارم میداد . مگر آدمی چقدر میتواند خودش را فراموش کند . با ساختن داستان آمدنتان خودم را دلداری میدادم . اینکه آن روز حتما صدای بال فرشتگان را خواهم شنید . صدای شکستن شیشه ظلم و صدای تپش قلب شما که خون حیات را در شریانهای مرده زمین به حرکت وامیدارد . زمینی که سالها غیر از عطش فصل دیگری را تجربه نکرده و در بوم نقاشی فصلهایش جز رنگ خاکستری سفر بیبازگشت کاروان نیکان رنگ دیگری ندیده است . دلم برای زمین میسوزد اما برای خودم بیشتر که عمرم بی شما میگذرد و شما را هیچ اشارتی نمیبینم . دفتر خاطراتم که نامش را «کیمیا» گذاشتهام و برای شما در آن درددل کردهام تمام شده، اما دریغ که هرگز نشد آن را برایتان بخوانم .
نامه ای به موعودجمعهها که برای رفتن به دعای ندبه به شوق دیدارتان میدویدم بارها زمین خوردم اما نیامدید تا زخم دستانم را نشانتان بدهم . فکر میکردم اگر مرا با این زخمها ببینید دلتان بیشتر برایم میسوزد . میدانستم مرا میبینید مثل پدری که زمین خوردن فرزندش را میبیند، اما در زندان غربت نمیتواند یاریش رساند . [ حاشا که شما در زندان باشید این منم که زخم های دور از شما بودنم را زندان خود کرده ام و این شمایید که برای آزادی من دعا می کنید ، می دانم ]با این فکر درد خود را از یاد میبردم . همیشه نامتان را با خودم به همه جا میبردم فقط نامتان را . شبهای جمعه خوابم نمیبرد مبادا بیائید و نبینمتان، میاندیشیدم دیدار ما بعد از این همه سال چقدر تماشایی خواهد بود . چطور به استقبالتان بیایم که بدانید در دوریتان چهها کشیدهام . اما جمعه همه میآمدند جز شما . امید ناامیدم اجازه فکر دیگری نمیداد . میگفتم: خدایا! این بار چه گناهی او را از ما دور ساخت؟ بار سنگین یک هفته انتظار غروب جمعه بر گلویم مینشست و میمردم و زنده میشدم تا به خودم میباوراندم که این هفته هم نیامدید . بعد هم برایتان نامهای مینگاشتم، مینوشتم حالم خوب است اما هرگز به آن خوبی که مینوشتم نبود . دلم میخواستبوسهای با تمام وجود نثار پاهای خسته شما بکنم . قاصدکی مییافتم و به آن پیغام «دوستت دارم» ، «دلم برایت تنگ شده» ، «کی میآیی؟» میدادم و فوت میکردم اما گویی هرگز پیامهای من به شما نرسید . شاید قاصدکها نیز نتوانستند جای شما را پیدا کنند . مثل رودخانه که نامههایم را بیجواب بازمیگرداند .
مدتها به دنبال مرکز زمین گشتم اما حالا خوب میدانم مرکز زمین باید نقطه تلاقی نگاهها باشد با نگاه شما; شما برای من همیشه قهرمان مسافرت از خاک به افلاک هستید تا شاید مثل هر مسافری غروب جمعهای بازگردید و به ما یاد دهید که عشق یعنی شهادت در رکاب شما ای عزیزترین!
اندکی با تو بگفتم غم دل ترسیدم
که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 301]